روایت ویلیام شوکراس از صادق خلخالی/ راضی از اعدام نخست‌وزیر، در آرزوی قتل شاه

شیرین افشار
۱۵ آذر ۱۳۹۰ | ۰۰:۰۲ کد : ۷۳۹۰ کارنامه و میراث خلخالی
خلخالی گفت: «اگر فرح، شاه را بکُشد نه فقط جایزه را دریافت خواهد کرد بلکه مورد عفو قرار خواهد گرفت و خواهد توانست به ایران برگردد.»...به گفته خلخالی «اکنون فرزندان شاه به فهرست محکومین به مرگ اضافه شده‌اند. کوماندوهای ما که تعدادشان زیاد است، در کشورهای مختلف، به خصوص در فلسطین و امریکا آموزش دیده‌اند.»...به مجردِ صدور حکمِ اعدام هویدا، خلخالی به زندان قصر شتافت و دستور داد تمام در‌ها را قفل و تلفن‌ها را قطع کنند. در عرض چند لحظه هویدا را به حیاط زندان بردند و تیرباران کردند.
روایت ویلیام شوکراس از صادق خلخالی/ راضی از اعدام نخست‌وزیر، در آرزوی قتل شاه
تاریخ ایرانی: نامِ صادق خلخالی از زمانی بر سر زبان‌ها افتاد که چند شبی پس از پیروزی انقلاب اسلامی برخی امرای ارتش شاهنشاهی در پشت‌بام مدرسه رفاه تیرباران شدند. ژنرال‌ها را به پشت‌بامِ مدرسه بردند و دستور دادند سینه‌کش بر زمین دراز بکشند و دست‌هایشان را به دو طرف باز کنند، آن گاه آنها را تیرباران کردند. در روزهای بعد جمع دیگری از افسران عالی‌رتبه دوره شاه پس از محاکمه‌هایی سریع اعدام شدند. صادق خلخالی مردی بود که حکمِ این اعدام‌ها را اعلام می‌کرد اما این وقایع، آغاز راهی بود که صادق خلخالی در آن قرار داشت.

 

او بعد‌ها به واسطه دو موضوع دیگر شهرتِ بیشتری به هم زد و بسیار شناخته‌شده‌تر از دیگر پیروان سرسختِ انقلاب در سال‌های نخستینِ پس از پیروزی شد. اول، مواضع سخت‌گیرانه و سازش‌ناپذیری که در قبال سرنوشتِ محمدرضا شاه پهلوی در پیش گرفته بود. خلخالی در مقام حاکم شرع بیش از دیگران به تهدید شاه بیمار پرداخت و برای قتل شاه جایزه تعیین کرد. او از هیچ تلاشی برای ریختنِ خونِ محمدرضا پهلوی فروگذار نکرد، از استخدام یک تروریستِ بین‌المللی گرفته تا تشویقِ همسر و خواهرِ شاه به قتلِ او. دوم، تلاش مجدانه و بی‌فوت وقتِ او برای ‌مجازات مردی که زمانی در صحنه سیاستِ ایران نفر دوم محسوب می‌شد. امیرعباس هویدا بیش از همتایان خود در حکومتِ پادشاهی نخست‌وزیری کرده بود و همین دلیل، به تنهایی برای مجازات و مرگ او کافی بود. با این همه، حکمِ اعدامِ نخست‌وزیر پیشین تنها از مردی چون صادق خلخالی برمی‌آمد. خلخالی تا آخرین روزهای زندگی از اجرای حکمِ اعدام نخست‌وزیری که ساده‌لوحانه قرار را بر فرار ترجیح داد و خود را تسلیم کرد، بیش از همه احکامی که صادر کرده ‌بود، به خود می‌بالید، هرچند او در حسرتِ مجازاتِ شاه ماند. محمدرضا پهلوی پیش از آنکه به دست عاملانِ انقلاب کشته شود، در بستر بیماری جان داد.

