مرتضی الویری: ارتباط با مطهری ما را از فرقان جدا کرد

۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰ | ۱۸:۴۲ کد : ۷۲۳ از دیگر رسانه‌ها
مهندس مرتضی الویری از چهره‌های شاخص تیمی است که از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب، در فرآیند تعقیب و دستگیری اعضای گروه فرقان سهیم بود. الویری اما، از پیش از پیروزی انقلاب با فرقانیان آشنائی و تعامل داشت، آنگاه که در سالیان ۵۵ و ۵۶ به حمایت تدارکاتی از این گروه می‌پرداخت و پاره‌ای از اقلام تبلیغی این جریان را مخفی و منتشر می‌کرد. او پس از چندی و متأثر از گفت‌و‌گوهای خویش با استاد شهید آیت‌الله مطهری به رابطه خویش با فرقان پایان داد. انگاره‌های او در باب منش فکری و نیز پشتوانه‌های مالی فرقانیان، مورد انتقاد برخی صاحب‌نظران و تاریخ‌پژوهان است که جلوه‌هایی از این انتقادات را در سایر گفت و شنودهای این دفتر می‌بینید. آنچه در پی می‌آید گفت‌وگوی ماهنامه فرهنگی تاریخی "یادآور" با الویری است که رجانیوز آن را منتشر کرده است.

 

***

 

از چه مقطعی با هویت و افکار گروه فرقان آشنا شدید و در بادی امر نسبت به آن‌ها چه ذهنیتی داشتید؟

 

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. چه خوب بود که این سئوال را بیست یا سی سال پیش از من می‌پرسیدید، چون در آن زمان می‌توانستم بسیاری از ریزه‌کاری‌ها و مطالب متنوعی را که درباره گروه فرقان به یاد داشتم، بیان کنم، ولی به دلیل اینکه بسیاری از مفاهیم در طی این سی سال در ذهن باز پرورده نشده‌اند، خود به خود از یادم رفته‌اند، به همین دلیل تنها کلیاتی در ذهنم هست و می‌توانم به شما بگویم. آشنائی من با گروه فرقان از اوایل سال ۱۳۵۵ آغاز شد. ماجرا از این قرار بود که ما با کمک دوستان، گروهی به نام «فلاح» را تشکیل داده بودیم. این گروه فی‌الواقع در زندان متولد شد. در سال ۱۳۵۲ که من با محمد و حسن منتظر قائم در زندان اوین بودم، بحث‌هایی جدی درباره وضعیت کشور و راه‌های حاکم کردن ارزش‌های اسلامی بر جامعه مطرح شد. البته من در آن موقع یک سابقه همکاری با مجاهدین خلق را هم داشتم و خود این به من کمک می‌کرد که بر مبنای اشتباهات و انحرافاتی که در مجاهدین می‌دیدم، به این نتیجه برسم که باید برای تشکیل یک گروه اسلامی و به دور از انحراف، اقدام کرد. این مقوله، سرفصل جداگانه‌ای دارد که من وارد آن نمی‌شوم. گروه «فلاح» تقریبا در سال ۱۳۵۲ در زندان اوین متولد شد و تا سال ۱۳۵۷ به کار خود ادامه داد. اوایل سال ۱۳۵۵ و پس از آزادی از زندان بود که ما باخبر شدیم که گروه دیگری هم به نام «فرقان» وجود دارد و نشریاتش به دست ما می‌رسید. گروه فلاح از طریق یکی از دوستان با گروه فرقان مرتبط شد. امکانات آن‌ها محدود بود و ما سعی می‌کردیم در نشر و نگهداری و انبار کتاب‌هایی که منتشر می‌کردند به آن‌ها کمک کنیم. ما در زیرزمین باغی در دماوند، فضائی را درست کرده و یک دستگاه پلی‌کپی در آنجا گذاشته بودیم و برخی از کتاب‌ها و نشریات را هم در آنجا نگهداری می‌کردیم.

 

گروه فرقان از ما خواستند که در نگهداری کتاب‌ها به آن‌ها کمک کنیم که ما مقداری را در منزلی در تهران‌‌نو نگهداری می‌کردیم و مقداری را هم به دماوند می‌بردیم. به این ترتیب کتاب‌ها و تفاسیر این‌ها به دستمان می‌رسید. اگر اشتباه نکنم تفسیر سوره کهف آن‌ها در قالب کتابی درآمده بود. غیر از تفاسیر، نشریاتی را هم با صفحات محدود منتشر می‌کردند. ما چون نمی‌دانستیم که جزئیات اعتقاد و نگرش این‌ها نسبت به مسائل اسلامی چگونه است، همکاریمان را به همین میزان محدود کرده بودیم.

