ریشه‌های سیاست مهار دوگانه/ حمله عراق به ایران با چراغ سبز آمریکا- پروفسور ساسان فیاض‌منش

استاد دانشگاه کالیفرنیا
۱۷ مهر ۱۳۹۰ | ۱۴:۱۶ کد : ۷۳۴۱ گفتگو با تاریخ
امریکا به دنبال سرنگونی حکومت ایران بود و به همین دلیل صدام را تحریک کرد...بختیار و اویسی نقش مهمی در تقویت نیروهای عراقی برای حمله به ایران ایفا کردند...جنگ ایران و عراق به چشم امریکایی‌ها یک فرصت بود تا موجب شود مقامات ایرانی گروگان‌ها را با لوازم یدکی نظامی عوض کنند...سیاست مهار دوجانبه ایران و عراق را دولت کار‌تر آغاز کرد و طراحش شخص برژینسکی بود...عربستان سعودی ناظری معصوم و بی‌طرف در جنگ نبود، شریکی فعال بود.
ریشه‌های سیاست مهار دوگانه/ حمله عراق به ایران با چراغ سبز آمریکا- پروفسور ساسان فیاض‌منش
ترجمه: امیر احمدی‌ آریان


تاریخ ایرانی:
تا تاریخ جولای ۲۰۰۷ که زمان کامل شدن این کتاب است، ماجراجویی نظامی امریکا در عراق موفق از آب درنیامده و آینده عراق و دولت آن در پرده‌ای از ابهام است. به این معنا، شاید عده‌ای بگویند مهار عراق موفق نبوده است، اما ممکن است کسانی هم مخالفت کنند. از نظر آنان عراق به کل مهار شده است، به این دلیل که اقتصاد این کشور ویران شده، نیروی نظامی‌اش از بین رفته و به لحاظ سیاسی از هم ‌گسیخته است. تا دهه‌ها عراق توان برخاستن از خاکستر جنگ و ایستادن در برابر امریکا و اسراییل را نخواهد داشت، و به زعم این افراد، این به معنای موفقیت در مهار است. ممکن است چنین نگاهی کلبی‌‌مسلکانه به نظر برسد، اما در این کتاب خواهیم دید که رویکرد امریکا و اسراییل به جنگ ایران و عراق ثابت می‌کند چنین نیتی واقعا وجود داشته است. بعضی از سردمداران امریکا و اسراییل دوست داشتند ایران و عراق در جنگی طولانی و پرهزینه یکدیگر را به زانو درآورند. این دو کمک کردند جنگ ادامه پیدا کند و هیچ یک از دو طرف نتوانند به پیروزی قطعی دست یابند. پس این جنگ هولناک هشت ساله را، که نتیجه‌اش از دست رفتن جان انسان‌های بسیار و ضربات اقتصادی مهلک بود، باید نوعی مهار تلقی کرد. چنین رویکردی به مهار امروز بین عده زیادی از نو محافظه‌کاران رواج دارد، آنان که هیچ ابایی از کشتار ندارند و از حمله به ایران دفاع می‌کنند.

 

 

ریشه‌های سیاست مهار دوجانبه

 

انقلاب ۱۹۷۹ ایران سرآغاز فصلی نو برای سیاست‌های امریکا در خلیج‌فارس بود. تا این سال ایران یکی از دو ستون اصلی اتکا برای امریکا در منطقه بود، ستون دیگر بی‌شک عربستان سعودی نام داشت. امریکا که با کودتای ۱۹۵۳ توانست تاج و تخت را به شاه برگرداند، به مدت ربع قرن از هم‌زیستی با شاه بهره‌مند شد. شاه حافظ منافع سیاسی و اقتصادی امریکا بود و امریکا در عوض به او برای حفظ موقعیتش کمک می‌کرد. به عنوان مثال در عرصه اقتصاد، شاه حجم عظیمی از درآمدهای نفتی ایران را خرج خرید سلاح از امریکا کرد، و در دهه ۱۹۷۰، ایران بدل شد به بزرگ‌ترین مشتری کالاهای امریکایی. این راهی بود که شاه برای بازگرداندن بخشی از درآمدهای نفتی خویش به چرخه نظامی ـ صنعتی امریکا برگزید. در عرصه سیاسی، پس از آنکه نیروهای نظامی بریتانیا در سال ۱۹۷۱ خلیج‌فارس را ترک کردند، شاه بدل شد به حافظ اصلی نظم کهن در منطقه تا جنبش‌های ناسیونالیستی را خاموش کند و حکومت‌هایی را که متحد سیاسی امریکا به شمار نمی‌رفتند سر جایشان بنشاند. به عنوان مثال شاه قدرت نظامی‌اش را به کار بست تا یک گروه کوچک چریکی در ظفار [جنوب عمان] را، که بین سال‌های ۱۹۷۳ و ۱۹۷۶ فعال بودند سرکوب کند، و در سال ۱۹۷۲ با امریکا و اسراییل به توافق رسید تا حکومت عراق را از طریق تهدید شورشیان کرد به دردسر بیندازد.

 

اما سال‌های ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹ همه چیز عوض شد. نیروی انقلابی‌ای که ایران را درمی‌نوردید شاه را سرنگون کرد و قدرت را به حکومتی سپرد که علی‌رغم تمام امید‌ها و آرزوهای امریکا، نمی‌خواست حافظ نظم کهن در منطقه باشد. بنابراین، به زبان سیاست‌مداران واشنگتن، «ایران از دست رفت.» چند ماه پس از انقلاب، امریکا بابت سیاست‌های گذشته‌اش در ایران، به خصوص کودتای ۱۹۵۳، بهای سنگینی پرداخت. در نوامبر ۱۹۷۹، شاخه‌ای نظامی از دانشجویان به سفارت امریکا در تهران، که آن را «لانه جاسوسی» می‌نامید، حمله کرد و چند نفر را گروگان گرفت. بلافاصله پس از این ماجرا امریکا دارایی‌های ایران را، که به ۱۲ میلیارد دلار می‌رسید، در بانک‌های امریکا مسدود، و هر گونه معامله تجاری با ایران را ممنوع اعلام کرد. به دنبال این ماجرا، سپتامبر ۱۹۸۰ صدام حسین به ایران حمله کرد. آیا رابطه‌ای بین سیاست انتقام‌جویانه امریکا نسبت به ایران، که تجسمش انسداد دارایی و تحریم‌ها بود، با حمله صدام حسین وجود داشت؟ پیش از پاسخ به این سوال بد نیست به ماجرای انسداد دارایی‌‌ها نگاهی دیگر بیفکنیم.

 

 

انسداد ۱۹۷۹

 

باور عمومی این است که انسداد دارایی‌های ایران پاسخی بود به گروگان‌گیری در سفارت امریکا. اما آنچه این باور لحاظ نمی‌کند، نقش نهادهای مالی و شرکت‌های امریکایی در انسداد ۱۹۷۹ است. مروری مختصر بر این نقش ضروری است.

