روایاتی تکان‌دهنده از شهر نو در آذر ۱۳۵۸: هیچ ‌کس حق ندارد خانم جدید بیاورد

۰۵ آذر ۱۳۹۸ | ۲۱:۴۸ کد : ۸۲۹۳ دیگر رسانه‌ها
روایاتی تکان‌دهنده از شهر نو در آذر ۱۳۵۸: هیچ ‌کس حق ندارد خانم جدید بیاورد

شهر نو یا قلعه، محله بدنام پایتخت بود که با وجود به آتش کشیده شدن توسط عده‌ای از انقلابیون در آستانه انقلاب ۵۷، همچنان پس از پیروزی انقلاب پابرجا ماند تا سرانجام در دوم مرداد ۱۳۵۹ به مناسبت آغاز ماه رمضان برای همیشه تعطیل شد. چند ماه قبل از آن، در آذرماه ۱۳۵۸ زمزمه‌هایی مبنی بر تعطیلی قلعه به مناسبت فرارسیدن ماه محرم به گوش می‌خورد، و انگار قرار بود آن تعطیلی همیشگی باشد، که البته نبود، به هر روی خبرنگاران مجله «جوان امروز» در همان روزها به کمیته مستقر در محله قلعه رفتند تا از رئیس آنکه به نوشته خودشان «آقای بهاری» نام داشت درباره مشکلات ساکنان این محله پرس‌و‌جو کنند، خبرنگاران پس از شنیدن صحبت‌های رئیس کمیته محله پای درد دل زنی به نام «سحر» به عنوان نمایندگان زنان آنجا نیز نشستند. روایت بهاری رئیس کمیته و سپس سحر، نماینده زنان شهر نو را که در مجله جوانان امروز مورخ ۱۲ آذر ۵۸ منتشر شد، در پی می‌خوانید:

بهاری، رئیس کمیته قلعه: اعلامیه‌ای پخش کردیم که «هیچ کس حق ندارد خانم جدید بیاورد»

من و پاسداران کمیته حدود شش ماه پیش به دستور دادستان کل انقلاب در اینجا مستقر شدیم. روزی که به این محله آمدیم خدا می‌داند قلعه چه وضعی داشت، چه کسانی اینجا فرمانروایی می‌کردند و ما چقدر جنگیدیم تا توانستیم سر و صورتی به آن بدهیم. از روزهای نخست استقرار کمیته، بسیاری از زنان، ما را حامی خود دانستند و آمدند و شکایاتی از باج‌خورها، خانم رئیس‌ها و دیگر مزاحمان خود به ما دادند. ما ضمن تحقیقات متوجه شدیم که عده‌ای، زنان و دختران سالم و باشرفی را فریب می‌دهند و به اینجا می‌آورند و به چند هزار تومان می‌فروشند و بعد هم عده‌ای چاقوکش آن‌ها را وادار به اطاعت و مجبور به خودفروشی می‌کنند و خلاصه وضعی به وجود می‌آورند که آن‌ها دیگر روی بازگشت به شهر و دیار و خانه و خانواده خود را نداشته باشند. از جمله اینکه یا در حالت مستی و یا با تهدید چاقو، وادارشان می‌کنند که چندین سفته امضا کنند یا آن‌قدر خرج روی دستشان می‌گذارند که خود ناگزیر به اطاعت می‌شوند و یا آن‌ها را به اعتیاد می‌کشانند تا به خاطر «مواد» راضی به خروج از قلعه نشوند و خلاصه همیشه در مشتشان باشند. ما با اطلاع دادستانی عده‌ای از دلالان آدم‌فروش را دستگیر کردیم و عده‌ای از زنان و دختران فریب‌خورده را نیز قبل از آلودگی و از طریق مذاکره با خانواده‌هایشان به خانه و کاشانه بازگرداندیم. غیر از این، اعلامیه‌ای تهیه و در منازل قلعه پخش کردیم به این مضمون که «هیچ کس حق ندارد خانم جدید بیاورد.» و بعد هم نظارت کردیم که اجرا شود.