 

 

شما قطعا مطالعات قرآنی داشتید. آیا تفاسیر آن‌ها برایتان سئوال‌برانگیز نبود؟

 

در آن برهه، جریان مذهبی داخل کشور که به مبارزه پیوسته بود، در درجه اول متاثر از افکار مجاهدین خلق بود. توجه داشته باشید که انحراف ایدئولوژیک مجاهدین خلق در سال ۵۳ علنی شد، ولی قبل از آن خیلی‌ها بودند که حتی اجازه می‌دادند از سهم امام به مجاهدین داده شود. ممکن است الان خیلی‌ها ادعا کنند که ما از‌‌ همان اول می‌دانستیم که این‌ها انحراف ایدئولوژیک دارند! ولی واقعیت این است که افراد بسیار معدودی به این انحراف واقف بودند، لذا عمده مبارزین مذهبی به مجاهدین کمک و از آن‌ها حمایت می‌کردند، می‌توان گفت که تفکر و دیدگاه مجاهدین خلق، یک تفکر مسلط بر جریانات انقلابی و مبارزاتی داخل کشور، به‌خصوص در دانشگاه‌ها بود.

 

 

افکار دکتر شریعتی چطور؟

 

مرحوم دکتر شریعتی هم در دانشگاه‌ها بسیار زمینه داشت و افکارش گل کرده بود. مرحوم مهندس بازرگان هم چهره دیگری بود که افکارش بسیار تاثیر داشت، مخصوصا وقتی کتاب‌هایی که ایشان در زندان نوشته بود، منتشر شدند. انتشار این کتب زمینه فکر مبارزاتی را بیش از گذشته تقویت می‌کرد. فراموش نمی‌کنم که بسیاری از روحانیونی که شاید الان راضی نباشند که اسمشان را ببرم و برخی از آن‌ها در مقامات بالائی چون عضویت در مجلس خبرگان هستند، به من اجازه داده بودند که سهم امامی را که جمع می‌کنم به مجاهدین خلق بدهم! یکی دیگر از این آقایان، همیشه کتاب «راه طی شده» مهندس بازرگان زیر بغلش بود و در صحبت‌هایش از آن استفاده می‌کرد! بنابراین شما باید در فضای آن سال‌ها قرار بگیرید و بعد درباره عملکرد‌ها قضاوت کنید. مرحوم استاد مطهری هم چهره شاخصی بود که جوان‌ها به ایشان اقبال داشتند، ولی در این طبقه‌بندی که بیان کردم، با یک تأخّری حضور داشت و به اصطلاح مقدم نبود، بلکه می‌شود گفت که در ردیف بعدی بود. گروه ما در اوایل سال ۵۶ و در ادامه کار، به یک انشقاق رسید. اختلاف هم بر سر این مسئله پیش آمد که آیا باید به کار مسلحانه اولویت داد، یا به سراغ کارهای ایدئولوژیک رفت؟

 

 

آیا قبلا مبارزه مسلحانه را پذیرفته بودید و حالا در مورد اولویت آن اختلاف پیش آمد یا اساسا بحث مبارزه مسلحانه مورد اختلاف بود؟

 

بحث بر سر این بود که قطعا باید با رژیم وابسته و فاسد شاه به هر شیوه‌ای مبارزه کرد. بعضی از گروه‌ها تمام همت و تلاش خود را بر مبارزه مسلحانه متمرکز کرده بودند و آن را تنها راه مبارزه با رژیم می‌دانستند. فدائیان خلق در میان گروه‌های چپ و مجاهدین خلق در میان اسلام‌گرا‌ها این شیوه را انتخاب کرده بودند. ما هم به عنوان گروهی که در مقطعی، عقبه و سابقه همکاری با مجاهدین خلق را داشتیم و سرد و گرم مسائل را چشیده بودیم، اما بر سر مسائل اسلامی و اعتقادی با آن‌ها اختلاف نظر داشتیم، هم کار مسلحانه و هم کار تئوریک و فرهنگی می‌کردیم. بین دوستان اختلافی پیش آمد که با توجه به شرایط موجود، آیا تمرکز و سنگینی کار را باید روی فعالیت‌های فرهنگی و آگاه کردن مردم بگذاریم یا باید روی فعالیت‌های نظامی متمرکز شویم.

