سفری به گورستان لهستانی‌ها در تهران/ گذرگاهی که خانه ابدی تبعیدی‌ها شد

گزارش و عکس‌ها: فرزانه ابراهیم‌زاده
۱۱ خرداد ۱۳۹۲ | ۱۵:۱۵ کد : ۷۶۳۴ لهستانی‌ها در ایران
بر اساس گزارش‌های دولتی ۱۹۳۷ نفر در گورستان دولاب در کنار گورستان ارامنه دفن شدند. ۵۶ نفر در گورستان یهودیان تهران و ۱۰ نفر در گورستان سفارت انگلیس در باغ قلهک به خاک سپرده شدند. نزدیک به هشتصد نفر نیز در شهرهای انزلی، اهواز، قزوین، مشهد، اصفهان و خرمشهر به خاک سپرده شدند...تاریخ روی همه سنگ‌ قبرها سال ۱۹۴۲ است...درست در مقابل گور دکتر کلوکه، پزشک مخصوص محمدشاه قاجار و پسرش ناصرالدین شاه، گور پزشک دیگر همایونی قرار دارد: «جوزف تولوزان»، پزشکی که در خاطرات ناصرالدین شاه بارها نامش برده می‌شود.
سفری به گورستان لهستانی‌ها در تهران/ گذرگاهی که خانه ابدی تبعیدی‌ها شد
تاریخ ایرانی: از دروازه که رد می‌شوم لحظه‌ای می‌ایستم و به روبه‌رویم نگاه می‌کنم. در آهنی با صدای کشداری پشت سرم بسته می‌شود: «تق»

 

***

 

«تق»، با بسته شدن در، ماشین بزرگ میان صدای هقهق زنان و کودکانی که با فشار کنار هم جا شده بودند، به راه افتاد. هلنا در میان تکان‌های ماشین و این هیاهو در حالی که عروسک پارچه‌ای یادگار پدر را به آغوش می‌فشرد، با خود گفت: «دیگر خانه‌شان را نخواهد دید.» 

 

***

 

روبه‌رویم خیابانی است که در دو طرف سنگ‌های سفید و قهوه‌ای و مشکی و خاکستری مرتب و نامرتب در کنار هم جای گرفته‌اند. سنگ‌ها را که نگاه می‌کنم، حرف‌های ادیتا، دوست لهستانی‌ام که در سفری کاری با او آشنا شدم در ذهنم می‌پیچید: «می‌دانی عمه مادرم و چند نفر از دوستان پدربزرگم در گورستانی در شهر تو، تهران به خاک سپرده شده‌اند؟ نام تهران را از پدربزرگم شنیده‌ام. او از بچه‌های یتیمی بود که از سیبری به ایران آورده شده بودند تا به لهستان برگردانند. او آن موقع هفت ساله بود و چند ماهی در تهران و یکی، دو سالی در اصفهان ماند تا جنگ تمام شد و به خانه برگشت. پدربزرگم داستان‌های زیادی از سرزمین تو برایم تعریف کرده است. آن قدر که خیلی دوست دارم زمانی بتوانم به ایران بیایم و به آن گورستانی که پدربزرگم می‌گفت هلنا، خواهرش را در آن دفن کردند سری بزنم. تو آن گورستان را دیدی؟» آن روز شرمنده شدم. شرمنده از اینکه نمی‌دانستم در تهران گورستانی است که مدفن صدها لهستانی آواره‌ای است که از اتحاد جماهیر شوروی به ایران آمدند تا به سرزمینشان بازگردند. اما حالا بعد از چند سال از درخواست دوست لهستانی‌ام اینجا ایستاده‌ام، درست همان جایی که او نشانی‌اش را بهتر از من می‌دانست. در آستانه دروازه‌ای کوتاه و سفید رنگ که در یک طرفش یک صلیب مقدس نظامی با اضلاع مساوی و در سمت دیگر تصویری از عقابی با بال‌های گشوده حک شده است، عقابی که نماد رسمی کشور لهستان نیز هست. پشت سرش ردیف یکنواخت سنگ‌های قهوه‌ای روشن که همه در یک امتداد در ردیف‌های ۹ تایی در کنار هم قرار دارد، این دروازه کوچک دروازه‌ای است به سوی گورستانی که یادگارهای جنگ جهانی دوم را به همراه یادگارهای سال‌های دربدری مردمی در خود جای داده است که شبی تاریک از خانه‌هایشان به بیرون کشیده شده‌اند. مردمی که روزهای تلخ و دردناکی را در جهنم سرد استالین تجربه کردند و از هفتاد سال پیش تو را به دل تاریخ هل می‌دهند، در گوشه‌ای از جنوب شرقی تهران: «گورستان کاتولیکی دولاب».

