گذار از مصدق به ظریف - محمد قوچانی

۱۰ آذر ۱۳۹۲ | ۱۷:۱۹ کد : ۳۷۹۸ از دیگر رسانه‌ها
شباهت‌ها و تفاوت‌های دکتر ظریف و دکتر مصدق چیست؟

 

از‌ همان آغاز مذاکرات ژنو دربارهٔ پرونده هسته‌ای ایران، از‌‌ همان روز که محمدجواد ظریف از فرط دروغ‌زنی‌های کیهان چنان در بستر افتاد که در هواپیما زیر پتو رفت و در سوئیس روی صندلی چرخ‌دار نشست، شبیه‌سازی‌های تاریخی و مطبوعاتی میان دکتر ظریف و دکتر مصدق شروع شد؛ نه فقط به خاطر مذاکره و پتو و سوئیس و آمریکا و انگلیس و حق مسلم ایرانیان که به این چند علت:

 

در تاریخ معاصر ایران بار‌ها سیاست داخلی و سیاست خارجی به هم گره خورده است: از سقوط رضاشاه پهلوی در پی تجاوز متفقین به ایران که ارتش ایران تاب مقاومت نداشت و در پی تغییر در سیاست خارجی کشور سیاست داخلی هم متحول شد، تا انقلاب اسلامی ایران و در پی آن تسخیر سفارت آمریکا که صحنهٔ داخلی ایران را دگرگون کرد و پس از آن تجاوز نظامی عراق به ایران که پس از هشت سال جنگ تحمیلی و دفاع ملی به مذاکرات صلح منتهی شد، اما آثار آن از لحاظ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی هنوز پابرجاست.

 

در همهٔ این تحولات آغاز ماجرا با نیروهای نظامی و شبه‌نظامی و انقلابی بود اما در ‌نهایت نیروهای سیاسی و حقوقی به خصوص دیپلمات‌ها و حقوقدانان به ماجرا خاتمه دادند. اما دو رویداد در تاریخ دیپلماسی ایران بیشتر به چشم آمده است. دو رویدادی که با جنگ یا انقلاب همراه نبود و در مسیر صلح روی داد: اول مذاکرات ملی شدن صنعت نفت ایران و دوم مذاکرات دستیابی ایران به انرژی هسته‌ای. اول در دورهٔ دکتر محمد مصدق و وزیر خارجه‌اش دکتر حسین فاطمی و دوم در دوره دکتر حسن روحانی و وزیر خارجه‌اش دکتر محمدجواد ظریف. در این دو دوره برخلاف ادوار گذشته سیاست خارجی، کالای اصلی در عرصه سیاست عمومی بوده است یعنی افکار عمومی بیش از همیشه به نتایج مذاکرات توجه داشتند و کلید حل معضلات خود را نه از نظامیان که از سیاسیون به خصوص دیپلمات‌ها و حقوقدانان می‌خواستند.

 

۱ شباهت‌های ظاهری میان دو دوره و دو دولت بسیار است. دکتر مصدق حقوقدانی میانه‌رو و - از نظر معیارهای علم سیاست - محافظه‌کار بود که کارگزار تحولی بزرگ در عرصه سیاسی کشور شد. یک طبقه متوسط در حال رشد که انقلاب مشروطه را برپا کرده بود، در گذر از دوره دیکتاتوری پهلوی او را در رأس دولت قرار داده بود و مصدق دو برنامهٔ اصلی: مبارزه با استعمار (ملی کردن صنعت نفت) و استبداد (برگزاری انتخابات آزاد) را در دستور کار خود قرار داده بود. مصدق بار‌ها اعلام کرده بود دولتش هدفی جز این دو کار ندارد و از یاران تندروی خود می‌خواست به این حداقل‌ها در برابر آرمان‌های حداکثری بسنده کنند.