یک روز زنان قلعه را در کمیته جمع کردم و خودم را به آن‌ها معرفی کردم و گفتم هدف ما چیست. از جمله از آن‌ها خواستم بکوشند از این مرداب نجات یابند. ضمناً اگر از باج‌خورها، قاچاقچیان و دلال‌ها و گردنکشان شکایتی دارند مطمئن باشند که از آن‌ها حمایت می‌کنیم و ترسی از هیچکس نداشته باشند.

پس از این جلسه، هر هفته روزهای یکشنبه این جلسات را ادامه دادیم و در طول آن، جمعی از باج‌خورها را شناسایی و دستگیر و تحویل دادگاه انقلاب دادیم. گاهی هم زن‌ها کمک مالی می‌خواستند که خود من و پاسداران در حد توانایی خودمان دادیم، ولی چون بودجه و اعتباری نداریم کمک موثری نمی‌توانیم بکنیم.

باید برای آینده زنان فکر اساسی کرد. در این مدت، نه ما توانستیم برای نجات آن‌ها کاری بکنیم و نه دیگر سازمان‌ها و دستگاه‌ها کمکی کردند. فقط همه حرف زدند. همین و بس. اما حل مشکل قلعه نیاز به چاره همه‌جانبه و فراگیر دارد و حتماً هم باید این چاره را به هر صورت یافت و به کار بست. فعلاً قلعه تعطیل است. خب سال‌های قبل هم خود زنان تعطیل می‌کردند. ولی بالاخره چی؟ شورای انقلاب و دادستانی کل انقلاب در این باره چه تصمیمی دارد؟ من نمی‌دانم. زنان می‌گویند اگر بعد از محرم قلعه باز نشود آن‌ها به هر کاری دست می‌زنند، خب حق هم دارند. بالاخره باید فکری کرد. مخارج روزانه و کرایه خانه و خرج بچه که دروغ نیست. با حرف هم نمی‌شود مشکلی را حل کرد و من عقیده دارم که مسئولان باید فکر اساسی و عملی بکنند تا این غده سرطانی ریشه‌کن شود و بیش از این به اندام جامعه لطمه نزند.

سحر، نماینده زنان قلعه: مشکلات را نمی‌شود با پند و اندرز و من بمیرم و تو بمیری حل کرد

من از گذشته حرفی نمی‌زنم، چون شما خوب می‌دانید که در گذشته چه بر سر ما می‌آوردند. از روزی که کمیته در قلعه مستقر شد انصافاً کمک‌های زیادی به ما کرد. دستشان درد نکند، اما بیش از این مقدورشان نیست، در حالی که ما نیاز به کمک اساسی داریم. بسیاری از زنان قلعه معتادند، بسیاری تا کمر در قرض فرو رفته‌اند. البته قرض الکی و مثلاً به خاطر یک تومان خرید، ده تومان بدهی دارند. بعضی‌ها دیگر قادر به «کار» نیستند. بعضی‌ها یک یا چند بچه دارند. خلاصه هرکدام با ده‌ها مشکل رنگارنگ روبه‌رو هستند و این مشکلات را نمی‌شود با پند و اندرز و من بمیرم و تو بمیری حل کرد. فرض کنید همه ما خواستیم از قلعه بیرون برویم، خب چه کسی می‌آید و یک فاحشه را به زنی می‌گیرد و به او به همان چشم نگاه می‌کند که به یک دختر یا زن نجیب نگاه می‌کند؟ تعارف که نداریم. خیلی از زنان قلعه ازدواج کرده، ولی پس از مدت کوتاهی به قلعه بازگشته‌اند. چرا؟ برای اینکه طرف یا از روی احساسات تن به ازدواج داده که بعد احساساتش فروکش کرده و نتوانسته ملامت فامیل را در این مورد که چرا یک فاحشه را به زنی گرفته تحمل کند، یا چشم به پول و پس‌انداز او داشته و بعد که پول ته کشیده عشق آقا هم پریده، یا اصلاً خودش می‌خواسته از او بهره‌کشی کند و وادارش نماید که در اختیار این و آن قرار گیرد و مزد خود را بدهد حضرت آقا که کیف کند!