 

 

تهدید به قتلِ شاهِ بیمار

 

محمدرضا پهلوی، شاه مخلوع در باهاما بود که در تهران، حجت‌الاسلام صادق خلخالی، حاکم شرع اعلام کرد که «شاه و اعضای خانواده‌اش محکوم به مرگ شده‌اند و هر کس آنها را به قتل برساند، دستور دادگاه را اجرا کرده است.» خلخالی گفت: «من احکام اعدام زیادی صادر کرده‌ام و به این کار خود افتخار می‌کنم. من در مقابل خون‌هایی که در این کشور ریخته شده خون شاه را طالبم.» چندی بعد خلخالی اظهار داشت که جوخه‌ای از مردان مسلح را به تعقیب شاه فرستاده و کارلوس، تروریست مشهورِ بین‌المللی را استخدام کرده است. علاوه بر آن برای کسی که شاه را بکُشد، هفتاد هزار دلار جایزه تعیین کرد. خلخالی گفت که «فرح و اشرف نیز در لیست ضربت او قرار دارند ولی اگر آنها شاه را بکُشند، از مجازات معاف خواهند شد» و افزود: «اگر فرح، شاه را بکُشد نه فقط جایزه را دریافت خواهد کرد بلکه مورد عفو قرار خواهد گرفت و خواهد توانست به ایران برگردد.»

 

وقتی شاه به مکزیک رفت، تهدید‌ها نسبت به جانش همچنان پابرجا بود. در ایران، خلخالی یک بار دیگر اعلام کرد که مردان مسلح در راه مکزیک‌اند و افزود: «به آنها گفته‌ام که حکم اعدام را در مورد شاه خائن اجرا کنند و انتقام ملت ایران را بگیرند.» دولت ایران گذرنامه شاه را فاقد اعتبار اعلام کرد تا به قول ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه دولت موقت، او را وادار به بازگشت و حضور در دادگاه سازد. چنین تهدیدهایی همچنان ادامه داشت، به گونه‌ای که در پاناما، شاه واقعا احتیاج به محافظت داشت. وقتی محمدرضا پهلوی وارد پاناما شد، خلخالی گفت: «اکنون فرزندان شاه به فهرست محکومین به مرگ اضافه شده‌اند. کوماندوهای ما که تعدادشان زیاد است، در کشورهای مختلف، به خصوص در فلسطین و امریکا آموزش دیده‌اند.»

 

تهدید‌ها نسبت به جان پادشاهِ پیشین و همراهانش وقتی جدی‌تر شد که انقلابیون ایرانی مسئولیت قتل‌های خارج از ایران را پذیرفتند. در هفتم دسامبر ۱۹۷۹، شهریار مصطفی شفیق، خواهرزاده محمدرضا پهلوی و پسر دوم اشرف که ۳۴ سال داشت و در دوران پادشاهی دایی‌اش، افسر نیروی دریایی بود، در فرانسه به قتل رسید. او در حالی که خریدهای خواربارِ روزانه‌اش را به آپارتمانِ خواهرش در کوچه‌ای بن‌بست در محله اعیان‌نشینِ پاریس می‌بُرد، کشته شد. مرد جوانی که کلاه موتورسواران را بر سر داشت و پشت سرِ او راه می‌رفت، هفت‌تیرش را کشید و به پسِ کله او شلیک کرد. به محض اینکه شفیق روی زمین افتاد، مرد مسلح به رویش خم شد و یک گلوله دیگر در مغزش خالی کرد و سپس در میان ازدحامِ جمعیت ناپدید شد. در تهران، خلخالی بلافاصله مسوولیتِ این قتل را به عهده گرفت و گفت: «تا زمانی که مهره‌های کثیف رژیم منحطِ سابق تصفیه نشده‌اند، اینگونه قتل‌ها ادامه خواهد داشت.»

 

 

سرخوش از اعدامِ نخست‌وزیرِ تنها

 

امیرعباس هویدا گزینه مناسبی برای چشیدن طعمِ قهر انقلابی بود. هویدا ده روز پس از آنکه خود را تسلیم کرد، او را با سه تن از امرای ارتش شاه در مدرسه رفاه، محل اقامت آیت‌الله خمینی به معرض تماشای عموم گذاشتند. هویدا امیدوار بود که بر اساس اصول صحیحِ اسلامی محاکمه شود و می‌گفت: «من مسئولیت اعمال خود را برعهده می‌گیرم و از هیچ چیز ترس ندارم چون به خدا اعتقاد دارم.» چند روز بعد، ارتشبد نعمت‌الله نصیری، رییس سابق ساواک و سه تن دیگر از امرای ارتش در‌‌ همان مدرسه و با محاکمه‌ای سرّی و سریع به اتهام ارتکاب «جنایت، کشتار مردم و خیانت به کشور» مجرم و مفسد فی‌الارض شناخته شدند. حکم اعدام آنان را خلخالی که تا آن زمان فردی گمنام بود، اعلام کرد. این اعدام‌ها بدون اجازه مهدی بازرگان، نخست‌وزیر و با اجازه شورای انقلاب انجام گرفت که نام اعضای آن سرّی نگاه داشته شده بود. تا اواسط مارس ۱۹۷۹ (بهار ۱۳۵۸) در حدود هفتاد نفر که بیشترشان اعضای ساواک یا ارتش بودند، پس از محاکمات سرّی و سریع اعدام شدند. علت این کار بخشی به خاطر انتقام‌جویی و بخشی به این علت بود که هیچ‌گونه اقدام ضدانقلابی از جانب افسران ارشد صورت نگیرد.

