۷ نکته درباره ادعای بادامچیان/ ثروت بازرگان و حقوق رجایی

۰۳ دی ۱۳۹۸ | ۱۷:۴۲ کد : ۸۳۲۴ دیگر رسانه‌ها
۷ نکته درباره ادعای بادامچیان/ ثروت بازرگان و حقوق رجایی

مهرداد خدیر

آقای اسدالله بادامچیان دبیرکل حزب موتلفه اسلامی در گفت‌وگو با روزنامه «جوان» که در رسانه‌های دیگر هم باز نشر شده گفته است: «مهندس بازرگان با ثروت عظیم خود حقوق نخست‌وزیری زمان شاه را که ۲۰ هزار تومان بود گرفت، اما رجایی وقتی آمد، گفت چرا این‌قدر زیاد بگیریم و حقوق خودش و وزرایش را ۴ هزار و ۳۰۰ تومان کرد!»

جدای جنبه‌های سیاسی و از حیث بیان واقعیت‌های تاریخی و البته از منظر اخلاقی این ۷ نکته را می‌توان درباره ادعای آقای بادامچیان طرح کرد:

۱. آقای بادامچیان علاقه دارد هر از گاهی از مرحوم رجایی یاد کند و مستقیم و غیرمستقیم او را به مؤتلفه نسبت دهد و این ادعا را در این راستا هم می‌توان ارزیابی کرد. او زمانی که بر جایگاه دبیرکلی ننشسته و عضو ارشد آن به حساب می‌آمد نیز اصرار داشت شهید رجایی را به مؤتلفه منتسب کند.

این در حالی است که شهید رجایی در سال ۱۳۵۸ به همراه ۱۰ نفر دیگر از عضویت در نهضت آزادی ایران استعفا کرد و به حزب جمهوری اسلامی هم نپیوست و اگر عضو مؤتلفه بود، دبیرکل وقت مؤتلفه (مرحوم عسگراولادی) در انتخابات ریاست‌جمهوری با او رقابت نمی‌کرد.

در این فقره هم نام بردن از رجایی را می‌توان این گونه تفسیر کرد. وگرنه مقایسه رجایی با بازرگان چه وجهی دارد؟ در حالی که می‌دانیم شهید رجایی علاقه خاصی به مرحوم بازرگان داشت و هر چند بعد از اختلاف با اولین رئیس‌جمهور به حزب جمهوری اسلامی گرایش یافت اما همواره احترام بازرگان را نگاه می‌داشت و از دکتر سحابی به عنوان پدر خود یاد می‌کرد.

۲. مهندس بازرگان در دوره نخست‌وزیری، حقوق بازنشستگی دانشگاه تهران را دریافت می‌کرده است و اساساً حقوقی بابت نخست‌وزیری نمی‌گرفته که ۲۰ هزار تومان باشد یا کمتر! به احتمال زیاد مرحوم رجایی هم چنین بوده و حقوق معلمی می‌گرفته است ولی چون بحث بر سر بازرگان است با قاطعیت می‌توان گفت مرحوم بازرگان بابت نخست‌وزیری حقوق نمی‌گرفته است و این ادعا از اساس نادرست است.

۳. می‌توان حدس زد ادعای آقای بادامچیان بر اساس دریافتی‌های مهندس بازرگان در اجرای «لایحه قانونی رفع آثار محکومیت‌های سیاسی مصوب شورای انقلاب اسلامی» بوده است. در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۸ مدیریت موقت دانشگاه تهران در نامه‌‌ای به مهندس مهدی بازرگان به عنوان «استاد دانشکده فنی» و نه «نخست‌وزیر» به او اطلاع می‌دهد: «در اجرای لایحه قانونی آثار محکومیت‌های سیاسی مصوب شورای انقلاب اسلامی بدین وسیله ابلاغ تعلیق از خدمت جنابعالی موضوع حکم… تاریخ ۴۲.۵.۱۳ لغو می‌گردد و از تاریخ ۴۲.۵.۹ با سمت استادی دانشکده فنی ابقا می‌شوید و ماهی ۲۵,۰۰۰ ریال حقوق پایه ۱۰ استادی جنابعالی از تاریخی که قطع شده بود از محل اعتبارات مربوطه پرداخت خواهد شد.»

