پاسخ‌های همایون کاتوزیان به پرسش‌های تاریخ ایرانی: کودتای سوم اسفند ناسیونالیستی بود

۰۳ اسفند ۱۳۹۰ | ۲۰:۰۲ کد : ۷۴۵۳ صد روز سیاه دولت سیدضیاء
کودتای سوم اسفند کار دیپلمات‌ها و افسران انگلیسی در ایران بود و لندن در آن دستی نداشت...کودتا حرکتی از پایین بود نه از بالای جامعه.
پاسخ‌های همایون کاتوزیان به پرسش‌های تاریخ ایرانی: کودتای سوم اسفند ناسیونالیستی بود
تاریخ ایرانی: محمدعلی همایون کاتوزیان، تاریخ‌نگار و اقتصاددان ایرانی و مدرس دانشگاه آکسفورد، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ سیدضیاءالدین طباطبایی و رضاخان را، کودتایی ناسیونالیستی می‌خواند که در فضای آشفته آن روز عرصه سیاست اجتناب‌ناپذیر می‌نمود. او البته با تحلیل‌هایی که نقش انگلستان را در این رویداد سیاسی بزرگ جلوه می‌دهند مخالف است و آن را کودتایی ایرانی می‌شناسد. در ادامه پاسخ‌های مکتوب همایون کاتوزیان به پرسش‌های «تاریخ ایرانی» را می‌خوانید.

 

***

 

شما در نوشته‌های خود همواره تاکید داشته‌اید که برخلاف آنچه برخی اعتقاد دارند، بنابر اسناد و مدارک، کودتای سوم اسفند سیدضیاءالدین طباطبایی در انگلستان طراحی نشده است. چرا به رغم اینکه اسناد از عدم طراحی کودتا در انگلستان سخن می‌گویند، کودتای سوم اسفند سیدضیاء و رضاخان به عنوان یک کودتای انگلیسی شناخته می‌شود؟ به هرحال انگلستان نسبت به گرایش و تسلط بلشویک‌ها در ایران نگرانی داشته‌اند.

 

بنده در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران» که در بحبوحۀ انقلاب نوشتم گفتم که اولا برخلاف باور تقریبا همه، قرارداد ۱۹۱۹ قرارداد تحت‌الحمایگی نبود بلکه اولین نمونه کمک‌های مالی و فنی کشورهای پیشرفته به کشورهای توسعه نیافته بود که پس از جنگ جهانی دوم فراگیر شد و هنوز هم نمونه‌های آن در جهان به چشم می‌خورد؛ ثانیا به احتمال زیاد کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ کار دیپلمات‌ها و افسران انگلیسی در ایران بود و لندن در آن دستی نداشت. همین نکات را در کتاب «مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران» که بیست و دو سال پیش نوشتم اجمالا تکرار کردم. اما از آن زمان تا سال ۱۹۹۸ که کتاب «دولت و جامعه در ایران: انقراض قاجار و استقرار پهلوی» را تحویل ناشر دادم هشت سال طول کشید تا با کشف و مطالعه همه اسناد موجود ایرانی و انگلیسی این نکات را صددرصد ثابت کنم.

 

