عبدالله موحد: برای تختی پرونده‌سازی کردند

۱۷ دی ۱۳۹۸ | ۱۷:۳۵ کد : ۸۳۳۶ دیگر رسانه‌ها

محسن وظیفه: ۱۷ دی سالروز درگذشت جهان‌پهلوان غلامرضا تختی است. کسی که هنوز هم دل‌های علاقه‌مندانش را به جوش می‌آورد و هنوز هم بعد از گذشت ۵۲ سال از وداعش، نامش در قلب بسیاری از علاقه‌مندان به مرام پهلوانی زنده است. همه ساله در این تاریخ بسیاری هستند که باز هم به یاد تختی در ابن‌بابویه جمع می‌شوند و یاد او را گرامی می‌دارند. به همین دلیل همیشه همه دنبال این هستند تا یک حرف جدید از زندگی تختی را از دوستان و نزدیکان تختی به دست بیاورند و در اختیار علاقه‌مندانش قرار بدهند. یکی از افرادی که شاید بتواند حرف‌های زیادی درباره تختی داشته باشد، عبدالله موحد است. کسی که سال‌ها با تختی همدوره بوده و حالا شاید او بهترین فردی باشد که بتواند درباره تختی صحبت کند. کسی که خیلی صریح و رک از خودکشی تختی می‌گوید و البته معتقد است که فقط یک نفر برازنده واژه پهلوانی است و آن‌هم غلامرضا تختی است.

استاد شما در مقطعی هم‌دوره جهان پهلوان تختی بودید. می‌خواهیم با شما درباره تختی صحبت کنیم.

تختی پهلوان بزرگی بود. یادش بخیر.

حتماً شما خاطرات زیادی از او دارید.

بله ما هم‌تیمی بودیم. چشمم را می‌بندم او را ببینم. تنها کسی بود که در آن زمان در اردوی تیم ملی شطرنج بلد بود. هر روز در اردوی تیم ملی به من می‌گفت جوان بیا شطرنج بازی کنیم.

پس ارتباط نزدیکی با هم داشتید.

بله در آن دوره واقعاً او فرد بزرگی بود و برایش خیلی احترام قائل بودیم.

با بقیه تیم هم ارتباط داشت یا فقط با شما خوب بود؟

در آن زمان ما یک تیم بودیم و بچه‌های تیم هم به من لطف داشتند. آن‌ها حرف من را گوش می‌دادند و به عنوان کاپیتان معرفی می‌کردند اما واقعاً آقا تختی چیز دیگری بود. او بزرگ همه بود و احترامش برای همه واجب بود. هر چند که او خودش به همه احترم می‌گذاشت و برایش کوچک و بزرگ هم فرقی نمی‌کرد.

ظاهراً در المپیک ۱۹۶۴ اتفاق جالبی بین شما رخ داده است.

بله در آن زمان هر دو در تیم بودیم. من پنجم شدم، آقا تختی چهارم.

اولین المپیک شما و آخرین المپیک آقا تختی.

بله دقیقاً. سال ۱۹۶۴ برای مراسم افتتاحیه پرچم را به من دادند و گفتند پرچمدار کاروان تو هستی اما من گفتم پس تختی چه؟ تختی بزرگ تیم بود. او یک طلا و دو نقره المپیک را داشت. پرچم را نگرفتم و گفتم جایی که تختی پهلوان ایران باشد من نمی‌توانم پرچم را بگیرم. بعد از من هم پرچم را گرفتند و به یک گروهبان دادند تا تختی پرچمدار نباشد.

چرا این کار را کردند؟

گفتند ما تو را انتخاب کردیم اما من گفتم که وقتی تختی باشد من نمی‌توانم پرچم را بگیرم و نگرفتم. این احترام به تختی بود و اگر قرار باشد ما خودمان به هم احترام نگذاریم دیگران هم احترام نمی‌گذارند.

یعنی از همان موقع با تختی بد شده بودند؟

نمی‌شد حرف حق را زد. حرف حق می‌زدی دچار مشکل می‌شدی.

تختی حرف حق می‌زد و به همین دلیل با او بد شدند؟

تختی همه حرف‌هایی که می‌زد، حق بود اما من حرفم کلی بود. با تختی بد شدند چون برای او پرونده‌سازی کرده بودند. تختی انسان بزرگی بود. خبرنگاران کاری کردند که او خار چشم دستگاه وقت شد و دشمنی پیش آمد. به او خیلی بی‌مهری کردند.