‌‌‌‌‌‌‌

چنانچه اشاره شد استادیِ او را معلق کرده بودند و با پیروزی انقلاب در سال ۵۷ درصدد جبران برآمدند. منحصر به بازرگان هم نبود و همه کسانی را که به دلیل فعالیت سیاسی یا محکومیت در رژیم گذشته محروم شده بودند دربرمی‌گرفت.

۲۵ سال است که بازرگان درگذشته و اگر زنده بود احتمالاً باید از آقای بادامچیان عذر می‌خواست که چرا از استادی دانشکده فنی معلق و بدون عقب‌نشینی از مواضع از زندان آزاد شده بود در حالی که رفقای آقای بادامچیان با باز شدن فضای سیاسی به خاطر روی کار آمدن کارتر در آمریکا و با جشن سپاس از زندان آزاد شدند. با این توجیه که وجود آن‌ها در بیرون مفیدتر است و موج گرایش جوانان به کمونیسم را می‌توانند مهار کنند.

۴. آن‌گونه که بهزاد نبوی روایت می‌کند مرحوم رجایی حقوق وزرا را از ۱۰ هزار تومان به ۷ هزار تومان کاهش می‌دهد و بعد از شهادت او و در دولت‌های بعد البته باز به همان ۱۰ هزار تومان بازمی‌گردد. بنابراین هیچ‌گاه بحث ۴ هزار و ۳۰۰ تومان مطرح نبوده و احتمالاً ۳۰۰ تومان را هم گفته‌‌اند تا خیلی دقیق در نظر آید!

۵. ادعای «ثروت عظیم» بازرگان، هم از آن دست حرف‌هاست که از عهده هر کسی بر نمی‌آید. درست است که بازرگان فرزند یک تاجر متمول بود و زندگی متوسط رو به بالا داشت اما ثروتمند نبود. ثروتمند به کسی گفته می‌شود که املاک فراوان دارد یا سهام‌دار شرکت‌های بزرگ سودده است و مواردی از این دست.

اگر می‌خواست البته می‌توانست ثروتمند باشد اما زندگی خود را وقف فعالیت فرهنگی و سیاسی کرد. اگر دنبال پول بود ۱۰۰ اثر مکتوب از او بر جای نمی‌ماند و سال‌های مهمی از عمر خود را در زندان و تبعید نمی‌گذراند و بعد از انقلاب هم بر حرف خود استوار نمی‌ماند. تا جایی که از انتقاد از ادامه جنگ هم ابایی نداشت.

اگر یک خانه مسکونی و ویلایی در نزدیکی یکی از سدها و حقوق بازنشستگی دانشگاه تهران و یک اتومبیل پژو ۵۰۴ سبز رنگ نمره تبریز و ده‌ها جلد کتاب و درآمد حاصل از سال‌ها کار و تلاش و مبارزه به معنی ثروت است، ثروت‌های چند هزار میلیارد تومانی حاصل از زدوبندهای نامشروع که این روزها می‌شنویم چیست؟!

اضافه بر این می‌توان گفت اگر اهل ثروت بود نزدیکترین دوستان روحانی او سید محمود طالقانی و مرتضی مطهری نبودند که از اقتصاد سرمایه‌داری دفاع نمی‌کردند و در عین احترام به مالکیت مانند خود بازرگان هواخواه سرمایه‌داری مولد نبودند. جدای همه این‌ها بر سر سلامت مالی بازرگان تاکنون کسی تشکیک نکرده است.