 

رشد سریع قیمت نفت در دهه ۱۹۷۰ و انباشت دلارهای نفتی کشورهای ثروتمند اپک در بانک‌های امریکا، موجب شد بانکداران امریکایی نگران شوک ناشی از برداشت ناگهانی این پول‌ها از بانک‌های امریکا شوند. نتیجه، تبصره‌ای بود در اعمال قدرت در شرایط اضطراری اقتصادی بین‌المللی (IEEPA) در سال ۱۹۷۷، که به رییس‌جمهور امریکا حق می‌داد در شرایط «تهدید غیرعادی و نامتعارف برای امنیت ملی، سیاست خارجی یا اقتصاد امریکا، که منشأ آن یا بخش عمده آن جایی بیرون از خاک ایالات متحده است»، اعلام وضعیت اضطراری ملی کند (آل‌رسول ۱۹۹۳). خلاصه بگوییم، یعنی IEEPA به رییس‌جمهور امریکا اختیار داد تا مانع خروج دارایی‌های کشوری خارجی از امریکا شود. دقیقا همین تبصره بود که به کار‌تر اجازه داد ۱۴ نوامبر ۱۹۷۹ دارایی ایران را مسدود کند. اما نقشه این انسداد مدت‌ها پیش از حمله به سفارت امریکا در ایران کشیده شده بود. ۹ ماه پیش از گروگان‌گیری، حقوقدانان وزارت دارایی به این نتیجه رسیدند که شرایط تحریک IEEPA مهیا شده است، و «اضطرار» به وضوح یعنی آسیب‌پذیری بانک‌ها و سیستم مالی امریکا در برابر تهدید خروج ناگهانی پول‌های ایران. (آل‌رسول، ۱۹۹۳)

 

در تحلیل نهایی می‌توان گفت حمله به سفارت امریکا حکم جرقه‌ای را داشت که به امریکایی‌ها فرصت داد نقشه‌شان را برای حمایت از نهادهای مالی امریکا و جلوگیری از خروج ناگهانی پول عملی کنند. انسداد ۱۹۷۹ همچنین ارتباط درونی‌تری هم با بخش مالی امریکا داشت. وقتی بحث مالیه فردی پیش کشیده می‌شود، اموری مثل مصادره و وام، بانک چیس ‌منهتن دیوید راکفلر گزینه نخست شاه، خانواده‌اش و بنیاد پهلوی بود. به علاوه، این بانک روابط پیچیده‌ای هم با بانک مرکزی ایران و شرکت ملی نفت این کشور داشت. چیس نه فقط اعتبار لازم برای خرید نفت ایران را فراهم می‌کرد، بلکه پول فروش را از شرکت ملی نفت می‌گرفت و به حساب بانک ملی ایران در نیویورک و حسابی دیگر در لندن منتقل می‌کرد. این دومی حسابی سودده بود برای دور زدن محدودیت‌های قانون Q، که در مورد معاملات خارج از ایالات متحده صدق نمی‌کرد. این فرایند پیچیده طوری طراحی شده بود که شاه و خانواده‌اش می‌توانستند بخشی از درآمد نفت را قبل از واریز به حساب بانک ملی برداشت کنند. چیس منهتن از این رابطه سود سرشاری به جیب زد. منبع سود او نه فقط حساب‌های عظیم شرکت نفت و بانک ملی ایران، بلکه مالیات جمع شده برای اوراق اعتباری هم بود.

 

برای بانک چیس، انقلاب ۱۹۷۹ به معنای از دست رفتن کسب و کاری پررونق و وسیع با شاه بود، همچنین به این معنا بود که برخی از وام‌های این بانک به ایران، که به خاطر روابط خاص چیس با شاه از مجاری قانونی پرداخت نشده بود و به همین دلیل می‌توانست بهانه خوبی به حکومت جدید ایران بدهد، با خطر عدم بازپرداخت مواجه شد. در نتیجه چیس از انسداد دارایی‌های ایران در آمریکا استقبال کرد، چرا که می‌توانست این پول‌ها را مابه‌ازای وام‌های خود بگیرد.

 

در تحلیل نهایی، می‌توان گفت انسداد اقتصادی ۱۹۷۹ برای بانک‌های ایالات متحده حکم سود بادآورده را داشت. نه تنها این بانک‌ها توانستند ده میلیارد دلار دارایی ایران را حفظ کنند، بلکه همچنین توانستند تمام وام‌های تضمین‌شده و تضمین نشده‌ای را که پیش از سقوط شاه به او داده بودند از این طریق پس بگیرند (آل‌رسول ۱۹۹۳، فراهانی‌پور ۲۰۰۰). در واقع پیش از چرخش ناگهانی اوضاع در ۱۵ ژانویه ۱۹۸۱ و درست پیش از امضای رسمی پیمان الجزایر در ۱۹ ژانویه، حکومت ایران تصمیم گرفت وام‌ها را بدون قید و شرط پس دهد (آل رسول ۱۹۹۳). در نتیجه، ایران باید ۷/۳ میلیارد دلار وام بانکی سندیکایی امریکا و ۴/۱ میلیارد دلار وام غیرسندیکایی می‌پرداخت (جیلسپی ۱۹۹۰). توجیه حکومت ایران این بود که چنین تصمیمی فشار سنگین بانک‌های امریکایی بر ایران را کاهش می‌دهد، ایران را از پرداخت سودهای سنگین نجات می‌دهد، و موجب می‌شود کل روابط مالی و بانکی با «امپریالیسم امریکا» قطع شود. اما دلایل حکومت ایران هر چه بود، بانک‌های امریکایی پولی به جیب زدند که در صورت عدم وجود شرایط انسداد ۱۹۷۹ به دست آوردنش ممکن نبود. [...]

 

بنابراین برخلاف باور رایج، انسداد اموال ایران در سال ۱۹۷۹ واکنشی خودانگیخته به ماجرای سفارت نبود. این حرکتی بود حساب‌شده که مدت‌ها قبل از این ماجرا‌ها طراحی شده بود، نقشه‌ای برای حفاظت از منافع نهادهای مالی و شرکت‌های امریکایی. عمل دانشجویان پیرو خط امام بهانه‌ای ایده‌آل به دست امریکا داد تا نقشه‌ای را عملی کند که مدت‌ها به دنبال فرصتی برای انجامش می‌گشت. در نتیجه، ایران میلیارد‌ها دلار از دست داد و شرکت‌های امریکایی بسیار بیشتر از حقشان سود بردند. اما‌‌ همانطور که خواهیم دید، این سود‌ها کوتاه‌مدت بود. در بلندمدت، انسداد ۱۹۷۹ و وقایع پیامد آن موجب ضرر سنگینی به شرکت‌های امریکایی شد و مجبورشان کرد بار دیگر به ایران روی آورند. اما سوال این است که آیا ارتباطی بین انسداد اموال ایران و حمله صدام حسین به این کشور وجود دارد؟

 

 

امریکا برای حمله به ایران به صدام حسین چراغ سبز نشان داد

 

جیمی کار‌تر در کتاب خاطراتش با عنوان «حفظ ایمان: خاطرات ریاست‌جمهوری» درباره حمله صدام حسین به ایران می‌نویسد: «ما هیچ خبری از این حمله نداشتیم و هیچ تاثیری بر آن نگذاشتیم، اما به هر حال ایرانی‌ها آن را به پای ما نوشتند.» جای دیگر همین ادعا را تکرار می‌کند: «ایرانیان مرا متهم به طراحی و حمایت از حمله عراق می‌کردند.» کار‌تر اتهام را رد می‌کند، اما توضیح نمی‌دهد چرا ایرانیان او را مقصر می‌دانستند یا چرا اشتباه می‌کردند، گرچه نفس ادعایش درست است. بسیاری از منابع ایرانی درون و بیرون حکومت ایران، دولت کار‌تر، به خصوص مشاور امنیت ملی‌اش زبیگنیو برژینسکی، را متهم می‌کنند به تشویق و ترغیب صدام برای حمله به ایران. واشنگتن پست در ۴ ژوئن ۱۹۸۰ گزارش داد: «مقامات ایرانی امروز سند امریکایی دیگری را به نمایش گذاشتند؛ یادداشتی محرمانه از زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی رییس‌جمهور به سایروس ونس، سخنگوی وقت دولت که نشان می‌دهد امریکا دخالت در امور داخلی ایران را متوقف نکرده است.»