 

***

 

سرنوشت ساکنان این سرزمین خاموش درست از ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه صبح اول سپتامبر ۱۹۳۹ تغییر کرد. از حمله آلمان نازی به لهستان، شعله‌ای که به سرعت زبانه آتشش تا آن سوی اقیانوس هند و ژاپن کشیده شد. جنگی که تاکنون در میلیاردها واژه و میلیون‌ها برگ کاغذ و سند و کتاب و خاطره و هزاران ساعت فیلم و نمایش تصویر شده است و بازگویی آن تکرار نزاع میان ارتش متحدین در مقابل متفقین است. اما سرنوشت آن‌هایی که زیر این سنگ‌ها خفته‌اند بی‌تردید از آن روایت‌هایی است که کم گفته شده است. مردمی که در نیمه‌های شب ۱۰ فوریه ۱۹۴۰ با حضور ارتش سرخ شوروی به در خانه‌هایشان از خواب بیدار شدند و آن قدر زمان داشتند که وسایل محدودی را جمع کنند.

 

ورشو چند روز بعد از حمله نازی‌ها به لهستان سقوط کرد و بر اساس قراردادی که میان رایش سوم و استالین امضا شد لهستان به دو بخش تقسیم شد. ارتش شوروی که هنوز وارد جنگ با هیتلر نشده بود، تصمیم گرفت تا بخشی از لهستان را که در دست دارد تخلیه و نیروهای خودش را در آن‌ها ساکن کند. لهستانی‌های ساکن این مناطق را نیز به شوروی منتقل کرد تا در اردوگاه‌های کار اجباری کار کنند. بر اساس اسناد تاریخی ۲۲۰ هزار لهستانی در این زمان به وسیله قطار از کشورشان به شرق شوروی تبعید شدند. ۲۴۰ هزار نفر را نیز در ماه ژوئن به روسیه منتقل کردند. سفری مرگبار که بسیاری را در این راه دور و طولانی به کام مرگ کشاند. اما آن‌ها که زنده ماندند به سرنوشتی دچار شدند که برخی از آن‌ها دعا می‌کردند کاش در همان راه مرده بودند. بخشی از این تبعیدی‌ها به دست نیروهای سرخ کشته شدند و در گورهای دسته جمعی در جنگل‌های سیاه دفن شدند. بخش دیگر هم در کالخوزهای سیبری غربی و حاشیه دریای سفید به کار اجباری گرفته شدند. شرایط سخت کار در جهنمی که سولژنیستن از آن به عنوان گولاک نام برده است برای لهستانی‌ها دشوار بود. آن‌هایی که با این شرایط زنده ماندند از آن روزها به عنوان تجربه تلخ نام می‌برند. ایرنا یوه‌نیه‌ویچ در کتاب بچه‌های اصفهان به یاد می‌آورد: «هرگاه مشکلی در زندگی‌ام پیش می‌آید، بلافاصله بخارا و سوفخوز در برابر چشمانم زنده می‌شوند.» روزهایی که هیچ چیز جز میوه برای خوردن نداشتند و از خدا می‌خواستند تا روزی آن روزشان را برساند.

 