 

بازرگان و نیز تعدادی از روحانیون میانه‌رو این طرز کار دادگاه‌ها را «شرم‌آور» نامیدند. بازرگان تا جایی پیش رفت که محاکمات سریع را ننگی که چهره انقلاب را لکه‌دار می‌ساخت، خواند و محکوم کرد. در اواسط مارس بازرگان توانست آیت‌الله خمینی را قانع سازد که محاکمات را تا وقتی مقررات مناسبی برایشان وضع نشده، متوقف سازد. آنگاه دادستان انقلاب در قم به دیدار آیت‌الله خمینی شتافت و از ایشان تقاضا کرد که اجازه دهد محاکمات از سر گرفته شود.

 

در این هنگام محاکمه هویدا اعلام شد. دادستان برای جنایاتی که او مرتکب شده بود تقاضای اعدام کرد. جنایات مزبور شامل «فساد، فعالیت‌های ضدمذهب، اجرای دستورات امریکا و انگلیس، تسلیم منابع ایران به بیگانگان، جاسوسی برای غرب و صهیونیسم، مشارکت مستقیم در قاچاق هروئین به فرانسه، تبدیل کشور به یک بازار مصرفی برای کالاهای بیگانه» بود اما اتهام خون‌ریزی به او وارد نشد. در دادگاهی که حدود یکصد نفر آن را پُر کرده بودند، هویدا با لباس معمولی روی یک صندلی چرمی در برابر دو میز کوچک نشست. صورت جلسه کامل دادگاه هیچ‌گاه منتشر نشد و معلوم نیست هویدا چگونه از خودش دفاع کرد. به گزارش مقامات رسمی، او اظهار داشت: «من حلقه‌ای در سیستم بیش نبودم. هیچ علاقه‌ای به سیاست نداشتم و به زور به آن کشانده شدم.» هویدا گفت که دست‌هایش آلوده به خون و پول نیست. به گفته رادیو تهران «هویدا از جوانانی که توسط عوامل رژیم سابق بازداشت و زندانی و شکنجه شده بودند، طلب عفو کرد.» همچنین از خداوند خواست گناهانش را ببخشد و گفت «حکم دادگاه را می‌پذیرد چون دادگاه اسلامی است.»

 

دادگاه هویدا را «مفسد فی‌الارض و خائن به ملت ایران» شناخت. به مجردِ صدور حکمِ اعدام، خلخالی به زندان قصر شتافت و دستور داد تمام در‌ها را قفل و تلفن‌ها را قطع کنند. او از میزان نگرانی‌های بین‌المللی نسبت به این حکم آگاهی داشت و نیز می‌دانست که بازرگان، نخست‌وزیر و مقامات بلندپایه دولت با محاکمه سریع و اعدام هویدا مخالف‌اند. در عرض چند لحظه هویدا را به حیاط زندان بردند و تیرباران کردند. پس از آن خلخالی چندبار تعریف کرد که هویدا را چگونه اعدام کرده است. او به یکی از روزنامه‌نگاران در تهران اظهار داشت که «احتمالا چهارصد نفر را در تابستان ۱۹۷۹ محکوم به اعدام کرده است» و گفت که «یک شب اجساد سی نفر یا بیشتر را با کامیون از زندان به خارج فرستاده است.» خلخالی گفت توطئه‌ای برای نجات هویدا و دیگران در سفارت کره‌جنوبی ترتیب یافته بود. به محض اینکه خبر این توطئه به گوشش رسید تصمیم گرفت با جلو انداختن پرونده‌ها و اعدام آنان در یک شب، ضربتی به سیا و صهیونیسم بزند.

 

 

منبع:

آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ۱۳۶۹، تهران: نشر البرز، چاپ دوم.

کلید واژه ها: خلخالی هویدا ویلیام شوکراس


نظر شما :