۶. یک بار که با همسر شهید رجایی گفت‌و‌گو می‌کردم احساس کردم در میان سیاسیون از دو تن بیش از دیگران رنجیده است و اتفاقاً هر دو کسانی هستند که زیاد از رجایی نام می‌برند:

اولی محمود احمدی‌نژاد بود که البته بعد از سال ۸۴ از اصرار بر شبیه نشان دادن خود دست برداشت و اگرچه رشحاتی در هواداران باقی ماند اما خود او ادامه نداد و رفتار خود را تغییر داد.

دیگری اما همین آقای بادامچیان بود و ظاهراً در دوره‌‌ای که هر دو نماینده مجلس بودند (خانم رجایی یا صدیقی و بادامچیان) نیز این نارضایتی را ابراز کرده بود و و صداقت او را در بیان این خاطرات زیر سؤال می‌بُرد.

۷. با هر متر و معیار اسدالله بادامچیان و مهدی بازرگان در یک ردیف قرار نمی‌گیرند. نه به لحاظ بضاعت علمی، نه تقوای دینی، نه سابقه مبارزه، نه جلب اعتماد عمومی، نه نوع خروج از زندان، نه عضویت در شورای انقلاب نه آثار تألیفی، نه تخصص علمی و نه سن و سال و نه هیچ معیار دیگر. همین بس که بازرگان، اولین و آخرین نخست‌وزیر ایران بود که از مردم، رأی اعتماد گرفت. اگر این تفاوت و فاصله را در اظهارنظرها لحاظ کنند مزید امتنان خواهد بود.

منبع: عصر ایران

روایت بادامچیان از روند شکل‌گیری تا انحلال حزب جمهوری

اسدالله بادامچیان روند شکل‌گیری تا انحلال حزب جمهوری اسلامی را تشریح کرد.

اسدالله بادامچیان در برنامه این هفته سرچشمه با موضوع کارنامه حزب جمهوری اسلامی در ابتدا با توضیح شرایط حزب در شهریور سال ۶۰ گفت: این حزب در ۲۹ بهمن ۵۷ اعلام موجودیت کرد. ترکیب اعضای شورای مرکزی حزب یک ترکیب منسجم حزبی نبوده بلکه یک ترکیب مصلحتی انقلاب بود.

وی افزود: بنا بود تا افرادی که به امام اظهار ارادت می‌کنند اما در دوران طاغوت نتوانستند با هم ارتباط بگیرند در حزب جمهوری اسلامی جمع شوند و تحت مدیریت موسسین حزب فعالیت کنند. موسسین حزب جمهوری اسلامی عبارت بودند از مرحوم هاشمی رفسنجانی، رهبر معظم انقلاب اسلامی، شهید بهشتی، شهید باهنر و مرحوم موسوی اردبیلی.

بادامچیان ادامه داد: حزب در حقیقت یک جبهه نیروهای انقلابی با سلیقه‌های مختلف بود و معلوم بود که بعد از یک مقطع زمانی در چنین حزبی اختلافات شروع می‌شود. درست از زمانی که مشخص شد بنی‌صدر در مقابل خط امام قرار دارد اختلافات در حزب شروع شد.

دبیر وقت حزب جمهوری اسلامی تصریح کرد: وقتی که بنی‌صدر فرار کرد و بعد از حادثه هفتم تیر و شهادت آقای بهشتی، سه گروه در حزب ایجاد شد. یک گروه افرادی بودند که متوجه شدند در مورد شهید بهشتی اشتباه کردند و جذب حزب شدند. یک گروه هم کسانی بودند که احساس کردند که موقعیت دست حزب جمهوری اسلامی است و می‌خواستند فرصت‌طلبی کنند. گروه دیگر هم افرادی بودند که فکر می‌کردند غیر از حزب جای دیگری ندارند.

بادامچیان عنوان کرد: وقتی شهید باهنر دبیرکل حزب شد این‌ها احساس خطر کردند که شهید باهنر سختگیر‌تر از شهید بهشتی است. لذا زمزمه‌ها برای مخالفت با ایشان هم داشت شروع می‌شد که آقای باهنر شهید شدند. بعد از شهادت ایشان هم رهبر انقلاب دبیرکل حزب شدند.