اما سرانجام در آخر آگوست ۱۹۴۱ ورق برگشت. شوروی که در محاصره هیتلر افتاده بود به فکر اتحاد با انگلستان و آمریکا افتاد؛ اتحادی که یکی از تبعاتش امضای موافقت‌نامه‌ای با دولت در تبعید لهستان برای بازگشت اسیران به کشورشان بود. بهترین راه برای انتقال آن‌ها و بردن سربازان لهستانی به جنگ عبور از کشور همسایه جنوبی شوروی یعنی ایران بود. سرزمینی که چند روز پیش از امضای آن موافقت‌نامه با وجود اعلام بی‌طرفی در جنگ با حمله نظامی سه کشور متفق درگیر جنگ شده بود. بر اساس اسناد رسمی در بهمن ۱۳۲۰ فرمانداری رشت به وزارت کشور اعلام می‌کند که متفقین خواسته‌اند ارتش لهستان از ایران عبور کند، ارتشی که همراهش کودکان خردسال و زنان و کهنسالان بودند. بنا به درخواست متفقین قرار بود تا این گروه تنها از ایران عبور داده شوند. اما جدا از زمستان سخت تعداد زیادی از این اسرا بیمار بودند و به همراه خود تیفوس و مالاریا و پلاگرا آورده بودند. تعدادی از آن‌ها در انزلی در اثر بیماری درگذشتند. بخش دیگر به تهران و سایر شهرها منتقل شدند. دولت ایران که خودش درگیر جنگ و کمبود موادغذایی بود برای نگهداری از این گروه چند هزار نفری دچار مشکل شد. بخشی از آن‌ها را در ساختمان‌های دولتی از جمله دانشکده فنی و آشیانه خالی هواپیماها اسکان داد. بر اساس اسناد منتشر شده حدود ۳۰۰۰ نفر از مردان و زنان در سرخ حصار و تعدادی از کودکان را در باغ دولتی در بالای یوسف‌آباد اسکان دادند و بخش دیگری را به بیرون دروازه دوشان‌تپه و تعدادی را به منظریه بردند. علی‌رغم استقبال گرم ایرانی‌ها، لهستانی‌ها بر اثر بیماری و کمبود دارو در تهران و شهرهای دیگر درگذشتند. بر اساس گزارش‌های دولتی ۱۹۳۷ نفر در گورستان دولاب در کنار گورستان ارامنه دفن شدند. ۵۶ نفر در گورستان یهودیان تهران و ۱۰ نفر در گورستان سفارت انگلیس در باغ قلهک به خاک سپرده شدند. نزدیک به هشتصد نفر نیز در شهرهای انزلی، اهواز، قزوین، مشهد، اصفهان و خرمشهر به خاک سپرده شدند و چنین می‌شود که شهری که قرار بود محل گذر این آوارگان باشد خانه ابدیشان می‌شود.

 

***

 

«این دروازه کوتاه گورستان را به دو قسمت تقسیم کرده است.» این را مردی که اجازه ورود به گورستان را به ما داده است می‌گوید. ورود به این گورستان برخلاف خیلی از گورستان‌های تهران که محصور شده‌اند و در بسته‌شان به روی هیچ کس باز نمی‌شود خیلی راحت به روی بازدیدکنندگانی که از آن خبر دارند باز می‌شود. این گورستان بخشی از سه گورستان منطقه سرآسیاب دولاب است که روزگاری محل موقت زندگی مسیحیان و ارامنه‌ای بود که در زمان شاه‌عباس از جلفای آذربایجان کوچ داده شده بودند و از اینجا به اصفهان منتقل شدند. اما بخشی از این ارامنه در زمان کریم‌خان که تصمیم داشت تهران را پایتخت خود کند به این منطقه باز می‌گردند و در همین جا ساکن می‌شوند. گورستان ارامنه‌ای که در کنار این گورستان قرار دارد، یادگار آن مهاجران است. اما این بخش از گورستان که به گورستان لهستانی‌ها مشهور است به وسیله دیواری آجری از آن گورستان قدیمی جدا شده است.

 

آورده‌اند که در همان زمان جنگ جهانی دوم سفارت فرانسه برای کشتگان فرانسوی جنگ این تکه زمین را خریداری کرده است. پرچم سرخ و سفید و آبی فرانسه روی برخی از گورها تائید این نقل قول است. اما پرچم‌های سه رنگ سبز و سفید و قرمز ایتالیا مشخص می‌کند که کلمه فرانسوی گورستان کاتولیک یک جمله نمادین است. ایتالیایی‌ها، چک‌ها و اروپایی‌های دیگری در این گورستان مدفون هستند. پرچم سفید و سرخ با نقش عقاب پر گشوده تقریبا در نیمی از گورستان گسترده شده است. یادگاری از همان ۱۹۳۷ نفری که در راه بازگشت به خانه در اثر بیماری درگذشته بودند. برخلاف آن سوی این پرچین کوتاهی که این گورها را از بخش دیگر گورستان جدا می‌کند این قسمت سنگ‌ها یکنواخت و همسان است: «قبرهای هم‌شکل و بی‌شمار، نام غریب کودکان یک ساله و یا زنان و مردان پیر که در فاصله یک تا دو روز دفن شده‌اند.» این جمله برایم بسیار آشناست. همراه چهره تکیده کودکان و زنان و مردان در فیلم «مرثیه گمشده» خسرو سینایی شنیده‌ام. حالا آنچه از این «مرثیه گمشده» باقی مانده است، زنده در مقابلم جان می‌گیرد. تاریخ روی همه سنگ‌ها سال ۱۹۴۲ است. تاریخ تولدها متفاوت است. به حساب تاریخ دوم روی سنگ‌ها از کودک یک ساله تا کهنسال ۸۰ ساله را می‌توان یافت. دزل جوزف متولد ۱۹۴۲، آنا میلاک ۵۶ ساله که همزمان با دزل درگذشته است.