 

این متن تک صفحه‌ای در چهار پاراگراف به تاریخ ۶ آگوست ۱۹۷۹ نشان می‌دهد که رییس‌جمهور کار‌تر می‌خواهد «جو شک و ناامیدی موجود بین ایران و دیگر همسایه‌ها ـ به خصوص عراق و شوروی ـ را تشدید کند تا موضع سیاست خارجی دولت جدید از این طریق تضعیف شود.» این یادداشت برژینسکی خطاب به ونس را که مهر «محرمانه» بر آن خورده است، گویا دانشجویان بین اسناد موجود در سفارت امریکا پیدا کردند و کپی‌های آن بین گزارشگران حاضر در کنفرانس خبری تحت نظارت حکومت ایران توزیع شد تا مهر تاییدی باشد بر ادعای ۲۷ سال دخالت امریکا در امور ایران. در این یادداشت آمده است که رییس‌جمهور کار‌تر از دیپلمات‌های امریکایی می‌خواهد «روابط خود را با همه رهبران احزاب سیاسی، از جمله اقلیت‌ها و گروه‌های افراطی بدون استثنا حفظ کنید. اینان را می‌توان به شورش مسلحانه علیه نظام [امام] خمینی تحریک کرد.»

 

ابوالحسن بنی‌صدر، رییس‌جمهور وقت ایران، در سال ۱۹۹۱ نوشت: «می‌دانستیم که زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیتی کار‌تر و صدام حسین، در هفته اول جولای ۱۹۸۰ با هم ملاقات کرده‌اند. برژینسکی هیچ وقت این سفرش به امان را انکار نکرد و در خاطراتش یک بار به جنگ ایران و عراق اشاره کرده و گفته است گزارشی برای کار‌تر نوشته و توضیح داده است که درگیری ایران و عراق در راستای سیاست‌های امریکا در منطقه خواهد بود.» از سوی دیگر، او می‌نویسد: «برژینسکی به صدام حسین اطمینان داده بود که امریکا با گروه‌های جدایی‌طلب خوزستان مقابله نخواهد کرد.» جایی دیگر، بنی‌صدر به سندی اشاره می‌کند که «نقشه‌ای است دقیق برای بازپس‌گیری قدرت به کمک عراق»، طرحی که در آن به ملاقات صدام حسین و برژینسکی، دو ماه پیش از حمله عراق، اشاره شده است. به گفته بنی‌صدر، این طرح در حکم چراغ سبزی بود به صدام برای حمله به ایران. بنی‌صدر می‌نویسد: «این طرح همچنین جزییات تدارکات نظامی و اهداف حمله را، که بعدا جبهه‌های جنگ شدند، شامل می‌شود.»

 

برژینسکی هم مانند کار‌تر همه اینها را منکر می‌شود. در نامه‌ای به تحریریه وال‌استریت ژورنال، او ادعا می‌کند «اظهارات ابوالحسن بنی‌صدر درباره ملاقات او با صدام حسین در سال ۱۹۸۰ در کتاب "بنی‌صدر سخن می‌گوید" کذب محض است.» به همین نحو، چند ماه قبل از حمله صدام به ایران، در ۱۱ آوریل ۱۹۸۰ واشنگتن‌پست نوشت: «دیشب مشاور رییس‌جمهور، زبیگنیو برژینسکی، صراحتا آنچه را خود «ادعاهای جنون‌آمیز» تهران می‌خواند رد کرد و گفت امریکا هیچ دخالتی در جنگ ایران و عراق نداشته است. او همچنین گفت اگر درگیری ایران و عراق به جنگ بینجامد، امریکا «موضع مقتضی» را اختیار خواهد کرد.»

 

اسناد مربوط به نقش دولت امریکا در حمله صدام حسین به ایران هنوز منتشر نشده است. با این حال، شواهد بسیاری موجود است دال بر اینکه ادعاهای ایرانیان چندان هم «جنون‌آمیز» نیست و دولت کار‌تر، به خصوص شخص برژینسکی، چراغ سبزی برای حمله به ایران به صدام نشان داده است. به طور خاص، شواهد حاکی از آن است که امریکا: ۱ـ به دنبال سرنگونی حکومت ایران بود و به همین دلیل صدام را تحریک کرد، ۲ـ تهدید به جنگ با عراق را ابزار مفیدی در راه آزاد کردن گروگان‌ها دانست و ۳ـ تبعیدی‌های رژیم شاه مثل ژنرال غلامعلی اویسی را به عنوان واسطه ارتباط با صدام و تشویق او به حمله علیه ایران قرار داد. هر یک از این سه نکته شایان توجه و بررسی است. 

 

روز ۲۵ فوریه ۱۹۸۰، بی.بی.سی گزارش داد: «روز ۲۲ فوریه رادیوی عرب‌زبان تهران برنامه‌ای پخش کرد که مضمونش نقد منشوری بود که رییس‌جمهور عراق روز ۸ فوریه به عنوان طرحی برای پر کردن خلا برآمده از فقدان شاه در منطقه به کار‌تر و برژینسکی ارایه کرد. امریکا به دنبال ارایه همان نقشی به صدام بود که زمانی به شاه تفویض کرده بود: حامی منافع ایالات متحده و مانع شوروی.»

 

بعد‌ها بحث خواهیم کرد بر سر اینکه آیا امریکایی‌ها به دنبال جایگزین کردن شاه با صدام بودند یا صرفا از صدام استفاده کردند تا جنگی بین دو کشور به راه بیندازند. اما یک چیز قطعی است: دولت کار‌تر، به خصوص برژینسکی، به وضوح از نیت خود در سرنگونی رژیم ایران سخن گفته بودند. ۲۲ آگوست ۱۹۸۰ برنامه خلاصه اخبار بی.بی.سی به مقاله‌ای در پراودا اشاره کرد که در آن به نقل از برژینسکی آمده بود: «هدف امریکا سرنگونی رژیم فعلی ایران است.»

 

یک چیز دیگر هم قطعی است: دولت کار‌تر و باز هم به خصوص برژینسکی، به وضوح اشاره کرده‌اند که به دنبال بهبود روابط واشنگتن و بغداد هستند. به عنوان نمونه، نیویورک‌تایمز در ۵ مه ۱۹۸۰ نوشت: «گزارش‌ها به پیشنهاد مشاور امنیت ملی، زبیگنیو برژینسکی، اشاره می‌کند که به دنبال بهبود روابط عراق – امریکاست. طبق این پیشنهاد عراق باید در برابر سیاست‌های خودسرانه ایران مقاومت کند و در برابر عربستان سعودی محترمانه برخورد کند و صادرات نفت به غرب را ادامه دهد.» نیوزویک هم در ۶ اکتبر ۱۹۸۰ نوشت: آوریل سال گذشته، مشاور امنیت ملی زبیگنیو برژینسکی به یک مخاطب تلویزیونی گفت: «هیچ نوع تقابل خاصی بین منافع عراق و امریکا وجود ندارد. حس نمی‌کنیم به متوقف کردن خصمانه روابط امریکا و عراق نیازی باشد.» دولت همچنین چند شرکت امریکایی را به همکاری با عراق و ورود به قراردادهای اکتشاف نفت، بهداشت عمومی و فروش هواپیما تشویق کرد. در زمان شروع جنگ واشنگتن حتی استفاده از قایق‌های امریکایی چهار موتوره را، که برای استفاده عراقی‌ها در ایتالیا ساخته شده بود، آزاد اعلام کرد.

