در خدمت و خیانت جلال آل‌احمد/ پنجاه سال پس از مرگ هنوز جلال شمایل روشنفکری ایران است

۱۱ مهر ۱۳۹۸ | ۲۳:۰۶ کد : ۸۲۲۵ دیگر رسانه‌ها

محمد قوچانی

نیم قرن پس از مرگ جلال آل‌احمد او همچنان شمایل روشنفکری ایران است: هیجان‌زده، عوام‌گرا، خطابه‌خوان، همه‌چیزدان، کلبی‌مسلک و چپ‌زده! که این همه را از مقتدایان فرنگی‌اش به خصوص ژان پل سارتر به ارث برده است و برای مقلدان ایرانی‌اش همچون یوسف اباذری به ارث نهاده است.

جلال آل‌احمد پدرخواندهٔ همه روشنفکران عصر جدید ایران است. نه اینکه پیش از او روشنفکری نبوده است که حتی اگر روشنفکری را به معنای جدیدش فرض کنیم و حافظ و سعدی و بیهقی و فردوسی را روشنفکر نخوانیم؛ سال‌ها قبل از جلال - دست‌کم از عصر مشروطه - روشنفکری ایرانی چه به روایت راست (فروغی) و چه به روایت چپ (ارانی) وجود داشته است. اما جلال روشنفکری ایرانی را از صورت یک منزلت فرهنگی (فرهیختگی و دانشوری) جدا ساخت و به مثابه یک موقعیت اجتماعی (نهاد و نهضت) بدل ساخت.

جلال آل‌احمد به اقتفای رسته‌ای از متفکران (که خود روشنفکر نبودند) مانند احمد فردید اولین روشنفکری بود که پرسش از «منزلت روشنفکری» را وارد حوزه عمومی کرد و به آن «تمایز» و «تشخص» بخشید و جالب اینجاست که مهم‌ترین شمایل روشنفکری ایرانی مهم‌ترین منتقد و معترض به آن هم هست و اصولاً بحث را با انکار روشنفکری شروع می‌کند و از «خدمت و خیانت روشنفکران» می‌گوید و در آثار ادبی و سیاسی خود روشنفکران را کم‌وبیش به سخره می‌گیرد. در این کار البته متفکران دیگری مانند احمد فردید و فخرالدین شادمان بر جلال، مقدم بوده‌اند، اما هیچیک از آنان روشنفکر نبودند و از نگاه برون‌گفتمانی به روشنفکری می‌نگریستند حال آن‌که جلال روشنفکر بود و از درون‌گفتمان روشنفکری به نقد آن می‌پرداخت.

بدین‌ترتیب همان‌گونه که در «غربزدگی» جلال با تصرف معنای فلسفی غربزدگی (که احمد فردید آن را وضع کرده بود) و تحریف سیاسی آن به تعبیر فردید «غرب‌زدهٔ مضاعف» شده بود، در نقد روشنفکری نیز جلال با وجود فاصلهٔ انتقادی از این مفهوم دچار «روشنفکری مضاعف» بود و این رخداد در تاریخ معاصر ایران فقط برای او رخ داده است. جلال آل‌احمد «روشنفکرِ مضاعف» بود یعنی به تعبیر استادش احمد فردید در «جهل مرکب» به سر می‌برد و نه تنها لایه‌ای از لایه‌های معیوب «غربزدگی / روشنفکری» را برنداشت بلکه با بدفهمی «غربزدگی / روشنفکری» لایه‌ای بر لایه‌های آن افزود و این همه را برای نسل‌های بعد روشنفکری ایران به میراث گذاشت؛ میراثی که تا یوسف اباذری هم امتداد می‌یابد.

اما جلال آل‌احمد چرا و چگونه شمایل روشنفکری ایران شد؟ جلال هیجان‌زده بود. هیجان‌زدگی و شتابزدگی برای روشنگری حتی در نثر شکسته جلال به چشم می‌خورد و این - به تعبیری شلختگی ادبی - در پروپاگاندای روشنفکری ایرانی به فضیلت بدل شده است. در برابر نثر متکلفانه منشیان و مورخان کهن فارسی البته نثر نصفه و نیمه جلال با ابترسازی و ابترنویسی جملات فارسی به نوعی رهایی و آزادی زبان از بند اشرافیت ادبی تعبیر می‌شد به گونه‌ای که می‌توان گفت همان‌گونه که نیما شعر فارسی را از بند قافیه رهانید یا شاملو آن را بی‌وزن (به هر دو معنا!) ساخت، جلال نثر فارسی را به تعبیری «رها» و به تعبیر دیگر شلخته ساخت و هیچ به نثر دانشورانه و واقعاً مودبانه فروغی‌ها و خانلری‌ها و دهخداها و مینوی‌ها و… توجه نکرد.

