خاطرات محمدعلی عمویی از دکتر سحابی

۳۰ فروردین ۱۳۹۰ | ۱۷:۵۹ کد : ۶۵۵ از دیگر رسانه‌ها
ذکر فضیلت‌ها و مرتبت علم و عمل آن نمونه انسانیت در محضر عزیزانی که بیش از من با ژرفای فضل و دانش و منش آن زنده یاد آشنایی دارند و سالیان دراز در محضرش درس عشق آموختند در حقیقت زیره به کرمان بردن است. اما آشنایی در فضای بسته و تنش‌زای زندان و تبعیدگاه معمولاً بسیاری از پرده‌ها را به کنار می‌زند و هر آنچه درون انسان‌هاست آشکار می‌سازد، ‌شناختی است از جنس دیگر.

 

از این رو می‌خواهم گوشه‌هایی از دوران هم‌بندی با آن استاد فرزانه را با شما در میان بگذارم. گرچه آشنایی با نام دکتر سحابی به ایام پیش از زندانی شدن من بر می‌گردد اما تنها مواجهه و زندگی مشترک در زندان ]بود [که فرصت شناسایی بیشتر را نصیب من کرد. خرداد ۱۳۲۶ به هنگام امتحان شفاهی در کلاس ششم دبیرستان آقای دکتر سحابی ممتحن درس طبیعیات ما بود، دانش‌آموزان به نوبت وارد اتاقی می‌شدند که دکتر سحابی در آنجا نشسته بود، قرعه‌ای بر می‌داشتند و فرصت اندکی به دانش‌آموز داده می‌شد تا روی قرعه‌اش بیندیشد و شروع به پاسخ کند و به هنگام پاسخ دادن دانش‌آموز، دانش‌آموز دیگری قرعه‌ای بر می‌داشت و در گوشه‌ای دیگر می‌نشست تا نفر قبلی کارش تمام شود و نوبت به او برسد و در این فاصله مجالی داشت که مقداری روی سؤالات فکر کند. همین مسئله برای من پیش آمد. من به گوشه‌ای از اتاق رفته بودم، دانش‌آموز قبلی من مشغول پاسخ دادن بود، ظاهراً پاسخ‌هایش دکتر را قانع نمی‌کرد با شیوه خاص خود راهنمایی می‌کرد که کمک کند به دانش‌آموز که اگر چیزی را فراموش کرده به خاطر بیاورد ولی بهرحال دانش‌آموز موفق نشد پاسخ شایسته بدهد. در این زمان دکتر از من سؤال کردند که آیا شما پاسخی برای این سؤال دارید، در واقع زمانی که دانش‌آموز مشغول پاسخ‌دهی بود من قرار و آرام نداشتم که ‌ای کاش این سؤال از من می‌شد چون توانایی پاسخ دادن داشتم و چقدر شاد شدم وقتی دکتر از من خواست که این را توضیح دهم. برخاستم و شروع به پاسخ دادن کردم. ظاهراً رضایت خاطر دکتر را جا آورد. اما از ویژگی‌های دکتر در سؤال کردن و تعلیم و تعلم اکتفا به چیزی که در کتاب یا جزوه آمده بود نمی‌کرد. دکتر شروع به پرسشهای جنبی کرد یکی دو تا سه تا و خوشبختانه مبحثی که مطرح بود من بخوبی کار کرده بودم و پاسخ دادم و نظر دکتر که کاملاً جلب شد رو به دانش‌آموز کردند و گفتند که درس را این طور باید یاد بگیری و من شاد از اینکه نتیجه امتحانم خوب شده بود.

 

دکتر به من گفت قرعه‌ات را بده، من تصور می‌کردم که کارم تمام شده و بخوبی امتحان داده‌ام ولی دکتر گفت سؤال شما آن چیزی است که در اینجا نوشته شده، من شروع کردم به پاسخ دادن در حد متوسطی توانستم جواب دهم و وقتی سؤالات جنبی مطرح شد اعتراف کردم که آقای دکتر نمی‌توانم پاسخ دهم. دکتر گفتند البته شما امتحانت را خوب دادی اما درس را باید اینطور یاد بگیری. فقط آن نیست که در آن محدوده‌ای که معلم سر کلاس گفته، چون تو دانش‌آموزی فردا دانشجو هستی و دانشجو جست‌وجوگر است و این کلام را از خرداد ۳۶ در ذهنم بود.

