این یک فحش‌نامه است

نامۀ خلیل ملکی به سوسیالیست‌های ایرانی
۲۲ تیر ۱۳۹۳ | ۱۵:۵۴ کد : ۴۴۹۸ گزیده‌های تاریخی
این یک فحش‌نامه است
تاریخ ایرانی: ۲۱ تیر، چهل و پنجمین سالگرد درگذشت خلیل ملکی است (۱۳۴۸-۱۲۸۰)؛ از اعضای گروه ۵۳ نفر که بعدها از حزب توده منشعب شد. موسس حزب نیروی سوم و از بانیان جبههٔ ملی اول که راهش را از آن جدا کرد. از مؤسسان حزب زحمتکشان که در آن هم نماند و با همفکرانش «حزب زحمتکشان ملت ایران (نیروی سوم)» را تشکیل داد.

 

از مهمترین یادگارهای ملکی در تاریخ ایران، نامه‌های اوست که امیر پیشداد و محمدعلی همایون کاتوزیان گردآوری کرده‌اند. یکی از آن‌ها نامه‌ای است خطاب به جامعۀ سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا. اصل این نامه تاریخ ندارد، ولی بی‌شک در اواخر مارس یا اوایل آوریل ۱۹۶۳ نوشته شده، چون در ماه آوریل آن سال کنگرۀ جامعۀ سوسیالیست‌های ایرانی در شهر بُن، پایتخت آلمان غربی، تشکیل می‌شد و ملکی در پایان این نامه می‌گوید که ـ به رغم دعوتی که از او برای شرکت در کنگره به عنوان ناظر و نیز دید و بازدید با دوستان اروپا شده بود ـ به بُن نخواهد رفت.

 

در آن زمان، دو، سه ماه بود که ملکی هم برای معالجۀ بیماری قلب خود و هم برای استقرار پسرش، پیروز ملکی، در تحصیلات دانشگاهی به وین (اتریش) رفته بود. مقارن‌‌ همان زمان، دو نامه از جامعۀ سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا، اول در «نیرو» ـ ارگان خبری آن ـ و سپس با فاصله‌ای اندک در مجلۀ «سوسیالیسم» ـ ارگان تئوریک جامعه ـ شمارۀ ۶ (مارس ۱۹۶۳) به چاپ رسید. یکی از این نامه‌ها خطاب به حزب کمونیست شوروی بود و دیگری به جبهۀ ملی ایران در اروپا. نامه به حزب کمونیست شوروی لحنی دوستانه داشت، اما مضمون آن اعتراض به رفتار دوستانه ـ حتی صمیمانه ـ ‌ای بود که شوروی به تازگی در برابر رژیم ایران در پیش گرفته بود و حزب توده در مقاله‌ای در روزنامۀ «مردم» به عنوان «زنده‌باد دوستی ایران و شوروی» آن را صد درصد تایید کرد. نامۀ دوم نیز لحنی دوستانه داشت و در آن رسما تقاضای عضویت در جبهۀ ملی اروپا شده بود، اما با تاکید بر اینکه ـ بر خلاف سیاستی که جبهه در ایران و در اروپا در پیش گرفته بود و بالاخره، هم اکثریت اعضا جبهه در ایران و هم دکتر مصدق آن را محکوم کردند ـ جامعۀ سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا حاضر نخواهد بود که سازمان خود را در جبهۀ ملی منحل کند، بلکه مایل است که با حفظ هویت سازمانی خود وابسته به جبهۀ ملی باشد، یعنی‌‌ همان شکلی که مصدق هم می‌خواست و در جبهۀ ملی سوم عملی شد.

 

شاید بتوان گفت که بیشتر ایرادهایی که ملکی در این نامه گرفته، و تحلیل‌های سیاسی و روان‌شناختی که کرده، درست است. از سوی دیگر، جامعۀ سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا آن نامۀ اعتراض‌آمیز (ولی با زبان دوستانه) را به حزب کمونیست شوروی ننوشته بود به این خیال که پس از خواندن آن، دولت شوروی در مورد ایران تغییر روش دهد. و نیز آن نامۀ دیگر را به جبهۀ ملی اروپا ننوشته بود به این گمان که آنان از سیاست انحلال سازمان‌ها و احزاب دست برخواهند داشت.

 

در مورد نامه به شوروی لازم بود که این اعتراض را دست‌کم یک سازمان سیاسی ایرانی بکند (و لحن دوستانۀ آن نیز، گذشته از ملاحظات دیپلوماتیک، متاثر از این واقعیت بود که رهبری خروشچف در آن زمان تاثیر مثبتی نسبت به شوروی آن روز در میان روشنفکران ایران ـ و جاهای دیگر ـ گذاشته بود).

 

در مورد نامۀ دوم نیز جامعۀ سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا ناگزیر می‌بایست در مورد عضویت سازمانی، رسما و کتبا موضوع را با جبهۀ ملی در اروپا مطرح کند تا پاسخ آن‌ها هرگونه شبهه‌ای را از میان بردارد (چنان که برداشت). با همۀ این اوصاف، و از جانب دیگر، خشم و یاس و افسردگی ملکی ـ که این نامه آکنده از آن است ـ صد درصد قابل فهم است.

