سپانلو در کانون نویسندگان: ما را سیاسی می‌کنند

۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴ | ۱۶:۳۸ کد : ۵۰۵۹ وقایع اتفاقیه
سپانلو در کانون نویسندگان: ما را سیاسی می‌کنند
تاریخ ایرانی: محمدعلی سپانلو، شاعر تهران و از نخستین اعضای کانون نویسندگان ایران هفته پیش (۲۱ اردیبهشت) در سن ۷۵ سالگی درگذشت. سپانلو در دوره انقلاب، منشی کانون نویسندگان بود و بعد‌ها عضو هیات دبیران شد و نقش عمده‌ای در آن ایفا کرد. او کتاب «سرگذشت کانون نویسندگان ایران» را نوشت که شرح مفصلی از چگونگی شکل‌گیری این نهاد صنفی است، اما این کتاب در ایران اجازه انتشار نیافت.

 

در ماه‌های نخست پیروزی انقلاب، کانون نویسندگان با مسائل متعددی مواجه بود؛ از اعتراض به برخورد با نمایش‌ها و نشست‌ها گرفته تا مساله سانسور و اختلافات سیاسی. آنچه در یکی از نشست‌های کانون نویسندگان در روز ۲۷ اردیبهشت ۱۳۵۸ گفته شد، تصویری است از مشکلات پیش رو و دیدگاه‌های اعضای کانون درباره آن‌ها؛ از حمله به نمایش «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال» که سعید سلطانپور و گروهش آن را اجرا می‌کردند تا تصفیه روزنامه‌نگاران کیهان. سپانلو در آن نشست این برخورد‌ها را مقدمه سیاسی کردن کانون نویسندگان می‌داند و می‌گوید: «آگاه باشید فردا کانون را یک مرجع کفر خواهند دانست و در اینجا را می‌بندند. در حالی که فعالیت ما به کلی صنفی ا‌ست، دارند ما را وارد یک برخورد سیاسی می‌کنند.» گزارش جلسه آن روز را خبرنگار روزنامه «بامداد» نوشته که «تاریخ ایرانی» بازخوانی‌اش می‌کند:

 

***


عصر روز پنجشنبه، ۲۷ اردیبهشت ۱۳۵۸ ساعت ۴:۳۰ بعدازظهر. کانون نویسندگان. اتاق‌های کانون نویسندگان ایران، خانه‌ای گرم و زیبا و سبز و خرم، در کوچه‌ای گرم و پر هیاهو، لابه‌لای سازمان‌های نشر و کتاب‌فروشی‌ها. پنجره‌ها به حیاط سبز و پر گیاه باز می‌شوند و داخل اتاق، گرم و پر هیاهو، همه منتظر شروع جلسۀ معمول هفتگی هستند. بر کف مفروش اتاق و بر صندلی‌ها، همه نشسته‌اند و گپ می‌زنند و روزنامه می‌خوانند. این بار جلسه ظاهرا خلوت‌تر از هفته گذشته است. بیرون پنجره‌ها، هیاهوی کوچه و خیابان انقلاب و تظاهرات روز زن. سرانجام، آقای پرهام، جلسه را رسما می‌گشاید.


پرهام: کلیۀ دوستان می‌دانند که طی هفته گذشته مسائلی رخ داده که موضع کانون را جدی‌تر کرده است. کارها خیلی بیشتر از گذشته شده است. ما شب‌ها تا دیر وقت کار می‌کنیم. دیشب (چهارشنبه شب ۲۶ اردیبهشت) تا ساعت ۹ کار کردیم و بالاخره با زحمت بسیار توانستیم روزنامه پیغام امروز را گیر بیاوریم که بیانیه کانون را چاپ کنیم که دوستان همه در «پیغام امروز» خواندند. تا ساعت ۱۰ شب طول کشید. کار دیگری که کرده‌ایم در رابطۀ کانون بود با انجمن‌های دمکراتیک برای فعالیت مشترک. هدف ایجاد رابطه‌ای بود با انجمن‌های دمکراتیک مثل انجمن دفاع از آزادی مطبوعات، که نیروها را بسیج کنیم برای مبارزه مشترک با اختناق که هر دم بیشتر می‌شود و فشاری که مرتب زیادتر می‌شود. اختناقی که روز به روز می‌رود تا بر  نهادهای فرهنگی جامعه مسلط شود ... و همه مسائلی که دوستان شنیده‌اند و خوانده‌اند. مثل هجوم به مراکز فرهنگی و نمایشگاه‌ها و تئاترها و کتاب‌فروشی‌ها. مساله حال اینست که هر کدام از سازمان‌ها باید موضع مشخصی بگیرند. موضع ما را در پیغام امروز خواندید. ما در میتینگ روز شنبه شرکت می‌کنیم و از همه دعوت کرده‌ایم که شرکت کنند.