دبیرکل حزب موتلفه تصریح کرد: بعد از ریاست‌جمهوری رهبر انقلاب اختلافات اعضای حزب در مسئله انتخاب نخست‌وزیر رخ نمود. وقتی در حزب برای انتخاب نخست‌وزیر رای‌گیری شد نفر اول آقای ولایتی، نفر دوم آقای پرورش و نفر سوم آقای عسگراولادی رای آوردند. در آن زمان دو بحث جدی صورت گرفت که یکی ناظر به بحث شب هفت تیر بود که در آن شب آقای میرحسین موسوی را در حزب به عنوان وزیر خارجه معرفی کردند که شهید آیت به شدت مخالفت کرد و گفت که این آقای موسوی وابسته به خط دکتر پیمان است و این خط در آخر به آمریکا می‌رسد.

بادامچیان در باره آشنایی‌‌اش با میرحسین موسوی گفت: من آقای موسوی را از قبل از انقلاب قبول نداشتم. علتش هم این بود که ایشان یک سیلی برای انقلاب نخورده بود و قدری مشکوک بود که چطور یک نفر بعد از انقلاب از آمریکا می‌آید و این طور موقعیت پیدا می‌کند. ایشان چند کتاب داشت که در آن‌ها افکار التقاطی و چپ کاملاً مشخص بود. همچنین ایشان تحلیل‌هایی برای جنبش مسلمانان مبارز می‌داد که در آن‌ها هم التقاط وجود داشت. خانم ایشان هم چند کتاب داشت که آن‌ها هم التقاطی بود.

عضو سابق حزب جمهوری اسلامی ادامه داد: وقتی موسوی وارد حزب شد مطالبی در روزنامه می‌نوشت که مورد اعتراض حاج احمد آقا قرار گرفت و چند مرتبه این موضوع را به من تذکر دادند من هم به ایشان تذکر دادم ولی توجه نکرد. یک مرتبه برای نخست‌وزیری افرادی مانند رضا اصفهانی را در روزنامه معرفی کردند و احمد آقا به من زنگ زد که امام از ایشان به شدت ناراحت است. از همان موقع که من احساس کردم امام به نوشته‌های ایشان حساس است لذا به موسوی تردید کردم.

بادامچیان تصریح کرد: از طرف دیگر بارها در حزب به آقای بهشتی اصرار کردم که در واحد سیاسی دوستان دیگری مانند شهید آیت باشند اما موسوی هرگز آن‌ها را راه نداد. بعد هم احساس کردم ایشان قصد دارد واحد سیاسی را پلی برای تسلط بر حزب قرار دهد.

وی با اشاره به نحوه ورود میرحسین موسوی به حزب جمهوری اسلامی خاطر نشان کرد: موسوی در کانون توحید با آقای باهنر رفیق شد و آقای باهنر ایشان را به حزب معرفی کرد. آن موقع مصلحت ما این بود که با همه سلیقه‌ها همکاری کنیم.

دبیرکل حزب موتلفه ادامه داد: من و آقای بهشتی با هم شرح وظایف حزب را تدوین می‌کردیم که موسوی چیزی را به عنوان شرح وظایف واحد سیاسی ارائه داد؛ همانجا من گفتم این طرح تشکیل پولیت‌بورو (کمیته اجرایی شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی) است. ایشان وقتی وارد واحد سیاسی حزب شد کوشید آنجا را پولیت‌بورو بکند.

عضو سابق حزب جمهوری اسلامی با اشاره به سخنرانی رهبر انقلاب در سال‌های پایانی فعالیت حزب جمهوری مبنی بر گلایه از دوستان ناآگاه گفت: دوستان ناآگاه حزب کسانی بودند که با افکار چپ و التقاطی با حزب برخورد می‌کردند. همان‌هایی که نگذاشتند در دور اول ریاست‌جمهوری آقای خامنه‌‌ای آقای ولایتی یا آقای پرورش را به نخست‌وزیر معرفی کند و در دور دوم ریاست‌جمهوری ایشان نگذاشتند ایشان میرحسین را کنار بگذارد.