 

بله دانشجو باید جست‌وجوگر باشد و چیزهای جدید را مطالعه کند، از همین برخورد اولیه که با دکتر برایم پیش آمد درس گرفتم اما پس از آن ارتباطی نداشتم و به جای اینکه به دانشگاه تهران و دانشکده پزشکی بروم که کار کرده بودم، روی این مسئله بنا به دلایلی که اشاراتی از آن در کتاب در زمانه کردم راهی دانشکده افسری شدم و افسر شدم و فعالیت‌های سیاسی مرا سرانجام در سال ۳۳ همراه دوستانم دستگیر و زندانی شدم. سال‌های دهه ۳۰ از جمله بد‌ترین سال‌های زندانی من و سایر زندانی‌های سیاسی بود. فضای سیاسی اجتماعی ایران هم بسیار بسته و تنگ بود نه فقط اعدام‌هایی که انجام می‌گرفت یا کسانی به زندان می‌افتادند اساساً اختناق به معنی کامل کلمه حاکم بود در جامعه ایران.

 

اواخر دهه ۳۰ حرکاتی آغاز شد و ما که در زندان بودیم کمتر وقوف داشتیم بر اینکه چه می‌گذرد چون انعکاس محدودی در داخل زندان داشت، بخصوص اوایل دهه ۴۰ آگاهی‌های بیشتری کسب کردیم و دلشاد از اینکه پس از گذشت یک دهه جامعه ایران به حرکت در آمده اخبار به داخل زندان درز می‌کرد اما یکی از روزهایی که ما در زندان شماره ۳ قصر بودیم و زندانی‌های سیاسی همه در آنجا بودند از زندان مجاور ما که شماره ۴ بود صدایی شنیدیم که نمایشگر این بود که سیاسی‌های تازه‌ای در زندان هستند، هویتشان چه بود، با سرود ایران برای ما مشخص شد که چه کسانی هستند.

 

مشتاق آگاهی از آنچه در خارج می‌گذرد و احیاناً حضور زندانی‌های تازه‌ ]که [می‌تواند ما را در جریان مسائل بیرون بگذارد با تبعید شدن ما به برازجان ناکام ماند و خیلی متأسف بودیم که اولاً چرا این مختصر حرکتی که در دهه ۴۰ آغاز شده اینطور زود منجر به بسته شدن فضای سیاسی ایران شد و راهی زندان شدند و دوم اینکه ما مجال این را نداشتیم که دیداری شود یا اطلاعاتی کسب کنیم که بیرون چه خبر است چه بر سر مردم آمده … و به هرحال راهی برازجان شدیم. چند سالی از این ماجرا گذشت آبان ماه ۱۳۴۴ تازه واردینی به دژ برازجان منتقل شدند افرادی از نهضت آزادی ایران پس از محکومیت در دادگاه و پس از گذران چند سال در تهران به برازجان تبعید شدند. اگر برای آن‌ها تبعید خیلی بد بود برای ما میهمانان بسیار عزیز و خوبی بودند. در میان تازه واردان زنده‌یادان دکتر سحابی مهندس بازرگان برای بازدید محل آمدند و منجر به آمدن بقیه دوستان نهضتی شد و فضای جدیدی در دژ برازجان ایجاد شد چرا که قدیمی‌ها سال‌های سال با هم بودند و در واقع آنچه گفتنی بود به هم گفته بودند و بیشتر مطالعه می‌کردند تازه‌واردان بودند که چیزهای تازه‌ای داشتند برای ما بخصوص حوادثی که از آغاز دهه ۴۰ در کشور رخ می‌داد و برای ما تازگی داشت.

 

هر چند‌‌ همان طور که اشاره شد سال‌ها قبل با نام دکتر سحابی آشنا شده بودم در جریان امتحان ولی این فرصت، فرصت دیگری بود.‌‌ همان طور که ابتدا اشاره کردم آشنایی در زندان از جنس دیگری است، زندان خلق و خوی انسان‌ها را عریان می‌کند و نمی‌شود تظاهر کرد، ریا زود مشخص می‌شود شب و روز با هم در تماس هستند، برای جزیی‌ترین مسائل که مشترک زندگی شماست باید تفاهم داشته باشید یا تعارض پیدا کنید، زندگی تنگی است، فضایی بسته است و انسان‌ها در آنجا ویژگی‌ها و منش خود را بروز می‌دهند. در زندگی معمولی شاید شما سالها با او دوست باشید اما نادیده‌ها و ناشنیده‌های بسیاری در اوست که امکان بروز پیدا نکرده است ولی زندان ظرف چند سال شما کاملاً همه چیز را محک می‌زنید و می‌شناسید. تازه‌واردان یک فضای تازه‌ای را بوجود آوردند، بخصوص مطالب تازه‌ای که از خارج داشتند و آنچه که ما در مطبوعات خوانده بودیم همه مطالب مخدوش بود و به هیچ‌وجه واقعیت آنچه در جامعه می‌گذشت را منعکس نمی‌کرد ولی آن زمان ما مواجه با کسانی بودیم که در دل حوادث بودند و بخاطر حضور فعال آن‌ها در جریانات سیاسی کشور دستگیر و محکوم به تبعید شده بودند. حضور دو بزرگوار زنده‌یادان دکتر سحابی و مهندس بازرگان خیلی زود روابط تازه‌واردان و قدیمی‌ها را نظم در خوری داد. اینجا باید از نقش ارزنده مهندس سحابی که رابط جمع تازه و قدیمی بود و الحق در جهت ایجاد تفاهم تلاش نیکویی داشت به نیکی یاد کنم.