 

این اختلاف، جدی بود، ولی بین همه دوستان ما یک فصل مشترک وجود داشت و آن هم این بود که همه مقلد امام خمینی بودند و لذا نظر امام در این باره می‌توانست فصل‌الخطاب باشد. در اینجا بود که ماموریتی به من دادند که به عراق بروم و مطلب را از ایشان استفتاء کنم. یکی دو ماه بیشتر از ازدواج من و همسرم نگذشته بود که همراه ایشان به فرانسه رفتیم. در آنجا شهید محمد منتظری، در منزل آقای قطب‌زاده یک گذرنامه جعلی برای ما درست کرد و از آنجا به سوریه رفتیم و آقای علی جنتی در آنجا کمک‌ها و راهنمایی‌های لازم را کرد و ما با گذرنامه جعلی به عراق رفتیم. این قصه‌ هم حاشیه‌های فراوان دارد که از آن‌ها صرف‌نظر می‌کنم. در نجف، در سه ملاقات طولانی که در خدمت حضرت امام بودم، تمام مسائل مبارزاتی و شرایط ایران را برای ایشان مطرح کردم و پرسیدم چه باید بکنیم؟ امام نسبت به مبارزات مسلحانه نظر مثبتی نداشتند و تاکید کردند که روی آگاه کردن مردم و کار فرهنگی متمرکز شوید. نکته دومی که سرنوشت ما را رقم زد، این بود که من به ایشان گفتم ما که نمی‌توانیم همیشه نزد شما بیاییم و سئوالاتمان را بپرسیم. در داخل ایران به چه کسی مراجعه و نظرات شما را دریافت کنیم؟ امام گفتند آقای مطهری! جواب ایشان کمی برای من ثقیل و عجیب بود!

 

 

چرا؟

 

واقعیت این است که احساس می‌کردم آقای مطهری خیلی انقلابی نیستند! چهره‌های دیگری در ایران بودند که زندان می‌رفتند و آزاد می‌شدند، مثل آقای هاشمی رفسنجانی، آقای خامنه‌ای، آقای منتظری، آقای مروارید، آقای ربانی شیرازی و دیگران. چهره‌های متعددی بودند و برایم کمی ثقیل بود که ایشان چرا ما را به آقای مطهری ارجاع دادند؟ ولی با توجه به ارادت ویژه‌ای که به امام داشتم، پذیرفتم و به ایران برگشتم. من تا آن موقع مطلقاً با آقای مطهری ارتباط نداشتم، ولی با آقای امامی کاشانی زیاد ارتباط داشتم و از طریق ایشان، ارتباط ما با آقای مطهری برقرار شد. فکر می‌کنم شهریور ۵۶ بود. من هر هفته‌، در روزی معین و ساعتی مشخص نزد آقای مطهری می‌رفتم و ایشان را در جریان فعالیت‌های گروه «فلاح» قرار می‌دادم و نظرات ایشان را دریافت می‌کردم. یکی از کارهائی که در اولین جلسات ملاقات با آقای مطهری انجام دادیم، دادن جزوات فرقان به ایشان بود.

 

 

قبل از پیروزی انقلاب، ذهنیت مبارز نبودن استاد مطهری به شکل گسترده و مشکوکی توسط بعضی از گروه‌هائی که ایشان نسبت به آن‌ها حساسیت داشتند، اشاعه داده شده بود. هنگامی که با ایشان آشنا شدید و بعد‌ها که درباره شخصیت ایشان به شناخت کافی رسیدید، این ذهنیت‌ها را چگونه ارزیابی و تحلیل کردید؟

 

من شاید بتوانم از این شعر سعدی کمک بگیرم که می‌گوید: «آن را که خبر شد، خبری باز نیامد». آقای مطهری از چهره‌هایی بود که انسان تا به او نزدیک نمی‌شد، نمی‌توانست به عمق تفکر و ذهنیتش پی ببرد. من چون هنوز روحیات دانشجویی خود را حفظ کرده بودم، در‌‌ همان جلسات اول، خیلی سریع توانستم با ایشان رابطه و تعامل جالبی را برقرار کنم. تحمل ایشان هم خیلی بالا بود. یک روز به ایشان گفتم خیلی از دوستان انتقاد می‌کنند که شما چرا زندگی خیلی ساده ندارید؟ چرا خانه‌تان در خیابان دولت است؟ چرا ماشین بنز سوار می‌شوید؟ البته بنز ایشان خیلی قدیمی بود. ایشان از همه مراحل زندگی خود شرح مختصری داد، اما نکته مهم حرف ایشان این بود که گفت: «من موظف نیستم به خانواده‌ام سخت بگیرم. من دارم کتاب می‌نویسم و آن‌ها را چاپ می‌کنم و درآمد حلالی را از این راه به دست می‌آورم. البته کسانی را که زندگی بسیار ساده‌ای را انتخاب می‌کنند، تقدیس می‌کنم، اما من موظف به این کار نیستم و اگر حس کنم که خانواده‌ام در آرامش و آسایش نسبی هستند، بهتر می‌توانم به کار‌ها و نوشته‌هایم برسم.»

