گفت‌وگوی تاریخ ایرانی با علی رشیدی: اصلاحات ارضی فقط یک ژست سیاسی بود

سولماز ایکدر
۲۳ دی ۱۳۹۱ | ۱۳:۵۳ کد : ۷۵۹۹ انقلابی که سفید نماند
شاه فقط به انگیزه جلب توجه و محبت توده‌های مردم تصمیم به برگزاری رفراندوم «انقلاب سفید» گرفت...شاه گمان می‌کرد می‌تواند جامعه را از نظر اجتماعی و اقتصادی متحول کند ولی از نظر سیاسی منجمد نگاه دارد...مالکیت زمین یکی از دلایل ایجاد علاقه در زارع برای افزایش میزان محصول بود اما فردای روزی که مالکیت زمین با یک تکه کاغذ به او منتقل شد حتی نانی برای خوردن نداشت... گروه‌های چپ فقط به این امید بودند که زارع روستایی را تبدیل به یک زاغه‌نشین شهری کنند تا خوراک احزابی شود که در پی ساقط کردن کل نظام بودند.
گفت‌وگوی تاریخ ایرانی با علی رشیدی: اصلاحات ارضی فقط یک ژست سیاسی بود
تاریخ ایرانی: اگرچه تحولات اقتصادی - اجتماعی که محمدرضا شاه پهلوی در بهمن سال ۱۳۴۱ به رای گذاشت به «انقلاب سفید» مشهور شد و آثار و پیامدهای فراوانی را به بار آورد، اما برخی منتقدان اجرای اصلاحات ارضی معتقدند این طرح برای شاه فقط ژستی سیاسی به حساب می‌آمد؛ شاهی که بدون توجه به آثار سیاسی اجرای این طرح فقط به تسریع شکل‌گیری طبقه متوسط شهری و معرفی خود به عنوان حاکم کشوری پیشرفته فکر می‌کرد. از آن جمله دکتر علی رشیدی، عضو جبهه ملی و رییس انجمن اقتصاددانان ایران است. او استفاده از عنوان «انقلاب سفید» برای طرحی که بیشتر به «اصلاحات ارضی» مشهور است را اغراق و بی‌انصافی می‌داند؛ طرحی که از سوی آخرین شاه ایران به رغم مخالفت‌های اکثر گروه‌های سیاسی و فعال آن روز‌ها به رفراندوم گذاشته شد و با وجود بی‌اعتنایی مردم اجرا شد. انقلاب سفید یا انقلاب شاه و مردم، قرار بود برگ زرین کارنامه پهلوی دوم باشد اما به عقیدۀ رشیدی اجرای این طرح بدون توجه به آثار و پیامدهای آن، نه فقط اقتداری برای محمدرضا شاه به ارمغان نیاورد، که در نهایت به یکی از عوامل اصلی سقوط سلطنت پهلوی تبدیل شد.

 

***

 

کدام ضرورت محمدرضا شاه را به جایی رساند که مجبور شود برخلاف خصلت نظام‌های دیکتاتوری دست به اصلاحات و تغییرات وسیعی مانند «انقلاب سفید» بزند که از ابعاد و تاثیرات آن بی‌خبر بود؟

 