وی درباره اختلافات سایر گروه‌های سیاسی با حزب جمهوری هم اذعان کرد: بچه‌های تحکیم وحدت نیروهای مسلمان مذهبی بودند که در مقابل مارکسیست‌ها و منافقین ایستادند. اما ذهنشان ذهن چپ بود و ذهن اسلام فقاهت نبود. تصور می‌کردند اسلام انقلابی همین است که چپ‌ها می‌گویند و دلیل اختلاف آن‌ها با حزب هم همین بود. همه می‌دانستند این‌ها التقاطی هستند و این موضوع در بیانیه‌های آنان مشخص است. آن‌ها معتقد بودند که نظریات آن‌ها باید اعمال شود و چون شهید بهشتی با آن‌ها موافق نبود در مقابلش می‌ایستادند.

وی ادامه داد: بچه‌های لانه جاسوسی از مجموعه‌های متفاوت بودند. گروهی شهید شدند. گروهی تسویه شدند. گروهی ماندند و گروهی هم مانند عبدی و اصغرزاده با آمریکایی دست دادند. وقتی دانشجویان لانه را گرفتند کسی جرات نداشت حمایت کند. ظهر همان روز به آقای بهشتی گفتم این دوستان تشکل‌های نیروهای انقلاب را جمع کنید تا از تسخیرکنندگان لانه حمایت کنند. اما هیچکدام از تشکل‌ها حاضر نشدند از تسخیر لانه حمایت کنند.

وی افزود: آقای بهشتی با اینکه حزب به صورت انفرادی بیانیه حمایت بدهد مخالفت کردند اما در مجلس خبرگان از این حرکت دانشجویان حمایت جدی کردند. در مرحله بعد هم یک مجموعه از افراد حزب را فرستادیم تا جلوی کار منافقین برای حمله به لانه جاسوسی را بگیرند. عوامل اصلی مخالفت نیروهای لانه با حزب افرادی مانند وردی‌نژاد و عباس عبدی بودند که با آقای بهشتی هم ارتباطی نداشتند. این‌ها جوسازی‌هایی علیه آقای بهشتی کرده بودند و حاضر نمی‌شدند اسناد مربوط به آقای بهشتی در لانه را منتشر کنند و به دروغ می‌گفتند اگر این اسناد را منتشر کنیم آبروی آقای بهشتی می‌رود ولی شهید بهشتی می‌گفت هرچه اسناد در رابطه با من وجود دارد را منتشر کنید.

وی ادامه داد: مجاهدین انقلاب نمی‌خواستند زیر لوای آقای بهشتی بروند. با اینکه همه می‌دانستند نظر امام این است که همه در حزب جمهوری اسلامی جمع شوند اما آمدند در جلسه‌‌ای با حضور بنی‌صدر، شهید آیت، جواد منصوری و آقای فارسی، تاسیس خودشان را اعلام کردند. بعد خدمت امام رفتند که ایشان نماینده‌‌ای برای آن‌ها تعیین کند که امام گفتند آقای بهشتی نماینده من است. آن‌ها آقای بهشتی را قبول نکردند و از امام خواستند تا فرد دیگری را معرفی کند بعد آقای محسن رضایی آقای راستی را پیشنهاد می‌دهند که امام هم قبول می‌کند. سیاست ما در حزب این شد که ما هم با این‌ها همکاری بکنیم. اما اعضای مجاهدین انقلاب بعداً با هم اختلاف پیدا کردند.