 

به هرحال در آن دیدار‌ها، جزوه‌های فرقان را به آقای مطهری می‌دادیم. هر بار که به دیدن ایشان می‌رفتم، اولین مطلبی که باب آن را باز می‌کرد، جزوات گروه فرقان بود. فراموش نمی‌کنم که بعضی‌ جا‌ها را خط می‌کشید و توضیح می‌داد که این عبارت و این طرز تلقی سرانجام به کجا خواهد انجامید. من در آن موارد با آقای مطهری بحث می‌کردم، چون از طرفی می‌خواستم مطلب را دقیق و درست بفهمم و از طرف دیگر چون با «فرقان» ارتباط و همکاری داشتیم، دلم می‌خواست که قضیه ختم به خیر شود! به هرحال بعد از چند جلسه بحث، آقای مطهری متقاعدم کرد که گروه فرقان یک گروه انحرافی است که انحرافش الان برای همگان مشخص نیست و نمودی ندارد، ولی بعد‌ها مشخص‌تر خواهد شد و حتی به انحرافات بزرگ‌تری هم خواهد انجامید. اینجا بود که متارکه ما با گروه فرقان شروع شد و به برکت تماسی که با آقای مطهری داشتیم، از فرقان جدا شدیم.

 

 

واکنش فرقان چه بود؟

 

ما از طریق رابطی که داشتیم، موارد مورد انتقاد را مطرح کردیم و آن‌ها نپذیرفتند و روی اعتقادات خود اصرار کردند، از جمله اینکه نسبت به روحانیت نظر بسیار منفی‌ای داشتند. نهایتاً وقتی که وضع این‌طور شد به آن‌ها گفتیم که چون ما در مورد بعضی از مقولات مهم، اختلاف‌نظرهای اساسی داریم، شما به کار خودتان ادامه بدهید و ما هم کار خودمان را انجام می‌دهیم، چون این اختلاف‌نظر‌ها می‌تواند روی کار هر دوی ما اثر بگذارد.

 

 

آیا هیچ وقت در جلسات آن‌ها شرکت داشتید؟

 

خیر، رابط داشتیم. آن‌ها هم خیلی از نظر مسائل امنیتی رعایت می‌کردند! و ما فقط آن رابط را می‌شناختیم. به هرحال فکر می‌کنم در زمستان ۵۶ بود که ارتباط ما با گروه فرقان کاملا قطع شد.

 

 

آیا تصور نمی‌کنید که به دلیل روحانیت‌ستیزی فرقان و نیز مصادره به مطلوب احکام دینی، ساواک هم چندان بدش نمی‌آمد که چنین گروهی به فعالیت خود ادامه بدهد، چون ظاهراً این‌ها دستشان باز بود که در چند مسجد و مدرسه صحبت و یارگیری کنند؟

 

نه، حداقل من از این مطلب خبر ندارم، تصور خود من این است که این‌ها کاملا مخفیانه و زیرزمینی عمل می‌کردند و در مورد مسائل امنیتی محتاط بودند، بعید می‌دانم که کار علنی کرده باشند. وقتی ارتباط ما قطع شد، آن‌ها را گم کردیم! من در زمستان سال ۵۶ مجددا دستگیر شدم و ۵.۴ ماه در زندان بودم و در بهار ۵۷ آزاد شدم و با گروه «فلاح» کار را جلو می‌بردیم و کما فی‌السابق ارتباطی با گروه فرقان نداشتیم. کتاب‌هائی را هم که نزد ما داشتند، آن طور که خاطرم هست، معدوم کردیم. به هرحال رسیدیم به سال ۵۷ و کارمان سنگین‌تر شد. گروه «فلاح» مسئولیت چاپ و توزیع بسیاری از سخنرانی‌های قم را به عهده گرفته بود و این کار را به وسیله‌‌ همان دستگاهی که در دماوند جاسازی کرده بودیم، انجام می‌دادیم.

 

 

بعد از آزادی از زندان هم با آقای مطهری ارتباط داشتید؟ از ادامه حساسیت‌های ایشان نسبت به گروه فرقان، چه چیزهائی به یاد می‌آورید؟

 

بله ارتباط داشتم. من فکر می‌کنم زمانی که ارتباط گروه فلاح با فرقان قطع شد، دیگر نشریات فرقان به دست ایشان نمی‌رسید. ایشان دو سه باری از ما سراغ نشریات فرقان را گرفت و طبیعتا ما به ایشان گفتیم بر مبنای‌‌ همان صحبت‌هائی که شما کردید، ما با فرقان ارتباطی نداریم. انقلاب پیروز شد و به سال ۵۸ رسیدیم و گروه‌ «فلاح» با «مجاهدین انقلاب اسلامی» تلفیق شد. روزی در شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نشسته بودیم، مرحوم محمد بروجردی خبری را آورد که انگار سقف روی سرمان خراب شد. او گفت که آقای مطهری را ترور کردند!