 

در مرکز این بخش میدان کوچکی قرار دارد که سنگی به یادمان کشتگان جنگ با نشان لهستان و صلیب آهنی بزرگ به ارتفاع تقریبی دو متر قرار گرفته است. روی آن به زبان لهستانی نوشته شده است. مرد جوانی که با ما همراه شده است می‌گوید روی این سنگ نوشته شده: «به یاد میهن‌پرستان لهستانی که در راه بازگشت به خانه در اینجا برای همیشه در سایه خدا آرمیده‌اند.» این نوشته‌ای بود که در سنگ سفید رنگی که در بخش دیگر این میدان نصب شده به زبان فرانسه و انگلیسی و ایتالیایی کنده شده است. عدد ۱۹۴۲ که روی بیشتر سنگ‌ها تکرار شده در پایه سنگ حک شده است. پسر جوان می‌گوید: «این جمله را چند وقت پیش آقایی که به همراه مرد و زنی لهستانی به اینجا آمده‌اند ترجمه کرده است. مرد و زن برای پیدا کردن گور پدربزرگشان آمده بودند.» می‌پرسم: «پیدایش کردند؟» می‌گوید: «بله. آن طرف بود.» به پشت سنگ یادبود اشاره می‌کند. از بازدیدکنندگان این گورستان می‌پرسم. مرد جوان می‌گوید که روزی چهار پنج نفر به اینجا می‌آیند. بیشترشان هم لهستانی هستند. از خانواده‌هایی که به دنبال خویشانشان می‌آیند می‌پرسم. می‌گوید: «خیلی‌ها می‌آیند و می‌گویند که فامیل‌هایشان اینجا دفن هستند.» تعریف می‌کند که همین امروز صبح سه نفر آقا آمده بودند، عکسی کهنه و رنگ و رو رفته از پسری جوان داشتند: «می‌گفتند عمویشان بوده که انگار در جنگ کشته شده است.» به سنگی سفید اشاره می‌کند که بر پایه‌ای قرار گرفته است. می‌گوید: «این مقبره سرباز گمنام است. بر بالای سنگ ستاره‌ای سرخ و رویش صلیبی نصب شده است.»

 

 

پزشک همایونی

 

از آرامگاه لهستانی‌ها که باز می‌گردیم، گورهای دیگری هم هست که می‌توان در میان گورستان کاتولیک‌های تهران دید. در میان آن‌ها قبر دکتر کلوکه با آن گنبد آجری‌اش به چشم می‌آید؛ پزشک مخصوص محمدشاه قاجار و پسرش ناصرالدین شاه. درست در مقابل گور دکتر کلوکه گور پزشک دیگر همایونی قرار دارد، زیر سنگی دو طرفه. یک سوی سنگ نوشته شده است: «جوزف تولوزان». پزشک مشهور ناصرالدین شاه قاجار که همیشه همراهش بود. پزشکی که در خاطرات شاه بارها نامش برده می‌شود. آن سوی گور اما نام «ماری چرچیل» نوشته شده است. دختر ۶ ساله‌ای که معروف است نوه وینستون چرچیل است. مرد جوان معتقد است که این زمین را دکتر تولوزان خریده است.

 

آن سو سردابه‌ای قرار دارد که راهنمای گورستان معتقد است گور ۲۶ مهندس ایتالیایی است که در خلال جنگ جهانی در معادن ایران کار می‌کردند. برای کسی که بخشی از تاریخ را در عکس‌های آنتوان سوروگین مرور کرده دیدن سنگ گورش در این گورستان جالب است. شاهزاده خانم گرجی و افسر لهستانی که لقب خان دارد از دیگر ساکنان این سرزمین خاموش هستند. از کنار قبرهایی با تصویر صاحبانشان و تصویر غمگین حضرت مریم و گور خواهرهای روحانی و کشیش‌ها می‌گذرم و به در می‌رسم. لحظه بر می‌گردم به گورستان نگاهی دیگر می‌اندازم. به ادیتا فکر می‌کنم. به خواب دختر هشت ساله‌ای که راه طولانی را از ورشو تا دروازه دولاب تهران آمده است.

کلید واژه ها: ایران و لهستان دولاب


نظر شما :