نقش سیا در کودتای ۲۸ مرداد؛ از اغراق تا انکار

جاش گلرنتر/ ترجمه: شیدا قماشچی
۱۰ مرداد ۱۳۹۴ | ۱۸:۱۱ کد : ۵۱۳۸ وقایع اتفاقیه
تلگرام‌ محرمانهٔ سیا: فرار شاه در سقوط مصدق نقش داشت
نقش سیا در کودتای ۲۸ مرداد؛ از اغراق تا انکار
تاریخ ایرانی: یکی از اقوام من به تازگی سال اول دانشگاه را به پایان رسانده است؛ او هم مانند همۀ سال اولی‌ها فکر می‌کند همه چیز را می‌داند. او به خودش اجازه داد که به برادرم (که مرد بسیار صبوری است) بگوید که حکومت اسلامی ایران «نتیجۀ قابل پیش‌بینی امپریالیسم آمریکایی و حاصل جنایات سی‌آی‌ای در حمایت از فاشیسم بین‌المللی است.»

 

این حرف بیهوده است، اما بسیاری از مردم این حرف بیهوده را باور دارند. افرادی که به این موضوع باور دارند از شمار دانشجویان سال اول دانشگاه که فقط یک فصل از کتاب چامسکی را خوانده‌اند فراتر می‌رود. افراد بسیاری معتقدند سی‌آی‌ای کودتایی را ترتیب داد تا محمد مصدق دموکرات، برجسته و اصلاح‌طلب را سرنگون کند و شاه فاشیستی به نام محمدرضا پهلوی را به قدرت برساند و جنایات پهلوی باعث شد تا ایران به دست حاکمان اسلامی بیفتد.

 

هیچ‌کدام از این‌ها حقیقت ندارد. اکنون که کنگره آمریکا می‌خواهد توافق با ایران را به رأی بگذارد، لازم است که همگی‌مان از منظر تاریخی به این موضوع بنگریم. مصدق، نمایندهٔ مردم‌گرای مجلس در بهار سال ۱۹۵۱ به دستور شاه به نخست‌وزیری رسید. او به سرعت اصلاحات اجتماعی را آغاز کرد: رعایا آزاد شدند، مرخصی استعلاجی اجباری شد، یک دهم درآمد املاک به امور مردمی تعلق یافت و شرکت نفت ایران - انگلیس که به بریتانیا تعلق داشت، ملی شد.

 

داستان نفت ایران باز می‌گردد به سال ۱۹۰۱، زمانی که یک تاجر انگلیسی به نام ویلیام دارسی قرارداد اکتشاف نفت را با شاه آن زمان، شاه قاجار امضا کرد. در ازای مقادیر زیادی پول نقد و سهام شرکت استخراج نفت به همراه ۱۶ درصد از کل درآمد نفتی، دارسی حقوق انحصاری حفاری در بیشتر مناطق ایران را به مدت ۶۰ سال از آن خود ساخت.

 

ابتدا به نظر می‌رسید که این معامله به سود ایران است: با گذشت هفت سال ویلیام دارسی به نفت دست نیافت. تقریباً ورشکسته شده بود؛ او برای افزایش سرمایه با شرکت نفت برمه شریک شده بود و این شرکت اکنون قصد کناره‌گیری داشت. دارسی درصدد پایان بخشیدن به جستجویش در ایران بود که در ماه می ۱۹۰۸ به نفت دست یافت.

 

دولت بریتانیا که امید داشت تا وابستگی به زغال سنگ را کاهش دهد، در شرکت نفت دارسی - برمه به میزان بسیاری سرمایه‌گذاری کرد و این شرکت به کمپانی نفتی پرشیا - انگلیس و سپس ایران - انگلیس تغییر نام داد. شرکت نفت ایران - انگلیس سود بسیاری برای انگلیس به همراه داشت، همچنین برای ایران که ۱۶ درصد از درآمد نفتی عایدش می‌شد. اما با گذشت زمان دولت ایران متوجه شد که قرارداد سال ۱۹۰۱ ناعادلانه است؛ پس از مذاکراتی طولانی در سال ۱۹۳۳ - سی و دو سال مانده به پایان قرارداد ۶۰ ساله - بریتانیا توافق کرد که قرارداد جدیدی منعقد کند. در پایان دهۀ ۱۹۴۰ دولت ایران مجدداً خواستار قرارداد جدیدی شد که به توافقنامۀ «الحاقی» سال ۱۹۴۹ منجر شد. طبق این قرارداد حداقل مبالغ پرداختی به ایران افزایش می‌یافت. با این وجود، در سال ۱۹۵۱ مصدق تمامی قراردادهای نفتی ایران و انگلیس را فسخ و شرکت نفت ایران - انگلیس را ملی کرد. او ملی کردن صنعت نفت را ضربه‌ای بر امپریالیسم بریتانیا خواند.