 

 

قبل از آن تاریخ، در جریان ترور سپهبد قرنی، آیا حدس می‌زدید که کار فرقان است؟

 

نه، تلقی من از فعالیت فرقان در مقطع پس از پیروزی انقلاب، این بود که آن‌ها به کار تئوریک خودشان ادامه می‌دهند و در دوره برقراری نظام جمهوری اسلامی هم همین کار را خواهند کرد، منتهی سعی می‌کنند به واسطه کار تئوریکی که انجام می‌دهند، نظر عده‌ای را جلب کنند، چون آن‌ها قبل از انقلاب کار مسلحانه نمی‌کردند و کار فرهنگی می‌کردند. یادم نیست که محمد بروجردی در‌‌ همان جلسه گفت که فرقان مسئولیت ترور آقای مطهری را پذیرفته یا روز بعد گفت.

 

اینکه آن‌ها آقای مطهری را ترور کردند و بعد هم مسئولیت آن را پذیرفتند، ما را در وضعیت عجیب و غریبی قرار داد! و متوجه شدیم که اولا آقای مطهری چه هوشیاری عجیبی داشت که در مورد این گروه آن قدر حساس بود و ثانیاً چه وظیفه سنگینی به عهده ما قرار گرفته است، چون ما یکی دو سالی با فرقان ارتباط داشتیم و آقای مطهری را هم خوب می‌شناختیم و وظیفه ایجاب می‌کرد که اگر کاری در تعقیب قاتلین ایشان از دستمان بر می‌آید، انجام بدهیم.

 

چند هفته‌ای گذشت و یکی از دوستان ما به نام آقای دکتر شریعت که تازه سربازی‌اش را تمام کرده بود، یک روز سراسیمه به منزل ما آمد و گفت: «یکی از اعضای گروه فرقان که در سربازی با من بوده، از من خواسته که با آن‌ها همکاری کنم. چه باید بکنم؟» با دوستان مشورتی کردم و مؤکداً گفتم که برو و با آن‌ها ارتباط بگیر! او هم این کار را کرد و به آن‌ها اعلام آمادگی کرد. بعد به او گفتیم به آن‌ها بگوید که اگر جا و منزل می‌خواهند می‌توانیم برایشان فراهم کنیم. آن‌ها هم نیازمند خانه بودند و ما آمدیم و پشت مدرسه رفاه برایشان خانه‌ای را اجاره کردیم. در یک طبقه آن‌ها را و در طبقه دیگر یک زوج از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را که تازه ازدواج کرده بودند، نشاندیم. بعد میکروفونی را در خانه آن‌ها جاسازی کردیم و برای تلفنشان هم شنود گذاشتیم!

 

 

این در مقطعی بود که تصمیم گرفته بودید دستگیرشان کنید؟

 

بله، اگر اشتباه نکنم این کار همزمان شد با وقتی که آقای هاشمی رفسنجانی را ترور کردند.

 

 

بعد از شهادت آقای مطهری، گروهی به سرپرستی آقای حمید نقاشیان از طرف امام مأمور پیگیری این قضیه شدند. تیمی هم از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی برای این کار آمدند. این دو گروه از نقطه‌ای همکاری را شروع کردند. از آغاز این همکاری چه خاطره‌ای دارید؟

 

تا جایی که من یادم می‌آید آقای حمید نقاشیان زمانی وارد شد که ما شبکه این‌ها را شناسایی کرده بودیم و دستگیری‌ها و بازجویی‌ها را ایشان و دوستانشان انجام دادند. به هر حال ما این خانه را برای فرقانی‌ها گرفتیم و سرنخ‌هائی را هم پیدا کردیم، سپس موضوع را در شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب مطرح کردیم و پرسیدیم که آیا سازمان اساساًَ می‌خواهد روی این برنامه وقت بگذارد یا نه؟ تصویب شد که وقت بگذاریم و آقای دکتر داروسازی را که شاید نخواهند نامشان را ذکر کنم، مسئول کمیته پیگیری فرقان کردیم.

 

دوستان گفتند که برای این کار حداقل به ۵ پیکان و بی‌سیم نیاز دارند. ما دو سه تا موتور داشتیم و کار‌هایمان را با آن‌ها انجام می‌دادیم. احساس کردیم این کفایت نمی‌کند. من وقت ملاقاتی را از آقای هاشمی رفسنجانی که آن موقع وزیر کشور بود، گرفتم و رفتم و مسئله را به ایشان گفتم. ایشان از یک ماه قبل، یعنی از موقعی که ترورش کرده بودند در جریان کارهای ما بود. خاطرم هست بعد از ترور آقای هاشمی ما به یکی دو نفر مشکوک شده بودیم که ممکن است در این ترور‌ها دست داشته باشند، آن‌ها را دعوت کردیم که به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بیایند. دختران آقای هاشمی را هم دعوت کردیم که بیایند و آن‌ها را ببینند که آیا همان‌هایی هستند که به منزل ایشان آمده بودند تا ترورش کنند یا نه!