 

دکتر محمد مصدق اما تحت فشار دوستان و دشمنان بی‌شماری بود: انگلیس به عنوان نماد استعمار کهن از پوستین شرکت نفت درآمده بود و هرچه مصدق استدلال می‌کرد که دولت ایران نه با دولت بریتانیا که با شرکت نفت روبه‌رو است، به خرج بریتانیا نمی‌رفت. مصدق چون حقوقدان بود و در سوئیس درس خوانده بود، بر قوانین بین‌المللی مسلط بود و با زبان روز جهان استدلال می‌کرد که مجلس و دولت ایران با تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در واقع معاهده با یک شرکت غیردولتی را بر هم زده است نه با یک دولت خارجی را. اما انگلیسی‌ها با طرح دعوا در شورای امنیت سازمان ملل متحد کوشیدند پرونده ایران را به نهادی بین‌المللی ببرند که حق توسل به زور داشت. مصدق در ‌نهایت با دفاعی مستدل و غرورآفرین با زبان بین‌المللی و جهان‌پسند بر انگلیس پیروز شد و پرونده ایران را از شورای امنیت سازمان ملل متحد خارج کرد. اما مساله مصدق حل نشد.

 

در داخل کشور دوستان و دشمنان مصدق متحد شده بودند؛ دوستانی که فکر می‌کردند با پایان یافتن بحران خارجی دولت، اکنون باید او را به سوی مطالبات حداکثری سوق دهند و در صورت مسامحهٔ دولت آن را با دولتی رادیکال‌تر جایگزین کنند: چپ‌گرایان که از آغاز با ملی شدن صنعت نفت مخالف بودند و آن را توطئه استعمار انگلیس و آمریکا می‌دیدند در قالب حزب توده به خواست‌های جمهوریخواهانه دامن می‌زدند و سلطنت‌طلبان را نگران می‌کردند، اسلام‌گرایان که اجرای شریعت را مهم‌تر از ملی شدن صنعت نفت می‌دانستند به صورت جمعیت فدائیان اسلام از دولت می‌خواستند فقه شیعه را حاکم کند و حتی به مصلحت‌اندیشی‌های روحانیت و مرجعیت از آیت‌الله کاشانی تا آیت‌الله بروجردی توجه نمی‌کردند و گروهی از فرصت‌طلبان که قدرت برای آنان مهم‌تر از نهضت بود در احزابی مانند حزب زحمتکشان قصد داشتند دکتر مصدق را برکنار کنند و دکتر بقایی را بر جای او بنشانند. روشنفکران سیاسی و چپ‌گرایان مستقلی مانند خلیل ملکی هم این راه گشوده به سوی جهنم را می‌‌دیدند و دربارهٔ آن هشدار می‌دادند اما ‌نهایت معرفت و تدبیری که می‌توانستند خرج کنند این بود که تا جهنم هم با دکتر مصدق بروند!

 

از سوی دیگر دشمنان دکتر مصدق هم همراه و همسو شده بودند: انگلیسی‌ها که در عرصهٔ حقوق بین‌الملل شکست خورده بودند و حتی قاضی بریتانیایی دیوان بین‌المللی دادگستری لاهه رأی به عدم صلاحیت این دیوان و نهادهای بین‌المللی در رسیدگی به پرونده ایران داده بود، سعی کردند ایالات متحده آمریکا را همراه خود کنند و با اعمال تحریم‌های اقتصادی و جلوگیری از فروش نفت ایران، کشور را مجبور به حذف مصدق کنند. سرمایه‌گذاری روی رادیکالیسم توده‌ای، فدایی و بقایی که ظاهراً از مصدق محافظه‌کار، انقلابی‌تر بودند از یک سو و اتحاد با دربار که مصدق را سد راه حکومت مستقیم محمدرضا شاه می‌دید از سوی دیگر در یک نقطه به اشتراک نظر می‌رسید: حذف مصدق که مخالفانش (اعم از دوستان و دشمنان) ساده‌دلانه باور می‌کردند در صورت عزل او راه برای شکل‌گیری جمهوری کمونیستی، حکومت دینی یا نخست‌وزیری بقایی هموار می‌شود اما نمی‌دانستند در ‌نهایت این سلطنت مطلقه است که بر دولت مشروطه پیروز خواهد شد.

 

انگلیسی‌ها در چنین زمینی بذر پاشیدند و آمریکایی‌ها را به یاری خود خواندند. از همین جا اشتباه بزرگتر شروع شد. هیچکس تا این لحظه نمی‌توانست مصدق را سرنگون کند اما این خود او بود که خود را سرنگون کرد! چگونه؟!