 

جلسه، مختصری شلوغ می‌شود. گروهی مایلند که آقای پورجعفر مساله کیهان را توضیح دهد. جلسه باید رئیسی انتخاب کند. پرهام، در ازدحام نویسندگان به حرف‌هایش ادامه می‌دهد:


پرهام: کار دیگر ما تماس با گروه‌ها و سازمان‌های دمکراتیک و افراد منفرد بود. بیانیه مشترکی در اعتراض شدید به اختناق و اعمال غیردمکراتیک امضاء کرده‌ایم که روز یکشنبه منتشر خواهد شد. اساسا در تماس با این سازمان‌ها، شورای هماهنگی‌ای در مبارزه با اختناق تشکیل داده‌ایم. بنابراین من توجه همه دوستان را به مساله جلب می‌کنم به خصوص با این هجوم به مطبوعات. حالا میدان عمل است. من از همه دوستان می‌خواهم که بیایند وسط و هر طور شده، به هر شکلی با کمبود روزنامه‌ها مبارزه کنند. یکی از راه‌ها انتشار روزنامه است. دوستان بیایند وسط گود و روزنامه راه بیاندازند. نشریه منتشر کنند. کار کنند هر طور که شده، به ویژه در مورد مطبوعات اخطار می‌کنم که وقت خیلی تنگ است. نویسندگان وظیفه دارند. لزوما موضع‌گیری کانون کافی نیست. جدا از موضع‌گیری گروهی ما تک تک مسئول هستیم. عکس‌العمل «م. آرزم» و  شاملو عالی بود. از کانون نویسندگان جز آگاه کردن مردم به وضع و اتخاذ یک سیاست و موضع‌گیری کار دیگری ساخته نیست. اما عکس‌العمل فردی دوستان و نویسندگان مهم است. فقط نباید از طریق کانون اعتراضمان را اعلام کنیم. همه مسئول هستیم.


جلسه شلوغ شد. از لابه‌لای جمعیت، سعید سلطانپور، ۱۰ دقیقه وقت برای صحبت می‌خواهد. رئیس جلسه و اعضا توافق می‌کنند. سلطانپور سخت عصبی است. همراه او، یکی دو نفر هستند که یکی از آن‌ها با سر باندپیچی شده در جلوی جمعیت می‌نشیند. سلطانپور به تریبون نزدیک می‌شود:


سلطانپور: من با تشکر از دوستان، سعی می‌کنم تنها ۱۰ دقیقه وقت جلسه را بگیرم. من به نمایندگی از طرف گروه نمایش («عباس آقا...») آمده‌ام، تا درباره مساله خطیری که این گروه نمایش را تهدید می‌کند به همه اخطار کنم. مساله حالا مساله تئاتر و آزادی نمایش نیست، بلکه خطر جانی همه گروه را تهدید می‌کند. اینجا، مساله تعطیلی یک روزنامه نیست یا حمله به کتاب‌فروشی یا پاره کردن نقاشی‌های یک نمایشگاه. هنر تئاتر در فرد متجلی ا‌ست و فرد روی صحنه است. وقتی فاشیسم حمله می‌برد، به فرد، به بازیگرست که هجوم می‌برد...