 

این نامه خطاب به دکتر امیر پیشداد است، به عنوان دبیر جامعۀ سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا:

 

رفیق عزیز دکتر امیر پیشداد،

 

به مناسبت مشاهدۀ دو سند سیاسی یا شاید «ناسیاسی» تصمیم گرفتم که این نامه را بنویسم تا به هر کدام از رفقا نیز که صلاح بدانید، بخوانید و یا نشان بدهید. خود من نیز شاید دو رونوشت یکی برای مهندس شریفی و یکی برای رفیق وزیری بفرستم. در هر حال، از شما خواهش می‌کنم [این نامه را] لااقل به [حسین] ملک و [فرح] داداشپور نیز نشان دهید.

 

با نوشتن این نامه و در حقیقت به مناسبت مشاهدۀ آن دو سند فعلا خود را از زیارت شما‌ها محروم می‌سازم و از مسافرتی که [برای دیدار و گفت‌وگو] در نظر داشتم، صرف‌نظر می‌کنم.

 

یکی از این دو سند نامه‌ای است که الان در دسترس من نیست. اما مفاهیم هر دو سند خوب در ذهنم نقش بسته است، که گویا به عنوان شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی نوشته شده بود. در صورتی که این نامه به شکل فقط اعتراض و افشای ماهیت طبقاتی و پیروی از سیاست قدرت که دولت شوروی همواره سالک این طریقت است، بود البته خیلی به مورد بود. اما نامه خیلی دوستانه و با روحیۀ همقطاری و همدردی و هم‌مسلکی نوشته شده و انتظار ـ حتی اطمینانی ـ اظهار شده که به استیناف(!) شما ترتیب اثر داده شده و دربارۀ سیاستشان نسبت به شاه تجدید نظر به عمل آورند.

 

خارج از متن، یادآوری می‌کنم که نامۀ حاضر از روی عصبانیت شدید به خصوص راجع به سند دوم ـ که در زیر دربارۀ آن حرف خواهم زد ـ نوشته شده. پس این نامه نه دوستانه است و نه سیاسی. شاید عنوان فحش‌نامه برایش مناسب‌تر باشد. نمی‌دانم حق دارم این فحش‌ها را بدهم یا نه، اما در هر حال می‌نویسم. شاید از فرستادن این نامه پشیمان شوم و یا نشوم.‌‌ همان‌طور که روزی به [عبدالحسین] نوشین نوشتم، من در مقامی هستم که هر نوع صراحت لهجه تا حدود بی‌ادبی را توجیه می‌کند.(۱) با کمال تأسف، شما‌ها امروز نسبت به‌‌ همان وضع نوشین را دارید زیرا در آن روز که نامه برای او می‌نوشتم، هنوز نسبت به او ایمان داشتم و تصور نمی‌کردم که آن راه را رود که رفت.

 

می‌خواستم بنویسم که [این] انتظار ـ تا چه رسد به اطمینان ـ که گویا آن شورای عالی به مناسبت نامۀ کمیتۀ مرکزی [جامعۀ] سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا در سیاست خود تجدید نظر خواهد کرد از روی کمال ساده‌دلی است. ما شنیده بودیم که ترک‌ها، یعنی امثال من، صاف و ساده‌اند. شما نظر آن شورای عالی را به ماهیت طبقاتی هیات حاکمهٔ ایران جلب فرموده بودید. من نیز نظر آن کمیتۀ مرکزی(۲) را به ماهیت طبقاتی هیات حاکمهٔ شوروی جلب می‌کنم که از دوران استالین به بعد و حتی در زمان خروشف(۳)، بیشتر منافع طبقات زحمتکش جهان و احزاب کمونیست را (تا چه رسد به سوسیالیست‌ها را) فدای منافع استراتژیک و اقتصادی «طبقۀ جدید»(۴) کرده است. در دوران استالین، همکاری دولت شوروی و عمال کمینترن و کمینفورم فقط با احزاب کمونیست محلی بود، در صورتی که پس از استالین و حتی در زمان خروشف، با هیات‌های حاکمه اعم از باتقوی یا فاسد همکاری‌های صمیمانه به عمل می‌آید، که در مواردی به ضرر احزاب کمونیست محلی است. بنابراین، سیاست کنونی خروشف یک ترجیع‌بند ساده از سیاست همیشگی دولت شوروی است و انتظار ـ تا چه رسد به اطمینان ـ آن کمیتۀ مرکزی به تجدید نظر [در آن سیاست] به کلی بی‌مورد است. اگر تمام آنچه را که در سیاست بین‌المللی و در سیاست خارجی خودمان به سرمان آمده و تلخی و دردناک بودن آن را در تن و جان خود حس کرده‌ایم، فراموش کرده‌اید، لااقل وضع کوبا که خیلی تازه است، فراموش نشده. آیا ماهیت طبقاتی هیات حاکمه آمریکا از ماهیت طبقاتی رژیم ایران غیرطبقاتی‌تر است و یا سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا و کمیتۀ مرکزی آن برای شوروی‌ها اهمیتی بیشتر از انقلابیون کوبا و فیدل کاسترو دارند؟

 