 

دکتر محمد مصدق در درون چهرهٔ حقوقدان و سیاستمدار خود یک روشنفکری آرمان‌خواهانه را پنهان کرده بود. پیرمرد پیژامه‌پوش و پتو بر سر خسته شده بود. دیگر حتی تکنیک تمارض هم پاسخ نمی‌داد. مصدق که قصد داشت مظلومیت خود و ملت ایران را با پوشیدن پیژامه و بر سر کشیدن پتو نشان دهد، با به صحنه آمدن ایالات متحده آمریکا دریافت که نمی‌تواند از این تکنیک‌ها استفاده کند. طرح تئوری تمارض، نظریه یا فرضیه‌ای تاریخی نیست. دکتر محمدعلی موحد که جامع‌ترین و دقیق‌‌ترین اثر درباره دکتر مصدق و نهضت ملی به نام «خواب آشفتهٔ نفت» را نوشته است در این باره می‌نویسد: «گفته می‌شد که این ننه من غریبم کردن‌ها و زیر پتو رفتن‌ها و اشک ریختن‌ها، شگردهایی است که برای غافلگیر کردن حریفان و ایجاد رقّت در عوام و جلب حمایت آنان به کار می‌برد.» (ص ۸۷۷) موحد از قول زیرک‌زاده از چهره‌های جبهه ملی درباره مصدق می‌نویسد: «در تغییر قیافه دادن مهارت خاصی دارد. به موقع خود را به کری می‌زند. عصبانی می‌شود یا قاه‌قاه می‌خندد. حتی اگر بخواهد حالش به هم می‌خورد. مریض می‌شود و غش می‌کند. روزی به من گفت: نخست‌وزیر مملکتی حقیر و بی‌چاره باید ضعیف و رنجور به نظر بیاید و از این هنر در پیش بردن مقاصد سیاسی خود استفاده می‌کرد.» (ص ۸۷۸) از خود مصدق هم درباره سفر به آمریکا نقل شده است که: «روی تختخواب خوابیدن خیلی از محضورات را از بین برد. یکی معاف شدن از پذیرفتن دعوت سفارتخانه‌ها بود. به آمریکا که رفتم مرضی نداشتم چون می‌خواستم میسیون ایران سبک نشود، گفتم مریضم. گفتم که اتاق در مریض‌خانه برایم بگیرند. دولت آمریکا هم در بزرگترین بیمارستان‌ها یک سالن عالی که شاه هم چند روز آنجا بستری بود گرفتند… این کار برای این بود که رجال آن‌ها (آمریکایی‌ها) از ما دیدن بکنند.» (ص ۸۷۸)

 

مورخ مصدقی دیگری، دکتر فخر‌الدین عظیمی این ویژگی مصدق را چنین جمع‌بندی می‌کند: «مصدق نیز مانند هر انسان آرمان‌خواهی از نوعی رمانتیسم برکنار نبود، آمیختگی این رمانتیسم با اعتقادات مردم‌گرایانه ( Populist ) موجب شده بود مردم ایران یا اکثریت قریب به اتفاق آن‌ها را صالح یا صالح بالفطره بخوانند.» (ص ۸۸۱)

 

دکتر مصدق در این دوره از مذاکرات برای فروش نفت ایران از آمریکایی‌ها خواست میان ایران و انگلیس میانجی‌گری کند. از جمله استدلال‌های مصدق برای جلب میانجی‌گری آمریکایی‌ها این بود که «این برعهده بریتانیا و آمریکاست که از سقوط ایران در ورطهٔ کمونیسم جلوگیری نمایند.» (ص ۲۰۸) مصدق به زیرکی از هیولایی به نام حزب توده برای ترساندن غرب استفاده می‌کرد و سعی داشت آنان را به همراهی با ایران ترغیب کند، تا جایی که میانجی آمریکایی پیشنهاد هشت ماده‌ای خود را به ایران داد. «جلسهٔ مورخ ۲۱ مرداد استوکس پیشنهاد هشت ماده‌ای خود را رسماً به هیات ایرانی داد. قرار بود که متن پیشنهاد‌ها در اختیار جراید قرار داده نشود، اما دکتر فاطمی در مصاحبه مطبوعاتی خود آن‌ها را افشا کرد.» (ص ۱۶۹)

 