دیشب عده‌ای با زنجیر و چاقو به محل نمایش ما ریختند. در حالی که حدود ۱۰۰۰ نفر تماشاگر روی زمین نشسته بودند و تماشا می‌کردند. این عده ریختند، در ورودی را شکستند، نعره می‌زدند و حمله‌ور شدند. تماشاگران را لگد می‌زدند. بعد به وسط صحنه هجوم بردند. در حالی که دشنام‌های بسیار رکیک می‌دادند، زنان را تهدید می‌کردند، حتی بازیگران مرد را تهدیدهای جنسی می‌کردند. با چماق زدند و سر یک بازیگر شکافت که ۵ بخیه خورد. بازیگر دیگری دستش آسیب دید.


باید بگویم که این یک حمله تدارک دیده شده بود. این اولین حمله مستقیم فاشیسم در تهران بود. بیرون در دانشکده ۶ ماشین ایران ناسیونال ۶۰-۵۰ نفر به اصطلاح کارگر پیاده کردند. من مطمئن هستم که این‌ها از کارگران شریف نبودند. یک تماشاگر یکی از آن‌ها را که دانشجوی... بود شناخت و او را به نام صدا کرد. فریاد زد که تو را می‌شناسم و تو فلانی هستی. بعد آمد و اسم و رسمش را گفت.


خلاصه فاشیسم راه افتاده و می‌خواهد همه را منکوب کند. این‌ها اصلا به چپ و راست مربوط نیست. نه فقط این حمله به سوی چپ‌ها بلکه به سوی راست‌ها هم هست. اصلا مساله چپ و راست نیست. عده‌ای هم از حمله عکس و فیلم گرفتند که مدارکش موجود است.

 

جمعیت می‌گویند که چرا فیلم و عکس را به عنوان مدرک نیاوردید.


سلطانپور: ما به مأمورین کمیته محل اطلاع دادیم. اول گفتند که این نمایش چپی ا‌ست. بعد که آمدند بدون اسلحه آمدند. در عرض این مدت مهاجمان تمام پروژکتورها را خرد کردند. ضبط صوت‌ها را خرد کردند و حتی یکی را بردند. بعد افتادند به جان دانشکده و همه جا را خرد کردند. بعد کمیته محل سرانجام آمدند و تیر هوایی شلیک کردند و جمعیت متفرق شدند. ما هم پناهنده شدیم به خانه یک دانشجو. اول هم که حمله کردند می‌گفتند «فیلم را آتش بزنیم، فیلم را ببریم!!» حتی نمی‌دانستند که اینجا تئاترست.


امروز صبح رفتیم به روزنامه...خواستیم که بنویسند. یک گزارش ۸-۷ صفحه‌ای نوشته بودیم. بردیم. گفتیم چه کار باید بکنیم که شما خبر را منعکس کنید. اعتصاب غذا بکنیم؟ کارگر نمایش ما را از کارخانه اخراج کرده‌اند. گفته‌اند جان تو در خطرست و بهترست به کارخانه نیایی. کارگرهای دیگر را تحت فشار می‌گذارند و آن‌ها هم او را هو می‌کنند. می‌گویند ناموسش را به تئاتر فروخته. با این تحریکات زندگیش در خطرست. او همه مدارک را برداشته برده به روزنامه ... که طبق قانون مطبوعات به معترضین جواب بدهد. گفتند نمی‌توانیم. گفتیم اقلا فقط بنویسید که اسنادش موجودست. بالاخره یک خبر کوچک گذاشته‌اند. این وضع ماست. از دوستان می‌خواهم که توجه کافی کنند. قرار بود برویم به مدرسه «پیشاهنگ» نمایش را اجرا کنیم. دیدیم آموزش و پرورش و کمیته محل دستور داده که این‌ها نیایند. «مرد حق ندارد وارد مدرسۀ دخترانه بشود.»


رئیس جلسه در میان هیاهو توضیح می‌دهد که این گوشه‌ای‌ است از وقایع ... وقایعی که در کیهان رخ داده، برای گروه شیدا رخ داده، و ... همه می‌دانند و خوانده‌اند.


«از دوستان می‌خواهم که راه را هم نشان بدهند.» از سلطانپور تقاضا می‌شود که گزارش کاملی تهیه شود از شهادت همه کسانی که بوده‌اند. «گزارش بیاورید، حداقل اینست که افشاگری می‌کنیم. لااقل اگر روزنامه‌ها منعکس نمی‌کنند، ما ۱۰۰ نفر که می‌فهمیم. باید برای افشاگری کوشش کرد.»