اما هیجان‌زدگی زبان جلال ریشه در هیجان‌زدگی ذهن او داشت. او به عنوان مقتدای روشنفکری ایرانی در هیچ دانش اجتماعی یا انسانی یا طبیعی صاحب کرسی نبود. نه در تاریخ، نه در ادبیات، نه در فلسفه، نه در جامعه‌شناسی، نه در اقتصاد، نه در سیاست، نه در حقوق، نه در طب، نه در فیزیک، نه در شیمی، نه در هنر و نه در حوزه، نه در دانشگاه… جلال دکترای زبان و ادب فارسی را ناتمام رها کرد تا به تعبیر خویش از مرض دکتر شدن (که یکی از نشانه‌های روشنفکرمآبی و حتی غربزدگی می‌دانست) رهایی یابد. گرچه آثاری مانند «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» را در کتابخانه‌ها در رده آثار علوم اجتماعی رده‌بندی می‌کنند اما نگاهی دوباره و از سر نقد علمی به این آثار نشان می‌دهد که هیچکدام از این دو کتابچه دارای اسلوب علمی نیست و پیش از آنکه در ردهٔ اجتماعیات باشند در زمرهٔ ادبیات هستند.

«غربزدگی» کتابچه‌ای در ۱۶۰ صفحه رقعی است که به جز ارجاع به مجلات فرنگی و نامه‌های خصوصی و خاطرات شخصی و نشریات روشنفکری فارسی هیچ ارجاعی به منابع دست اول و آثار کلاسیک علوم اجتماعی ندارد و نظریات آن هم در رده ادعاهاست. تحریر اول «غربزدگی» از درون حلقه فردیدیه و نیز هم‌نشینی جلال آل‌احمد با دکتر محمود هومن (در تقریر ترجمه عبور از خط اثر ارنست یونگر) درآمد که در قالب ضمیمه‌ای در مجلهٔ «کیهان ماه» به سردبیری جلال آل‌احمد منتشر شد و چون سانسور شد مشهور شد. رسالهٔ جلال گاه به اندازه گزارش‌های اداری موشکافی می‌کند و گاه به سطح اعلامیه سیاسی کلی‌بافی می‌کند.

«در خدمت و خیانت روشنفکران» اما با وجود درخشش‌های نظری به مجله‌ای می‌ماند شامل سرمقالهٔ جلال و ترجمه‌ای از آنتونیو گرامشی و بازنشر سخنرانی امام خمینی در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و چند نامه خصوصی خطاب به نویسنده! درخشش این رساله هم در آنجاست که جملات قصار می‌گوید و خلاف عادت روشنفکران زمان از روحانیت به عنوان روشنفکری سنتی ایران یاد می‌کند و نه فقط مراجع تقلید و مجتهدان اعلم که حتی روضه‌خوانان را در رده‌ای از رده‌های روشنفکری قلمداد می‌کند. شاید از آن رو که خود نویسنده ریشه در سنت روضه‌خوانی دارد. جلال به شدت منتقد نواندیشی دینی است و مرز باریک میان بهائیت و پروتستانیسم اسلامی را کشف می‌کند و از روشنفکری سلفی سخن می‌گوید. اما روشنفکران دینی این یافته‌های جلال را نادیده می‌گیرند و از این «سید سکولار» یک «روشنفکر متشرع» می‌سازند که به شهادت رسیده است!

جلال اما خود عوام‌فریب بود و در شهیدسازی چیره‌دست بود و بلکه معلم اول بود. او بود که صمد بهرنگی را به شهادت رساند و از پیکر بی‌جان معلمی که تعلیم شنا ندیده بود یک قهرمان ساخت. او بود که شیخ فضل‌الله نوری را از دشمن مشروطه به قهرمان مشروطه بدل ساخت. او بود که نهاد نویسندگان را از نهادی مدنی به تشکیلاتی سیاسی بدل ساخت. جلال آل‌احمد اهل دست انداختن، مسخره کردن، ساده‌سازی و پیروی از نظریه «توجیه وسیله با هدف» بود. در جریان جوانمرگی صمد بهرنگی «دروغ مقدس» را او اختراع کرد: این باور را که در برابر حکومت مستبد و فاسد (پهلوی) هر چه ما بگوییم مردم باور می‌کنند او ابداع کرد.