هشت ماده پیشنهاد آمریکا به ایران از این قرار بود: ۱- واگذاری دارایی شرکت نفت به ایران در برابر پرداخت غرامت ایران به انگلیس برای تاسیساتی که در اختیار می‌گرفت، ۲- ایجاد سازمان خرید نفت برای یک دورهٔ درازمدت مثلاً ۲۵ ساله، ۳- صدور اجازه فروش مازاد نفت ایران به خریداران دیگر، ۴- اجازه پخش و فروش نفت ایران به سازمان خرید و ایجاد سازمان عملیات اکتشاف، تولید، حمل و نقل و تصفیه، ۵- تخفیف کلی ایران به سازمان خرید معادل سود شرکت ملی نفت ایران که به اصل ۵۰-۵۰ معروف شد. یعنی ۵۰ درصد سود برای شرکت ملی نفت ایران و ۵۰ درصد سود برای سازمان خرید، ۶- از سرگیری عملیات نفت جنوب، ۷- واگذاری پالایشگاه نفت کرمانشاه به ایران و ۸- اولویت استخدام ایرانیان در سازمان عامل نفت.

 

مصدق با این پیشنهادات در کلیات مخالفتی نداشت اما با تأسیس و ترکیب سازمان عامل (خرید، عملیات و اکتشاف نفت) مخالف بود چرا که آن را در کنترل بریتانیا می‌دانست. همچنین با اصل ۵۰-۵۰ مخالف بود در حالی که بر اساس همین توافقنامه درآمد ایران سه برابر نسبت به قبل از ملی شدن صنعت نفت می‌شد. با وجود این مصدق با این پیشنهادات مخالفت کرد و میانجی آمریکایی نیز مذاکرات را ترک کرد. از همین جا بود که فکر تغییر مصدق به ذهن آمریکایی‌ها خطور کرد: «هریمن از لحن نامه [میانجی آمریکایی] استوکس [علیه ایران] خوشش نیامده بود و می‌گفت مذاکرات نباید قطع شود، بلکه به حال تعلیق درآید. تعلیق مذاکرات به نظر او این امکان را می‌داد که نخست‌وزیر جدیدی که به جای مصدق خواهد آمد، بتواند دنباله کار را بگیرد و به اتمام برساند. امتیازاتی که تا آن زمان از مصدق گرفته شده بود به نظر او ارزش زیادی داشت و می‌بایستی پایه مذاکرات بعدی بر همان‌ها باشد.» (ص ۲۲۲) مصدق بعداً پیشنهادات دیگری هم دریافت کرد. از جمله قرارداد با سازمان تدارکات مواد دفاعی آمریکا که به تصویب بریتانیا هم رسیده بود و در ‌نهایت پیشنهاد تجدیدنظر شده مشترک بریتانیا و آمریکا که در آن «پرداخت غرامت به ۲۰ سال محدود شده بود» اما مصدق این پیشنهاد را هم رد کرد. دکتر محمدعلی موحد در تحلیل این اقدام مصدق می‌نویسد: «به نظر می‌رسد موضع منفی مصدق در برابر پیشنهاد تجدیدنظر شده بریتانیا آمریکا اشتباه بود. بنابراین پیشنهاد، بریتانیا از کنترل اداره عملیات در ایران و انحصار فروش در خارج که همیشه بر آن اصرار می‌ورزید چشم می‌پوشید و این کار‌ها در ‌‌نهایت برعهده یک کنسرسیوم بین‌المللی گذاشته می‌‌شد که بریتانیا نیز در آن سهیم بود ولی صاحب امتیاز محض آن نبود… دکتر مصدق می‌توانست پیشنهاد مشترک بریتانیا آمریکا را با توضیحاتی که در پیرامون آن داده شده بود به عنوان مبنای توافق بپذیرد و کشور را از بلیّاتی که پیامد رد آن بود مصون نگاه دارد.» (ص ۶۷۲)

 

اما مصدق نه تنها چنین نکرد بلکه در جبهه داخلی برای خود دشمنان بزرگی خلق کرد. دکتر موحد بزرگترین خطای مصدق را نحوه برگزاری انتخابات مجلس هفدهم می‌داند و شیوه برگزاری این انتخابات را نامعقول می‌نامد. (ص ۸۸۸) مصدق به این بهانه که نمی‌خواهد دولت در انتخابات دخالت کند از هرگونه سازماندهی هواداران نهضت ملی در انتخابات خودداری کرد: «در ایران که یک حزب فراگیر و منسجم در هواداری از دولت وجود نداشت می‌بایستی از همهٔ هواداران خود می‌خواست که در زیر این چتر گرد آیند و نامزدانی برای کلیهٔ حوزه‌های انتخاباتی معین کنند و متفقا و یک‌صدا برای پیروزی آن نامزدان به فعالیت برخیزند. نزاهت‌طلبی مصدق او را بر آن داشت که این راه را نرود.» (ص ۸۸۸)