 

روز ۲۶ جولای ۱۹۸۰ هم اکونومیست در مقاله «به نام ایران، به کام عراق» نوشت: «اروپایی‌ها خود را‌‌ رها کرده‌اند و هر چه عراق می‌خواهد به او می‌فروشند»، و بعد اضافه کرد: «در امریکا آقای زبیگنیو برژینسکی کل گذشته عراق را فراموش کرده و این کشور را به عنوان یک متحد جدید می‌نگرد، اما عده‌ای دیگر از اعضای دولت که به سابقه صدام حسین در حمله به اسراییل و سرکوب سیاسی در این کشور اشاره می‌کنند، حرفشان گوش شنوایی ندارد.» تلاش برای بهبود روابط در شرایطی بود که امریکا عراق را به عنوان یکی از کشورهای حامی تروریسم در فهرست سیاه قرار داده بود و در نتیجه، هر نوع فروش سلاح به این کشور غیرقانونی بود. در تحلیل نهایی، به نظر می‌رسد سیاست امریکا سرنگونی حکومت اسلامی ایران، و در عین حال، تثبیت روابط با صدام حسین بوده است. اما خواهیم دید که با توجه به روابط تیره صدام با اسراییل، گرم گرفتن با او صرفا حرکتی تاکتیکی بود.

 

 

رابطه تهدید جنگ با گروگان‌گیری

 

با توجه به اهداف سیاست امریکا، این اتهام ایران که امریکا درصدد به راه انداختن جنگ بین این کشور با عراق بود چندان هم دور از ذهن به نظر نمی‌رسد. در واقع ایران تنها متهم کننده امریکا نبود، منابعی دیگر هم چنین می‌گفتند. به عنوان مثال روز ۱۴ آوریل برنامه خلاصه اخبار بی.بی.سی نقل‌ قولی از خبرنگار تاس در نیویورک پخش کرد که عنوانش بود: «ملاقات برژینسکی با اصحاب مطبوعات: دامن زدن به خصومت ایران و عراق». در این گزارش آمده است: واشنگتن کارزار تهدیدهای مستقیم و ایجاد جو رعب و اضطرار را علیه ایران به راه انداخته است. برژینسکی، مشاور امنیت ملی رییس‌جمهور خطاب به کنوانسیون جامعه سردبیران روزنامه‌ها می‌گوید امریکا بی‌تفاوت نخواهد نشست و «برای آزادی گروگان‌ها از هر امکانی استفاده خواهد کرد.»

 

از سخنان برژینسکی، که‌‌ همانطور که همه می‌دانند یکی از اصلی‌ترین مبلغان و مروجان حمایت از برخورد نظامی با ایران است و کاخ سفید را به این سو می‌کشاند، مشخص است که امریکا می‌خواهد ایران و عراق را به جان هم بیندازد و منطقه را بی‌ثبات کند. مشاور رییس‌جمهور با اشاره به اهمیت استراتژیک نفت برای غرب به طور کلی و امریکا به طور خاص، به خصوص نفت منطقه خلیج فارس، گفت که واشنگتن می‌تواند در صورت اتخاذ رویکرد صحیح، کاری کند که درگیری جدی ایران و عراق به منافع غرب در منطقه آسیب نزند.

 

مشاور امنیت ملی رییس‌جمهور، از فرصت سخنرانی در جمع سردبیران برای دامن زدن به خصومت بین ایران و عراق بهره برد. از سخنان او آشکار است که واشنگتن به دنبال استفاده از پیچیدگی‌ها و ابهاماتی است که در روابط ایران و عراق بالا گرفته، تا از این طریق اهداف امپریالیستی امریکا را برآورده کند، و در نتیجه با دامن زدن به این ابهامات و راندن دو کشور به سوی جنگ می‌خواهد زمینه‌ای برای حضور نظامی امریکا در منطقه مهیا سازد. برژینسکی اضافه کرد که اگر درگیری بین ایران و امریکا منافع غرب را به خطر اندازد «ما واکنش نشان خواهیم داد. حتی اگر یکی از گروگان‌های امریکایی رنجی متحمل شوند ما وارد عمل خواهیم شد.»

 

اما پرسشی ساده به ذهن هر ناظر این وضعیت خطور می‌کند: چرا امریکا اصرار دارد مساله گروگان‌ها را به رابطه ایران و عراق ربط دهد؟ این دو ماجرا چه ربطی به هم دارند؟ وقتی برژینسکی چنین حرف می‌زند، پس به وضوح از دلایل تجاوز احتمالی به مرزهای ایران آگاه است. در واقع، برژینسکی به خوبی از ربط این دو مقوله به هم آگاه بود. این آگاهی را منبعی دیگر گزارش کرده است. ۱۵ آوریل ۱۹۸۰، واشنگتن‌پست نوشت: «زبیگنیو برژینسکی، مشاور رییس‌جمهور، شب گذشته به ایران هشدار داد که «وحدت ملی» این کشور در صورت ادامه اسارت ۵۳ امریکایی در تهران به خطر خواهد افتاد.»

 

برژینسکی در مصاحبه‌ای با شبکه تلویزیونی مک‌نیل- لرر گفت: تهدید دیگر، گزارش‌هایی است که از تاسیس پایگاه‌های نظامی در منطقه قفقاز، نزدیک مرز مشترک شوروی با ایران، به دست آمده است. او همچنین به «افزایش تنش‌ها بین ایران و عراق» به عنوان نشانه‌ای از گسترش خطر ایران اشاره کرد.

 

مشاور امنیت ملی کاخ سفید گفت که اقدام عملی امریکا علیه ایران از نظر دولت کار‌تر به عنوان آخرین ابزار ممکن و آخرین فشار برای‌‌ رها کردن گروگان‌ها تلقی می‌شود. اما در ادامه گفت که اگر این وضعیت در ایران ادامه یابد، «خطر تجزیه» این کشور را تهدید خواهد کرد. در این صورت، کشورهایی مثل عراق و شوروی ممکن است از این فرصت استفاده کنند و بخش‌هایی از ایران آشوب‌زده را به خاک خود پیوند زنند.

 

جیمی کار‌تر هم بحث گروگان‌گیری را به رابطه ایران و عراق پیوند زد. روز ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰، آسوشیتدپرس چنین گزارش داد: روز دوشنبه رییس‌جمهور کار‌تر گفت که در صورت آغاز جنگ بین ایران و عراق امریکا طرف هیچ کشوری را نخواهد گرفت، اما این درگیری ممکن است به آزاد شدن گروگان‌های امریکایی کمک کند. کار‌تر در پاسخ به سوال یکی از دانش‌آموزان گفت «نمی‌توانم قول آزادی سریع گروگان‌ها را به شما بدهم»، اما به زعم او این جنگ به ایران می‌فهماند که به دوست و همسایه نیاز دارد، و در نتیجه «عزم آنان را برای آزاد کردن گروگان‌ها جزم می‌شود.»

 

برژینسکی به عربستان سعودی سفر کرد، و احتمال ملاقات او با صدام حسین اصلا ادعایی «جنون‌آمیز» نیست. برژینسکی جولای ۱۹۸۰ وارد عربستان شد. ۲۲ جولای، واشنگتن‌پست گزارش داد که «سیا به کاخ سفید هشدار داد که حکام فعلی عربستان ممکن است تا دو سال دیگر سرنگون شوند» و «حالا برای سفر برژینسکی به عربستان وقت مناسبی نیست». اما این تنها سفر برژینسکی به خاورمیانه نبود. روز ۲۲ فوریه ۱۹۸۰، خلاصه اخبار بی.بی.سی از خبرگزاری مجارستان از سفر برژینسکی در ماه فوریه خبر داد و گفت محتوای مذاکرات برژینسکی و رهبران عربستان فاش نشده است. واشنگتن‌پست هم ۴ فوریه ۱۹۸۰ گزارش داد «برژینسکی و وارن کریستوفر روز دوشنبه به عربستان رفتند.»