جلال خطابه‌خوان بود و خطابه مهم‌ترین ابزار روشنفکری است. گرچه روشنفکران، روحانیان را به سبب روضه‌خوانی نکوهش می‌کنند اما خود روضه‌خوانانی قهارند. اکثریت مطلق آثار علی شریعتی خطابه است. همچنان که مناقشه‌برانگیزترین آثار عبدالکریم سروش نیز خطابه است. خطابه چه بر منبر مسجد و چه بر کرسی دانشگاه البته یک هنر است: «هنر سخنوری» اما دانش نیست. دانش (که در اینجا آن را با علم یکی فرض می‌کنیم) ارجاع به آثار و ادبیات کلاسیک در هر موضوع با اشاره به صفحه و ماقبل و مابعد و احاطه بر موضوع است و فقدان ارجاع نمادی از کلی‌بافی روشنفکری است.

فقدان ارجاع در آثار علی شریعتی و جلال آل‌احمد از همین جهت است. البته جلال در تک‌نگاری‌ها و گزارشگری‌های خود (که پروژه‌هایی سفارشی اما جذاب بود) بیش از آنکه خطیب باشد، ادیب است اما سخن جلال حتی روی کاغذ بیش از آنکه از جنس رسالهٔ علمی باشد خطبهٔ ادبی است. در شلختگی علمی جلال همین بس که در آخرین نسخه «در خدمت و خیانت روشنفکران» از اینکه در مسودهٔ این اثر از ریمون آرون به عنوان یک سوسیالیست استعمارستیز تجلیل کرده است توبه می‌کند چون یکی از دوستانش در پاریس به او تذکر داده است که ریمون آرون نه تنها سوسیالیست نیست بلکه نظریه‌پرداز سرمایه‌داری است و آنگاه نامه او را به عنوان سند در رساله می‌آورد بدون آنکه تلاش برای فهم آرون از خلال آثار خود او بکند! و این سنت خطابه است که خطیب بر سر منبر می‌نشیند و ضرورتی بر ارجاع نمی‌بیند و از عوام‌الناس حکایت می‌خواند به جای آنکه استدلال کند.

جلال همه‌چیزدان بود. همچون همه روشنفکران. در همین دو رسالهٔ مشهورش از تاریخ به سیاست و از سیاست به جامعه‌شناسی و از جامعه‌شناسی به اقتصاد می‌رود و حتی گریزی به فلسفه و الهیات می‌زند و این عادت روشنفکری است. «در خدمت و خیانت روشنفکران» به جز ۸ گفتار از جلال ۹ ضمیمه دارد: ۱. ترجمه مقاله‌ای از آنتونیو گرامشی که اساس نظریه جلال از او استخراج شده است ۲. یک گزارش آماری اداری از صاحبان مشاغل روشنفکری در ایران به نقل از کتاب تاریخ فرهنگ ایران به قلم دکتر عیسی صدیق و دیگر آمارهای دولتی ۳. ترجمه‌ای از مقاله‌ای درباره روشنفکران چین که سیمین دانشور انجام داده است ۴. ترجمه مقاله‌ای از لویی ماسینسیون دربارهٔ نخبگان ۵. متنی از میرزا آقاخان کرمانی ۶. سخنرانی آیت‌الله خمینی ۷. مقاله‌ای درباره سیاست آمریکا در ایران به قلم یک استاد آمریکایی ۸. چند نامه به دوستان و یاران ۹. گفت‌وگویی داستانی از احسان طبری. یعنی از ۵۰۰ صفحه کتاب دوجلدی جلال آل‌احمد ۱۰۰ صفحهٔ آن در تاریخ و جامعه‌شناسی و دیگر علوم اجتماعی مستقیماً از آثار دیگر وارد کتاب جلال شده است.

جلال کلبی‌مسلک بود. کلبی‌مسلکی در اینجا به سیاست‌گریزی اشاره دارد. روشنفکران ایران بنا به یک آموزهٔ فاقد تبار تاریخی و استدلال فلسفی متقن، معتقدند سیاست نه تنها فضیلت نیست که یک رذیلت تاریخی است. سیاستمداران همه دروغگو و مردم‌فریبند و کار اصلاحات با سیاست راست نمی‌آید. مهم‌ترین ارجاع آنان به ماکیاوللی است که از قولش (معلوم نیست از کجای «شهریار» یا «گفتارها») نقل می‌کنند که «سیاست پدر و مادر ندارد» یا به تعبیری «المُلک عقیم». این درک از سیاست که در زمره عوام‌گرایانه‌ترین برداشت‌ها از آن است اما در یک چرخش عجیب به ضد خود بدل می‌شود. درحالی که روشنفکران معتقدند آنان همواره «بر حکومت‌اند» تا «با حکومت» و سیاستمداران را به عنوان نخبگان حکومتی یا به تعبیر گرامشی «روشنفکران ارگانیک» می‌کوبند خود چون به حکومت می‌رسند انتظار دارند آثارشان از سوی کتابخانه‌های دولتی خریداری شود، هزینه زندگی‌شان تأمین شود و سیاستمداران به رهنمودهایشان گوش دهند.