 

اما ریشه این انفعال مصدق را باید در جای دیگری جست؛ آنجا که او معتقد بود به بن‌بست رسیده و فرجامی جز سقوط ندارد و حداکثر تلاش او این راهکار بود که «بهتر است زود‌تر خودم بروم.» (ص ۸۴۶) از دکتر حسیبی نقل شده که یک ماه قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مصدق گفته بود: «مجلس طبق نقشه خارجیان اگر حالا نباشد یک ماه دیگر با یک رأی غافل‌گیری وقتی مقدمات مهیا شد، دولت را ساقط می‌کند و با این ترتیب ملت فداکار را من دست‌بسته و به یک صورت قانونی تسلیم اجانب کرده‌ام.» (ص ۸۴۷) بر این اساس قضاوت موحد چنین است: «روشن بود که مصدق قطع دارد که دولت او را ساقط خواهند کرد ولی نمی‌خواهد این امر یک صورت قانونی پیدا کند و با حفظ ظواهر پارلمانی جنبه مشروعیت به خود گیرد، حال که آمریکا می‌خواهد با رسن دیو در چاه بیفتد باید بهای گزافی برای آن بپردازد.» (ص ۸۴۸)

 

از یاران مصدق به همین نشان روایت شده است که او در ۲۸ مرداد هیچ درخواستی از مردم برای یاری نکرد تا جایی که زیرک‌زاده نقل کرده: «من هنوز قیافه خشمناک دکتر فاطمی را در خاطر دارم که پس از آنکه اصرارش برای باخبر کردن مردم به جایی نرسیده بود از اتاق دکتر مصدق خارج شده فریاد زد: این پیرمرد آخر همه ما را به کشتن می‌دهد.» (ص ۸۵۰) کودتا پیروز، فاطمی کشته و مصدق محاکمه و تبعید شد و نفت ایران بار دیگر به جیب استعمار رفت با این تفاوت که سهمیه استبداد هم داده شد و این بار در پی جان‌فشانی‌های ملت و مصدق پول نفت چنان جان استبداد را فربه کرد که یک دیکتاتوری فردی به مدت ۲۵ سال بر ایران حاکم شد و جز با انقلاب ساقط نشد.

 

۲ تفاوت‌های واقعی میان دو دوره و دو دولت بسیار است. دولت روحانی و دیپلماسی ظریف بر مبنای حاکمیتی یگانه بنا شده است که دست‌کم در مساله هسته‌ای ارکان آن یکپارچه تصمیم می‌گیرند و این مهم‌ترین سرمایه سیاسی روحانی است. در واقع روحانی گرچه نباید هرگز سرمایه اجتماعی خود را از یاد ببرد و فراموش کند که میلیون‌ها ایرانی در ۲۴ خرداد ۱۳۹۲ نام او را در برگه‌های رأ‌ی‌گیری انتخابات ریاست‌جمهوری نوشته‌اند اما نباید سرمایه سیاسی خود یعنی به رسمیت شناخته شدن انتخابات از جانب حاکمیت را از یاد ببرد. متاسفانه «دولت روحانی دیپلماسی ظریف» هم همچون «دولت دیپلماسی مصدق» مخالفان بسیاری دارد. می‌دانیم که دکتر مصدق با رأی‌ای شکننده در رأس فراکسیون اقلیت مجلس وقت به ریاست دولت رسید، همچنان که مخالفان دکتر روحانی با وجود فاصله رأی زیاد نامزدهای خود با او دوست دارند به مغلطه روحانی را رئیس‌جمهور ۵۱ درصدی بخوانند [فاصله روحانی با رقیبان خود بسیار زیاد بود] اما روحانی این شانس بزرگ را دارد که این بار حمایت حاکمیت و روحانیت سنتی و سیاسی را با هم در اختیار دارد.