 

آیا برژینسکی با صدام ملاقات کرد؟ بدون انتشار اسناد طبقه‌بندی شده پاسخ به این سوال دشوار است، اما اطلاع از این ملاقات در نفس ماجرا تفاوت چندانی ایجاد نخواهد کرد. دولت امریکا و به خصوص شخص برژینسکی پیش از این روابط نزدیکی با صدام برقرار کرده بودند، و در این راه عواملی از رژیم شاه که هم با عراق و هم با امریکا ارتباط داشتند نقش عمده‌ای ایفا کردند. یکی از آنها ژنرال غلامعلی اویسی بود، فرمانده پیشین نیروی زمینی ارتش شاه که «۸ سپتامبر ۱۹۷۸ دستور تیراندازی مستقیم به تظاهرات ضدشاه را صادر کرد، صد‌ها نفر را کشت و جمعه سیاه را رقم زد.» (واشنگتن‌پست، ۱۷ مه ۱۹۸۰)

 

۳۰ آوریل ۱۹۸۰، کریستین‌ساینس‌مانیتور گزارش داد که «نخست‌وزیر پیشین ایران که امروز در تبعید است به همراه دو ژنرال دیگر در تلاشند تا حمایت امریکا، غرب و دیگر کشورهای مسلمان را برای طراحی یک عملیات ضدانقلابی علیه آیت‌الله روح‌الله خمینی جلب کنند.» این دو ژنرال بهرام آریانا و غلامعلی اویسی نام داشتند. طبق این گزارش، «ژنرال اویسی تا دو ماه پیش بیشتر وقت را در امریکا سپری می‌کرد. هر چند خیلی در کانون اخبار قرار نگرفت، اما استرداد او به همراه شاه جزو شرایط گروگان‌گیر‌ها برای آزاد کردن زندانیان سیاسی بود.» در گزارش آمده است که «اویسی در سکوت و خفا، پشت‌پرده فعال است تا تیم نظامی قوی‌ای فراهم کند. به نظر می‌رسد به لحاظ مالی، پشت او محکم است.» گزارش اشاره نمی‌کند که این پول از کجا می‌آید، اما در ادامه اشاره کرد که «اویسی با حکومت‌های عرب دشمن ایران کار می‌کند و ژنرال بهرام آریانا همدست اوست.» در گزارش ذکر شده است که بختیار و آریانا هر دو در پاریس به سر می‌برند.

 

در ادامه، روز۱۷ مه ۱۹۸۰ واشنگتن‌پست در گزارشی با جزییات بیشتر از تبعیدی‌های ایران، از جمله اقوام شاه، نقل کرد: «همه چیز به اویسی بسته است.» در این گزارش آمده است: اویسی که پیش از خروج شاه از کشور به امریکا گریخت، نوامبر ۱۹۷۹ به پاریس رفت و به نظر می‌رسد بعد از آن بین عراق و فرانسه در سفر بوده است. نزدیکانش می‌گویند او در ماه‌های اخیر به کمک شورشیان کردستان به خاک ایران هم وارد شده است. آنان معتقدند اگر اویسی و افسران و سربازانش، که اینک در مصر، عراق و اسراییل مستقرند، تصمیم به حمله بگیرند، دولت [امام] خمینی سقوط خواهد کرد و این عملیات منجر به شورش دوباره توده‌ها خواهد شد نه عملیات نظامی محض.

 

در ادامه گزارش می‌خوانیم: «حدس‌هایی زده می‌شود مبنی بر اینکه اسراییلی‌ها با تبعیدیان در ارتباطند.» همچنین، گزارش می‌گوید بعد از فرانسه، مهم‌ترین حامی نظامی عراق امریکاست که از طریق عربستان سعودی به این کشور سلاح می‌دهد. همچنین در گزارش آمده که صدام حسین «به هر کس که درصدد ضربه زدن به مقامات ایرانی باشد کمک خواهد کرد. عراق نگران تاثیر خمینی بر اکثریت شیعه ساکن عراق است که با حزب بعث مشکل دارند.» در انتهای گزارش آمده است که بختیار گفته است ملاقات‌هایی با صدام حسین رهبر عراق داشته، اما به دلایل امنیتی نگفت که چند بار به بغداد سفر کرده است. وقتی از او پرسیدند از عراق کمک مالی هم دریافت کرد یا نه، گفت: «اگر می‌خواستم، می‌گرفتم.» بختیار گفت که از عراق اسلحه و کمک‌های دیگر خواهد گرفت.

 

اما طبق گزارش ۱۹ آوریل ۱۹۸۰ واشنگتن‌پست، بختیار کنفرانسی خبری در پاریس برگزار و در آن اعلام کرد به عراق سفر کرده تا با ایرانیان مخالف نظام فعلی ملاقات کند. به علاوه او اعلام کرد که هر چند شخصا «با استفاده از خاک عراق به عنوان پایگاه حمله نظامی مجدد به ایران مخالفم»، اما «با عملیات کماندویی ایالات متحده یا هر دولت دیگر، که هدفش آسیب رساندن به تجهیزات نفتی ایران در نزدیکی مرز عراق باشد، مشکلی ندارم.»

 

سه روز بعد، ۲۰ مه ۱۹۸۰، واشنگتن‌پست بار دیگر گزارش داد که اویسی «مشغول سازمان‌دهی ارتشی است تا از هفت موضع به خاک ایران حمله کند.» و در ادامه نوشت «اویسی در حال حاضر در عراق است.» چند روز بعد، ۱۲ ژوئن ۱۹۸۰، نیویورک‌تایمز گزارش داد که اویسی به واشنگتن آمده است: «این مرد قوی هیکل با ۶ فوت و پنج اینچ قد اعلام کرد که هر چند در واشنگتن دوستان بسیاری دارد، اما حین این سفر هیچ برنامه‌ای برای ملاقات با هیچ یک از اعضای دولت کار‌تر ندارد. اما مقامات آگاه گفتند ژنرال اویسی در این سفر ملاقات‌هایی با افراد رده بالای دولتی داشته که محتوای این ملاقات‌ها "مسایل شخصی" عنوان شده است.» طبق گزارش، مقامات امریکا «درباره محتوای این ملاقات‌ها با ابهام و اکراه سخن گفتند»، چرا که با «مشکلی پیچیده» مواجه بودند: «عصبانی شدن بیشتر تهران و به خطر افتادن جان ۵۳ گروگان امریکایی.» روز ۱۹ ژوئن ۱۹۸۰، کریستین ساینس مانیتور گزارش داد: آقای بختیار، پس از چندین سفر به بغداد و ملاقات با صدام حسین، روز سه‌شنبه در پاریس با ژنرال غلامعلی اویسی و ژنرال احمد پالیزبان ملاقات کرد. این دو نفر نقش مهمی در تقویت نیروهای عراقی برای حمله به ایران ایفا کرده‌اند. در ادامه گزارش می‌خوانیم که «دولت امریکا از پشتیبانی مستقیم بختیار یا بنیان آزادی ایرانیان سر باز می‌زند، اما اویسی حین سفرش به امریکا در ماه گذشته با مسوولان امریکایی ملاقات کرد.»

 

سفرهای تبعیدیان ایرانی، به خصوص اویسی، در مسیر واشنگتن، پاریس و عراق، در کل تابستان ۱۹۸۰ ادامه داشت. روز ۲۷ سپتامبر ۱۹۸۰، نیویورک‌تایمز نوشت بنا به گزارش‌های رسیده اویسی و بختیار «در فاصله پایان آگوست و اواسط سپتامبر بار‌ها به عراق سفر کرده‌اند.» اویسی درست پیش از حمله صدام به ایران در ۲۲ سپتامبر به امریکا برگشت. روز ۲۸ سپتامبر واشنگتن‌پست گزارش کرد: غلامعلی اویسی، مهم‌ترین ژنرال سابق در جنبش تبعیدیان، پس از یک هفته اقامت در امریکا امروز به پاریس برگشت. بعضی از هوادارانش به او اصرار کرده‌اند به ایران برگردد و شورشی نظامی علیه خمینی به راه اندازد. هر چند اویسی به این عقیده سلطنت‌طلبان ایرانی بی‌توجه نبود که می‌گفتند: «هر کس سوار بر قطار عراقی‌ها به ایران برگردد خونش گردن خودش است»، اما هنوز هیچ اظهارنظر رسمی‌ای درباره نقش نداشتن در حمله عراق نکرده است.