اگر در نامۀ آن کمیتۀ مرکزی، در عین تایید سیاست واقع‌بینانه و صلح‌جویانۀ خروشف، اعتراضی نسبت به توهینی که به کاسترو شد و از بالای سر او با امپریالیسم آمریکا کنار آمدند شده بود، آیا خیلی به مورد‌تر نبود تا اظهار اطمینان به اینکه دربارۀ سیاست خودشان در ایران تجدید نظر به عمل آورند؟(۵) آیا تصور می‌کنید که دولت شوروی دربارۀ واقعیات اجتماعی ایران به اندازۀ من و شما اطلاع ندارد که می‌خواهید آن دولت را به ماهیت طبقاتی رژیم شاه آشنا سازید؟ آیا ادارات اطلاعاتی شوروی راجع به اوضاع ایران بیشتر از جوانان سوسیالیست ایرانی در اروپا آشنایی و آگاهی ندارند؟ اینکه تصور فرموده‌اید که به مناسبت اینکه شاه وعده داده است در ایران پایگاه [نظامی] به غرب ندهد موجب دوستانه شدن روابط شوروی و ایران گردیده است باز دلیل آشنا نبودن شما به واقعیات ایران و تکرار ساده مطالبی است که رادیو مسکو و رادیو پیک ایران و غیره، به خلاف واقعیت، می‌گفتند: ایران و رژیم حاکمه آن از اول کار بار‌ها گفته و اعلام کرده بودند که پایگاه به غرب نخواهند داد و حتی شاه در موقع ملاقات با من(۶)، به مناسبتی روی آن تاکید کرد و نظر ما را دربارۀ اینکه ایران نباید پایگاه ضد شوروی باشد، تایید کرد.

 

اما علت اینکه تبلیغات شوروی تا دیروز داد و بیداد راه انداخته بود و متاسفانه شما هم این داد و بیداد [تبلیغاتی] را باور می‌کردید و آن را آزادی‌خواهی تلقی می‌کردید، اما امروز از رژیم ایران تعریف و تمجید می‌کند که پایگاه به غرب نمی‌دهد برای این است که سیاست شوروی عوض شده. و الا در حالی که آمریکا پایگاه‌های خود را از ترکیه و غیره جمع می‌کند، چه افتخاری برای شاه ایران است که وعدۀ ندادن پایگاه [نظامی] کند.

 

علت تغییر سیاست شوروی، به احتمال قوی، این است: سیاستمداران شوروی مردمان خونسرد و واقع‌بینی هستند. هرگز خودشان دچار توهمات تبلیغاتی ـ که خود آن را برای فریب توده‌ها به وجود می‌آورند ـ نمی‌شوند. این استعداد را خدا به خصوص برای ما ایرانی‌ها ارزانی داشته است که دائما فریفتۀ خط و مشی‌هایی شویم که تبلیغات شوروی (نه سیاست او) به وجود می‌آورد. از دو سال پیش به این طرف، به مناسبت سیاست جدید آمریکا، امکان تحولاتی در ایران می‌رفت. شوروی‌ها نیز تصور می‌کردند که شاه ساقط شود و آن‌ها نیز می‌خواستند در ضمن این تغییرات که آمریکایی‌ها در ایران به وجود می‌آوردند، از این نمد کلاهی برای خود درست کنند. ور رفتن حزب توده به جبهۀ ملی نیز به این منظور بود. وقتی که اخیرا دولت شوروی حس کرد که رژیم شاه باثبات است و آمریکایی‌ها نیز از او راضی شده و از جبهۀ ملی مانند گذشته هواداری نمی‌کنند، این است که گویا می‌خواهد وضع خود را با رژیم حاکمه ایران عادی کند. سیاستمداران واقع‌بین شوروی البته مانند ما سرشان را بیهوده به دیوار نمی‌کوبند که باید رژیم شاه خائن ساقط شود. وقتی می‌بینند تا مدت‌ها این رژیم ثابت است، رابطه خود را عادی می‌کنند و از آن استفاده می‌برند تا زمانی که احتمال و یا یقین به سقوط رژیم [شاه] باشد و یا وسایل آن را تهیه کرده باشند. آن وقت باز مخالفت از سر گرفته می‌شود.

 

دربارۀ سؤال اول که نوشته‌اید: آیا شاه ایران به قول خود راجع به ندادن پایگاه وفادار خواهد ماند؟ شوروی‌ها خیلی خوب می‌دانند که شاه از ترس شوروی و برای بقای رژیم خودش، حتی در زمانی که آمریکایی‌ها مایل به گرفتن پایگاه بودند، نداد. حالا که این موضوع اصلا منتفی شده و اسلحه‌های نو با بُرد زیاد و از خشکی و از دریا می‌توانند هدف‌گیری کنند، شاه ایران چرا به قول خود و به حفظ تاج و تخت خود وفادار نماند؟ اینکه نوشته‌اید: در ایران جنبش‌های انقلابی را به مناسبت حُسن روابط درهم خواهند کوبید، باید به عرضتان برسانم که در نتیجۀ ندانم‌کاری‌های جبهۀ ملی [دوم] و دنباله‌روی ما و شما از آن‌ها، متاسفانه فعلا جنبش انقلابی‌ای در ایران باقی نمانده است تا کوبیده شود. در ایران فعلا یک جنبش واقعی ارتجاعی وجود دارد که به اصلاحات نیم‌بند کنونی نیز عقیده ندارد و فئودال‌ها و برخی از روحانیون واپس‌گرا آن [جنبش] را به وجود آورده‌اند و می‌خواهند رژیم شاه را وادار به تجدید نظر دربارۀ این اصلاحات نیم‌بند (که چیزی بیشتر از ریشخند است) کنند و متاسفانه جبهۀ ملی [دوم] نیز از این جنبش ارتجاعی جانبداری می‌کند، در حالی که ماند گذشته این جبهۀ ملی نخواهد بود که از این همکاری بهره‌برداری کند، بلکه ارتجاعیون خواهند بود که با آلت کردن جبهۀ ملی [دوم] از اوضاع بهره‌برداری خواهند کرد.