 

مصدق نه‌تنها با حزب توده برخوردی ابزاری می‌کرد، و سران فدائیان اسلام را به حبس انداخت و آنان را به دشمنی خود برانگیخت بلکه حمایت آیت‌الله کاشانی را از دست داد و برای استفاده از حمایت آیت‌الله بروجردی برنامه‌ریزی نکرد. مشهور شده که مرحوم کاشانی را از معارضان مصدق معرفی کنند اما ما می‌دانیم که کاشانی پایه استوار نهضت ملی بود و قیام ملی ۳۰ تیر در واقع قیامی به رهبری کاشانی و در حمایت از مصدق بود. کاشانی نه‌تنها بنیادگرا نبود بلکه از سوی اسلام‌گرایانی مانند فدائیان اسلام به رفتارهای غیراسلامی متهم می‌شد چون تأسیس حکومت دینی را حداقل در آن زمان اولویت اصلی خود نمی‌دانست و عمیقاً مشروطه‌خواه بود. حامیان کاشانی درصدد تأسیس حزبی با عنوان «دموکرات اسلامی» بودند و خود او از موضع وکالت و نمایندگی مجلس در سیاست دخالت می‌کرد. اما مصدق این حامی بزرگ را از دست داد. آیت‌الله بروجردی نیز بیش از مصدق با تندروهای فدائیان اسلام مخالف بود. به دستور آیت‌الله بروجردی، فدائیان اسلام را از حوزه علمیه قم اخراج کردند و در واقع از موضع ولایت و مرجعیت، مشروعیت دینی آنان را زیر سوال بردند. مصدق از هیچیک از این ظرفیت‌ها استفاده نکرد و تنهایی را ترجیح داد. حتی اگر گفته شود افرادی مانند کاشانی از مصدق سهم و سهمیه می‌خواستند، می‌توان از یک سیاستمدار حرفه‌ای انتظار معامله‌ای شرافتمندانه داشت، چنان که دولت‌های ائتلافی در جهان غرب را هرگز به باج‌دهی متهم نمی‌کنند و این‌ همان اشتباهاتی است که تیم «روحانی ظریف» در عرصهٔ سیاست داخلی خارجی تکرار نکرده‌اند.

 

روحانی گرچه با جبهه پایداری به عنوان میراث‌دار واقعی فدائیان اسلام سر سازش ندارد اما روابط وثیقی هم با روحانیت تهران و هم با مرجعیت قم دارد. در برابر حامیان رادیکال روحانی که او را به سبب فقدان وزیر زن در کابینه نکوهش می‌کنند، باید این موعظه‌های اعتدالی را خواند که روحانی چگونه توانسته در اوج مذاکرات هسته‌ای حمایت مراجع تقلید قم را جلب کند که پیشاپیش دولت را در این مذاکرات پیروز نامیدند. باید به این نکته اشاره کرد که چگونه در آستانه سفر روحانی به آمریکا نماینده آیت‌الله وحید خراسانی دعای سفر را در گوش روحانی زمزمه کرد. باید به این خبر پرداخت که چگونه یکی از مراجع تقلید قم درباره فشار بر وزیر علوم به رییس مجلس تذکر داد. همین روش روحانی در سیاست داخلی را ظریف در سیاست خارجی در پیش گرفت. دکتر ظریف برخلاف دکتر فاطمی در برابر وسوسه دوربین‌ها و رسانه‌ها سست نشد و مفاد مذاکرات را افشا نکرد. برخلاف دکتر مصدق تمارض نکرد و سعی نکرد با نشان دادن حال زار و نزار خود دل‌رحمی غرب را جلب کند. برخلاف مصدق کوشش نکرد همه پیشنهادات غرب را رد کند. خوشبختانه در دورهٔ مصدق دولتی به نام اسرائیل چندان قدرتمند نبود که افسار سیاست خارجی آمریکا را در دست بگیرد اما حتی با حضور جدی صهیونیسم به عنوان یک ایدئولوژی فشار در آمریکا، تیم روحانی ظریف توانست با غرب به تفاهم برسد؛ آن زمان که ظریف انکار هولوکاست را انکار کرد و آن زمان که روحانی همراه تیم کوچک خود در مجمع عمومی سازمان ملل یک شهروند ایرانی - یهودی را به عنوان نماینده ملت ایران به نیویورک برد.