 

در ادامه گزارش می‌خوانیم «گزارش‌های زیادی به دست رسیده که از شمار فراوان نیروهای تبعیدی ایرانی در عراق حکایت می‌کند» و «هفته‌نامه آلمانی اشترن نوشت ۴۵ هزار نفر در ۲۰ اردوگاه مرزی تحت فرمان اویسی هستند»، اما این عدد با توجه به منابع موثق، اغراق‌شده به نظر می‌رسید. طبق این گزارش، بختیار هم تایید کرده که «چهار پنج سفر» از پاریس به بغداد داشته و از صدام پول گرفته است.

 

با توجه به فهرست روابط ثبت شده ایرانیان تبعیدی با صدام حسین و امریکا، به نظر نمی‌رسد اثبات رابطه برژینسکی و صدام حسین برای نشان دادن تاثیر امریکا در آغاز جنگ ایران و عراق ضروری باشد. افسران امریکایی از طریق ایرانیان تبعیدی با صدام حسین در ارتباط بودند و مدام بین واشنگتن و بغداد سفر می‌کردند. این ملاقات‌ها صرفا «ادعاهای جنون‌آمیز» مقامات ایرانی نیست. اینها واقعیاتی است مضبوط در روزنامه‌های امریکا که مسوولان وقت امریکا تاییدشان کرده‌اند، هر چند که دولت کار‌تر سعی می‌کرد توجه را منحرف کند و مدام در حال ارایه اخبار وضع گروگان‌ها در ایران بود. از سوی دیگر، این ملاقات‌ها به دقت تنظیم شده بود تا امریکایی‌ها بتوانند حمله احتمالی صدام به ایران را به مساله گروگان‌گیری ربط دهند. امریکا امیدوار بود هشدار به ایران در باب چنین حمله‌ای منجر به آزادی گروگان‌ها شود. برژینسکی بین مساله گروگان‌ها با «وحدت ملی» و «خطر تجزیه» ایران ارتباط برقرار کرد و از سوی دیگر، کار‌تر گفت که درگیری ایران و عراق می‌تواند «ایران را به آزادی سریع‌تر گروگان‌ها تشویق کند»، و از این طریق می‌خواست ایرانیان را به چنین مسیری بیندازد. با این همه، نیت سیاستمداران امریکایی بی‌شک فرا‌تر از آزادی گروگان‌ها بود.‌‌ همانطور که پیشتر گفتیم، امریکایی‌ها به دنبال سرنگونی حکومت ایران بودند. به این ترتیب، طبیعی‌ترین کار تحریک صدام حسین و کمک به او برای حمله به ایران بود.

 

در مجموع، باید گفت ادعای ایران در باب مشارکت امریکا با صدام در حمله به ایران، صرفا «ادعاهای جنون‌آمیز» نبود.‌‌ همانطور که گفتیم حتی بدون دسترسی به اطلاعات طبقه‌بندی شده شواهد بسیاری در رسانه‌های خبری وقت هست که نشان می‌دهد مسوولان امریکایی ـ به خصوص برژینسکی ـ نه تنها از حمله آگاه بودند، بلکه مشوق صدام نیز بودند. حتی خاطرات بعضی از سیاستگذاران آن دوران نیز نه تنها تبرئه‌شان نمی‌کند، بلکه نشان می‌دهد امریکایی‌ها چه نقش مؤثری در آغاز حمله داشتند. به عنوان نمونه، در کتاب ۵۸۷ صفحه‌ای برژینسکی با عنوان «قدرت و انضباط: خاطرات یک مشاور امنیت ملی، ۱۹۸۱-۱۹۷۷» هیچ توضیحی درباره جنگ ایران و عراق نیامده است، واقعه‌ای مهم که حتما اعضای دولت کار‌تر را در آن زمان درگیر کرده بود. حتی آنجا که اشاره به جنگ در کار است، هیچ اشاره‌ای به تبعیدیان ایرانی نظیر اویسی، که با امریکایی‌ها و صدام حسین ملاقات می‌کرد و در رفت و آمد دایم بین واشنگتن و بغداد بود، دیده نمی‌شود. یعنی مشاوران امور خارجه کار‌تر آن قدر جاهل و ناتوان بودند که از فعالیت‌های افسران سابق شاه در امریکا خبر نداشتند؟ اگر داشتند، این ملاقات‌ها، که به طولانی‌ترین جنگ قرن بیستم و مرگ بالغ بر یک میلیون نفر منجر شد، ارزش اشاره‌ای کوتاه در خاطرات حجیم حضرات را نداشت؟

 

اما‌‌ همان چند اشاره گذرای برژینسکی به ایران و عراق می‌تواند مهر تاییدی باشد بر تحلیل ما از نقش امریکا در آغاز جنگ ایران و عراق. به عنوان مثال، برژینسکی درباره مذاکرات با ایران بر سر گروگان‌های امریکایی می‌نویسد: آغاز جنگ ایران و عراق نیاز به قطعات یدکی امریکایی را برای ایرانی‌ها به وجود آورد و ما تلاش کردیم این فرصت را به منظور به راه آوردن ایرانیان به کار گیریم. در اواسط اکتبر بین خودمان حتی این بحث مطرح شد که این قطعات یدکی را جایی مثل آلمان، الجزایر یا پاکستان بگذاریم تا ایرانی‌ها با هواپیماهای خودشان بیایند و اینها را بردارند.

 

برژینسکی ادامه می‌دهد: «در همین شرایط بود که با ناراحتی متوجه شدیم اسراییلی‌ها قطعات یدکی امریکایی را به ایرانیان داده‌اند بدون توجه به اینکه ما می‌توانستیم از این ابزار برای گرفتن دست بالا در مساله گروگان‌ها استفاده کنیم. من و ماسکی در این‌باره مدتی طولانی بحث کردیم و تصمیم گرفتیم گام سیاسی محکمی برداریم و به اسراییلی‌ها حالی کنیم که این کار نقش بر آب کردن تمام تلاش‌های حساس ما بود. معاون دولت چنین کرد و تا جایی که می‌دانیم، اسراییلی‌ها عقب نشستند. به هر حال، در مجموع به نظر می‌رسد جنگ ایران و عراق از آنچه گمان می‌کردیم فرصت کمتری برای مذاکره مهیا کرد و نتیجه‌اش گیجی و پیچیدگی بیشتر اوضاع ایرانیان بود که حالا دیگر نمی‌توانستند مثل سابق بر مساله گروگان‌ها تمرکز کنند.» (برژینسکی، ۱۹۸۳)

 

به این ترتیب، جنگ ایران و عراق به چشم امریکایی‌ها یک «فرصت» بود تا موجب شود مقامات ایرانی گروگان‌ها را با لوازم یدکی نظامی عوض کنند. اما از منظری دیگر باید نگریست، امریکایی‌ها به دنبال معاوضه بودند، می‌خواستند گروگان‌ها را با تجهیزات نظامی‌ای معاوضه کنند که ایرانیان پیشتر خریده بودند و پولش را هم پرداخت کرده بودند و هیچ وقت به دستشان نرسیده بود. با این تفاصیل، هنوز هم ادعای دست‌ داشتن امریکایی‌ها در فراهم آوردن این «فرصت»، «جنون‌آمیز» است؟

 

 

مصیبت در هر دو خانه

 

یک ماه پس از اشغال سفارت امریکا در ایران نیروهای عراقی وارد خاک ایران شدند اما مجبور به عقب‌نشینی شدند. درگیری‌ها تا ۱۷ سپتامبر ۱۹۸۰ ادامه داشت، زمانی که صدام حسین اعلام کرد او قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر را در مورد تعیین مرزهای ایران و عراق، که دسترسی مساوی به اروندرود را برای دو کشور در پی داشت، به رسمیت نمی‌شناسد و به نظرش اروندرود یا شط‌العرب «رودی تماما عراقی و عربی» است. پنج روز بعد حمله همه‌جانبه او به ایران شروع شد.