بهتر است برای اشاره به طرح اصلاحات ارضی از واژه انقلاب استفاده نشود. «انقلاب شاه و ملت» یا «انقلاب سفید» فقط سوءاستفاده از کلمه انقلاب است. طرح محمدرضا شاه بیشتر یک مانور سیاسی بود. بررسی سال‌های سلطنت محمدرضا پهلوی نشان می‌دهد که او به عنوان یک رهبر هرگز از سوی مردم پذیرفته نشد. شاه نسبت به موقعیت و جایگاهش نزد مردم، به حق مردد و مشکوک بود. شاه پس از موفقیت انگلستان و آمریکا در کودتای سیاه ۲۸ مرداد به قدرت بازگشته بود و در نظر جامعه به خصوص فعالان سیاسی ملی محلی از اعراب نداشت. بنده که آن روزها در سن ۱۶، ۱۷ سالگی در خیابان‌ها علیه شاه شعار می‌دادم به همراه بسیاری از همفکرانم، بعد از ۲۸ مرداد ۳۲ برای سرنگونی شاه روزشماری می‌کردیم. از نظر عموم مردم هم شاه شایستگی سیاسی لازم برای حکومت بر کشوری مانند ایران را نداشت. محمدرضا شاه برخلاف دیگر رهبران سیاسی پیشین که مرکز قدرت سیاسی کشور بودند و از هژمونی قدرت مردمی و قومی برخوردار بودند، هیچ پایگاهی در بین مردم نداشت. بهترین نمونه برای پادشاهان قدرتمند ایرانی، کوروش و داریوش هستند که مردم تحت فرماندهی آنان حاضر به هر کاری حتی جنگ بودند. اما محمدرضا شاه از این هژمونی قدرت برخوردار نبود. شاه با تصمیمات کودکانه و اشتباهی که در دوران سلطنتش در روز ۲۸ مرداد ۳۲ کرده بود و با در نظر گرفتن احساس مردم نسبت به خانواده فاسدش هرگز از سوی مردم پذیرفته نشد. فرار مذبوحانه‌اش از ایران و برگشت مفتضحانه پس از کودتای سیاه هم مزید بر علت شد و به نفرت مردم دامن زد. فکر نمی‌کنم مردم ایران هرگز بتوانند فراموش کنند که او با به راه انداختن اوباش در سطح شهر علیه دولت ملی دکتر مصدق به کشور بازگشت. از سوی دیگر او آدم ترسویی بود و موقعیت متزلزلش بر ترس او دامن می‌زد. محمدرضا شاه پس از کودتای ۲۸ مرداد در ظاهر قدرت مطلق‌العنانی برای اداره کشور داشت اما در باطن می‌دانست از پشتیبانی آحاد مردم برخوردار نیست. به همین دلیل تحت تاثیر القائات اطرافیانش تصمیم گرفت برای یافتن پایگاه مردمی طرحی به نام «انقلاب سفید» را اجرا کند. اسنادی که تا امروز در این مورد منتشر شده نیز ثابت می‌کنند که او فقط به انگیزه جلب توجه و محبت توده‌های مردم بود که تصمیم به برگزاری رفراندوم «انقلاب سفید» گرفت.

 

محمدرضا شاه می‌خواست با جلب توجه مردم خطراتی را که نسبت به حاکمیتش احساس می‌کرد، دفع کند. اغلب گروه‌های سیاسی فعال و مطرح آن دوره به دلایل متفاوت منتقد او بودند. اولین و مهم‌ترین گروه منتقد سلطنت پهلوی، هواداران مصدق و اعضای جبهه ملی بودند. آنان از روز ۲۹ مرداد سال ۳۲ با تشکیل نهضت مقاومت ملی به مخالفت با شاه برخاستند. پایگاه هواداران مصدق در بین مردم به حدی قوی بود که در تظاهرات جلالیه در سال ۱۳۴۰ صد‌ها هزار نفر شرکت کردند. محمدرضا شاه به حدی از قدرت مخالفت جریان ملی با «انقلاب سفید» ترسیده بود که سران جبهه ملی دوم را پس از تظاهرات جلالیه بازداشت کرد. او متوجه شده بود که نیروهای ملی و روشنفکران وقت، مخالف سیاست‌هایش هستند. از سوی دیگر روحانیون نیز با تمام رفتارهای سیاسی و اجتماعی محمدرضا شاه، به خصوص پس از ۲۸ مرداد مخالف بودند. جز این دو نیروی مهم و تاثیرگذار در صحنه سیاسی و اجتماعی آن سال‌ها، توده‌ای‌ها و نیروهای چپ هم از اساس با نظام سلطنت تضاد داشتند و علیه شاه فعالیت می‌کردند. در کنار این سه گروه شناخته شده توده‌های مردم نیز به دلیل فقر شدید با شاه مخالف بودند و سلطنت او را به زیان منافعشان می‌دیدند. در این شرایط بود که شاه نتیجه گرفت اصلاحات ارضی می‌تواند راهی برای کنترل نفرت مردم و حتی شاید جلب علاقه و احترام آنان باشد.

 

 

علت مخالفت گروه‌های سیاسی فعال آن زمان از چپ تا راست با «اصلاحات ارضی» چه بود؟

 

سوال این است که آیا شاه درک می‌کرد معنی «اصلاحات ارضی» چست؟ شاه بی‌سواد بود. نادانی او در زمینه‌های مختلف باعث شد نگاه او به مسائل گوناگون از جمله اصلاحات ارضی یا‌‌ همان انقلاب سفید نگاهی سطحی باشد.