 

دارایی فوق‌العاده ارزشمند که از لحاظ قانونی به دولت بریتانیا و شهروندان این کشور تعلق داشت توسط یک دولت خارجی مصادره شد. پیش از جنگ، بریتانیا این امکان را داشت تا به ایران حمله کند اما در عوض، تحریم‌های بین‌المللی علیه نفت ایران اعمال کرد و کارشناسان نفتی‌اش را از شرکت ملی شدۀ نفت فراخواند. بدون دانش بریتانیا، کمپانی نفتی به سختی می‌توانست به کار خود ادامه دهد. پس از خروج کارشناسان، تولید نفت ایران ۹۶ درصد کاهش یافت و نفت تولیدی نیز به فروش نمی‌رفت.

 

بودجۀ دولت ایران از درآمدهای نفتی تأمین می‌شد. بدون این درآمد، اصلاحات مصدق بی‌ارزش شده و محبوبیتش کاهش یافت. در پایان سال ۱۹۵۱ مصدق انتخابات پارلمانی برگزار کرد. زمانی که متوجه شد بازندۀ این انتخابات است، آن را منحل اعلام کرد. (این نکته برای اثبات دموکرات نبودن او کافی است.)

 

با این وجود شاه پهلوی به مصدق اجازه داد تا دولت جدیدی تشکیل دهد. در تابستان ۱۹۵۲ مصدق اجازه خواست تا وزیر جنگ را انتخاب کند و به این ترتیب قدرت ارتش ایران را در دست بگیرد؛ ارتشی که تا آن زمان به شاه وفادار و تحت فرمان او بود. شاه این درخواست را رد کرد؛ مصدق استعفا داد و تظاهرات ضد شاهنشاهی برگزار کرد. آشفتگی و بی‌نظمی سرتاسر ایران را فراگرفت. شاه که نگران سقوط کشور بود تسلیم شد و مصدق را دوباره منصوب کرده و ارتش را به او واگذار کرد. (همان شاهی که فاشیست خوانده می‌شود.)

 

مصدق که دوباره قدرت یافته بود - مطابق سنت تمام دموکرات‌ها - مجلس را متقاعد کرد که به عنوان امر فوق‌العاده و اضطراری به او قدرت ویژه بدهد. او از این قدرت استفاده و زمین‌های شاه را مصادره کرد، او را از هرگونه تماس با کشورهای خارجی منع کرد و خواهرش را به تبعید فرستاد. مصدق با بهره از این فرصت، واحدهای جمعی کشاورزی تأسیس کرد. بنا به گفتهٔ استفان کینزر در کتاب همۀ مردان شاه: «ایران هر روز فقیرتر می‌شد. ائتلاف سیاسی مصدق نیز فرسوده و ضعیف می‌شد.»

 

متوجه شده‌اید که تا این لحظه از دستان تاریک سی‌آی‌ای در پشت صحنه خبری نیست. در حقیقت، تنها نقش ایالات متحده تا این زمان، میانجی‌گری میان ایران و بریتانیا بود تا به توافقی دست بیابند که برای دو طرف قابل قبول باشد، امری که هرگز تحقق نیافت. (آمریکا به صورت اتفاقی در تشدید اوضاع نقش داشت. امضای قرارداد نفتی ۵۰-۵۰ میان ایالات متحده و عربستان سعودی، باعث شد تا معاملۀ ۱۶ درصدی ایران در مقایسه ناچیز به نظر بیاید.)

