ماجرای ربودن و قتل رئیس شهربانی مصدق و بد سلیقگی تلویزیون

۰۸ مهر ۱۳۹۹ | ۱۸:۵۸ کد : ۸۵۵۰ دیگر رسانه‌ها

مهرداد خدیر

دست بر قضا ساعت ۱۲ و ربع دیشب و به تعبیر مدرن‌تر ۱۵ دقیقه بامداد امروز - سه شنبه - تصویر سرتیپ افشارطوس رئیس شهربانی شهید دولت ملی دکتر مصدق را بر صفحه تلویزیون دیدم.

شبکه آموزش بود و برنامه «روزگاری ایران» با کارشناسی و روایت و اجرای آقای خسرو معتضد که با لحنی داستان‌وار اعترافات حسین خطیبی عامل اصلی ربایش و قتل سرتیپ افشارطوس را از روی یکی از دوره‌های مطبوعات می‌خواند و نکاتی را هم خود می‌افزود.

افشارطوس از نیروهای ملی و نظامیان وفادار به مصدق بود که در ۳۱ فروردین ۱۳۳۲ از خانه‌‌ای در خیابان صفی‌علیشاه تهران ربوده شد و در غاری در منطقه «تلو» - در تپه‌های لشکرک - به شکل ناجوانمردانه‌ای به قتل رسید؛ اتفاقی که دکتر مصدق را بسیار آزرده خاطر کرد.

ماجرای ربودن و قتل تیمسار افشارطوس از مهم‌ترین اتفاقات تاریخ معاصر است تا جایی که بسیاری معتقدند پیش‌پرده کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بوده چون قرار بوده اراذل و اوباش در این روز نقش ایفا کنند و رئیس شهربانی پیشینه و ارتباطات و تحرکات آن‌ها را می‌دانست و پیشاپیش و ۴ ماه جلوتر حذف شد.

چنین موضوع جذابی قابلیت تبدیل به یک فیلم سینمایی و حتی سریال را دارد و به همین خاطر هم چندی پیش یکی از پژوهشگران جوان تاریخ معاصر (علیرضا افشاری) به مسعود کیمیایی پیشنهاد کرد با توجه به علایق مصدقی و حس و حالی که به تهران دهه ۳۰ دارد فیلم افشارطوس را بسازد که هم تاریخی است، هم جنایی و هم سیاسی و برای گروه‌های مختلف مردم جذاب.

تلویزیون اما در دیرترین ساعت شب‌های کش‌دار پاییز و در یک شبکه مهجور که بینندگان کمتر سراغ آن می‌روند ۱۵ دقیقه دوربین و تریبون به خسرو معتضد داده بود و تا آمد بیشتر توضیح دهد وقت تمام شد و علاقه‌مندان باید وقت خود را تنظیم کنند تا شبی دیگر این داستان را دنبال کنند.

از نکات جالب که در این برنامه گفته شد این بود که نخست‌وزیر ساعت یک نیمه شب بیدار بوده و خبر را در پی تماس تلفنی از معاون شهربانی می‌شنود که اعلام می‌کند از ساعت ۹ شب دیگر خبری از تیمسار نیست و همسر و مادر او هم نگران‌اند. دکتر مصدق بلافاصله با رئیس ستاد ارتش و دکتر فاطمی وزیر امور خارجه تماس می‌گیرد.

دکتر فاطمی اما تنها وزیر خارجه نبود. او مدیر روزنامه «باختر امروز» هم بود و اول بار خبر ربوده شدن رئیس شهربانی را همین روزنامه در شماره ۱۰۸۰ (اول اردیبهشت ۱۳۳۲) منتشر می‌کند و بعد کیهان با تیتر «رئیس کل شهربانی را ربودند» و البته سپس اطلاعات خبر را منتشر می‌کنند و مورد توجه افکار عمومی قرار می‌گیرد.

خسرو معتضد در این برنامه از یک طرف انتشار سریع خبر به دستور دکتر فاطمی را ستود و آن را نشانه رسانه‌‌ای بودن او و باور دولت به انتشار سریع اخبار و پنهان نکردن از مردم دانست و از سوی دیگر احتمال داد همین اتفاق ربایندگان را به این نتیجه رسانده باشد که به دنبال مبادله یا معامله نباشند و تیمسار را به قتل می‌رسانند. در روزنامه‌ها همچنین برای اعلام هرگونه خبر در این باره جایزه ۵۰ هزار تومانی هم تعیین می‌کنند.