 

رفتار پر مهر دکتر که چیزی از نوع رفتار پدرانه بود از‌‌ همان آغاز چشمگیر بود. با اینکه بخش اعظم وقت دکتر صرف مطالعه و پژوهش می‌شد اما معاشرت با هم‌ بندان بویژه هم صحبتی با زندانیان قدیمی را از دست نمی‌داد و در این معاشرت‌ها با دلی باز و رویی مهربان پای گفته‌های علاقه‌مندان حتی کسانی که چندان سنخیت یا سوادی نداشتند می‌نشست.

 

این همدلی و رفتار بی‌تکلف دکتر از آن پدری دلسوز و مهربان و علاقه‌مند به سرنوشت و سرگذشت دیگران ساخته بود. با هریک از هم‌بندی‌ها روابطی متناسب با شأن و شخصیت مخاطب داشت اما بدان معنا نبود که مثلاً نسبت به آشپز بی‌احترامی کند.

 

دادگاه، میدان ورزش و حمام توصیه‌های ارزنده‌ای داشت، بطور مثال برای ترمیم شرایط بهداشتی و نظافت و زیبایی حمام خاستگاه و امکانات محدودی که در ده برازجان بود یک حوضچه آب نمایی در سربنیه حمام بسازد و زندانیانی که از گرما به سربنیه می‌آمدند خودشان را تمیز کنند و از انتقال آلودگی‌هایی که در راهرو حمام بود جلوگیری شود.

 

دکتر جزو اینها به پیشبرد دانش اطرافیان توجه ویژه‌ای داشت. علاوه بر بحث‌های ارزنده‌ای که در گفت‌وشنودهای خصوصی دست می‌داد، جلسات سخنرانی عمومی در محل زندگی ما که به شترخان مشهور بود ترتیب داده می‌شد. موضوع یکی از سخنرانی‌ها که چند جلسه ادامه پیدا کرد تکامل بود که بعد‌ها با عنوان خلقت انسان به چاپ رسید و یک جلد از آن را دکتر لطف کردند و به من مرحمت کردند. هر چند انتقال دوستان تازه وارد به ده برازجان در فصل نسبتاً مناسبی بود آبان ماه و زمستان برازجان در پیش بود ولی زمستان که عرض می‌کنم در واقع هوای ملایمی بود که آنجا بود ولی با آغاز سال ۴۵ و گرم شدن هوای طاقت‌فرسای آنجا شرایط جوی چندان مناسب حال معمرین نبود و ما نگران سلامت حال دکتر بودیم. در اواسط خرداد ۴۵ دوران تبعید به سر آمد و ما با دوستان نهضتی با تشریفات خاصی به تهران انتقال یافتیم. حتی در طول مسیر برازجان به تهران هم دکتر از آموزش و آگاهی بیشتر دادن به همسفرانش خودداری نداشت و دورا دور هر کوهی نمایان می‌شد دکتر قدمت کوه، جنس سنگ‌های کوه، دوران تکوین کوه برای دوستان همسفر توضیح می‌داد و با کمال حوصله به پرسش همه بچه‌ها جواب می‌داد. با بازگشت به تهران و استقرار در زندان شماره ۴ قصر که شرایط مساعدی را چه از نظر آب و هوا و چه از نظر موقعیت مکانی داشت که می‌‌توانم ادعا کنم بهترین سال‌های زندان ۲۵ ساله من همین سال‌هایی بود که در جوار دوستان ملی ـ مذهبی‌مان در زندان شماره ۴ قصر بودیم. زنده‌یادان دکتر سحابی و بازرگان و آقای طالقانی هم به این دو زنده‌یاد افزوده شده بود، نه تنها تأثیر خوبی در شکل‌گیری زندانیان سیاسی ملی ـ مذهبی و مذهبی داشتند که در مناسبت‌های ملی مذهبی‌ها و مارکسیست‌ها هم نقش بسیار ارزنده‌ای داشت.