پرونده سیاسی؟

بله. حرف‌های سیاسی به تختی چسباندند اما تختی آدم سیاسی نبود. به خاطر همین حرف‌های سیاسی هم مقابل تختی موضع گرفتند. من فکر نمی‌کنم او سیاسی بوده باشد. من حداقل بیست بار با او شطرنج بازی کردم. او اگر آدم سیاسی بود حتماً سعی می‌کرد که من را هم به خط سیاسی خودش بکشاند. از من هم بزرگتر بود و می‌توانست که روی من تأثیرگذار باشد. تختی یادش بخیر، پهلوان بزرگی بود. انسان آزاده‌ای بود اما سیاسی نبود؛ روزنامه‌ها او را سیاسی نشان دادند.

اما یک پهلوان نامی؟

در اینکه تختی پهلوان بی‌نظیری بوده شک ندارم. خیلی‌ها در کشتی ایران مدال گرفتند اما تختی چیز دیگری بود. من به خاطر تختی شعر گفتم.
پهلوانی کار هر بی‌مایه نیست
هر مادر در وجود دایه نیست
گرچه او می‌پرورد فرزند را
او نپردازد زجان خود بها
بشنو از گمنام این رنجیده جان
تو مخوان هر صفره‌ای را پهلوان

شما طبع شاعری هم دارید؟

طبع خیلی چیزها را داشتم اما همه آن‌ها را در دل من کشتند.

هنوز بعد از گذشت بیش از نیم قرن این سؤال وجود دارد که تختی را کشتند یا خودکشی کرد؟

من با توجه به اتفاقاتی که برایش رخ داده می‌گویم به احتمال ۹۹ درصد تختی خودش را کشت.

پس داستان ساواک و این حرف‌ها چه می‌شود؟

نه با اتفاقی که برایم رخ داد معتقدم که شاید برای تختی هم ساواک دردسر ایجاد کرده باشد اما تصورم این است که به احتمال ۹۹ درصد او خودش را کشت. در مراسم تشییع جنازه او زندگی کردم و بعید است بتوانم فراموش کنم.

چه اتفاقی برای شما رخ داده بود؟

یک روز از دانشگاه تربیت معلم خارج شدم تا به سمت خانه بروم. نزدیک خانه بودم که مقابل میوه‌فروشی که نزدیک خانه ما در پیچ‌شمیران بود، ماشینی به سرعت جلوی من ایستاد و راننده آن هم پیاده شد و مدام به من اشاره می‌کرد که بنشین. تعجب کردم که او چه می‌کند. این فرد خیلی زود وارد ماشینم شد و به من گفت آقای موحد من جان شما را بیش از خودم دوست دارم و باید این نکته را به شما اطلاع بدهم. شما در دانشگاه حرف می‌زنید و به خاطر حرف‌هایی که می‌زنید تحت تعقیب قرار گرفتید اما من چون شما را دوست دارم می‌گویم که مراقب رفتار خود باشید.

شما که اصلاً آدم سیاسی نبودید، چرا تحت تعقیب قرار گرفتید؟

چون مقابل حرف زور می‌ایستادم.

پس با همین اخلاق تختی هم می‌توانست تحت تعقیب باشد؟

بله. منکرش نیستم اما معتقدم که او را مجبور کردند خودکشی کند. تختی انسان وارسته‌ای بود و هر چه درمی‌آورد خرج فقرا می‌کرد ولی زمانی که زندگی را برای او سخت کردند، او در تنگنا قرار گرفت. او را از هر چیزی محروم کردند. این یک وظیفه برای دستگاه است که حواسش به قهرمانانش باشد.

و این برای تختی که همه زندگی خود را وقف ضعفا کرده بود، قابل تحمل نبود.

بله. خیلی به او بی‌مهری کردند. تختی دست افتاده‌ها را می‌گرفت و به همین دلیل اعتقاد دارم او تنها کسی است که لیاقت این واژه را دارد. پهلوانی این نیست که شما پا روی ضعفا بگذاری تا پیشرفت کنی. تختی همه چیز خود را خرج کرد اما روزی رسید که او دیگر هیچ نداشت و تنها مانده بود.

حالا در این دوره خیلی‌ها هستند که لقب پهلوانی را یدک می‌کشند.

پهلوانی ساده نیست باید سختی زیادی کشید؛ باید زجر کشید. در لغت فارسی قدیم به کسی پهلوان می‌گفتند که حامی ضعفا باشد. ممکن است کسی از بین کشتی‌گیران هم دارای چنین خصوصیاتی باشد. پهلوان کسی است که مقابل زورگویی بایستد. امیدوارم مردم و ورزشکاران فراموش نکنند که واژه پهلوانی چیست و چرا عنوان می‌شود. این واژه در شأن هر کسی نیست.

شما تعریف دیگری از واژه پهلوانی رو کردید، الان چنین چیزی واقعاً وجود ندارد.

پهلوانی واژه مهمی است و نباید هر کسی را پهلوان نامید البته من الان در ایران نیستم اما اگر تغییر کرده که باید به حال جامعه گریه کرد.