 

به هرحال آقای هاشمی در جریان این فعالیت‌ها بود. وقتی مطلب را گفتم، ۲۴ ساعت هم طول نکشید و فردای آن روز ۵ ماشین پیکان را جلوی سازمان به ما تحویل دادند. با تحویل ماشین‌ها و بی‌سیم‌ها کار ما سرعت پیدا کرد. یادم نیست چند ماه طول کشید، ولی مجبور شدیم به زنجان، اراک و چند شهر دیگری که این‌ها رفته بودند، برویم. متاسفانه ۲ تا شهید هم دادیم.

 

 

درگیری مسلحانه پیش آمد؟

 

بله، درگیری مسلحانه پیش آمد. متاسفانه اسم هر دو شهید یادم رفته! یکی از آن‌ها تازه یک ماه بود که ازدواج کرده بود. دیپلمه‌ و عضو کادرهای ساده سازمان بود. ما حتی می‌توانستیم زود‌تر اقدام به دستگیری فرقانی‌ها کنیم که آقای مفتح هم شهید نشود، ولی به ما گفتند که اگر حالا اقدام کنید، این‌ها ریشه‌کن نخواهند شد. اجازه بدهید تعقیب و مراقبت‌ها به صورت کامل انجام شود و لذا کار ادامه پیدا کرد و زمان موعود فرا رسید. ما خودمان امکان اجرا و عمل نداشتیم و مجبور شدیم از نیروی سپاه کمک بگیریم. در این مرحله، گروه آقای حمید نقاشیان وارد عمل و عملیات‌های فوری در چند جا انجام شد و همه آن‌ها دستگیر شدند و می‌شود گفت که این غده سرطانی به‌کلی ریشه‌کن شد. من این مطلب را در‌‌ همان موقع هم اعلام کردم. اگر این‌طور نبود و صددرصد مطمئن نبودم، این طور نمی‌گفتم، چون احتمالش بود که وقتی از در بیرون بروم، مرا ترور کنند! ولی در‌‌ همان مقطع هم خیلی صریح می‌گفتیم که فرقان یک جریان غیرمنطقی است که می‌خواهد با گلوله حرفش را به کرسی بنشاند، لذا در هیچ سیستمی در دنیا جایی ندارد.

 

 

 شناسائی گروه فرقان و مواجهه با اعضای آن سهل بود یا سخت؟ چون این‌ها تشکیلات و سازماندهی مجاهدین را نداشتند و بیشتر خودشان را یک جریان فکری می‌دانستند. واقعیت هم این است که فرقانی‌ها یک حزب پیچیده و تشکیلات مفصل نبودند. آیا کار تعقیب این گروه، راحت پیش می‌رفت یا پیچیدگی‌های خاص خود را داشت؟

 

پیچیدگی سازمان‌هائی مثل مجاهدین را نداشتند، اما اعضای آن ایمان بسیار قوی و محکمی نسبت به تفکر خود داشتند، البته ایمانی از نوع ایمان خوارج! برای مثال گودرزی، رهبر آن‌ها این گونه بود. موقعی که رفتند او را دستگیر کنند، در یک اتاق ۴×۳ با یک زیلوی مندرس و اسباب و اثاثیه فوق‌العاده ساده زندگی می‌کرد. در‌‌ همان خانه ۳۵۰ هزار تومان پول نقد وجود داشت! که در آن زمان پول بسیار هنگفتی بود، یعنی پول کافی در آن خانه وجود داشت، ولی او نان و پنیر می‌خورد! و زندگی فوق‌العاده ساده‌ای داشت. گروه فرقان یک گروه واقعاً‌ اعتقادی از‌‌ همان سنخی بود که می‌گویند در صدر اسلام هم بودند و از کثرت نماز، پیشانی‌شان پینه بسته بود. آن‌ها مؤمن، اما دارای یک انحراف مبنائی بودند و طوری گرفتار شده بودند که هرگز حاضر نبودند خارج از چهارچوب فکری خودشان به مسائل دیگری هم فکر کنند.

 

 

