خاطرات امیرعباس هویدا

کافه‌نشینی با صادق هدایت و پرویز خانلری

کافه‌نشینی با صادق هدایت و پرویز خانلری

بعدازظهر‌ها همه دوستان را می‌شد در کافه فردوسی دید. قدری دیر‌تر همه در کافه شمشاد جمع می‌شدند...بیشتر افسرانی که در آن دوره فرماندهی ما را در دانشکده به عهده داشتند امروز بازنشسته شده‌اند و یا ...

انگلیسی‌ها ارباب جنوب کشورم بودند

انگلیسی‌ها ارباب جنوب کشورم بودند

در کابینه وزیر خارجه کارآموز شدم. مرا وادار به ثبت نامه‌های خروجی کردند. می‌بایست در تمام روز، نامه‌ها را خواند، آن‌ها را خلاصه کرد، ثبت کرد و بعد آن‌ها را خلاصه و در چند کلمه ...

اگر قسمت من باشد کشته می‌شوم

اگر قسمت من باشد کشته می‌شوم

فرانسه! خاک آزادی و پناهنده فراری‌ها! تو تسلیم می‌شوی؟!...در روزنامه با خط بزرگ این جمله نوشته شده بود: امروز صبح سپاهیان انگلیس و شوروی داخل خاک ایران شدند. تهران و سایر شهرهای ایران بمباران شدند. ...

در میان بزرگترین اتفاقات تاریخ زندگی می‌کنم

در میان بزرگترین اتفاقات تاریخ زندگی می‌کنم

منظره این زن و چهار چرخی که در مقابل خود می‌کشید یکی از دردناکترین تابلوهای جنگ بود و دیوانگی و سبعیت دنیای متمدن قرن بیستم! را یک بار دیگر با تمام قساوت خود متجسم می‌نمود. ...

سفر به پاریس و زندگی در لندن

سفر به پاریس و زندگی در لندن

اروپا برای همه ما قاره‌ای بود که در آن حیات دنیا ثبات و قوام می‌گرفت. بدون شک من در آن لحظه به خود می‌بالیدم که به سوی سرزمینی می‌روم که غذای زندگی فکری من بود...امیدوارم ...

تحصیل در لبنان، ماموریت‌‌های پدر و روحیات مادر

تحصیل در لبنان، ماموریت‌‌های پدر و روحیات مادر

پشت قرآن در صفحه سفید قبل از سوره فاتحه الکتاب، مادربزرگم یادداشت کرد که من قبل از آفتاب یک روز سرد زمستانی به دنیا آمدم...دولت ایران پدرم را مامور کرده بود که میان پادشاه یمن ...