 

دکتر مصدق و دکتر روحانی و دکتر ظریف هر سه حقوقدان بودند. هر سه میانه‌رو و محافظه‌کار بودند. هر سه مشروطه‌خواه و طرفدار حکومت قانون (یکی در قالب قانون اساسی ۱۲۸۵ و دو دیگر در قالب قانون اساسی ۶۸‌-‌۱۳۵۸) بودند. اما مصدق به محافظه‌کاری وفادار نماند و به سوی پوپولیسم غلتید. آنجا که مجلس را با رفراندومی غیردموکراتیک منحل کرد و آنگاه به میان توده مردم رفت و گفت مجلس اینجاست، آنجا که پس از پیروزی اولیه در مذاکرات دیپلماتیک همه مذاکرات را به بن‌بست کشاند و سرانجام در عمل با تنزه‌طلبی تن به کودتا داد و نفت را به دولت کودتا سپرد، مصدق در پیشگاه تاریخ رستگار شد اما در عرصه سیاست بازی را باخت. مصدق می‌توانست با حفظ وحدت ملی نیروهای خارجی را از طمع حذف نخست‌وزیر بازدارد. می‌‌توانست ولو با دادن امتیازهای سیاسی به متحدان نسبی خود چون آیت‌الله کاشانی با زبان و توان استوارتری با غرب حرف بزند و از آنان امتیاز بگیرد. مصدق می‌خواست قهرمان شود و قهرمان شد اما می‌توانست با عبور از پوپولیسم و رمانتیسم سیاسی با واقع‌گرایی امتیازهای کوچک را به امید امتیازهای بزرگ از دست ندهد.

 

۳ در سال‌های اخیر افراد بسیاری سعی در تشبیه و تشبه به مصدق کرده‌اند. اولین بار مهندس میرحسین موسوی آخرین نخست‌وزیر ایران قبل از حوادث سال ۱۳۸۸ در توصیف اهمیت دستیابی ایران به فناوری هسته‌ای آن را همپا و همتای نهضت ملی شدن صنعت نفت دانست. عجیب اینجاست که بعداً مهم‌ترین مخالفان او یعنی یاران محمود احمدی‌نژاد برای نامیدن خود به عنوان مصدق دوران تلاش کردند و ظاهراً در برخی رفتارهای پوپولیستی شباهت‌هایی به افسانه مصدق پیدا می‌کردند. اما راه مصدق تکرار مصدق نیست. اسطوره مصدق برای نوحه‌سرایی ساخته نشده است و اگر هم می‌توان با آن نوحه سرود اما باید از مرور آن تجربه هم اندوخت. یاد و راه مصدق در پنجاه سالهٔ اخیر به گفتمانی تبدیل شده که فرزند جنگ سرد بود و زادهٔ جهان دوقطبی. این گفتمان گرچه در عصر خود مدرن بود اما به شدت تحت تأثیر آموزه‌های سنتی همچون نبرد دراماتیک و رمانتیک خیر و شر از اسطوره سیاوش تا حماسهٔ مصدق بود. اکنون زمانهٔ گذار از گفتمان عصر مصدق فرا رسیده است. دولت روحانی و دیپلماسی ظریف از مصدق حقوقدانی، سیاستمداری، مردم‌سالاری، استعمارستیزی و مشروطه‌خواهی را آموخته‌اند و باید همچون مصدق (حداقل مصدق اولیه، قبل از آنکه رادیکال و پوپولیست شود) از حکومت قانون دفاع کنند و با زبان قانون با جهان حرف بزنند. آنان در عین حال نباید خطاهای مصدق را تکرار کنند.

 

مصدق در پی تداوم حاکمیت یگانه نبود. مقصود از حاکمیت یگانه البته هرگز حاکمیت یکدست و یکصدا نیست. حاکمیت یگانه یعنی عناصر کلیدی و هسته مرکزی قدرت از تصمیم‌گیری در درون حاکمیت حمایت کنند. مصدق در آغاز، اجماع حاکمیت وقت بر سر ملی شدن صنعت نفت را به دست آورد اما در ادامه بر سر مذاکرات با غرب این اجماع را از دست داد. مصدق در عین حال از ایفای نقش خود در دموکراتیک‌سازی حاکمیت هم غفلت کرد. سیاست خارجی نیازمند سیاست داخلی است و مصدق از ایفای نقش خود در عرصه عمومی و سیاست داخلی برای ایجاد پشتوانه سیاست خارجی‌اش غفلت کرد. هیچ دولتی نباید در تعیین ترکیب پارلمان دخالت کند و انتخابات مجلس باید به شیوه‌ای آزاد برگزار شود اما هرگاه در ایران دولتی راست یا چپ بر سر کار آمده جامعه به صورت طبیعی به احزاب همسو با آن دولت در مجلس رأی داده است. مصدق حتی از هدایت سیاسی و غیردولتی این میل طبیعی مردمی خودداری کرد. حضور احزاب دولت ساخته در پارلمان نادرست است اما اگر بپذیریم که ایجاد حزب بر ایجاد دولت در دموکراسی‌های جدید مقدم است، این ضعف را نه می‌توان بر مصدق بخشید و نه می‌توان از روحانی رفع آن را طلب نکرد.