برخی متفکران حتی معتقدند این مطالبهٔ روشنفکری ریشه در نظام آموزشی و نهاد مدرسه مدرن دارد که درس‌خوان‌ترین دانش‌آموز فردی است که مورد حمایت مدیر مدرسه است و این مطالبه از کودکی در ذهن «روشنفکر – دانش‌آموز» کاشته می‌شود. باری؛ به جز احمد شاملو (که در پی پرداخت هزینه‌های درمان خود از سوی دولت پهلوی بود) یا صمد بهرنگی (که «ماهی سیاه کوچولو» ی او را به عنوان خودآموز مبارزه مسلحانه در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چاپ کردند) و نیز علی شریعتی (که همسرش در سال ۱۳۶۰ خواستار ترجمه آثار معلم شهید به زبان‌های خارجی از سوی حکومت جمهوری اسلامی بود) جلال آل‌احمد نیز تندترین رسالهٔ خود علیه حکومت را در «کیهان ماه» از نشریات مؤسسه کیهان به مدیریت مصطفی مصباح‌زاده منتشر کرد که بعداً روشن شد شریک اصلی او در راه‌اندازی کیهان به عنوان روزنامه پهلوی دوم شخص محمدرضا پهلوی بوده است.

ابراهیم گلستان اما به یاد می‌آورد که همکاری با کیهان به او پیشنهاد شده بود و جلال در جلسه‌ای با حمله تند به مصباح‌زاده این همکاری را حرام سیاسی خوانده بود اما چندی بعد خود از همکاران کیهان شد!

کلبی‌مسلکی سیاسی روشنفکران فقط در همکاری با حکومت نقض نمی‌شود. روشنفکران در پنجاه ساله اخیر تحزب را مانع آزادگی می‌دانند و همکاری با احزاب سیاسی را سبب وابستگی روشنفکری مستقل می‌شمارند. اما جلال آل‌احمد به عنوان پدرخوانده این جریان خود از حزب توده آغاز کرد، چندی با مظفر بقایی (از بدنام‌ترین سیاستمداران تاریخ معاصر) در قالب حزب زحمتکشان کار کرد و سرانجام عضو نیروی سوم شد که در همه این ادوار گرد بتی به نام خلیل ملکی طواف می‌کرد. این البته به جز عضویت علی شریعتی در جبهه ملی یا احسان طبری در حزب توده تا سطح سردبیری نشریات ارگان این احزاب سیاسی است. در حالی که دیگر نماد کلبی‌مسلکی روشنفکری در تحقیر روزنامه‌نگاری با عنوان تحقیرآمیز «ژورنالیسم» است.

در حالی که همه روشنفکران معتبر جهان از ژان پل سارتر تا ریمون آرون و حتی کارل مارکس روزنامه‌نگار بوده‌اند و در حالی که جلال آل‌احمد از ستون پاسخ به نامه‌ها تا سرمقاله‌نویسی در مطبوعات حزب توده کار کرده بود و چند مجلهٔ موفق (مانند کیهان ماه) در کارنامه خود دارد و احمد شاملو نیز پس از شاعری در روزنامه‌نویسی استاد بود؛ روشنفکران همواره روزنامه‌نگاری را به عنوان نازل‌ترین گونه ادبی و فرهنگی تحقیر می‌کنند تا عاقل و فرزانه جلوه کنند! تا جایی که جلال آل‌احمد ژورنالیسم حرفه‌ای عصر خود را با تعبیر رنگین‌نامه‌ها و ننگین‌نامه‌ها تحقیر می‌کند. بدیهی است مطبوعات پهلوی مانند مجلات زرد هفتگی کم و بیش به دور از روزنامه‌نگاری روشنفکرانه و دانشورانه بودند اما روشن نیست چه کسی به روشنفکری اجازه تحقیر روزنامه‌نگاری را داده است در حالی که خود با این گونه ادبی مشهور و معتبر شده است؟