 

عده‌ای از ناظران بی‌طرف و غیرحزبی، وضع جبهۀ ملی [دوم] را در مقابل اصلاحات ارضی هیات حاکمه [ایران] به وضع توده‌ای‌ها در مقابل ملی کردن صنعت نفت در سراسر کشور تشبیه کرده‌اند.‌‌ همان‌طور که توده‌ای‌ها در آن زمان در بن‌بست قرار گرفته و شعارهای رنگارنگشان در دنبال نهضت ملی به خصوص نیروی سوم قرار داشت، جبهۀ ملی [دوم] را نیز رژیم حاضر در بن‌بست قرار داده است و عملا هدف و استراتژی و خط مشی جبهۀ ملی امروز در دنباله‌روی از سیاست شاه‌‌ همان وضع توده‌ای‌ها آن زمان را دارد.

 

اینکه نوشته‌اید: سیاست تازه شوروی موجب درندگی بیشتر رژیم و دلسرد شدن نیروهای مترقی خواهد شد، اگر این را به عنوان اعتراض و افشای سیاست همیشگی شوروی نوشته بودید، عیب نداشت. اما از راه هم‌مسلکی تذکرات حکیمانه و پند و اندرز داده شده. از لحاظ شوروی‌ها، جهنم! که موکب درندگی بیشتر رژیم و دلسرد شدن نیروهای مترقی خواهد شد. اولا این اولین کاسه و کوزه نیست که شوروی شکسته است. ثانیا دلسرد شدن کدام نیروهای مترقی؟ سوسیالیست‌ها یا جبهۀ ملی [دوم] یا توده‌ای‌ها؟ در حالی که از دلسرد شدن کاسترو و انقلابیون کوبا ابائی نداشتند، انتظار دارید از دلسرد شدن سوسیالیست‌های ایران غمگین شوند و به تقاضای استیناف ما ترتیب اثر داده و در سیاست خود تجدید نظر کنند؟ مگر توجه ندارید که هنوز نه تنها حزب توده بلکه دولت شوروی نیز سیاست خود را دربارۀ سوسیالیست‌های ایران دستالینیزه(۷) نکرده است. دلسرد شدن جبهۀ ملی [دوم] یا حزب توده برای سیاست قدرت شوروی مهم نیست، آنچه اهمیت دارد فرمانبرداری است.

 

[در نامه‌ای که به حزب کمونیست شوروی نوشته‌اید]، سؤال کرده بودید که آیا رژیم ایران در دست‌نشاندگی خود تغییری کرده؟ اولا دولت شوروی کجا متعهد شده است که با دست‌نشانده‌ها روابط حُسن همجواری نداشته باشد؟ ثانیا وقتی شوروی با آمریکا صمیمانه‌ترین روابط را دارد، چه لزومی دارد که با دست‌نشانده‌اش نداشته باشد؟ [در آن نامه] از پشتیبانی شوروی از الجزیره و کنگو و کوبا بحث کرده‌اید. پشتیبانی از الجزیره و کنگو تا چه حد ارزنده و گرامی بود، باید از خود الجزیره‌ای‌ها و از انقلابیون واقعی کنگو پرسید. راجع به کوبا نیز شاید کاسترو امروز در ارزنده و گرامی بودن آن پشتیبانی شک و تردیدی به خود راه داده باشد. علاوه بر این، پشتیبانی شوروی از ملل ناراضی جهان سوم آیا از لحاظ یک سیاست سوسیالیستی است یا از لحاظ سیاست قدرت؟ آیا آمریکا از این نوع پشتیبانی‌ها به عمل نمی‌آورد؟ اینکه مرقوم داشته‌اید که: اگر دولت شما هم چنین تصمیمی نگرفته باشد! روزنامۀ «ایزوستیا» و غیره نوشته‌اند و گفته‌اند. آیا واقعا تصور کردید که «ایزوستیا» (و رادیو مسکو) سر خود و بدون اطلاع دولت شوروی نوشته و گفته‌اند، و یا خواسته‌اید سیاست(!) به خرج دهید و چون دولت شوروی، در نتیجۀ تذکرات سوسیالیست‌های ایران در سیاست خود در ایران تجدید نظر خواهد کرد، و چون لازم است در رودربایستی گیر نکند، راه را برای انکار باز گذاشته‌اید تا دولت شوروی بگوید ما خبر نداشتیم، «ایزوستیا» و رادیو مسکو فضولی کرده‌اند! در هر حال، اگر سیاست به خرج دادن است، باید گفت که سیاست کهنه و پوسیده‌ای است. اگر این نوع «سیاست» در قرون وسطی حق حیات داشت، امروز سیاست صراحت و واقع‌بینی است.

 

نامۀ [شما] به شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی خالی از تناقض نیز نیست. از جمله مرقوم فرموده‌اید: اما معلوم می‌شود که اوضاع همچنان بر پایه زمان استالین می‌چرخد. اگر این‌طورست، پس چه می‌گویید و این همه انتظار و اطمینان چیست و چرا با لحن هم‌مسلک نامه نوشته‌اید و امید و انتظار و اطمینان دارید. اگر زمان استالین بود، می‌توانستیم امیدوار باشیم که با رژیم حاکمه [در ایران] روابط این قدر حسنه نداشته باشند.

 

در پایان آن نامه، بار دیگر این مضمون تکرار شده است که «ما سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا به این امید بودیم و هستیم که دولت شما در مشی خود نسبت به رژیم فاسد ایران تجدید نظر کند». اما ما کمونیست‌ها و سوسیالیست‌های سابق در اروپا و سوسیالیست‌های ایرانی فعلی در اروپا از این امید و انتظار‌ها داشتیم اما آزمودیم که صحیح نیست، و آزموده را از نو نمی‌آزماییم.