 

تحول تاریخی- اقتصادی اروپا در بستری ۴۰۰ الی ۵۰۰ ساله به وجود آمد. نقش کارآفرینان در ایجاد بخش خصوصی و تشکیل نهاد‌های مدنی که مدافع حقوق کارگران و کشاورزان بودند در تحول اقتصادی اروپا بسیار پررنگ است. در کشور‌های اروپایی ضمن صنعتی شدن بخش کشاورزی و سرازیر شدن نیروی کار مازاد بخش کشاورزی به سمت شهر‌ها، بخش صنعت هم پیشرفت قابل توجهی داشت. در کنار مهاجرت روستاییان به شهر‌ها، کارگاه‌ها و کارخانه‌هایی برای استفاده از نیروی کار آن‌ها در شهر‌ها ایجاد شده بود. تحول در اروپا در ‌‌نهایت باعث تحول ساختار قدرت شد. در واقعیت نمی‌توان تحولات اقتصادی و اجتماعی را جدا از مسائل سیاسی نگاه داشت. کشورهای اروپایی در شرایطی از تحول اقتصادی و اجتماعی استقبال کردند که نمی‌خواستند جامعه را از نظر سیاسی راکد نگاه دارند.

 

اما شاه بدون در نظر گرفتن این واقعیت تاریخی سعی داشت با جبر و طی یک به اصطلاح «انقلاب» جامعه سنتی ایران را به سمت صنعتی شدن هُل بدهد، ولی نسبت به تحول ساختار سیاسی بی‌توجه بود. او گمان می‌کرد می‌تواند جامعه را از نظر اجتماعی و اقتصادی متحول کند ولی از نظر سیاسی منجمد نگاه دارد. ناآگاهی او نسبت به پیامد‌های اجرای این طرح، یکی از دلایل مخالفت نیروهای ملی با اجرای اصلاحات ارضی یا دیگر بند‌های انقلاب سفید بود. نیروهای ملی به علت اینکه نمی‌خواستند تن به حکومت کودتا بدهند، دولت امینی که در غیاب مجلس، دولت تشکیل داده بود را به رسمیت نمی‌شناختند و از همه مهم‌تر شاه را صاحب صلاحیت برای اجرای این طرح نمی‌دانستند و بنابراین با رفراندوم انقلاب سفید مخالفت می‌کردند.

 

 

اولین بار دکتر مصدق بود که مساله اصلاحات ارضی را مطرح کرد. آیا اگر او مجری این طرح بود، طرح اصلاحات ارضی با مخالفت نیروهای ملی مواجه نمی‌شد؟

 

دکتر مصدق به هیچ عنوان قصد خلع ید کردن مالکان به شیوه شاه را نداشت. او می‌خواست زارعین را در عواید مالکانه روستا‌ها شریک کند. در طرح دولت دکتر مصدق بنا بود شوراهایی در روستا‌ها از خود روستایی‌ها تشکیل شود که با استفاده از درصدی از عواید مالکانه به عمران و آبادی روستا‌ها بپردازند. طرح دکتر مصدق این حُسن را داشت که از مردم محلی در مدیریت روستا‌ها استفاده می‌کرد و در افراد عادی توانایی مدیریت ایجاد کرد. با اجرای طرح دکتر مصدق به مرور افراد برای رفع نیاز‌ها و مدیریت منابعشان آموزش می‌دیدند. در دوران نخست‌وزیری دکتر مصدق ضمن اجرای این طرح، به حمایت از اتاق بازرگانی یا ایجاد بانک‌های خصوصی نیز توجه شده بود. اجرای همه این طرح‌ها در کنار هم می‌توانست کشور را به مقصود برساند. متاسفانه عوامل ضد ملی مقابل اجرای طرح‌های دولت ملی ایستادند. طرح‌های دکتر مصدق برخلاف ایده‌های شاه در عمل می‌توانست موفق شود.