 

باید اشاره کرد که سازمان ملل، که ۲ آگوست ۱۹۹۰ حمله عراق به کویت را به شدت محکوم کرد، ۲۸ سپتامبر ۱۹۸۰ حمله عراق به ایران را در بیانیه‌اش محکوم نکرد. در واقع، علی‌رغم اینکه کاملا واضح بود عراق جنگ را آغاز کرده، سازمان ملل هشت ماه تمام بر این موضع ایستاد که «باید هیأتی بی‌طرف سهم هر یک از طرفین را در این درگیری بررسی کند.»

 

توجیهات عراقی‌ها برای حمله به ایران، و شرایطی که برای پایان خصومت‌ها تعیین کردند، از‌‌ همان آغاز به لحاظ منطقی ایراد داشت. به عنوان مثال، آنان گفتند ایرانی‌ها به دنبال تحریک شورشیان کرد بودند و در خاک عراق دست به عملیات تروریستی زدند و ایرانیان علنا از مردم عراق خواسته‌اند حزب بعث را سرنگون کنند و رهبرش صدام حسین را کنار بگذارند. با این حال، به جای اینکه از دولت ایران بخواهند دست از تحریکات و دخالت در امور عراق بردارد تا جنگ مختومه شود، دولت عراق ادعای تملک شط‌العرب و سه جزیره در خلیج فارس را داشت که صد‌ها مایل از عراق دور بودند و شاه پس از خروج انگلیسی‌ها در ۱۹۷۱ به خاک ایران ضمیمه کرده بود.

 

حمله شدید عراق به ایران و دلایل بی‌پایه آن، آدم را به یاد حمله ۱۹۹۰ صدام حسین به کویت می‌اندازد که دلایل آن هم به همین اندازه بی‌پایه بود. اما بر خلاف حمله دوم که خشم امریکا را به همراه داشت، حمله به ایران با هیچ نوع محکومیت ساده عمل صدام حسین مواجه نشد. در عوض، ۲۴ سپتامبر رییس جمهور کار‌تر «قول داد» در جنگ ایران و عراق کوچکترین مداخله‌ای نخواهد کرد: «موضع ما خنثی ماندن است و از طریق سازمان ملل و دیگر نهادهای قانونی تمام تلاشمان را می‌کنیم تا راه حلی صلح‌آمیز برای این جنگ بیابیم.» (نیویورک‌تایمز، ۲۴ سپتامبر ۱۹۸۰). اما به توجه به نقش امریکا در آغاز جنگ، این «خنثی ماندن» جز ادا و دروغ نبود.

 

شش روز پس از آغاز جنگ، امریکا چهار هواپیمای جاسوسی آواکس و چند صد نیروی کمکی به عربستان سعودی، یکی از مهم‌ترین متحدان و حامیان حکومت عراق، ارسال کرد. این اقدام به چشم ایرانیان یکی دیگر از نشانه‌های اتحاد امریکا با صدام حسین بود. نخست‌وزیر وقت ایران، محمدعلی رجایی، در سخنرانی به تاریخ ۱۷ اکتبر ۱۹۸۰ در سازمان ملل اعلام کرد که «امپریالیسم امریکا» مستقیم و غیرمستقیم «حکومت بعث عراق» را حمایت کرده و «امریکا با هواپیماهای آواکس خود که در عربستان مستقر کرده است، حرکات ارتش دلیر جمهوری اسلامی ایران را ضبط و به عراق گزارش می‌دهد و همچنین با منحرف کردن سیستم‌های رادار اطلاعات غلط به جنگنده‌های ما می‌دهد.» در کنفرانس مطبوعاتی روز بعد، رجایی اعلام کرد: «حکومت اردن و دیگر حکومت‌های وابسته امریکا برای کمک به رژیم صدام بسیج شده‌اند، نمونه‌اش هم ارسال هواپیماهای آواکس به عربستان سعودی و استقرار کشتی‌های امریکایی در دریای عرب است.» (نیویورک‌تایمز، ۱۹ اکتبر۱۹۸۰) رجایی افزود: ما هرگز علاقه‌ای به درگیر شدن با عربستان سعودی نداشته‌ایم. هرگز به مساله‌ای تا این حد عظیم فکر هم نکرده‌ایم. پس از آنکه مقامات ارشد نظام شرایط آزادسازی گروگان‌ها را اعلام کردند مساله هواپیماهای آواکس پیش آمد که برای مردم من دغدغه‌ای تازه بود. پاکسازی منطقه از آواکس‌ها را ما به مثابه نشانه اراده خیر حاکمان امریکا خواهیم گرفت.

 

به این ترتیب، ایران ارسال آواکس به عربستان سعودی را تلاشی دیگر در راستای کمک به صدام می‌دید، و همین مساله آزادسازی گروگان‌ها را پیچیده‌تر کرد. البته مقامات امریکایی بلافاصله اتهامات رجایی را رد کردند. تیم راس، سخنگوی وزارت دفاع، در برابر اتهام فعالیت اطلاعاتی برای صدام حسین چنین پاسخ داد: «اطلاعات به دست آمده از آواکس‌ها را فقط به عربستان سعودی می‌دهیم تا از تهدیدهای ممکن برای محدوده هوایی خویش آگاه باشند» (نیویورک تایمز، ۱۷ اکتبر ۱۹۸۰). برژینسکی هم همین ادعا را دارد. او در خاطرش تصمیم به ارسال آواکس و سرباز به عربستان سعودی را چنین توجیه می‌کند که مدت کوتاهی پس از آغاز جنگ ایران و عراق، «سعودی‌ها درخواست خرید آواکس‌های امریکایی را برای تقویت دفاع از حریم هوایی خود و حمایت هوشمند فرستادند. به نظر می‌رسید که عراقی‌ها می‌خواستند حملاتی بر ضد استحکامات ایران طراحی کنند که نیاز داشت پایگاه‌هایش بعضی کشورهای منطقه باشند، و عرب‌ها از پاسخ ایران و هدف قرار گرفتن میدان‌های نفتی‌شان می‌ترسیدند.» (برژینسکی، ۱۹۸۳)

 

استفاده برژینسکی از عبارت «به نظر می‌رسید» جلب توجه می‌کند، گویی که او، مشاور امنیت ملی، از اعمال عراقی‌ها خبر نداشت. همچنین جالب است که او به راحتی بر نقش عربستان سعودی در حمله هوایی به ایران سرپوش می‌گذارد، نقشی که به هیچ وجه هم مخفی نبود. بسیاری از روزنامه‌های آن ایام گزارش دادند که «عربستان سعودی فضای هوایی‌اش را خالی نگه داشته تا هواپیما‌ها و هلی‌کوپترهای عراقی برای عملیات خود از آن بهره برند.» (نیویورک‌تایمز، ۶ اکتبر ۱۹۸۰). بنابراین، عربستان سعودی ناظری معصوم و بی‌طرف در جنگ نبود، شریکی فعال بود.