با این توصیفی که از آن‌ها می‌کنید، تفکرات و رفتارهای ساده و بسیطی داشته‌اند، اما وقتی به لیست ترورهای آن‌ها نگاه می‌کنیم، یک نوع زیرکی و هوشمندی در انتخاب‌های آن‌ها دیده می‌شود. شناخت نقش فردی مثل آقای مطهری که از رهبران در سایه انقلاب بود و نمود و بروز بیرونی چندانی نداشت یا شهید عراقی که به امام بسیار نزدیک بود، اما کسی از این رابطه خبر چندانی نداشت و یا افراد دیگری که در این لیست بودند، نشان می‌دهد که یک نوع آگاهی دقیق پشت سر این گزینش‌ها هست که خلاف ویژگی‌هائی است که از فرقان نقل می‌کنند. به نظر می‌رسد پشت سر این‌ها خط ‌دهندگان هوشمندی وجود داشته‌اند و اولین متهم هم سازمان مجاهدین خلق است که شخصیت‌های مؤثر انقلاب را از سال‌ها قبل شناسائی کرده بود، اما نمی‌خواست در آن برهه، هزینه ترور آن‌ها را بدهد و در واقع گروه فرقان را جلو انداخت تا این موانع را بردارد. آن‌ها می‌دانستند که آقای مطهری در آینده قطعا برای آن‌ها مانع بزرگی خواهد بود و نیز سایر چهره‌هائی که زدند. علاوه بر این‌ها در اسناد لانه جاسوسی هم ذکری از این‌ها و ارتباطی که با چند واسطه با بیگانگان گرفته بودند، وجود داشت. با توجه به این نکات، آیا تصور نمی‌کنید که این‌ها آلت دست شدند و خودشان بر اساس یک تفکر مستقل، این شخصیت‌ها را برای ترور انتخاب نکردند؟

 

نکته‌ای که شاید برای شما هم جالب باشد این است که این‌ها به‌شدت با مجاهدین خلق بد بودند! و معتقد بودند که مجاهدین خلق به‌طور کامل یک جریان التقاطی و افکارشان متأثر از مارکسیسم است و فلسفه تاریخ را بر مبنای ماتریالیسم تاریخی قبول دارند. فرقانی‌ها می‌گفتند که نگاه اسلامی کاملا با تصورات آن‌ها فرق دارد، بنابراین روی مسائل اعتقادی – برخلاف آنچه که الان به نظر می‌آید- اصلا مجاهدین خلق را قبول نداشتند! یکی از دلایلی که ما با این‌ها ارتباط داشتیم این بود که می‌دانستیم این‌ها ضد مجاهدین خلق هستند، منتهی ما نمی‌دانستیم علاوه بر اینکه ضد مجاهدین خلق هستند، به‌طور کامل ضد سیستم روحانیت و ضد فقه سنتی هم هستند، بنابراین، این تصور اشتباهی است که فکر کنیم این‌ها به مجاهدین نزدیک بودند و توسط آن‌ها تحریک شدند، چون رابطه‌شان ابداً خوب نبود.

 

 

اما تفاسیرشان سمبلیک و شبیه مجاهدین بود.

 

مجاهدین خلق تفسیر سوره‌های محمد و انفال و جزوه‌ای به نام «شناخت» را منتشر کرده بودند و در تمام این‌ها ماتریالیسم تاریخی و سیر تطور تاریخ از کمون‌ اولیه تا رسیدن به کمونیسم را بر مبنای اصول شرعی، توجیه و تفسیر می‌کردند. گروه فرقان اساساً وارد این فاز‌ها نمی‌شد، چون آن‌ها بر این باور بودند که ما باید اندیشه‌هایمان را از مارکسیسم و سایر مکاتب خالی کنیم و از درون قرآن، مفاهیم را درک کنیم و بفهمیم!

 

 

اصالت دادن مطلق به مبارزه و اینکه همه دعوا بر سر این است که باید طبقه سرمایه‌دار را از حکومت پائین کشید و هر چیزی را که در قرآن نهی شده، به حکام و هرچه را که مدح شده به مبارزان و طبقه پائین نسبت دادن، اساساً یک نگرش چپ است.

 

بله، ولی آموزه‌های چپ هم شعبه‌های مختلفی دارد. تفکر فرقان به تفکر مرحوم شریعتی بسیار شبیه‌تر بود تا به گروه‌های چپ و ابراز ارادت به مرحوم شریعتی در آثارشان موج می‌زند.

 

 

آیا در ادعای پیرویشان از دکتر شریعتی صادق بودند؟ چون خیلی‌ها ادعا می‌کنند که این‌ها از دکتر شریعتی استفاده ابزاری کردند تا در عضو‌گیری و نیز بیان افکارشان از محبوبیت او بهره ببرند.

 

این‌ها در عین حال که به مرحوم شریعتی احترام می‌گذاشتند، معتقد بودند که چند فاز از او جلو‌تر هستند و به او به عنوان معلم و مرشد نگاه نمی‌کردند. افکار و آرای او را بررسی می‌کردند، ولی این طور نبود که بگویند ما در پرتو دیدگاه‌های شریعتی به این تفکر رسیده‌ایم، بلکه خود را صاحب تفکر و سبک می‌دانستند که به یافته‌های جدیدی در دین رسیده‌اند!