 

 

چرا بیش از آنچه که به ماهیت انقلاب سفید بپردازید بر روی شخصیت یا ضعف‌های محمدرضا پهلوی تاکید می‌کنید؟ چه اهمیتی دارد این طرح را چه کسی اجرا کند؟

 

همانطور که گفتم تنها نیروهای ملی با انقلاب سفید مخالف نبودند. همه روشنفکران، فعالین سیاسی و دانشجویان با برگزاری رفراندوم مخالف بودند. ما با این ژست‌های شاه مخالف بودیم. او صلاحیت اجرای چنین طرحی را نداشت. او نمی‌توانست مردم را در این تغییر بزرگ و مهم دخیل و سهیم کند. اگر او فردی تحصیلکرده و ملی بود می‌توانست اعتماد مردم را برای همکاری در اجرای چنین طرح‌هایی جلب کند و از دانش افراد تحصیلکرده و ملی استفاده کند؛ افرادی که می‌توانستند عواقب چنین طرح‌هایی را پیش‌بینی کنند و برای کاهش عوارض اصلاحات ارضی برنامه‌ریزی کنند. شاید طرح شاه روی کاغذ خوب و منطقی به نظر برسد، اما فقط به درد‌‌ همان می‌خورد که روی کاغذ نوشته و لب طاقچه گذاشته شود. طرحی به این وسعت و برای ایجاد تغییرات اقتصادی و اجتماعی نیاز به تحقیق میدانی و امکانات اجرایی کافی داشت. اگر او می‌خواست در اجرای یک تحول بزرگ موفق شود باید در ابتدا پیش‌نیاز‌های آن را فراهم می‌کرد و پیامد‌های آن را در نظر می‌گرفت. در این صورت شاید می‌شد امیدوار بود در دراز مدت پروسه اصلاحات ارضی موفق شود. درست است که باید سلطۀ خان‌ها در روستا‌ها پایان می‌یافت و نیروی کار در روستا‌ها آزاد می‌شد و به کارخانه‌ها می‌آمد تا جامعه به سوی مدرنیته حرکت کند، اما آیا این اتفاق با توجه به شرایط آن روز جامعه ممکن بود رخ دهد؟ اراضی تقسیم شدند ولی مگر چند درصد از مسائل بین مالک و زارع حل شد؟ مگر تنها نیاز زارع سند مالکیت است؟

 

 

نه، بذر و کود و آب هم مهم هستند.

 

پس از اصلاحات ارضی و حذف مالکین، کشاورزان از کجا باید این مواد را تامین می‌کردند؟ چطور می‌توانستند محصول را به بازار فروش برسانند؟ اگر یک سال خشکسالی می‌شد یا آفت به محصول می‌زد، زارعین حتی نمی‌توانستند برای سال زراعی آینده بذر تهیه کنند.

 

 

اما بر اساس گفتۀ مسئولان وقت، ۱۴۷ تعاونی روستایی برای انجام این امور ایجاد شده بود.

 

این حرف‌های تبلیغانی را‌‌ رها کنید. تعاونی‌های دولت‌ساخته هیچ نقشی برای نجات کشاورزی ایران ایفا نکردند. اداره یک تعاونی به نیروی انسانی، آموزش، پول و امکانات اجرایی نیازمند است. هیچ کدام از این وسائل مهیا نبودند. چند تعاونی بزرگ و سراسری توسط دولت ایجاد شدند ولی نتوانستند بر زندگی زارعی که برای مثال در یکی از دهات اطراف برازجان چغندر کشت می‌کرد، تاثیری بگذارند. به همین دلیل اصلاحات ارضی شکست خورد.

 

مالکیت زمین یکی از دلایل ایجاد علاقه در زارع برای افزایش میزان محصول بود اما فردای روزی که مالکیت زمین با یک تکه کاغذ به او منتقل شد حتی نانی برای خوردن نداشت. تا پیش از آن زارعین می‌توانستند از کمک و مساعدت مالکین بهرمند شوند ولی پس از اصلاح اراضی دیگر تکیه‌گاهی برای زارعین حتی برای رساندن محصولات به بازار وجود نداشت. مالکین قدرت اقتصادی لازم برای تهیه بذر، کود، آب و آفت‌کُش را داشتند و می‌توانستند محصول را به بازار فروش برسانند ولی زارعین نه قدرت اقتصادی داشتند و نه تجربۀ لازم را.