شکست قرارداد ۱۹۱۹ دو دلیل اساسی داشت: یکی مبارزه بی‌امان ایرانیان اهل سیاست با آن بود که معلوم نیست چرا برخلاف نص صریح قرارداد که منتشر شده بود این سوءظن وجود داشت که «در واقع» برای تحت‌الحمایه کردن ایران است. حال آنکه در متن قرارداد کوچکترین اثری از این نبود و دولت ایران و انگلیس هم در بیانیه‌هایشان موکدا اعلام کردند که چنین نیست؛ گذشته از اینکه تحت‌الحمایگی بر اثر قرارداد مستقیم بین دو دولت مستقل پدید نمی‌آمد بلکه تصمیم آن را باید جامعه ملل می‌گرفت، چنانکه این تصمیم را درباره عراق و سوریه که هیچ یک هرگز کشور مستقلی نبودند گرفتند. اولی تحت‌الحمایه انگلیس شد، دومی، فرانسه. گفتم که شکست قرارداد ۱۹۱۹ دو دلیل اساسی داشت. دلیل دوم مخالفت ارگان‌های مختلف دولتی انگلستان منهای وزارت خارجه آن کشور بود که لرد کرزن در رأس آن قرار داشت. از‌‌‌ همان ابتدای مذاکره برای قرارداد دولت امپراطوری هند با آن قویا مخالف بود و تا آخر همه مخالف ماند. وزارت هفدهم تا دم آخر مخالف بود ولی هنگام امضاء آن با این استدلال که مضمون قرارداد معقول و معتدل است مخالفت خود را پس گرفت. وزارت جنگ هم بالاخره راضی شد به شرط اینکه نور پر فرس ـ یعنی لشگر انگلیسی که در قزوین و اطراف آن متمرکز بود ـ هر چه زود‌تر بازگردانده شود. و بالاخره وزارت دارایی هم با اکراه قرارداد را پذیرفت به این شرط که برای آن زیاد خرج نتراشد. اما از سویی مخالف شدید اهل سیاست در ایران (علاوه بر فرانسه و آمریکا و روسیه که گمان می‌کردند سرشان کلاه رفته است) سبب شد که مخالفت دولت امپراطوری هند با قرارداد موکدا برجا بماند و نظر آن سه وزارتخانه ـ هند، جنگ، دارایی ـ نیز رفته رفته بر ضد آن بگردد. آنچه کار را از هر دو طرف مشکل کرد آمدن بلشویک‌ها به انزلی و رشت در ماه مه ۱۹۲۰ بود.

 

وزارت جنگ به هیچ وجه اجازه نمی‌داد که نور پر فرس با بلشویک‌ها بجنگد، چون نه آن‌ها و نه دولت انگلیس نمی‌خواستند در آن منطقه با روسیه شوروی درگیر شوند. وزارت دارایی انگلیس هم حاضر نبود که آن مقدار کمک مالی را که دولت وثوق برای تقویت دولت و لشگر قزاق لازم داشت، بپردازد. قرارداد هم که ـ به دلیل فترت مجلس ـ هنوز رسمی نشده بود که هفت میلیون پوندی را که به عنوان قرض به دولت ایران به آن تعهد شده بود بپردازند. به عبارت دیگر دست کرزن بسته بود و نمی‌توانست آن مقدار کمکی را که قول داده بود به دولت ایران برساند. در نتیجه وثوق استعفا کرد، چند ماه مشیرالدوله رییس‌الوزراء بود و چند ماه پس از او نیز سپهدار رشتی «زمامدار» شد تا اینکه در ۲۱ فوریه ۱۹۲۱ کودتا شد.

 

 

با این همه چگونه می‌توان نقش انگلستان و دیپلمات‌های محلی این کشور در همراهی با کودتا را تحلیل کرد؟

 

سیاست کرزن شکست خورده بود اما حاضر نبود بپذیرد و فقط می‌گفت مجلس تشکیل شود تا تکلیف قرارداد را (نفیا یا اثباتا) معلوم کند. از سوی دیگر هم دیپلمات‌های انگلیسی در تهران (به ویژه والتر اسمارت و گاد فری هوارد ـ و بالاخره هرمن نورمن که وزیر مختار و رییس همه‌شان بود) شکست قرارداد را جلو چشمشان می‌دیدند و اصرار کرزن را به ادامه آن سیاست به حق زیانبار می‌دانستند و از هر راهی هم که وارد شدند تا چشمان کرزن را باز کنند نمی‌توانستند. در چند مرحله بین کرزن و نورمن (از طریق مکاتبه) حتی جنگ لفظی در گرفت. در این بین فرمانده نور پر فرس دوره‌اش به سر رسید و سرلشگر آیرونساید به جای او منصوب شد. مقارن این زمان لشگر قزاق ایرانی که از نیروهای بلشویک گیلان شکست خورده بود عقب‌نشینی کرده و توسط نور پر فرس در دهکده آقابابا در نزدیکی قزوین اسکان داده شده بود. آیرونساید احمدشاه را قانع کرد که فرمانده روسی قزاق‌ها را برکنار کند و عملا – اگر چه نه به ظاهر – قزاق‌ها را برای آماده شدن در اختیار آیرونساید و نور پر فرس بگذارد. در حالی که کرزن اصرار داشت که نور پر فرس برای جلوگیری از بلشویک‌های گیلان هر چه بیشتر در ایران بماند، وزارت جنگ به آیرونساید فشار می‌آورد که اولا درگیر جنگ نشود و ثانیا هر چه زود‌تر نور پر فرس را باز گرداند.