پرهام: دوستان باید توجه کنند. این فکر انتشار روزنامه را جدی بگیریم. الان که دیگر اشکالات فنی کار کمتر از گذشته است. همه دوستان می‌دانند که ما در آن دوران اختناق وحشتناک ۱۲ شماره از «همبستگی» را چاپ کردیم.


سپانلو: ماجرایی پیش آمد برای من و تجربه‌ای بود. ما سؤالی کردیم و نتیجه‌ای از آن عاید شد. باید بگویم که مساله اصلا بر سر دعوای اسلام و کفر نیست، بلکه جنگ قدرت است. یکی از جملات بنده را گرفتند و واژه «آخوندبازی» را ـ که مورد استفاده خود آیات عظام هم هست ـ گرفتند و حمله شدید دسته جمعی کردند. باید بگویم که این تشکل حزبی بود. نتیجه‌ای که من گرفتم این بود که مسئول این اتفاق‌ها و حتی فشار به مجاهدین خلق، حزبی است به نام حزب ...که همه قدرت را قبضه کرده و با تمام سازمان‌های دیگر درگیرست. به ما تهمت غیرمذهبی بودن می‌زنند و در حالی که بین خود آقایان مساله اختلاف سلیقه شدیدا مطرح است. ما وارد یک جو سیاسی غریبی شده‌ایم. این برخوردهای شدید حزبی این را نشان می‌دهد. من نمی‌خواهم وارد مسائل سیاسی بشوم. حمله به روزنامه‌ها و نمایش و این قبیل اتفاقات و برخوردی که پیش می‌آید، ما را سیاسی می‌کند. به جای نقد نمایش می‌گویند ما کافریم. این نقشه از طرف کیست؟ آگاه باشید فردا کانون را یک مرجع کفر خواهند دانست و در اینجا را می‌بندند. در حالی که فعالیت ما به کلی صنفی ا‌ست، دارند ما را وارد یک برخورد سیاسی می‌کنند.

 

زهری به عنوان شاهدی که حمله مهاجمان را به محل نمایش دیده، تقاضای دقایقی وقت برای صحبت می‌کند.

 

زهری: فقط می‌خواستم بگویم که خود شاهد قضایا بودم. قضایا دقیقا به همان شکلی اتفاق افتاد که آقای سلطانپور گفتند، حمله کردند و می‌گفتند «فیلم پاره باید گردد.» حتی نمی‌دانستند که اینجا نمایش است. فرق فیلم و نمایش را هم نمی‌دانستند.


از میان تالار هیاهو در می‌گیرد. کسی که در محل نمایش بوده و شاهد حمله بوده توضیح می‌دهد که حمله‌کنندگان فریاد می‌زدند: «روزنامه بنی‌صدر ایجاد باید گردد. فیلم انقلابی نابود باید گردد».


زهری ادامه می‌دهد: در بیرون هم اتوبوس‌ها جوری بود که مردم نتوانند خارج شوند. به زن حمله می‌شد، می‌گفتند که این‌ها کمونیست‌اند. مساله را نمی‌شود به امروز و فردا انداخت. باید برای نمایش امشب و فردا کاری کرد که این قبیل کارها متوقف بشود.


آقای صفرزاده از میان جمعیت به عنوان شاهد دیگر توضیحاتی می‌دهد:

 

صفرزاده: بگذارید من از داخل دانشکده به شما اطلاعی بدهم. بعضی از کادر آموزشی از حمله اطلاع داشتند. به من هم اطلاع دادند و من هم به بازیگرهای نمایش موضوع را گفتم. آن‌ها هم گفتند که خودمان می‌دانیم، اما نمی‌دانیم حمله به چه شکلی خواهد بود. بعد موقع حمله حتی کیف مرا می‌گشتند. داخل کیف من یک قلم‌تراش بود برای نوشتن خط. فکر کردند که چاقوست. بعد گفتند که ما خیلی دلمان می‌خواهد که کسی کشته شود.