 

ادامه گزارش برژینسکی از نحوه فرستادن پرسنل آواکس امریکایی به عربستان سعودی نیز جالب و خواندنی است. او ادعا می‌کند در فاصله ۲۷ سپتامبر و ۷ اکتبر بر سر این مساله نزد سیاستمداران امریکا اتفاق‌نظر وجود نداشت. او و وزیر دفاع هارولد براون موافق عملیات بودند و معاون رییس‌جمهور ادموند ماسکی و معاونش وارن کریستوفر مخالف. به گفته برژینسکی، ماسکی و کریستوفر استدلال می‌کردند که چنین کنشی هم برای ایران و هم برای شوروی «تحریک‌کننده» است. کریستوفر می‌گفت: «این کار خلاف اعلام بی‌طرفی امریکا در جنگ ایران و عراق است، برای همین نباید به عربستان پاسخ مثبت داد.» (برژینسکی، ۱۹۸۳)

 

این بار هم گزارش برژینسکی منطق ندارد. مگر نه اینکه کار‌تر روز ۲۴ سپتامبر اعلام کرده بود امریکا در این جنگ «کاملا بی‌طرف» خواهد ماند؟ اگر چنین است چرا وارن کریستوفر می‌گوید امریکا «باید بی‌طرف بماند»؟ یعنی سیاستگذاران امریکایی در آن ایام به چیزی شک داشتند؟ از سوی دیگر، مگر برژینسکی به ما نمی‌گوید عربستان هیچ دخالتی در جنگ نداشت، پس چرا فرستادن آواکس و سرباز به این کشور شائبه برانگیز است؟ بالاخره اینکه عربستان چرا باید از تهدید ایران بترسد؟ مگر مشخص نبود که گستراندن دامنه جنگ و درافتادن با حریف قدری مثل عربستان در آن تاریخ حکم خودکشی را برای ایران داشت؟

 

طبق معمول، گزارش برژینسکی با واقعیات نمی‌خواند. در واقع، چهار سال پس از ارسال آواکس به عربستان سعودی، صدام حسین خود تایید کرد که این هواپیما‌ها اطلاعات مواضع نیروهای ایرانی را در اختیار او می‌گذاشتند. روز ۱۲ مه ۱۹۸۴ روزنامه فایننشال‌تایمز لندن گزارش داد: «رییس‌جمهور عراق در جواب روزنامه‌نگاران کویتی که هفته پیش به بغداد آمده بودند و از او پرسیدند آیا اطلاعاتی از چهار هواپیمای آواکس، که در آغاز جنگ به عربستان داده شد اما همیشه تحت کنترل و نظارت نیروهای امریکایی بود، دریافت کرده است یا نه، پاسخ داد: «ما از این هواپیما‌ها به نفع عراق بهره برده‌ایم.» در ادامه گزارش می‌خوانیم: «این نخستین باری است که عراق دریافت کمک نظامی از امریکا را تایید می‌کند.» در ادامه‌ می‌خوانیم که چگونه عربستان سعودی و کویت صدام را با نفت و پول حمایت می‌کردند، و همچنین اطلاعاتی کسب می‌کنیم از شک و تردید طولانی ایرانیان نسبت به نقش عربستان در استفاده از آواکس به نفع عراق.

 

نقش نیروهای نظامی امریکا و آواکس‌ها در نخستین مرحله جنگ ایران و عراق در سال‌های اخیر روشن‌تر شده است، به خصوص پس از حمله دوم امریکا به عراق. دیلیپ هیرو، روزنامه‌نگار و تحلیلگر مسایل خاورمیانه، یک سپتامبر ۲۰۰۲ در آبزرور نوشت: «علی‌رغم ادعاهای مکرر بی‌طرفی، امریکا همواره طرفدار بغداد بوده است. این کشور هیچ فرصتی را در حمایت اطلاعاتی عراق از طریق آواکس‌هایی که در اختیار عربستان بود از دست نداد.» فیلم‌ساز مستند و روزنامه‌نگاری به نام روری اکانر هم در ۱۲ اکتبر ۲۰۰۴ نوشت: در طول جنگ ایران و عراق، سعودی‌ها ـ با آگاهی و تایید حکومت امریکا ـ عراق را با پول، اسلحه و اطلاعات پشتیبانی کردند. هاوارد تیچز [مشاور امنیت ملی در فاصله ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۷] گفته است: «کمک‌های مالی، پشتیبانی لجستیک و اطلاعات امنیتی برای عراقی‌ها فراهم شد. آنان اطلاعاتی را که از ارزیابی نیروهای نظامی ایران به دست آوردیم در اختیار داشتند. حتی بر این باورم که این اطلاعات در تصمیم اول صدام حسین برای حمله به ایران تاثیرگذار بود.»

 

در مجموع به نظر می‌رسد دولت کار‌تر که زبیگنیو برژینسکی هدایتش می‌کرد، صدام حسین را برای حمله به ایران تشویق و ترغیب کرد. ارسال آواکس و نظامیان به عربستان سعودی در ۱۹۸۰، که اطلاعاتی در مورد قابلیت‌های نظامی ایرانیان و موضع‌گیری آنان به صدام داد، مورد تایید خود صدام در چهار سال بعد هم بوده است. اما سوال این است که آیا سیاستمداران دولت کار‌تر، به خصوص برژینسکی، به رابطه طولانی مدت با صدام حسین فکر می‌کردند؟ پاسخ منفی است. پیشتر گفتیم که سیاستمداران امریکایی، به خصوص برژینسکی، به دنبال چیزی بیشتر از آزادی گروگان‌ها بودند. آنان می‌خواستند حکومت ایران را سرنگون کنند، و این تمایل آنان به نفع صدام تمام می‌شد. اما چیزی نگذشت که مشخص شد دوستی با صدام موقتی بوده است. سیاستی که دولت امریکا اتخاذ کرد و بعد‌ها تحت عنوان «سیاست مهار دوگانه» شهرت یافت، محتوایش این بود که عراق و ایران درگیری جنگی طولانی و فرساینده و پرهزینه شوند که به پیروزی هیچ یک منجر نشود. برژینسکی در یکی دیگر از کتاب‌هایش این سیاست را تایید کرده است: در دهه ۱۹۸۰ امریکا به دنبال رسیدن به تعادل ضمنی قدرت بین ایران و عراق بود تا ایران هژمونی منطقه را به دست نیاورد و منافع امریکا را به خطر نیندازد. امریکا در طول جنگ ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۸ کمک‌هایی به عراق کرد تا از گسترش اسلام‌گرایان افراطی جلوگیری کند، و از سوی دیگر، به واسطه اسراییل حمایت‌هایی هم از ایران کرد، به خصوص در دورانی که گروگان‌ها باید آزاد می‌شدند. (برژینسکی و اسکوکرافت، ۱۹۹۷)

 

این تاییدی است محرز بر نقش امریکا در منطقه به عنوان یک مامور دوجانبه. برژینسکی به ما نمی‌گوید این «تعادل قدرت بین ایران و عراق» چطور به دست آمد. همچنین درباره نقش شخص خودش در سیاستگذاری چیزی نمی‌گوید. اما‌‌ همانطور که پیشتر نشان دادیم، به نظر می‌رسد این سیاست محصول تلاش‌های شخص برژینسکی بوده است. پیشتر دیدیم که او در خاطراتش گفته است در اواسط اکتبر ۱۹۸۰ دولت کار‌تر به دنبال بررسی احتمال گذاشتن قطعات یدکی در کشورهای مختلف بود تا ایرانیان برشان دارند. نمی‌دانیم این نقشه هیچ وقت عملی شد یا نه، اما حتی اگر هم نشده باشد، نفس فکر کردن به فروش این قطعات به ایران، درست در زمانی که صدام از پشتیبانی اطلاعاتی بهره‌مند بود، به این معناست که امریکا نقش مامور دوجانبه را در منطقه ایفا می‌کرد. بنابراین، می‌توان به این نتیجه رسید که سیاست مهار دوجانبه ایران و عراق را دولت کار‌تر آغاز کرد و طراحش شخص برژینسکی بود.

کلید واژه ها: ایران و عراق ساسان فیاض منش جنگ تحمیلی


نظر شما :