بادامچیان عنوان کرد: میرحسین موسوی بعد از شهادت آقایان بهشتی و باهنر در شورای مرکزی حزب گفت که ما (خودش، من و جواد منصوری و محمدرضا بهشتی) یک دیدار با مجاهدین انقلاب داشتیم تا حزب و مجاهدین انقلاب در هم ادغام شوند. رهبر انقلاب که آن موقع دبیرکل حزب بودند ناراحت شدند و گفتند چرا بی‌خبر این کار کردید و آقای هاشمی هم از این موضوع خیلی عصبانی شد. آقای موسوی دریافته بود که قدرت دست حزب افتاده است و جناح آن‌ها هم قدرتی ندارد لذا رفتند تا ۱۵ نفر از مجاهدین انقلاب را بیاورند و به حزب اضافه کنند تا بتوانند حزب را در دست بگیرند. اما کار آن‌ها به بن‌بست خورد.

بادامچیان اظهار داشت: بعداً بنا شد تا نوار جلسات اعضای مجاهدین انقلاب را به آقای راستی بدهند. وقتی آقای راستی نوارها را گوش کرد از آن‌ها اشکال گرفت و از همانجا اختلاف آن‌ها با آقای راستی شروع شد که در نتیجه آن بخشی از اعضای مجاهدین انقلاب جدا شدند.

عضو سابق حزب جمهوری اسلامی عنوان کرد: همچنین در آن مقطع امام فرمودند که احزاب در کار نظامی نباشند. ما این حرف را در حزب گوش کردیم اما برخی از مجاهدین انقلاب گوش نکردند و در فعالیت نظامی ماندند.

بادامچیان درباره نحوه انحلال حزب مطرح کرد: در این بین خبردار شدیم که امام به آقای خامنه‌‌ای و آقای هاشمی گفتند که من از حزب برای شما دو نفر بیم دارم. من نزد آقای هاشمی رفتم و گفتم وقتی امام حرفی را می‌زند و آن را پیگیری می‌کند لذا ما هم باید مسائل را پیگیری کنیم. آقای هاشمی گفت امام از اختلاف نظرهای داخل حزب ناراضی است. گفتم امام از میرحسین و دارودسته‌‌اش ناراضی است؟ آقای هاشمی گفت نخواه که از من بله بگیری. گفتم حالا که مشخص شد مشکل چه کسانی هستند بیایید این‌ها را از حزب کنار بگذاریم. آقای هاشمی گفت نمی‌شود اگر این‌ها را از حزب کنار بگذاریم می‌گویند حزب جمهوری اسلامی شده حزب آخوندها. گفتم اجازه بدهید موتلفه از حزب بیرون بیاید گفت اگر شما کنار بروید حزب باقی نمی‌ماند.

وی ادامه داد: ۱۴ مورد راه‌‌حل با هم نوشتیم گه آقای هاشمی یکی از پیشنهادها مبنی بر اینکه آقایان هاشمی و خامنه‌‌ای از حزب بیرون بروند و حزب دست افرادی مانند ناطق و موحدی و دری باشد را پذیرفت. نزد آقای خامنه‌‌ای رفتم و ایشان هم این پیشنهاد را پذیرفت و قرار شد با هاشمی نزد امام بروند و مطرح کنند. امام گفت بیرون رفتن شما از حزب به صلاح نیست. آقایان هاشمی و خامنه‌‌ای در شورای مرکزی حزب گفتند این مباحث با امام مطرح شده است. لذا با توجه به شرایط آن موقع قرار شد تا فعالیت حزب را کاهش بدهیم. این موضوع مصوب شد و مدتی این کار را کردیم تا نزدیک انتخابات مجلس سوم شد.

بادامچیان افزود: در زمان انتخابات من گفتم باید تکلیف حزب را مشخص کنید. بعد آقایان هاشمی و خامنه‌‌ای خدمت امام رفتند و مسئله را مطرح کردند که امام به آن‌ها گفت که با تعطیلی حزب مخالفتی ندارم و از آنجا به بعد حزب تعطیل شد.

منبع: ایسنا

کلید واژه ها: بادامچیان بازرگان رجایی


نظر شما :