در میان هیاهوها، که سرانجام پایان مساله حمله به محل نمایش را به دنبال داشت، به خاطر تقاضای گروهی از نویسندگان، «بزرگ پورجعفر»، روزنامه‌نگار مبارز پشت تریبون رفت تا گزارشی از اتفاقات کیهان را شرح دهد:


پورجعفر: مساله به این صورت است که یکی دو ماه است که ما با گروه‌های فشار روبه‌رو هستیم. در بیرون ساختمان و داخل تحریریه. تظاهرات می‌کردند و خواست‌های شخصی را مطرح می‌کردند که مخالف استقلال روزنامه‌ها بود. ضمن اینکه می‌آمدند و شعارهای مرگ بر کمونیسم، مرگ بر منافق می‌دادند. بارها شاهد بودیم که مراجعه‌کنندگان سلاح‌های گرم و سرد هم با خود داشتند. این قضایا دامن گرفت و روز به روز بیشتر شد. تا اینکه سه روز پیش از داخل، یکی از همان میتینگ‌های معمول تشکیل شد و به این قضیۀ ۲۰ نفر انجامید. باید گفت که مسئول این‌گونه کارها، تعدادی از عوامل و عناصر بازمانده از کارفرما هستند که خودش فراری است. انجمن اسلامی روزنامه آدم‌های بسیار منصفی هستند.


جالب اینجاست که از ۲۰ نفر افرادی که اخراج شده‌اند گروهی در رژیم کثیف سابق هم زندانی بوده‌اند و تعدادی از آن‌ها هم در لیست ترور ساواک بودند: جواد طالعی، مهدی سحابی، خانم فیلی‌زاده، خانم شرف جهان، خانم متفکر، جلال سرفراز، علیرضا خدایی، آقای حسین زوبین، مجتبی راجی، حبیب‌الله تیموری، میرعابدینی، نمکدوست، خلیلی و... البته ما مایل نبودیم مساله ابعاد اجتماعی بگیرد، اما حالا گرفته پس محافل دمکراتیک و آزادی‌طلب هم باید به آن بعد اجتماعی بدهند. باید افشاگری کرد.

 

درباره وضعیت کلی روزنامه‌ها باید مساله‌ای را توضیح بدهم. همیشه روزنامه‌ها در ایران تحت شدیدترین بمباران‌ها بوده‌اند. اما رژیم سابق همیشه توانسته بود گروهی را دفع و گروهی را جذب کند. این باعث شده که طی ۲۶ سال، عنصر مقاومت و مبارزه در مطبوعات ما بسیار ضعیف شود. میان ۱۰۰ نفر ۱۰ نفر آدم با مسئولیت هم نیستند. گروه‌های مطبوعات همیشه زود اثر می‌گیرند. به تأثیر از جریانات کوچه دور هستند. در زمان انقلاب که وحدت کلمه جنبه عینی داشت، مطبوعات به سوی کوچه و مردم رفتند. حالا همان مطبوعات زیر گروه‌های فشار بلاتکلیف هستند. موضع‌ها تا حدودی جنبه انفعالی دارد. البته باید اطلاع بدهم که آقای مبشری، وزیر دادگستری موافقت کرده‌اند و حق را پذیرفته‌اند و قبول کرده‌اند که این‌ها گروه‌های غیرمسئول هستند.


پرهام: حرف‌های کلی بس است. متاسفانه عکس‌العمل‌های داخل مطبوعات کافی نیست.


***
 

خنکای کوچه که از پنجره باز ساختمان کانون نویسندگان وسوسه‌انگیزست، گروهی را کم کم به راهرو و بعد به حیاط می‌کشاند. توی حیاط، زیر درخت‌ها، گروهی ایستاده‌اند و گپ می‌زنند. توی کوچه، مردم در گذرند. کتاب‌فروشی‌ها شلوغند. در خیابان انقلاب تظاهرات روز زن آخرین دقایقش را می‌گذراند. کم کم تاریکی می‌آید. پیاده‌روها مملو از جمیعت است. چند قدم آن طرف‌تر، صف طویل سینماروها، به داخل سینما می‌روند. بالاتر مردم دارند از مغازه‌ها خرید می‌کنند.

کلید واژه ها: سپانلو کانون نویسندگان ایران سعید سلطانپور


نظر شما :