 

به نظر من شمارۀ ویژۀ مجلۀ «اتود» (Etudes)، که توسط گروهی از روشنفکران و مارکسیست‌ها و سوسیالیست‌های مستقل در بلژیک (در بروکسل) منتشر می‌شود، می‌تواند اساس بحثی قرار گیرد که ما موقعیت خود را نسبت به رژیم خروشف به صورتی دقیق و روشن یکبار برای همیشه تعیین کنیم، یعنی آنچه تا حالا بوده و هست. راجع به آینده [این رژیم] در شمارۀ اخیر نشریۀ «مونات» آلمانی، بحث مفصل و مقالات متعددی هست که تمام آن را هنوز نخوانده‌ام.

 

موضوعی که باقی می‌ماند و شاید از لحاظ شما مهم است، این است که گفته شود که این نامه، یک نامه سیاسی است و جنبه تبلیغاتی دارد و آنطور که بعضی از دست‌پرورده‌های سوسیالیست ایرانی در اروپا می‌گویند، برای سربازگیری و یا جلب مشتری این حرف‌ها زده و نوشته می‌شود. تجربه و قضاوت من این است که این نوع تظاهرات چپ‌روانه، نه تنها تبلیغات نیست و سربازگیری هم نمی‌کند، بلکه ضد تبلیغات بوده و سرباز از دست می‌دهد. یک دکترین و یک ایدئولوژی مشخص محکم و مستقیم که هدف و استراتژی را فدای تبلیغات نکند، بلکه تبلیغات را در خدمت هدف و استراتژی را فدای تبلیغات نکند، بلکه تبلیغات را در خدمت هدف و استراتژی قرار دهد، می‌تواند سربازگیری کند. به عنوان نمونه، دو دلی و تذبذُب و دنباله‌روی و سعی برای تلفیق (نه ترکیب و وحدت) با دو دوست مقیم پاریس موجب شد که شما نتوانید در لندن سربازگیری کنید(۸) و بعضی از بهترین سربازان را از دست دادید و بعضی دیگر را ناچار به تظاهرات چپ‌روانه مبتذل کردید (کاتوزیان)(۹).

 

این نامه کمیته مرکزی پاریس به شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی(!) نمونه تبلیغاتی است که توده‌ای‌ها و جبهۀ ملی‌ها و سوسیالیست‌های مردد را که ممکن بود به مکتب سوسیالیسم بگروند و یا [در افکار و عقاید سوسیالیستی] پابرجا‌تر شوند، مردد‌تر کرده و بالاخره به آن جبهه سوق یابند، یعنی به کمونیسم نوع شوروی.

 

بعضی از رفقای ما در ایران گاهی این ایراد را از من می‌گرفتند که من برای رفتار و گفتار و تقریرات مهم اشخاص و رفقا همواره دلایل و محرک‌هایی را می‌خواهم کشف کنم. همواره از این ایراد دفاع کرده و آن را نقص و عیبی ندانسته‌ام که باید ترک شود. بنابراین، می‌خواهم فضولی کنم و با کمال گستاخی ـ که شاید آن را عفو کنید، چون در موقعیتی واقع شده‌ام که این عفو شما به ‌مورد خواهد بود ـ به عرض برسانم که گویا رفقای پاریس، به عللی که به عرض خواهد رسید و قابل توضیح است، اما توجیه‌نشدنی است، اعتماد به خود را از دست داده‌اند.‌‌ همان‌طور که در نتیجه مشاهدات و آزمایش‌های تلخ و دردناک از زمان نهضت توده‌ای ایران به بعد نوشته و گفته‌ام، جامعۀ روشنفکران ایران شخصیت خود را از دست داده‌اند. بزرگترین نقص کشور ما که موجب بقای هیات حاکمه شده است، فقدان یک رهبری آگاه و نیرومند است. آگاهی وجود دارد، اما نیرو که ناشی از اعتماد به خود است، چه عرض کنم ـ اعتماد به خود و آگاهی و نیرومندی که نیروهای اجتماعی را جلب و متشکل می‌کند.

 

وقتی به یک یک شما ـ تا حدودی که می‌شناسم ـ فکر می‌کنم، نمی‌توانم باور کنم که این دو سند غیرسیاسی کاملا از فرد فرد شما ناشی باشد. از سوی دیگر، چون می‌دانم که این اسناد با مباشرت و موافقت شما منتشر شده است، به یاد روان‌شناسی می‌افتم که روان‌شناسی توده‌ها را مورد تحقیق و بررسی قرار داده. به موجب این تحقیق دربارۀ اعماق روح انسانی در توده‌های بدون تشکل یک «روح توده‌ای»(۱۰) به وجود می‌آید که قضاوت‌ها و اعمال آن «روح توده‌ای» با قضاوت و اعمال فرد فرد آن‌ها متفاوت و احیانا متناقض است. افراد باهوش و با قضاوت صحیح، در حین توده‌ای گردیدن شخصیت خود را از دست داده و در توده منحل شده و هرگونه شخصیت و قضاوت صحیح خود را از دست می‌دهند. در عصر حاضر، قدرت‌های توتالیتر به طور مصنوعی این «روح توده‌ای» را به وجود آورده و آن را در خدمت هدف‌ها و تبلیغات خود قرار داده‌اند. این نمود خاص تمام کشورهاست که «روح توده‌ای» را رادیو مسکو و پیک ایران و نشریات حزب توده به وجود آورده و اکثریت نزدیک به تمام اشخاصی که وارد در سیاست‌اند و از جمله جامعۀ سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا در معرض مرض مسری این «روح توده‌ای» قرار دارند. این است که مطالبی را می‌گویند، قضاوت‌هایی می‌کنند، به اقداماتی دست می‌زنند که فرد فرد آن‌ها به آن قضاوت و آن اعمال ایمان قلبی ندارند، برای خود بهانه‌هایی به عنوان استدلال ایجاد می‌کنند، در حالی که اگر به خود بازگردند و شخصیت خود را از نو بیابند، به این اعمال و به این قضاوت‌ها لعنت و نفرین می‌فرستند.