این از شوهر، اما کار، خب چه اداره‌ای، چه شرکتی، چه سازمانی به یک فاحشه کار می‌دهد؟ تازه فاحشه چه کاری بلد است؟ یعنی چه کاری به او یاد داده‌اند که بتواند انجامش دهد؟ چه کسی به فاحشه اتاق اجاره می‌دهد؟ به فرض که داد و او رفت مثلاً رختشویی توی این خانه و آن خانه، چه کسی از طفل شیرخوارش نگهداری می‌کند؟ آن‌ها که معتادند چه کسی ترک اعتیادشان می‌دهد؟ و در عین حال از آن‌ها مراقبت می‌کند که دوباره معتاد نشوند؟ چه کسی شر زالوها، باج‌خورها، چاقوکش‌ها و قاچاق‌فروشان را از سر آن‌ها کم می‌کند؟ این‌ها اکثراً بی‌سوادند و شغل و حرفه‌ای هم بلد نیستند. قبلاً باید کاری به آن‌ها آموخت تا در صورت خروج از قلعه قادر به کار باشند، تازه تا به شغلی بپردازند و مثلاً یک ماه بعد حقوق بگیرند. در این فاصله چه کسی کرایه خانه و مخارج آن‌ها و فرزندانشان را می‌دهد؟ این‌ها چند هزار نفرند. تامین مخارج آن‌ها بودجه و اعتبار کافی می‌خواهد. سازمان متشکل و مجهز لازم دارد. آدم‌های به راستی دلسوز، پُرحوصله، آگاه به مسائل خاص ما و مخصوصاً داوطلب چنین خدمتی پردردسر و بی‌منفعت (از نظر افراد) می‌خواهد.

می‌بینید که من هم به مسائل واردم و هم راه‌حل آن را می‌دانم، اما چه مقامی، چه مرجعی می‌آید و به حرف یک فاحشه گوش می‌کند؟ مگر اینکه شما خبرنگاران مجله جوانان که قبلاً هم خدماتی به زن‌های فریب‌خورده کرده‌اید، آن‌قدر بنویسید و بنویسید و بنویسید تا گوش شنوایی پیدا شود و قدمی بردارد. البته آن‌چه گفتم تازه قسمتی از همه مسائلی است که به قلعه و تعطیل آن مربوط می‌شود. چون مسئله مشکل ازدواج برای جوان‌ها، نیاز غریزی آن‌ها، افزایش سطح فرهنگ عمومی مردم به ویژه نسل نوجوان و جوان و ده‌ها موضوع و مسئله روانی و فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی دیگر هم هست که آن‌ها را باید کارشناسان و آگاهان بشکافند و برای هرکدام راه‌حل مناسبی بیابند. همین‌طور این مسئله که در صورت برچیدن قلعه، این محل تبدیل به چه مرکزی شود؟ خانه بسازند؟ وزارتخانه‌ها را به اینجا نیاورند؟ پارکینگ یا پارک و گردشگاه بشود؟ خلاصه آن دیگر بسته به نظر صاحب‌نظران است. من تحصیلم به آن‌جاها قد نمی‌دهد، ولی در هر صورت من به نام چند هزار زن به راستی بدبخت و مطرود، از فرد فرد ملت ایران، می‌خواهم و التماس می‌کنم که فکری به حال ما بکنند. اگر همه دست به دست هم بدهند، از بالاترین مقامات تا طبقات مرفه و همچنین جوانان انقلابی و دیگر اقشار جامعه، بدون شک آینده‌ای روشن و سالم و سعادت‌آمیز به روی ما لبخند خواهد زد.

شنیده‌ام که عده‌ای از فروشندگان آهن قصد دارند بعد از ماه محرم، نگذارند قلعه به کارش ادامه دهد و می‌خواهند اینجا را انبار آهن بکنند. از قول من بنویسید شما که کمکی به ما نمی‌کنید، شما که باری از روی دوش ما برنمی‌دارید – در حالی که می‌توانید – باری بر دوش و قوزی بالای قوز نباشید. آواره کردن ما جز اینکه مشکلات تازه‌ای ایجاد کند هیچ فایده‌ای ندارد، زیرا همان‌طور که قبلاً هم گفتم یک زن روسپی برای تامین مخارج خود و بچه‌هایش مجبور است در خیابان‌ها بایستند و مشتری پیدا کند و لطمات این نحوه کار به مراتب بیشتر از کار ما در قلعه است.

منبع: انتخاب

کلید واژه ها: قلعه شهر نو


نظر شما :