 

پس از آنکه میانجی‌گری آمریکا شکست خورد، ایالات متحده به جانبداری از ایران برخاست و بریتانیا را متهم به رفتار نامعقول کرد. اما این جانبداری در سال ۱۹۵۳ تغییر یافت. به گفتۀ ری تکیه، محقق ارشد شورای روابط خارجی، سقوط اقتصاد ایران باعث شد تا «رفتار مصدق هرچه بیشتر به سمت خودکامگی و استبداد گرایش بیابد». از آنجایی که سیاست‌های مصدق باعث شدند تا فقر در ایران بیشتر و بیشتر رواج بیابد، این احتمال نیز روز به روز افزایش می‌یافت که ایران به سمت شوروی رانده شود و از آن‌ها کمک بخواهد. یا حداقل این چیزی بود که به ذهن دوایت آیزنهاور و وینستون چرچیل می‌رسید، دو مردی که به اندازۀ کافی تجربه داشتند و به روش گسترش سوسیالیسم شوروی آگاه بودند. کاملاً مشخص بود که دو گزینه در ایران وجود دارد: دیکتاتوری با حمایت شوروی همچون مائو و کیم، یا دیکتاتوری با حمایت غرب به این امید که فرمان مملکت را به دست بگیرد و کشور را به سمت دموکراسی هدایت کند، همانند کره جنوبی و تایوان.

 

آمریکا کمک کرد تا از محبوبیت مصدق نزد افکار عمومی مردم ایران کاسته شود، اما کودتایی اتفاق نیفتاد. در سال ۱۹۵۳، مصدق نخست‌وزیر ایران بود؛ همانند تمام روسای حکومتی، شاه نیز این اختیار را داشت تا نخست‌وزیرش را برکنار کند و به فرمان کشور هم‌پیمانش ایالات متحده، این کار را انجام داد. مصدق اما حاضر به برکناری نشد و افسری که فرمان عزل او را به همراه آورده بود، دستگیر کرد. شاه مجبور به ترک کشور شد.

 

در آن زمان به نظر می‌رسید که تلاش‌های آمریکا علیه مصدق به شکست انجامیده است: شاه رفته بود و مصدق بر سر قدرت مانده بود. تکیه می‌گوید: «زمانی که شاه رفت، همه چیز به دست مردم ایران سپرده شد.» آمریکا، انگلیس و شاه همگی معتقد بودند که سپهبد فضل‌الله زاهدی باید به قدرت برسد. زاهدی مردی قدرتمند بود و نزد بسیاری از گروه‌های سیاسی، مذهبی، نظامی محبوبیت داشت. با خروج شاه و کناره‌گیری آمریکا، زاهدی شخصاً مبارزات ضد مصدق را بر عهده گرفت و این حرف را در تمام کشور بر سر زبان‌ها انداخت که شاه - که همچنان محبوبیتش محفوظ مانده بود - مصدق را برکنار کرده و زاهدی را جایگزین او ساخته است. تکیه می‌گوید: «طرفداران شاه به خیابان‌ها ریختند. درست است که سی‌آی‌ای به شماری از اراذل و اوباش بازار و زورخانه‌ها پول پرداخت کرد تا بر ضد دولت ناآرامی ایجاد کنند ولی شمار آن‌ها از چند صد تن فرا نمی‌رفت در حالی که هزاران نفر در کشور تظاهرات می‌کردند…در نهایت تظاهراتی که با حمایت سی‌آی‌ای برگزار می‌شد در میان جمعیت طرفدار شاه غرق شد.»

 

مصدق به ارتش دستور داد تا نظم را برقرار کند؛ ارتش جانب زاهدی را گرفت و مصدق فراری شد «او خود را به یکی از مقرهای سپهبد زاهدی تسلیم کرد و با او با احترام تمام برخورد شد. سیاست ایران متمدنانه و مؤدبانه بود.»