 

 

انقلاب سفید فقط بحث اصلاحات ارضی را مطرح نمی‌کرد. ملی شدن جنگل‌ها و منابع آب و مدیریت یکسان آن‌ها هم در میان بود. آیا می‌توان تمام نتایج انقلاب سفید را محدود به ناکارآمد بودن طرح اصلاحات ارضی دانست و اجرای کل طرح را زیر سوال برد؟

 

جنگل‌ها یا مراتع فقط برای مردم بود که ملی اعلام شد، برای گله‌دارانی که پس از ملی شدن مراتع برای یافتن چراگاه برای دام‌های خود به مشکل برخوردند. اما برای آن‌هایی که به مراکز قدرت نزدیک بودند، ملی شدن منابع طبیعی مانعی برای دخل و تصرف در آن‌ها ایجاد نکرد. نزدیکان شاه هر جایی را که می‌خواستند می‌توانستند تصرف کنند و از آن بهره‌برداری کنند. حتی در سال‌های پایانی سلطنت پهلوی، زمین‌های ملی شده در قطعات ده هکتاری به وزرا و امرای ارتش داده شد. آن‌ها هم زمین‌های خاصه را قطعه قطعه کردند و فروختند.

 

پیشرفت در دیگر زمینه‌ها مانند ساخت سد‌ها را هم نمی‌توان به حساب انقلاب سفید گذاشت. در سال‌های دهه ۴۰ این مسائل مطرح نبود. این پیشرفت‌ها حاصل درآمد فروش نفت بود. البته نمی‌توان نقش افراد خادم و دلسوز را هم نادیده گرفت. نیازهای واقعی اقتصادی مردم از سال ۱۳۲۷ که برنامه هفت ساله اول تدوین شد، مورد توجه قرار گرفته و برای رفع آن برنامه‌ریزی شده بود.

 

اما مهم‌ترین و تاثیرگذارترین بند انقلاب سفید‌‌ همان اصلاح اراضی بود. هیچ کدام دیگر از مواد این طرح، حتی اعطای حق رای به زنان به اندازه اصلاح اراضی کشاورزی تاثیرگذار نبود. آقای ارسنجانی، وزیر کشاورزی که این شوی تبلیغاتی را ذیل نام «انقلاب» به راه انداخت به فردای زارعین نیاندیشیده بود. ارسنجانی که تحت تاثیر اندیشه‌های گروه‌های چپ، فکر اصلاح اراضی را به ذهن ترسان و بیمار شاه انداخت، هدف اصلاح یا رفع مشکلات کشور را نداشت. حتی از مشکلاتی که بعد‌ها به وجود می‌آمد آگاه نبود.

 

گروه‌های چپ فقط به این امید بودند که زارع روستایی را تبدیل به یک زاغه‌نشین شهری کنند. فردی بی‌کار، آواره و بدون امنیت تا به سادگی خوراک احزابی شود که در پی ساقط کردن کل نظام بودند. در پی اصلاحات ارضی یک طبقه ناراضی به دیگر طبقات کشور اضافه کردند؛ طبقه‌ای که به دلیل بی‌کار و بی‌درآمد بودن، به سادگی جذب گروه‌های سیاسی تندرو می‌شدند، کسانی که چیزی برای از دست دادن نداشتند. این افراد می‌خواستند همۀ نظام را بر هم بریزند.

 

 

اما گروه‌های چپ، به خصوص حزب توده که از فعال‌ترین احزاب آن سال‌ها بودند، به شدت با انقلاب سفید به مخالفت پرداختند و حتی اعضا و هوادارانشان را از شرکت در رفراندوم منع کردند.

 

اما طرح اصلاحات ارضی با آن نحوۀ اجرا فقط می‌تواند از ذهن یک کمونیست برخاسته باشد. اصلاحات ارضی بدون تفکر و توجه به این موضوع اجرا شد و ایران را از یک کشور تقریباَ خودکفا در زمینۀ کشاورزی به یکی از بزرگترین واردکننده‌های گندم دنیا تبدیل کرد.

 

 

البته آماری که در این زمینه منتشر شده نشان می‌دهد که در زمینه تولید محصولات کشاورزی رشد ۵ درصدی داشتیم.

 

در طی چند سال؟

 

 

۱۵ سال.

 

جمعیت طی این ۱۵ سال چند درصد رشد داشت؟ اگر رشدی که در زمینه کشاورزی از آن دم می‌زنند واقعی بوده، چرا ناگهان میزان واردات محصولات کشاورزی از آمریکا سر به فلک می‌زند؟ آسیبی که هنوز و با گذشت ۵۰ سال از زمان اصلاحات ارضی موفق به جبران آن نشدیم.