از نکات جالب به نقل از اعترافات که نویسنده این سطور قبلاً نخوانده بود و در این برنامه شنید این بود که ربایندگان چند شب قبل‌تر فیلم «مهتاب نیمه شب» را در سینما تماشا کرده بودند. در این فیلم یک فرمانده آلمانی را می‌ربایند و به غار می‌برند و آن‌ها هم به غاری در منطقه «تلو» - در تپه‌های لشکرک - می‌برند که چوپان‌ها در آن گوسفند نگاه می‌داشتند. یا اینکه تا جایی با اتومبیل می‌روند و پس از آن پیکر بی‌هوش سرتیپ افشارطوس را با اسب به غار می‌برند.

با این توصیفات تصور کنید این ماجرا به فیلم یا سریال تبدیل شود و با توجه به اینکه واقعی بوده چقدر می‌تواند جذاب باشد.

این هم جالب بود که آقای معتضد خاطره شخصی خود را هم ضمیمه کرد و گفت به اتفاق پدرش از مجلس ختم بازمی‌گشته و تیتر روزنامه‌ها را در این باره به خاطر دارد. (در آن زمان کودک یا نوجوان بوده). همین هم نشان می‌دهد هنوز هستند کسانی که خاطرات مستقیم دارند.

تلویزیون اما شاید تنها به قصد پُر کردن آنتن و در شبکه‌ای که چندان دیده نمی‌شود ۱۵ دقیقه فرصت می‌دهد تا بخشی از ماجرا بازگفته شود و شگفتا که چرا باید گوینده به این وضع تن دهد و اعتراض نکند؟

در شبکه‌های تلویزیونی معتبر روال این است که به گونه‌ای برنامه‌ریزی می‌کنند که علاقه‌مندان بتوانند برنامه یا بازپخش آن را در ساعتی هماهنگ با زمان فراغت و وقت آزاد خود تماشا کنند. این قاعده البته در «آی‌فیلم» رعایت می‌شود و امسال توانستم سریال «مختارنامه» را این بار کامل ببینم. چرا که اگر شبانگاه نمی‌دیدم فردا صبح یا بعدازظهر این مجال فراهم بود.

جدای قضاوت‌هایی که درباره نوع روایت‌گویی خسرو معتضد وجود دارد و دفاع خود او که می‌گوید من نیک و بد را می‌گویم اما تلویزیون گاه تمام موارد نیک و ستودنی را حذف و سانسور می‌کند و نکته‌های نکوهیدنی را باقی می‌گذارد و همین بیننده را دچار سوء‌تفاهم می‌سازد، نیم قرن سابقه روزنامه‌نگاری و حافظه قوی مجال پرداختن به موضوعات متعدد تاریخ معاصر را داده و حتی بحث‌های انتقادی هم باز به افزایش اطلاعات عمومی یاری می‌رساند.

درباره قتل افشارطوس جالب اینکه حسین خطیبی اعتراف کرد و پرونده به دادسرای جنایی هم رفت ولی بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مدعی شد اعترافات تحت شکنجه بوده و انکار کرد و پرونده‌ای چنین حساس برای افکار عمومی را بستند!

چنانکه اشاره شد پیش از این علیرضا افشاری در مقاله‌ای که در هفته‌نامه «امید جوان» درج شد به کارگردان نامدار سینمای ایران پیشنهاد کرده بود این ربایش و قتل را در قالب فیلم به تصویر بکشد. از این رو نقل بخشی از این مطلب مناسبت دارد:

«پرونده قتل سرتیپ افشارطوس، رئیس شهربانی دولت دکتر مصدق، می‌تواند موضوع فیلم سینمایی باشد. کشیده شدنِ نقشه این قتل و دودوزه‌هایی که مظفر بقایی برای همراه‌سازی شماری از افسران بازنشسته یا اخراجی ارتش به کار گرفت، ناپدید شدن افشارطوس در شب ۳۱ فروردین (۱۳۳۲) در خیابان صفی‌علیشاه، محاصره منطقه توسطِ جمعِ زیادی از مأموران شهربانی و بازرسی خانه‌ها و خودروها، مژدگانی ۵۰ هزار تومانی دولت برای یافتن رئیس شهربانی و بر عهده گرفته شدنِ پرونده به دستِ وزیر کشور، پذیرشِ پرونده توسط سرهنگ سررشته - از افسرانِ شایسته رکن دو ارتش - در قبال اختیارات ویژه فراقانونی جهت بازرسی هر محل و بازداشت هر فردی، هدایت شدن به خانه حسین خطیبی از سیاسیانِ مرتبط با بقایی در پیِ بازجویی‌های محلی، مشکوک بودنِ باز بودن پنجره‌های خانه خطیبی با توجه به سرد بودن هوا و احساسِ بوی کلروفرم، زیر نظر داشتنِ خانه تا لو رفتنِ افسرانِ دست‌اندرکارِ توطئه در حملِ فردی بی‌هوش توسطِ نوکر خانه و هدایت شدن به روستای امیرعلایی توسط راننده سرتیپ بازنشسته علی‌اصغر مزینی؛ صدورِ امان‌نامه نخست‌وزیر برای حسین خطیبی و هر کس که با اطلاعات خود موجب خلاص شدن افشارطوس را فراهم آورد داد، چشم و دست‌وپا بسته و گرسنه بودن افشارطوس در غار تلو، با خوردن تنها چند تخم‌مرغ، در تپه‌های لشگرک، در همان هنگام پی‌گیری‌ها در ۴۸ ساعت آخر، آن هم در پیِ نپذیرفتنِ پیشنهاد توطئه‌گران برای همکاری در ترور مصدق، دستپاچه شدنِ توطئه‌گران در پیِ نزدیک شدن نیروهای آگاهی به محلِ پنهان کردنِ افشارطوس و پیشنهاد بقایی برای کشتنِ او و همراهی ناگزیرِ افسران در خفه کردنِ وی با طناب و سرانجام از زیر خاک بیرون آوردنِ پیکرِ طناب‌پیچ‌شده افشارطوس، در حالی که قرآن کوچکی که قنادی یاس به مشتریان هدیه می‌داد در جیب کت افسری او قرار داشت، در روز ششم اردیبهشت… با وجود آنکه روند بررسی این پرونده هم بسیار جنجالی و سینمایی است و به رویدادهایی که پس از قتل‌های زنجیره‌ای در همین دو دهه پیش رخ داد بی‌شباهت نیست و قرارِ مجرمیت دادگاه برای متهمان نیز در نهایت با وقوعِ کودتا به اجرا درنمی‌آید اما فرآیند به نتیجه رسیدنِ یک هفته‌ای پرونده، با فشارِ دولت و کارشکنیِ مخالفان، رویداد تلخ ولی بی‌مانندی است.»

این توضیح هم افزون بر آنچه در برنامه تلویزیونی گفته یا در مقاله بالا اشاره شد خالی از لطف نیست که این حسین خطیبی را با دکتر حسین خطیبی که سال‌های طولانی رئیس جمعیت شیر و خورشید سرخ بود و بعد از انقلاب تا اعدام هم رفت اما به دلیل خدمات و محبوبیت پس از چندی آزاد شد نباید اشتباه گرفت هر چند که شباهت اسمی همواره برای دکتر خطیبی اسباب دردسر بود!

برای آنکه به مخاطبان اطلاعات دقیق‌تری ارائه شود نقل ماجرا از دو کتاب «خاطرات م ن- سرهنگ حسینقلی سررشته – ص ۷۰-۷۱ و ۷۸» و «نامه‌های دکتر مصدق، محمد ترکمان، ص ۲۲۸» خالی از لطف نیست:

«…کدخدا گفت: قبلاً قرار نبود سرتیپ افشارطوس کشته شود ولی روز چهارشنبه دوم اردیبهشت ۳۲ سرتیپ مزینی و سرتیپ منزه به ده امیرعلایی آمدند و پس از گفت‌و‌گو با کدخدا، همان دو اسب را آوردند.

سرتیپ مزینی با کدخدا به محل اختفای تیمسار رفت و سرتیپ مزینی، سرگرد بلوچ قرایی را احضار کرد و به او دستور داد فوراً قتل را انجام دهد.