 

زندان شماره ۴ به فضای تحصیل دانش و کسب معرفت تبدیل شده بود، جوانانی داشتیم در سنین دبیرستانی و معتقد بودیم که از فرصت باید استفاده کنند و دروسشان را در زندان بخوانند، امکانات تحصیل بود و کسانی بودند که می‌توانستند درس بدهند و در امتحانات متفرقه شرکت کنند، حتماً در ذهن پاره‌ای از دوستان حاضر این مسئله بلافاصله یأس گذشته و حال مطرح می‌شود و اینکه در گذشته چه کار‌ها می‌شد کرد و چه پیشرفت‌ها که به واقع گاهی اوقات می‌شود به دانشگاه تبدیل کنیم و این ایام چگونه است. ما کوشش بسیاری برای تشکیل این کلاس‌ها کردیم. یکی از روز‌ها یاد دارم که کلاسی بود و من با چند تن از دانش‌آموزان مشغول کار بودم، آقای دکتر سحابی با حوصله تمام شاهد تمام شدن کلاس بود و آرام به من گفت نه فقط این بچه‌ها از کلاس سود می‌برند خود شما از آنها هم بیشتر سود می‌برید چرا که ارزش صرف وقت برای تعلیم دادن و آموزش دادن به هیچ‌وجه کمتر از زندان کشیدن بخاطر مبارزه سیاسی نیست و به واقع درست گفت.

 

دکتر همواره معلم بود. مشوق دیگران در تعلیم و تربیت بود. یک دوست عراقی هم‌بندی داشتیم به نام مهندس عادل که ایشان مهندس زمین‌شناسی بود و از کمیسر عراقی بود و بعد از کودتای بعثی‌ها مثل بسیاری از عراقی‌ها آواره شده بودند و فرار کرده بودند آمده بودند ایران و در ایران به دام ساواک افتاده بودند و ۷ سال زندان به او داده بودند. روزی زنده‌یاد دکتر سحابی چون در زندان شماره ۴ جلسات متعددی برای سخنرانی در مورد مباحث گوناگون تشکیل می‌شد دکتر به من گفت از عادل بخواه که یک جلسه سخنرانی درباره مسائل مربوط به زمین‌شناسی، لایه‌های زیرزمین، سفره‌های آبی، مخازن نفت کانی‌ها … از وجود ایشان استفاده شود. وقتی با عادل صحبت کردم و او راضی شد وقتی خبرش را به دکتر دادم واقعاً در چهره دکتر شادی را که این شادی بسیار شادی آفرین بود دیدم و این قدر دکتر به این مطالب توجه داشت شاید بی‌مناسبت نباشد که به نکته دیگری هم اشاره کنم.

 

موضوع چگونگی زندگی معمولی تغذیه در زندان و توزیع اجناس از نکاتی است که در زندان‌های عمومی معمولاً مسئله است و گاهی اوقات ایجاد تنش می‌کند و گاهی اوقات ایجاد هم‌بینی و چگونه این مسئله حل شود مهم است. با اینکه از طرف مهندس بازرگان و دکتر سحابی اقداماتی انجام گرفته بود که مسئله توزیع اجناسی که روز ملاقات برای زندانیان می‌آید بین دوستان ملی ـ مذهبی حل شده بود و صحبت شده بود و مشکلی نداشت اما از جانب دوستان ما پاره‌ای نگرانی‌ها مانع از موافقت پیشنهاد دوستانه می‌شد چون به استثنای ما چند افسری که در کمون مارکسیست‌ها بودیم بقیه رفقای ما اغلب از طبقات زحمت‌کش بودند و به زندان آمدنشان به معنای از دست رفتن یگانه نان‌آور خانواده بود و روز ملاقات خانواده آنها آنچنان چیزی به عنوان جنس ملاقاتی نمی‌توانستند بیاورند. حرفی که آقای مهندس بازرگان با دکتر سحابی و بقیه دوستان برای توزیع عادلانه اجناس که از ملاقات کنندگان دریافت می‌شد برای کل زندانی‌ها به تعویق افتاده بود روزی زنده‌یاد دکتر سحابی من و یکی از دوستانم زنده‌یاد حجری نزد خود خواند و ما را متعهد کرد و گفت آنچه که لازم می‌دید که بگوید و متعهد کرد که دوستان را قانع کنیم برای پذیرش این طرح و بعد از اینکه با دوستانمان صحبت کردیم مسئله حل شد. یعنی دکتر واقعاً ببینید تا چه اندازه به این نکات توجه داشتند. در بند بودن با مردان بزرگی چون دکتر سحابی فرصت مناسبی بود که نصیب من و دوستانم شد. گرامی می‌دارم نام و یاد آن بزرگوار و ضایعه از دست دادن او را به خانواده ایشان تسلیت می‌گویم.

 

 

منبع: کتاب یادنامه دکتر سحابی به کوشش علی اکرمی

 

کلید واژه ها: یدالله سحابی عمویی


نظر شما :