 

 

یکی از دلایلی که برخی از مخالفین اصلاحات ارضی، به خصوص روحانیون برای مخالفت با این طرح مطرح می‌کنند، آمریکایی بودن آن است. آنان می‌گفتند این طرح با هدف کاستن از میزان تولید و ایجاد وابستگی اقتصادی به آمریکا در ایران به اجرا درآمده است...

 

نه، آمریکا به اندازه کافی بازار مصرف داشت که نیازی به اجرای این شو‌های تبلیغانی نداشته باشد. به طور کلی اگر بخواهم بگویم در جریان اصلاحات ارضی، ساختار اقتصادی که در ایران بین زمین، زارع، مالک و بازار مصرف وجود داشت از بین رفت، در حالی که ساختاری که بتواند جایگزین آن شود در نظر گرفته نشده بود.

 

ساختاری به عنوان جایگزین نظام سنتی در جامعه آن روز ایران نمی‌توانست به وجود‌ آید زیرا امکانات پرسنلی، مالی و آگاهی برای ایجاد آن وجود نداشت. در نتیجه زارع خودش را پس از اجرای طرح اصلاحات ارضی ناکام‌تر از پیش از آن دید. همزمانی اجرای این طرح با رونق بازار ایران در فروش نفت و درآمد حاصل از کنسرسیوم باعث سرازیر شدن پول به شهر‌ها شد و رونق اقتصادی ظاهری شهر‌ها، زارعین ناموفق در اداره مزارع را به سوی بازار کاذب شهر‌های بزرگ جلب کرد. اما در آنجا هم به جز کار سیاه چیزی در انتظار زارعین سابق نبود؛ کارهایی که نمی‌توانست آن‌ها را قانع کند و فقط بر خشم و سرخوردگی مردم افزود. برای صنعتی شدن کشور باید نیروی مازاد بخش کشاورزی از روستا‌ها به شهر‌ها می‌آمدند اما در شرایطی که از قبل برای آن‌ها در شهر‌ها شغل ایجاد می‌شد.

 

 

یعنی شاه در دامی افتاد که به سرنگونی‌اش ختم شد؟

 

دقیقاً این اتفاقی ا‌ست که افتاد. افرادی که از روستا‌ها به شهر‌ها سرازیر شدند ناگهان با اختلاف شدید طبقاتی مواجه شدند. بدون آنکه از آموزش لازم برخوردار شوند با شعار‌های تند گروه‌های سیاسی آشنا شدند و به اعتراض نسبت به وضع موجود پرداختند.

 

از سوی دیگر با رشد علمی کشور، رونق مراکز آموزش عالی و رواج سوادآموزی در روستا‌ها به واسطه سپاهیان دانش، عامه مردم از دانش لازم برای درک وضعیت سیاسی ناسالم حاصل از استبداد پهلوی برخوردار شدند. با توجه به رشد افکار ضد سلطنتی طبیعی بود که اکثر جوانان جذب گروه‌های تندروی ضد نظام شوند. انقلاب سفید از بعد نظری شاید مثبت بوده اما شاه فقط به این طرح به عنوان یک ژست سیاسی نگاه می‌کرد. او متوجه نبود که ایجاد آگاهی در مردم، سرازیر شدن ساکنان روستا‌ها به شهر‌ها، به دست آوردن حق رای توسط زنان و دیگر اهداف انقلاب سفید فقط نیمی از واقعیت است. او می‌خواست به سرعت به تشکیل طبقه متوسط شهری دامن بزند بدون آنکه بفهمد این طبقه نسبت به مسائل سیاسی نیز آگاه خواهد شد. نمی‌توان کسی را به سلاح آگاهی مسلح کرد و از او خواست نیاندیشد. متاسفانه به دلیل اصرار محمدرضا شاه این طبقه با سرعتی بیش از آنچه لازم بود و با تجربه ناکافی ایجاد شد.

 

محمدرضا شاه صلاحیت اجرای چنین طرحی را نداشت. به همین دلیل بود که جبهه ملی شعار «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه» را برای مواجهه با انقلاب به اصطلاح سفیدِ شاه انتخاب کرد. اصلاحاتی اگر قرار بود رخ دهد باید در تمام زمینه‌ها، اعم از سیاسی، اقتصادی و اجتماعی رخ می‌داد که این امر در یک نظام دیکتاتوری ممکن نبود.

کلید واژه ها: اصلاحات ارضی انقلاب سفید علی رشیدی


نظر شما :