 

 

پس شما آگاهی و هوشمندی نهفته در گزینش رهبران در سایه انقلاب و ترور آن‌ها را ناشی از چه چیزی می‌دانید؟

 

من خیلی این مطلب برایم قابل توجیه نیست. اگر این‌ها درصدد ترور ایدئولوگ‌های انقلاب اسلامی بودند، چرا حاجی عراقی و قرنی و حاج طرخانی را زدند؟ اگر بگوئیم این‌ها افراد کلیدی نظام را زدند، افراد کلیدی‌تر از این‌ها هم وجود داشتند. این احتمال به ذهنم می‌رسد که این‌ها صرفاً کار ترور را شروع کرده بودند و هر کسی را که دستشان می‌رسید، می‌زدند. خیلی هم دنبال تاثیرگذاری افراد نبودند و لذا هر کسی را که ایدئولوگ یا حمایتگر اقتصادی نظام بود، ترور می‌کردند. حاج‌ مهدی عراقی را حتی از جنبه مالی هم نمی‌شود گفت که حمایتگر اقتصادی نظام بود. این نوع تحلیل‌ها چندان قابل توجیه نیست، اما اینکه نظام اراده کرد که این گروه را ریشه‌کن کند، کار به‌خوبی انجام شد و خوشبختانه عقبه‌ای هم پیدا نکرد، یعنی شما بعد از دستگیری‌ها در جایی نمی‌بینید که بستگان یا سمپات‌های این‌ها تحرکی را انجام داده باشند.

 

 

آیا سازمان مجاهدین انقلاب فقط در مرحله تعقیب و دستگیری‌ها دخالت داشت یا در مرحله بازجوئی و دادگاه هم حضور پیدا کرد؟

 

بعضی از دوستان ما می‌رفتند و بازجوئی می‌کردند، ولی خود من یک بار بیشتر نرفتم. دیداری داشتم با گودرزی و یکی دو نفر دیگر که چون زمان طولانی گذشته، محتوای بحث خیلی یادم نمی‌آید.

 

 

گودرزی چه ویژگی‌هائی داشت؟ از نظر آمادگی برای گفت‌وگو و دانسته‌های علمی در چه سطحی بود؟

 

قبل از انقلاب برخورد مستقیم با او نداشتم و ارتباط گروه ما توسط رابط صورت می‌گرفت. بعد از انقلاب هم نماینده مجلس بودم و به صورت بازدید به زندان رفتم و فرصت گفت‌وگو با او نبود. چیز زیادی از او یادم نمی‌آید. تنها چیزی که از او در ذهنم مانده، یک آدم مقدس‌مآبی است که متاسفانه در مسیری انحرافی پیش می‌رفت و گوش به حرف کسی نمی‌داد و معتقد بود که تمام حقایق در ذهن او جمع شده و دیگران همه دچار انحراف شده‌اند، برای همین هم در آغاز، فرقانی‌‌ها بسیار پابرجا و محکم از خودشان دفاع می‌کردند.

 

 

به نظر شما این‌ها در عمل چقدر به مجاهدین خلق خدمت کردند؟

 

به هرحال در میان افرادی که زدند، فقدان شهید مطهری را هیچ‌کس نتوانست جبران و پر کند، چون ایشان هم در شورای انقلاب نقش کلیدی داشت و هم آثارش می‌توانست در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی، بسیار تاثیرگذار و پربار باشد. اغلب کتاب‌های شهید مطهری در زمان حاکمیت جور نوشته شده‌اند، حتی تحریرالوسیله امام و رساله‌ها هم، تحریر شده زمان جور هستند. وقتی که حاکمیت جور هست، به هرحال معادلات فرق می‌کنند و مسائل با دورانی که حکومت به دست ما افتاد، تفاوت دارند. در این مقطع یک سری الزامات جدیدی بار می‌شود. مثلا ممکن است شما در دوران حاکمیت جور بگوئید که اصلا مالیات نباید داد و با خمس و زکات، مملکت را اداره می‌کنیم! ولی وقتی مسئولیت اداره مملکت به دست شما افتاد، امام می‌گویند با خمس و زکات شما فقط حوزه را می‌شود اداره کرد...

 

 

و یا حتی حوزه را هم اداره نمی‌کند...

 

بله، و یا بسیاری از مسائل دیگر. دیدیم امام در سال‌های پس از پیروزی انقلاب مطالب جدیدی را عنوان کردند. مثلا احکام مستحدثه و امثالهم... مسائلی به شکل روزانه مطرح شدند که در این دوران موضوعیت پیدا کرده بودند. به اعتقاد من، اگر شهید مطهری باقی می‌ماند، بدون تردید وضعیت ما بسیار بهتر از حالا می‌شد. واقعا اندیشه فعال ایشان و شجاعتی که در ابراز نظراتش داشت، ‌ می‌توانست کمک بسیار زیادی در به روز کردن دیدگاه‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، بر اساس مبانی اسلام بکند.

 

کلید واژه ها: گروه فرقان مرتضی الویری آیت الله مطهری


نظر شما :