در همان دوره شما افراد دیگری هم بودند که به پهلوانی مشهور بودند، مثل عباس زندی.

پهلوان زندی بی‌نظیر بود. او هم صبح تا شب دنبال کار این و آن بود. یک دقیقه هم برای خودش کار انجام نمی‌داد. انسان و پهلوان بزرگی است و این عنوان برازنده زندی هم بود.

اگر قرار باشد اینطور درباره پهلوانی قضاوت کنیم الان با جرأت می‌توان گفت که پهلوان نداریم.

من گفتم پهلوانی با قهرمانی خیلی فرق دارد. البته من قصد ندارم خدایی ناکرده به قهرمانان توهین کنم. همه خوب هستند اما به قول شاعر «پهلوانی راه و رسم دیگری است / پهلوان از ناجوانمردی بری است» من نمی‌خواهم بگویم که قهرمانان ما از رفتار جوانمردی دور هستند اما پهلوانی چیز دیگری است.

سردبیر اسبق کیهان ورزشی: تختی غمگین و نگران بود

مهدی دری، سردبیر اسبق هفته‌نامه کیهان ورزشی نکات جالبی را درباره زندگی تختی و واپسین ماه‌های حیات وی می‌گفت. اهمیت حرف‌های دری از آن رو است که وی در عین انجام وظایف مطبوعاتی‌اش و بیش از ۱۰ سال هدایت کیهان ورزشی و سال‌ها دبیری سرویس ورزشی یکی از روزنامه‌های صبح تهران در دهه ۱۳۵۰، به نوعی ایجنت و برنامه‌ریز غلامرضا تختی و پرویز قلیچ‌خانی دو ابرستاره آن زمان ورزش ایران هم بود.

دری البته در عصری کار یک کارگزار و ایجنت را انجام می‌داد که چنین شغل و کاری حتی در جهان غرب رواج زیادی نداشت و واسطه‌ها و سخنگوها و مدیران برنامه‌ها یا اصلاً وجود خارجی نداشتند یا به هیچ روی قدرت ایجنت‌های امروز را نداشتند. در همین راستا باید تأکید کنیم که تمامی اظهارات و عبارات منتسب به جهان‌پهلوان که در متن آن‌ها دردها و احساسات وی به شکل شیوایی بیان شده بود، کار دری و نتیجه ترنم هنرمندانه قلم وی بود. تختی البته قسمت عمده از آن حرف‌ها را زده بود اما این «دری» بود که آن‌ها را شیوا می‌کرد و به آن نظم و آهنگ لازم را می‌داد و بار ادبی آن را بیشتر می‌ساخت. به واقع شرح حال و مصاحبه‌ها و بیان احساسات تختی و قلیچ‌خانی که سال‌ها در کیهان ورزشی و در روزنامه بعدی محل کار دری درج شد و به تبع آن در نشریات و محافل دیگر در همان زمان و دهه‌های بعدی تکرار گشت و فضایی از افسانه و راز و جذابیت هر چه بیشتر را به تختی بخشید و قلیچ‌خانی برترین فوتبالیست تاریخ ایران را نیز در جایگاهی غیرقابل توصیف نشاند، کار دری و محصول فکر و پرواز خیال‌های گسترده او و نتیجه هنر ژورنالیسم وی بود و او آنچنان رویایی و تأثیرگذار می‌نوشت که حتی از هنرهای درونی و مهارت‌های ذاتی آن دو قهرمان فوق‌العاده هم بزرگتر و بیشتر بود.

دری که بیش از ۱۰ سال پیش درگذشت و ۳۰ سال آخر حیاتش را در آمریکا گذراند و آنجا در مالکیت یک پمپ بنزین شریک شده بود و از همان طریق امرار معاش می‌کرد و می‌دانست که چگونه بنویسد تا هم عوام و مردم عادی با او همسو شوند و هم طبقه دارای تحصیلات بالا، درباره مشکلات و فضای فکری تختی در روزهای سخت پس از پایان دوران قهرمانی‌اش می‌گفت: «تختی وقتی سرانجام تصمیم به پایان دوران کشتی‌گیری‌اش گرفت (و این در سال ۱۹۶۶ میلادی بود) در یک بن‌بست فکری گرفتار آمده بود، او دیگر نه دلخوشی‌های بزرگ دوران قهرمانی‌هایش و کسب مدال‌های ارزشمند و به تبع آن رضایت روحی حاصل از شاد کردن مردم را داشت و نه می‌توانست به داشتن یک زندگی خانوادگی و خصوصی راحت و بدون دغدغه برای سال‌های بعدی‌اش امید ببندد. آقای تختی تا حدی با خانواده همسرش همسویی نداشت. تختی از خانواده‌ای متوسط و کارگری و شریف و با سطح اندک درآمد می‌آمد ولی همسرش به طبقه‌ای بالاتر و به لحاظ مالی تعلق داشت و خلق و خو و عادات و برنامه‌ها و نوع زندگی آن‌ها با یکدیگر بسیار فرق داشت. نه اینکه این مسأله تختی را به سوی یأس مطلق سوق داده باشد اما او احساس می‌کرد تکیه‌گاهی قوی برای روزهای بازنشستگی ورزشی‌اش ندارد و زیاد نمی‌تواند روی خانواده همسرش حساب کند. تختی این دلگرمی را هم نداشت که در ورزش و مثلاً در کار مربی‌گری یا مدیریت ورزشی به کار گرفته و از این طریق تأمین شود و آینده خود را بر این پایه بسازد. احساس تختی در ۳۷ سالگی و در ماه‌های منتهی به مرگش احساس تلخ و توأم با نگرانی درباره آینده‌ای بود که معلوم نبود چگونه برای او شکل خواهد گرفت.»