و جلال چپ‌زده هم بود. جلال آل‌احمد در واقع حلقه وصل روشنفکری چپ و روحانیت انقلابی ایرانی است که بسیاری از مفاهیم سوسیالیستی را حلال می‌کرد و این مفاهیم را از جناح چپ الحادی به جناح چپ اسلامی می‌رساند. جلال شیفتهٔ خلیل ملکی بود و خلیل ملکی پدرخواندهٔ سوسیالیسم منهای کمونیسم بود که نشان می‌داد سوسیالیسم الزاماً به معنای کمونیسم نیست و کمونیسم در ایران معنای بی‌خدایی و بی‌وطنی داشت و اگر خلیل ملکی سوسیالیسم را با ناسیونالیسم آشتی می‌داد جلال آل‌احمد اسلامیسم را با سوسیالیسم آشنا می‌ساخت.

در «خدمت و خیانت روشنفکران» جلال آل‌احمد از اینکه امام خمینی سرمایه‌گذاری در کارخانه‌های خصوصی را حرام دانسته، اما از سرمایه‌گذاری در کارخانه‌های دولتی منع نکرده است به عنوان گامی به سوی سوسیالیسم یاد می‌کند. (و البته مطابق معمول ارجاعی هم نمی‌دهد) از سوی دیگر جلال آل‌احمد سوسیالیسم را به عنوان نمادی از ترقی در نظر می‌گیرد و بدون دانشِ شریعتی یا عمقِ ارانی می‌کوشد رگه‌هایی از سوسیالیسم را در روحانیت بیابد. جلال از طریق احمد فردید به حلقه وصل عامیانهٔ مارکس و هایدگر در نقد مدرنیسم، توسعه، تمدن جدید، کاپیتالیسم و صنعت مدرن هم بدل می‌شود و این آموزه‌ها را به نسل بعدی خود یعنی همان روشنفکران نومارکسیست مانند یوسف اباذری انتقال می‌دهد. حتی در مواجهه با روحانیت با وجود اختلافات بعدی خلیل ملکی و مظفر بقایی (که در نامه‌ای از جلال به بقایی بارز است) می‌توان گفت ایدهٔ نقد مشروطیت، برافراشتن پیکر شیخ فضل‌الله نوری بر سرِ دار مشروطه به عنوان پرچم اسلام‌گرایی و طرح نظریه کلاه گذاشتن روشنفکران بر سر روحانیان در نهضت مشروطیت از ناحیه نوشته‌های جلال آل‌احمد است که به آرا و آثار حزب زحمتکشان انتقال می‌یابد و ناخودآگاه یا خودآگاه در اندیشه‌های افرادی مانند حسن آیت و نیز در نامهٔ مشهور حزب زحمتکشان بعد از انقلاب اسلامی خطاب به روحانیت در نقد پیش‌نویس قانون اساسی متبلور می‌شود و در نهایت پیوند جلال آل‌احمد با آیت‌الله سیدمحمود طالقانی (که پیوندی خانوادگی بود) تا ابراز علاقه سیداحمد خمینی به جلال آل‌احمد ادامه می‌یابد.

جلال آل‌احمد پس از ۵۰ سال هنوز زنده است. در مقام یک قدیس که حتی اعترافات او در «سنگی بر گوری» یا سفرنامه‌اش به اسرائیل و ستایش از سوسیالیسم صهیونیستی نزد اصولگرایان بخشیده می‌شود و روشنفکران دینی با وجود نقدهای جدی جلال بر خویشاوندی روشنفکری سلفی و دین‌سازی بهایی او را از خود می‌دانند یا دست‌کم نزدیک به خود می‌خوانند و روشنفکران نومارکسیست مانند یوسف اباذری آموزه‌های اولیه او دربارهٔ نقد صنعت و سرمایه را به عنوان اولین روشنفکر حوزه عمومی که مارکس و هایدگر را در یک قاب قرار داد هنوز به یاد دارند. از این رو در بازگشتی تاریخی خواهان بازگشت به جلال هستند. اما همان‌گونه که جلال سایه‌ای از سارتر بود، آنان نیز سایه‌ای از جلال بیشتر نخواهند شد چراکه آنچه به جلال آل‌احمد اقتدار می‌بخشید حضورش در حوزه عمومی بود. جلال در «کافه» جلال شد و بدون محافظه‌کاری مبنای محافظه‌کاری انقلابی را بنا گذاشت. اما با خانه‌نشینی نمی‌توان جلال شد. این‌گونه است که پس از پنجاه سال هنوز روشنفکری ایران گامی از جلال به جلو نیامده است…

منبع: سازندگی آدینه / ۴ مهر ۹۸

کلید واژه ها: جلال آل احمد محمد قوچانی


نظر شما :