 

یک عامل دیگر که گویا همۀ رفقای پاریس ما را تحت تاثیر قرار داده و یک پیچیدگی تازه در طب این مرض مسری به وجود آورده، از دست دادن بخشی از نیروهای خود و خود را جدا (ایزوله) حس کردن است. به همین مناسبت از طرفی به هیات رئیسه شورای عالی حزب کمونیست شوروی (حزب کمونیست شوروی، شورای عالی دارد؟) التماس می‌کند و از طرف دیگر به جبهۀ ملی [دوم] التماس می‌کند که آن‌ها را از «ایزولمان» و جدایی نجات دهد. اگر این التماس‌ها موجب درمان شدن درد بود، باز حرفی بود. در هر حال، من ابدا مخالف این نیستم که شما تقاضای وحدت جبهه‌ای با جبهۀ ملی بکنید، اما اینکه با تبری جستن از سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران خواسته‌اید این تقاضای عاجزانۀ خود را به کرسی بنشانید، خیلی متاثر گردیدم(۱۱). در صورتی که شما این موضوع را به طور شفاهی با آن‌ها در میان می‌گذاشتید، باز مانعی در کار نبود. من نمی‌دانم چه علت منطقی وجود دارد که جبهۀ ملی [دوم] با سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران اتحاد نداشته باشد و شما عملا عدم لزوم و یا امکان همکاری با جامعۀ سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران را تلویحا تایید کرده‌اید و از قرار معلوم، آن‌ها را مقصر دانسته و با اعلام استقلال خود از آن‌ها و با اعلام «اختلافات و تفاوت‌هایی در بعضی از ارزیابی‌ها و تاکتیک‌های جامعه» سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا «با جامعۀ سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران در مقالات و اعلامیه‌ها و بیانیه‌های هر دو جامعه دربارۀ مسائل واحد انعکاس یافته است»، در حقیقت جامعۀ سوسیالیست‌های ایرانی را برای جبهۀ ملی [دوم] غیرقابل قبول تلقی فرموده و با اعلام این اختلاف، خودتان را قابل قبول اعلام فرموده‌اید. خواهش می‌کنم سه لیست از «ارزیابی‌ها و تاکتیک‌های» جامعۀ اروپایی(۱۲) و ایرانی(۱۳) و جبهۀ ملی [دوم] در گذشته فراهم آورید و آن‌ها را با واقعیت‌هایی که امروز برای همه روشن شده مقایسه کنید تا معلوم شود قضاوت‌های جامعۀ اروپایی با جامعۀ ایرانی بیشتر تطابق دارد یا با [قضاوت‌های] جبهۀ ملی [دوم].

 

اما چه علتی وجود دارد که با وجود داشتن وجوه مشترک بیشتر با جامعۀ سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، شما از این‌ها تبری جسته و از آن‌ها [جبهۀ ملی دومی‌ها] ملتمسانه تقاضای وحدت می‌کنید؟ آن‌طوری که خیلی‌ها تصور می‌کردند (و فعلا در ایران از این تصور واهی خلاص شده و رهایی یافته‌اند) گویا جبهۀ ملی [دوم] به قدرت می‌رسید و خیلی‌ها نمی‌خواستند عقب بمانند، بوی کباب شنیده بودند، اما خر داغ می‌کردند. جبهۀ ملی [دوم] به فرض رسیدن به قدرت، چه کار خواهد کرد؟ یکی از اعضای شورای مرکزی جبهۀ ملی [دوم] به من گفت: این هیات حاکمه احمق است، اگر حکومت را خودشان به دست ما بسپارند در مدت دو روز اختلاف و نفاق را به جایی می‌رسانیم که ناچار از بین می‌رویم.

 

اینکه سعی فرموده‌اید «شبهه وابستگی و یگانگی تشکیلاتی این دو جامعه» را از «دوستان جبهۀ ملی» در اروپا بزدایید، اصولا مانعی ندارد و همواره چنین بوده. اما سؤال خیلی از «رفقای» سوسیالیست ایرانی شما این خواهد بود: این شبهه را که از «دوستان» جبهۀ ملی [دوم در اروپا]تان بر طرف کرده و با آن‌ها وحدت به وجود آورده‌اید آیا شبهه‌ای در دوستان سوسیالیست‌تان به وجود نمی‌آورید که چطور شده و چه گناه کبیره از ما سر زده که با تبری جستن از ما، با آن‌ها اتحاد و یگانگی از بالای سر ما به وجود می‌آورید؟

 

شما [در نامه به هیات اجرایی سازمان‌های اروپایی جبهۀ ملی ایران، مورخ ۲۵ دی ماه ۱۳۴۱] نوشته‌اید: «جامعۀ سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا جامعه‌ای است مستقل که دارای هیچ‌گونه ارتباط الزام‌آور با هیچ یک از سازمان‌های سیاسی موجود در ایران نیست». ایرادی به این [مطلب] وارد نیست. اما قابل توجه است که می‌خواهید از این پس مستقل نباشید و ارتباط الزام‌آور با جبهۀ ملی [دوم در اروپا] داشته باشید! یعنی مفتخرید که با جامعۀ سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران ارتباط الزام‌آور ندارید، اما افتخار بیشتر دارید که ارتباط الزام‌آور با جبهۀ ملی کذایی داشته باشید!