 

در ضمن وضع آشفته‌ای که تهران و سراسر کشور را فرا گرفته بود در وصف نمی‌گنجد. عملا دولتی وجود نداشت و آنچه بود هم به زور می‌توانست حکمش را حتی در پایتخت جاری کند. شاه و دولت و دیگران آنقدر از خطر حرکت بلشویک‌ها به سوی تهران وحشت داشتند که در ژانویه ۱۹۲۱، تقریبا یک ماه پیش از کودتا نزدیک بود پایتخت را به اصفهان ببرند. از سوی دیگر کرزن که دست خود را بسته می‌دید به این نتیجه رسیده بود که اگر وزارت جنگ نور پر فرس را از ایران ببرد و در شمال ایران جنگ داخلی شود انگلیس با کمک بختیاری‌ها و عشایر جنوب و بلوچستان، جنوب ایران را ـ که هم مرز هند و خلیج فارس و عراق بود و ایالت نفتی خوزستان در آن بود ـ تحت کنترل خود در آورد. در چنین اوضاعی بود که در داخل ایران فکر کودتا در پاره‌ای از اذهان مطرح شد، به ویژه به این جهت که آیرونساید موظف بود هر چه زود‌تر نور پر فرس را از ایران خارج کند. اما در این بین نور پر فرس قزاق‌های ایرانی را با مشق نظامی و لباس و پوتین نو سر و سامان داده بود. از یک سو آیرونساید به این فکر افتاد که قزاق‌ها را‌‌‌ رها کند که بروند و در تهران یک حکومت مقتدر ایجاد کنند. از سوی دیگر سیدضیاء که به رغم جوانی خیلی فعال بود و هم در میان سیاستمداران ایرانی و هم دیپلمات‌های انگلیسی نفوذ داشت و کمیته‌ای به نام کمیته آهن سازمان داده بود ـ سیدضیاء نیز با برخی فرماندهان ژاندارمری در تهران که نیروی محبوب ایرانیان بود دوستی داشت- به فکر کودتا افتاد. حاصل جمع فعالیت‌های تهران و قزوین این شد که آیرونساید قزاق‌ها را به فرماندهی رضاخان‌‌‌ رها کند که به تهران بروند، و در تهران هم ژاندارمری و سفارت انگلیس از آمدن قزاق‌ها پشتیبانی کنند. این بود که قزاق‌ها شهر را تقریبا بدون شلیک یک تیر گرفتند. این را هم بگویم که سیدضیاء اول با امیر موثق (بعدا سپهبد محمد نخجوان) که ارشد‌ترین فرمانده میدانی قزاق بود موضوع کودتا را در میان گذاشته بود و وقتی او حاضر به همکاری نشد به سراغ رضاخان رفتند. دولت انگلیس بعد از واقعه از چگونگی کودتا خبر شد و کرزن که به شدت از سیدضیاء متنفر بود ـ چون به محض شروع به کار قرارداد ۱۹۱۹ را ملغی کرد ـ به رغم خواهش‌های مکرر او و نورمن در حکومت صد روزه‌اش کوچکترین کمکی به او نرساند. اگر کرزن محکم از سیدضیاء پشتیبانی کرده بود ممکن نبود که رضاخان ـ دست کم به آن زودی ـ بتواند او را از کار برکنار کند.