 

اکنون با کوله‌باری از تجربه مصدق، ایران در گام اول یک نبرد دیپلماتیک دیگر پیروز شده است. می‌توان غره شد اما نباید در غرور ماند. باید گام‌های بعدی را بلند‌تر برداشت. باید ارکان حاکمیت یگانه را محکم‌تر کرد. اگر این دولت موفق شده است که سایه تهدید و تحریم را از اقتصاد و سیاست خارجی ایران دور کند دیگر ارکان حاکمیت باید به تدبیرهای آن فرهنگ و سیاست داخلی هم احترام بگذارند. روحانی هم مانند مصدق مشروطه‌خواه است. مشروطه‌خواهی نه به معنای حکومت مشروطه سلطنتی (که به خاک پیوسته) که به معنای استقرار حکومت قانون. از روحانی هیچ‌کس انتظار ساختارشکنی ندارد. قرار نیست روحانی یک جمهوری سکولار در ایران ایجاد کند. قرار است روحانی به بهبود اقتصاد ملی، سیاست خارجی و حقوق شهروندی در ایران بپردازد. این سه برنامه اساس بستهٔ به هم پیوستهٔ روحانی است و نمی‌توان هر یک را جدای از دیگری در دستور کار قرار داد. بهبود اقتصاد ایران در گرو بهبود سیاست خارجی و تداوم بهبود سیاست خارجی در گرو بهبود سیاست داخلی و بهبود سیاست داخلی در گرو بهبود حقوق شهروندی است. سیاست خارجی به حاکمیت یگانه و حاکمیت یگانه به وحدت ملی نیاز دارد.

 

دولت روحانی و دیپلماسی ظریف با دولت و دیپلماسی مصدق نسبتی تاریخی دارند. از یک ریشه هستند اما یکی نیستند. تداوم راه مصدق هستند اما تکرار راه مصدق نیستند. از تجربه مصدق درس گرفته‌اند و از یک سوراخ دو بار گزیده نمی‌شوند. میراثی که از آنان بر جای خواهد ماند یا رعایت هر سه اصل بهبودخواهی در اقتصاد، دیپلماسی و حقوق شهروندی است یا هیچکدام از آن‌ها. دکتر مصدق فرزند زمانهٔ خود بود؛ فرزند عصر جنگ سرد، فرزند عصر سر برآوردن استعمار جدید یعنی آمریکا، فرزند عصر کودکی حقوق بین‌الملل، فرزند عصر کمونیسم و بنیادگرایی، فرزند روزگاری که قهرمانان همچون هوشی مینه و چه‌گوارا بودند و در این شرایط مصدق می‌خواست دوگل ایران باشد. در جامعه‌ای که رادیکالیسم در آن موج می‌زد مصدق هم آلنده بودن را به دوگل شدن ترجیح داد. آن روزگار سپری شده است. جهان نه دوقطبی و نه تک‌قطبی که چند قطبی شده است. حقوق بین‌الملل پیشرفت کرده و نفوذ جاسوسان و بیگانگان در ایران کم شده یا از بین رفته است. مشکل ایران بیشتر مشکل همدلی داخلی است تا نفوذ خارجی. از سوی دیگر روحانی این شانس را نسبت به عصر مصدق آورده که در عصر او چپ‌روی و راست‌روی در ضعیف‌ترین وضعیت و موقعیت تاریخی خود به سر می‌برند. شاید یک بار هم که شده در تاریخ خود نه به احترام «قهرمان در تبعید مُرده» که به احترام «قهرمان در وطن زنده» کلاه از سر برداریم.

 

 

منبع: هفته‌نامه آسمان

کلید واژه ها: مصدق حسن روحانی محمد قوچانی ظریف


نظر شما :