چه باید کرد؟

دری همچنین می‌گفت: «تختی بر خلاف برجستگی پیکر و توان چشمگیر و زمختی برخی فن‌هایش روی تشک، دلی بسیار رقیق و رحیم و روحی بسیار ملایم و بخشنده داشت و مشکلاتی از آن دست و نامطمئن بودن آینده‌اش بر وی اثر منفی چشمگیری گذاشته بود و او از خودش می‌پرسید چه باید بکند تا در سال‌های بازنشستگی روی آرامش را ببیند. این مسائل برای مردی با قدرت تختی شاید نکته کوچکی به نظر بیاید اما فراموش نکنیم که او دیگر روی تشک نبود تا با همان پیروزی‌های مقتدرانه قبلی‌اش بر رقبا جای خالی بعضی چیزهای نداشته را در زندگی‌اش پر کند. دوستان و همراهان تختی البته فراوان بودند ولی آن‌ها از جنس و تبار خود او و همان مردم شرافتمند و آدم‌های کوچه و بازار بودند که به تختی عشق می‌ورزیدند و او برایشان مظهر آرزوهایی بود که با دست‌های معمولی و کم توان خود آن‌ها قابل تأمین نبود اما وقتی به روح پروازگر و دست‌های پرتوان تختی انتقال می‌یافت، از هر جهت قابلیت تحقق را می‌یافت. تختی در ماه‌های آخر عمرش نیز با عشق همین انسان‌های ارزشمند زیست و صبح‌ها با شوق آنان از خواب بیدار می‌شد و شب‌ها با دلگرمی آن‌ها چشم‌های خسته‌اش را به افسون خواب می‌سپرد.»

این ثروتی بزرگ بود اما…

دری ادامه داد: «این‌ها برای تختی البته ارزش بالاترین چیزها را داشت و به مثابه ثروتی بزرگ بود اما در یک جا و نقطه‌ای از زندگی و موقعی که به سوی بخش دوم زندگی‌تان و دوران بازنشستگی خود می‌روید، باید چیزهای دیگری را در مشت خود داشته باشید تا احساس امنیت کنید که آقا تختی نداشت. در میان کشتی‌گیران تعداد زیادی با تختی مؤانست داشتند اما آن‌ها هم گرفتاری‌های خاص خود را داشتند و نمی‌توانستند هر روز با تختی همراه شوند و به وی روحیه بدهند.

رژیم شاه مخلوع نیز از این مسائل و دغدغه‌ها و غم‌ها و نگرانی‌های تختی مطلع بود و از همین طریق و با کارهای ایذایی‌اش و سوق دادن او به سوی آینده‌ای مبهم‌تر شرایط وی را تیره‌تر ساخت و همه این‌ها باعث شد جان او گرفته شود. سران دربار که چشم دیدن محبوبیت عظیم تختی و تنفر عمومی نسبت به خود را نداشتند، در ایجاد آن فضای منفی دورادور تختی سهیم بودند اما تختی نیز در آن دوران تفکر و برنامه‌ریزی مجدد برای دوران پایان قهرمانی‌اش ابزاری را نداشت که باید در وجود خود حس و بر آن‌ها تکیه می‌کرد. از این طریق ما مردی را از دست دادیم که مردم برای ادامه حیاتش جان می‌دادند و رژیم فاسد محمدرضا برای پرپر کردن وی از هیچ کار پلشتی رویگردان نبود و همه این‌ها چیزی جز یک افسوس بزرگ و دریغ تاریخی را به جا نمی‌گذارد.»

منبع: ایران ورزشی / ۱۷ دی ۹۸

کلید واژه ها: تختی


نظر شما :