سرتیپ مزینی از بالای تپه ناظر انجام قتل بود و پس از خاطر جمعی از پایان عمل، کلاه تیمسار افشارطوس را از بلوچ قرایی گرفت و نزد سرتیپ منزه که داخل ماشین بود آورد. پرسیدم: آیا سرتیپ مزینی در محل «غار تلو» با تیمسار افشارطوس صحبتی هم کرد؟

کدخدا گفت: در تمام آن مدت، چشم و گوش و دهان و دست و پای تیمسار افشارطوس بسته بود و سرتیپ مزینی با ایشان صحبتی نکرد.

تیمسار افشار طوس اصلاً نمی‌دانست در کجا زندانی است. در گوشه غار می‌نشست و چیزی نمی‌خورد و در تمام مدت غیر از چند عدد تخم مرغ، چیز دیگری نخورده بود. حتی موقع رفع حاجت با دست و پای بسته با هدایت بلوچ قرایی با افشار قاسملو از غار خارج می‌شد و با زجر و ناراحتی رفع حاجت می‌کرد.

در موقع انجام قتل، طنابی را به گردن تیمسار افشارطوس بستند، یک طرفش را کدخدا و طرف دیگر را افشار قاسملو می‌کشیدند و چون می‌خواستند کار را هر چه زودتر تمام کنند، بلوچ قرایی یک لنگه جوراب تیمسار افشارطوس را از پایش در آورد و به دهان او فرو کرد و با سمبه تفنگ آن قدر فشار داد تا جوراب راه حلقوم را مسدود کرد!

از کدخدا پرسیدم چرا ایشان را در مسیر جوی آب دفن کرده‌اید؟ گفت: سرتیپ مزینی آن محل را برای این انتخاب کرده است که با سپری شدن چند هفته و سبز شدن علف و سبزه روی قبر هیچکس نتواند محل دفن را در آینده پیدا کند.

سربازان نهر را به اندازه دو وجب کنده بودند که لباس و کمربند نظامی تیمسار افشارطوس دیده شد… سربازان که لباس و دست‌های بسته تیمسار افشارطوس را دیده بودند با صدای بلند «اشهد ان لا اله الا الله» می‌گفتند.

سربازان را دور آن قبر جمع کردیم و گفتم: بچه‌ها این تیمسار بی‌گناه را بدون نماز دفن کرده‌اند، هر کدام از شما نماز میت می‌دانید بخوانید.

این دستور من برای تقویت روحیه سربازان و ادای احترام به یک تیمسار بود. همگی پشت سر یک سرباز، نماز میت خواندند.

خدمات اداری صادقانه و شجاعانه سرلشکر افشارطوس به دکتر مصدق موجب شد افتخار دریافت لقب شهید ملی را پیدا کند. ترور او با محکومیت گسترده و همدردی عظیم مردم مواجه و تشییع جنازه او به شکل یک تظاهرات عظیم انجام شد.

با اعلام دولت او پس از کشته شدن به درجه سرلشکری مفتخر شد. دکتر مصدق در ۷ اردیبهشت در پیامی به مناسب شهادت سرتیپ افشارطوس، خطاب به خانواده او نوشت: «با نهایت تاثر شهادت اسف‌انگیز افسر رشید و فداکار مرحوم تیمسار سرتیپ افشارطوس رئیس شهربانی کل کشور را که در راه ایفای وظیفه و خدمت به وطن و مبارزه با توطئه‌های ضد ملی به وضع ناجوانمردانه‌ای توسط ایادی ناپاک و خائن به کشور شربت شهادت نوشیده است به خاندان داغدیده آن مرحوم تسلیت عرض می‌کنم. شهادت این افسر رشید برای ملت ما ضایعه‌ای فراموش‌نشدنی است.

من خود را در این مصیبت بزرگ با خاندان جلیل افشارطوس سهیم می‌دانم و با استظهار به عدل الهی و اطمینان به اجرای قانون از خداوند متعال صبر و شکیبایی خاندان شهید فقید را مسئلت می‌دارم. نخست‌وزیر - دکتر محمد مصدق»

منبع: عصر ایران
 

کلید واژه ها: افشارطوس


نظر شما :