 

[نکتۀ قابل تامل دیگر اینکه در این نامه] جامعۀ سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا، جبهۀ ملی [دوم] را «در وجوه ترقی‌خواهانۀ آن» تایید کرده است! دکتر [غلامحسین] صدیقی در تحصن سنا(۱۴) یک نزاع و برخورد سخت با [باقر] کاظمی کرده بود که: تو باعث شدی ما جامعۀ سوسیالیست‌های ایرانی و ملکی را نپذیریم، در صورتی که آن‌ها خیلی بهتر از خود ما، از ما دفاع کرده‌اند و هفته‌نامۀ «علم و زندگی» را به رُخ او کشیده بود، و بار‌ها [از این بابت] تلفنی یا حضوری از ما تشکر کردند. در اغلب شهرستان‌ها، ما جبهۀ ملی را تشکیل دادیم و بعد‌ها، وضع دیگری پیش آمد.

 

دربارۀ نامۀ مصدق دچار اشتباه عظیمی شده‌اید. نمی‌خواهم منشاء این اشتباه را تحلیل کنم، زیرا به داراز می‌کشد. مصدق در نامۀ خود هرگز «لزوم پشتیبانی هر چه بیشتر نیروهای متشکل و مترقی از جبهۀ ملی» را نخواسته، زیرا (علیرغم انحصارطلبی حزب ایران که عنوان جبهۀ ملی را روی خود گذارده) همۀ نیروهای ملی و مترقی عملا این پشتیبانی را کرده‌اند و می‌کنند. آنچه مصدق خواسته درست عکس آن چیز است که شما درک کرده‌اید و یا نوشته‌اید. مصدق از جبهۀ ملی خواسته که درهای آن به روی همه باز باشد(۱۵). مصدق حزب ایران را خوب می‌شناسد و خوب می‌داند که آن‌ها از نام جبهه ملی سوءاستفاده می‌کنند و [آن را] منحصر به خودشان و هواداران کمشان کرده‌اند. مصدق از ترکیب کنونی جبهۀ ملی خیلی ناراضی است. در تهران گفته شد که پیام اول مصدق [به جبهۀ ملی] خیلی لحن انتقادی داشته چندان که [اللهیار] صالح پس از شنیدن آن نوار گریه کرده و از پسر دکتر مصدق خواهش کرده که آن را عوض کند و آنچه شما دیدید [متن] عوض شدۀ [آن پیام] است که سر تا پا لحن انتقاد از جبهۀ ملی و شورای آن و اساسنامۀ آن دارد. اطلاع مشخص دارم که پس از کنگره، نظر مصدق نسبت به جبهۀ ملی بد‌تر شده.

 

شاهکار این نامۀ عاجزانه در آنجاست که نوشته‌اید: «آگاهیم که دشواری‌هایی از نظر مقررات اساسنامۀ جبهۀ ملی … وجود دارد». شما با آگاهی به این دشواری‌ها در حقیقت انحلال [سازمان] خود را اذعان کرده و نوشته‌اید «شاید الحاق جامعۀ ما به جبهۀ ملی با حفظ کامل هویت و شخصیت آن ممتنع باشد، منحل و مستحیل شدن یکسرۀ جامعۀ ما در جبهۀ ملی نیز برای ما منصفانه نتواند بود».

 

شاید از لحاظ جبهۀ ملی [دوم] منصفانه نباشد، اما اگر مارکس زنده بود می‌گفت: از لحاظ جامعه‌ای که مدعی داشتن دکترین انقلابی است، مستحیل شدن در یک جبهۀ ملی بی‌شکل و بی‌برنامه و بی‌تشخیص و بدون رهبری، احمقانه است نه غیرمنصفانه. در مورد اینکه مرقوم رفته است: «محتویات ارگان‌های ادواری جامعۀ سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا (سوسیالیسم، نیرو) …»، باید گفت محتویات «نیرو»، لااقل در دوره‌ای، چنان بوده است که خود کمیتۀ مرکزی جامعه آن را محکوم کرد. اما با کمال معذرت باید عرض کنم که ناتوانی و بی‌شخصیتی دسته‌جمعی عده‌ای از فرد فردهای باشخصیت از‌‌ همان رفتار با «نیرو» واضح می‌شود: تلگراف «ندای راستین آزادگان و بیدادشکنان» به اوتانت(۱۶) عوض آنکه یک سند سیاسی باشد، یک موضوع فکاهی است که موجب خندۀ هر خواننده‌ای که منطق فکر صحیح را از دست نداده می‌شود. قسمتی از مطالب «نیرو» نشان می‌دهد که در باز هم بر‌‌ همان پاشنه می‌گردد.