 

 

چقدر فضای نا‌بسامان سیاسی آن روز‌های ایران و شورش‌های منطقه‌ای، انگیزه تغییر در وضعیت موجود را در میان کنشگران سیاسی و فکری ایران ایجاد کرده بود؟ آیا باید انگیزه سیدضیاء را نیز در همین راستا تحلیل کرد؟ و چقدر میان انگیزه‌های سیاسی و روشنفکری سیدضیاء و انگیزه رضاخان باید فاصله گذاشت؟

 

در پاسخ سوال پیشین به این موضوع اشاره کردم. در ۱۲ سال بین پیروزی مشروطه و فتح تهران و کودتای ۱۲۹۹ هرج و مرج فزاینده‌ای کشور را فرا گرفت. گذشته از گردن‌کشی و خان خانی در مرز‌ها و ایالات و ولایات، حتی در خود پایتخت، در مجلس، در شهر، در میان روزنامه‌نویسان و روشنفکران هرج و مرج پدید آمد به نحوی که دولت‌ها هر پنج شش ماه یک بار می‌آمدند و می‌رفتند بدون اینکه بتوانند کار مهمی انجام دهند. مجلسی‌ها هم جز وقتی که متفقا دولت را می‌کوبیدند مشغول کوبیدن یکدیگر بودند. روشنفکران و روزنامه‌نگاران و شاعران هم چیزی برای عرض و ناموس شاه و وزیر و وکیل و تاجر و یکدیگر باقی نمی‌گذاشتند. ورود جنگ جهانی اول به ایران طبعا وضع را از این هم بد‌تر کرد. در پایان جنگ دو واقعه هولناک دست به دست هم دادند و شاید یک تا دو میلیون نفر از ملت ایران را تلف کردند: قحطی و آنفلوانزای فراگیر بین‌المللی. کار به جایی رسید که بین سال ۱۹۱۸ و ۱۹۲۰ (در دوره‌ای که قرارداد ۱۹۱۹ بسته شد) هزینه کارمندان دولت ایران و قزاق‌ها را دولت انگلیس می‌پرداخت. در آستانه کودتای ۱۲۹۹ ایران به تمام معنی به زانو در آمده بود و همه عقلا در فکر چاره بودند. سیدضیاء یک روشنفکر ناسیونالیست بود که به همکاری با انگلیس اعتقاد داشت یعنی گمان می‌کرد که با کمک‌های مالی و فنی انگلیس می‌توان دست به توسعه اجتماعی و اقتصادی زد، اگرچه ـ چنان که دیدیم ـ به رغم دوستی‌اش با دیپلمات‌هایی مانند اسمارت، کرزن کوچکترین عنایتی به او نکرد. رضاخان هم قزاق جاه‌طلبی بود که در حدود شعور خودش می‌خواست مملکت را سر و سامان دهد اگر چه اصول ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی را بعد‌ها افرادی مانند تیمورتاش و داور و بهرامی و غیره به او آموختند. البته او به آزادی، دموکراسی و ـ مالا ـ حتی به حکومت قانون اعتقاد نداشت و کارش به استبداد کشید.

 

 

سیدضیاء نیز همچون عموم روشنفکران علیه قرارداد ۱۹۱۹ فعالیت کرده بود. با این حساب آیا کودتای او را باید کودتای ناسیونالیستی تحلیل کرد یا کودتای سوسیالیستی و متاثر از فضای انقلابی و بلشویکی آن روزگار؟

 

سیدضیاء از روشنفکران کم شماری بود که مانند ملک‌الشعرا بهار با قرارداد ۱۹۱۹ مبارزه نکرد، بلکه برعکس، او صاحب روزنامه رعد بود و از قرارداد قویا پشتیبانی می‌کرد. البته وقتی رییس‌الوزرا شد همه ـ و از جمله انگلیسیان مقیم ایران ـ به این نتیجه رسیده بودند که قرارداد نه فقط ممکن نیست بلکه مخل نیز هست، و از این رو سیدضیاء آن را ملغی کرد. سیدضیاء و رضاخان هر دو ناسیونالیست و هر دو ضد بلشویک بودند و با سوسیالیسم ارتباطی نداشتند. وجه ظاهرا انقلابی این کودتا ـ برخلاف کودتای ۲۸ مرداد- در این بود که به نسبت حرکتی از پایین بود نه از بالای جامعه.

 

کلید واژه ها: همایون کاتوزیان سیدضیاءالدین طباطبایی کودتای سوم اسفند


نظر شما :