 

سی‌آی‌ای با خوشحالی مسئولیت این عمل را پذیرفت و در نقش خود در این ماجرا - که در زمان خود موفقیت عظیمی به شمار می‌رفت - اغراق کرد. اما یکی از تلگرام‌های محرمانهٔ سی‌آی‌ای، سقوط مصدق را زادۀ این می‌داند که «فرار شاه از ایران…خشم مردم را برانگیخت و آن‌ها را به نیروی طرفدار شاه بدل کرد.» (باید اذعان داشت که قسمت اعظم این مردم خشمگین، اسلام‌گرایانی بودند که بیم آن را داشتند که تمایلات چپ‌گرایانۀ مصدق کشور را به سمت کمونیسم آتئیستی براند.)

 

در نتیجه مصدق دموکرات نبود و سی‌آی‌ای نیز مسئول این خلع ید نبود؛ سی‌آی‌ای، شاه را بر سر قدرت ننشاند و به خاطر نفت درگیر این ماجرا نشد. در حقیقت، پس از برکناری مصدق نفت ایران ملی باقی ماند و بریتانیا نیز به معاملۀ ۵۰-۵۰ تن داد.

 

در اینکه ایالات متحده از حامیان اصلی شاه بود بحثی نیست؛ و بنا به گفتۀ بسیاری از منورالفکرها - از جمله ران پل، بن افلک، پسرعموی جوان من - شاه خبیث بود. فیلم بن افلک با این دیالوگ آغاز می‌شود: «شاه به افراط و تفریط مشهور بود…غذای او را با پرواز کنکورد از پاریس به تهران می‌آوردند…مردم گرسنه بودند…شاه با استفاده از پلیس امنیتی ساواک قدرت را حفظ کرده بود.» و آن دوره «دورۀ شکنجه و وحشت بود.»

 

با وجود دیکتاتوری که دست‌نشاندۀ آمریکا بود و بازیچۀ دست آن‌ها، عجیب نیست که چرا ایرانیان به روحانیون پناه بردند. اما به نظر می‌رسید که فیلم آرگو بیش از حد بر روی این قضیه تاکید دارد. حتی مصدق نیز از رفتار لیبرال حکومت مستثنی نبود: بنابر یکی از مقالات معاصر نیویورک‌تایمز، دادگاهی که مصدق را محاکمه کرد «با وساطت شاه حاضر نشد رأی دادستان را برای حکم اعدام و یا حبس ابد تأیید کند…بسیاری می‌پنداشتند که مدعی علیه می‌باید به تبعید یا حبس ابد محکوم شود». در عوض، به لطف شاه، مصدق به سه سال زندان و سپس حبس خانگی محکوم شد.

 

محمدرضا پهلوی دیکتاتور بود ولی یکی از بدترین دیکتاتورها نبود. شاه قدرت خاندان سلطنتی را محدود کرد، حقوق زنان را ترویج داد، سازمان‌ها و مدارس جدیدی بنا کرد، سواد را میان رعایا و روستاییان گسترش داد و سیاست خارجی‌اش را مطابق دموکراسی حفظ کرد، ایران زمان شاه حتی با اسرائیل هم متحد بود. در ۱۴ سال پایانی سلطنت شاه، درآمد سالیانه ایران ۱۳ درصد افزایش یافت.

 

آنگونه که ران پل می‌گوید ایران به دلیل «نفرت از شاه» به دست روحانیون نیفتاد؛ این کشور سقوط کرد زیرا ایالات متحده حاضر نشد جلوی پیشرفت اسلام‌گراها را بگیرد. همانطور که امروز حاضر نیست از دستاوردهایش در عراق در برابر ظهور داعش حفاظت کند. دولت شاه می‌توانست حفظ شود ولی ما حاضر نشدیم او را نجات دهیم. پس چرا امروز بسیاری از مردم نسخۀ فاجعۀ امپریالیسم در تاریخ مدرن ایران را باور می‌کنند؟ زیرا دنیا پر شده است از دانشجویان جدیدالورود به دانشگاه.

 

 

منبع:  National Review

 

هدف از انتشار این مقاله در «تاریخ ایرانی» آشنایی با روایت آمریکایی از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و دیدگاه‌هایی است که در برخی رسانه‌های ایالات متحده درباره سرنگونی مصدق مطرح می‌شود.
 

کلید واژه ها: مصدق کودتای 28 مرداد


نظر شما :