 

باز تکرار می‌کنم که تمایل شما به عضویت در جبهۀ ملی [دوم در اروپا] با حفظ تشکیلات و دکترین یک امر کاملا طبیعی و صحیح است، اما نه با این دستپاچگی و التماس و الحاح و فدا کردن نزدیکترین رفقای خودتان، که به قول خود شما تقصیری غیر از این ندارند که در ارزیابی‌ها و قضاوت‌ها و تحلیل‌هایشان چند ماه یا چند سال و در مواردی، یک قرن از دیگران جلو هستند زیرا رهبران جبهۀ ملی [دوم] حتی در سطح قرن نوزده نیز نیستند. من وقتی فکر می‌کنم که این نامه شما به دست جبهۀ ملی [دوم در] ایران و به دست دکتر مصدق می‌رسد و به جامعۀ سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران توهین شده، من در اینجا از آن‌ها خجالت می‌کشم. شما با اشاراتی فصیح‌تر و بلیغ‌تر از عبارات، تمام اتهامات وارده [از سوی دشمنان] به ما را تایید کرده‌اید. مسالۀ جامعۀ سوسیالیست‌های ایران خوشبختانه دیگر مسالۀ ملکی نیست، مسالۀ منوچهر صفا و سرشار‌ها و شایان‌ها و شانسی‌ها و جوانان و دانشجویانی است که در سیاه‌ترین مواقع که رهبران جبهۀ ملی [دوم] یا در خفاگاه بودند و پس از ظاهر شدن، جرأت دخالت در سیاست را نداشتند، نهضت را زنده نگاه داشته‌اند. نمی‌دانم داداشپور‌ها و ملک‌ها که از نزدیک با این همرزمان جوانمرد و ازخودگذشته رابطه داشتند و پیشداد‌ها و دیگران که از دور با این جریان‌ها آشنا بودند چگونه خود را راضی کرده‌اند در حساس‌ترین موقع این ضربه را به آن‌ها وارد کنند. من شخصا همواره عادت کرده‌ام که از بروتوس‌ها(۱۷)، از پشت خنجر بخورم، اما انتظار این آخری را نداشتم.

 

مطلب نوشتنی و گفتنی زیاد دارم، اما حوصله‌ام تمام شده و [این نامه را] در همین جا خاتمه می‌دهم. تصور می‌کردم که در وین روزهای آرامی خواهم داشت. اما، بدون تردید، بد‌ترین ایام سالیان اخیر را پس از خواندن این نامه(۱۸) در «نیرو» می‌گذرانم.

 

با کمال خجلت از رفقایی که شاید زود‌تر از موعد برای دیدن من به بُن [پایتخت آلمان غربی] می‌آیند، از این مسافرت صرف‌نظر کردم، چون یقین دارم که در صورت روبرو شدن با رفقای پاریس از اینکه در این سطور هستم، بی‌ادب‌تر نیز خواهم بود.

 

نامۀ اخیر رفیق پیشداد رسید. خیلی ممنون شدم.

 

 

یادداشت‌ها:

 

۱ـ رجوع فرمایید به نامۀ خلیل ملکی به عبدالحسین نوشین.

 

۲ـ کمیتۀ مرکزی جامعۀ سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا.

 

۳ـ خروشُف تلفظ فرانسه خروشچف، دبیرکل حزب کمونیست شوروی در آن وقت، بود.

 

۴ـ اشاره است به کتاب میلوان جیلاس به همین عنوان در انتقاد از نظام حکومتی در شوروی آن روز.

 

۵ـ اشاره به برخورد آمریکا با شوروی است در بحران معروف به «بحران موشک‌های کوبا» که، در نتیجه، شوروی حاضر شد موشک‌هایی را که به این کشور داده بود، پس بگیرد.

 

۶ـ ملاقات ملکی با شاه در مهرماه ۱۳۳۹.

 

۷ـ دستالینیزه = Destaliniser: پاکسازی از دید و روش استالینی.

 

۸ـ ظاهرا یکی، دو تن از جامعۀ سوسیالیست‌های ایرانی در آلمان و اتریش چنین ادعایی کرده بودند، ولی واقعیت نداشت.

 

۹ـ این نیز مبتنی بر برداشت نادرست‌‌ همان یکی، دو تن بود و واقعیت نداشت، و در‌‌ همان زمان در پاسخی که برای ملکی رفت، توضیح داده شد.

 

۱۰ـ منظور از «روح توده‌ای» آن چیزی ا‌ست که امروز به آن «روان‌شناسی توده‌ای» می‌گویند. ارتباطی به حزب توده ندارد.

 

۱۱ـ منظور تبری جستن از سوسیالیست‌ها در ایران نبود، ولی بی‌شک ملکی چنین پنداشته (حتی مساله را شخصی گرفته) بود و سخت رنجیده بود.

 

۱۲ـ جامعۀ سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا.

 

۱۳ـ جامعۀ سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران.

 

۱۴ـ اشاره به تحصن سران جبهۀ ملی دوم در مجلس سنا برای اعتراض به دخالت دولت در انتخابات دورۀ بیستم مجلس شورا (بهمن ـ اسفند ۱۳۴۰).

 

۱۵ـ ظاهرا منظور پیام مصدق به کنگره جبهۀ ملی است.

 

۱۶ـ اوتانت، دبیرکل سازمان ملل بود.

 

۱۷ـ Brutus سیاستمدار رومی که با اینکه از منسوبان قیصر (ژول سزار) بود در توطئه قتل او شرکت کرد و از پشت به او خنجر زد.

 

۱۸ـ اشاره به نامۀ کمیتۀ مرکزی جامعۀ سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا به هیات اجرایی سازمان‌های اروپایی جبهۀ ملی ایران است. «نیرو»، در آن زمان، برای مدتی ارگان خبری و سیاسی جامعۀ سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا بود و در لندن منتشر می‌شد.

کلید واژه ها: خلیل ملکی


نظر شما :