ملک‌الشعرای بهار؛ قصیده به جای سرمقاله- محمد قائد

۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۰ | ۱۸:۴۱ کد : ۶۷۳ از دیگر رسانه‌ها
لعنت به روز باد و بر این نامه‌های روز

وین رسم ژاژخایی و این قوم ژاژخای

ملک‌الشعرای بهار، ۱۳۰۱

 

جرایدی که با جهش و انفجار و گشایش اجتماعی عصر مشروطیت سیل‌آسا بیرون ‌می‌آمد دیگر، برخلاف روزگار ورود این پدیده به ایران در نیمه‌ اول قرن نوزدهم، «کاغذ خبر» خوانده نمی‌شد. درهرحال، بسیاری از آن نشریات تنها نیمی از آن دو خصوصیت را داشتند: کاغذ بودند اما نه چندان حاوی خبر.

 

بسیاری از جراید آن عصر را بیشتر می‌توان شبنامه‌هایی حامل نظر یک فرد دانست که در ساعات روز علناً به فروش می‌رسید (یا کرایه داده می‌شد ـــــ در ادامه به این نکته می‌رسیم). در مغرب‌زمین قرن هجدهم، روزگار رشد کاغذ خبر، جریده‌نگار تکرو و نامتعارف کم نبود (مشهور‌ترین آنها: تامس پین در آمریکای عصر استقلال). اما روزنامه به معنی متعارف تا حد زیادی با اخبار دنیای بازرگانی رونق می‌گرفت و از نظر مالی با آگهی تجارتی سر پا می‌ماند.

 

نخستین روزنامه‌های ایران بیش از هر چیز برای تنویر افکار بود، بی‌آنکه تجارت هنوز نیازی به روزنامه احساس کند. زبانی مناسب این نوع نوشته و آدم‌هایی کاربلد هم فرصت پرورش نیافته بود. پس باید از خزانه‌ فرهنگ موجود جامعه کمک می‌گرفتند: شعر و ادبیات کلاسیک.

 

یکی از کسانی که به طور «طبیعی» از حیطه ادبیات به عرصه جریده‌نگاری پرتاب شد محمدتقی بهار مشهور به ملک‌الشعرا بود. اشاره کنیم که شغل ملک‌الشعرایی با قاآنی در عصر فتحعلیشاه پایان یافت. محمدشاه شعر قاآنی و دیگران را دوست داشت اما اهل عیش و عشرت نبود. ناصرالدین‌شاه به جای پرداخت مبلغی برای توصیف گیسوی یار و رخ جانان در غزل، ترجیح می‌داد به منظور حظّ ‌بردن از سیمای شادی‌افزای پریرویانی موطلایی و متبسم با دکولته‌های سخاوتمندانه، از زیر سنگ هم شده پولی حسابی فراهم کند و به زیارت پاریس و برلن و بادن‌بادن بشتابد.

 

محمدتقی صبوری لقب پدرش را که ملک‌الشعرای موقوفات خراسان بود به ارث برد. اما این عنوان کاملاً عاریتی نبود. پس از صد سال، اهل نظر قبول دارند که آخرین سرآمد سلسله‌ قصیده‌سرایان بزرگ زبان پارسی است.

 

جریده‌نگاری را از زادگاهش مشهد آغاز کرد و همراه با فعالیت‌های سیاسی و پارلمانی در تهران ادامه داد. چند سالی پس از برقراری نظام مشروطه، وثوق‌الدوله، یکی از رئیس‌الوزراهای بشین‌وپاشو در آن روزگار، او را به مدیریت روزنامه نیمه‌رسمی ایران گماشت.

 

تلقی‌ بهار از این سمت نشان از زیرکی و رندی دارد: کار را انجام می‌دهم اما اسمم نباشد.

 

او هم بر این عقیده بود که نظام پارلمانی ایران ناکام مانده، قیام و قعود و استیضاح‌های مضحک و سقوط پیاپی کابینه‌های مستعجل گرهی از کار فروبسته نمی‌گشاید، هیئت حاکمه‌ ناکارآمد جامعه فرتوت ایران قادر به اداره نیست و برای پیشبرد مملکت در مسیر ترقی نیاز به هدایت و حمایت قدرتی خارجی مانند بریتانیاست. قرار و مداری رسمی با آن دولت را بد نمی‌دانست.

 

گرچه اوایل کار در روزنامه ایران تقیه می‌کرد، گویی نمی‌خواست دیده شود که در آن‌جاست، زمانی که حسن وثوق زیر قرارداد ۱۹۱۹ امضا گذاشت بهار در‌‌ همان روزنامه به ستایش او، هم به نثر و هم نظم، پرداخت. بی‌سبب نبود ترکش‌های پیامد مخالفت شدید افکار عمومی با قرارداد به او هم خورد. نوشته‌اند مانند سید ضیاءالدین طباطبائی و چند تن دیگر، از پاداش حامیان قرارداد بی‌نصیب نماند.

 

پیشتر، در سال ۱۲۹۴ روزنامه‌اش ‌ نوبهار ۱۶ روز برای این کنایه توقیف شده بود: "خدایا، پروردگارا، تو به حکمت و مشیت بالغ خود به آلمان بیزمارک، به اتریش مترنیخ، به فرانسه ناپلئون دادی و به ما نیز آنچه لایق و درخور آن بودیم عطا نمودی." توهین به شاه تلقی شد. شش سال بعد که صعود سردار سپه مقاومت‌ناپذیر به نظر می‌رسید غیر از این فکر می‌کرد: احمدشاه کم‌سن‌وسال و مبادی آداب شاید در حد مترنیخ و بیسمارک نباشد، اما برای جایی مانند ایران خیلی هم بد نیست.

 

بعد‌ها در "تاریخ مختصر احزاب سیاسی"، در یادآوری خاطرات سال‌های پرهرج و مرج بین خلع محمدعلی شاه و قدرت‌گرفتن رضاخان، به عصر "مخالفان مطلق هر چیز و هرکس" اشاره ‌کرد.

 

ادیبی سیاسی بود و اینکه مضامین مورد نظرش را به نظم بیان کند طبیعی به نظر می‌رسید، ‌هرچند که موضوع شعرش ادیبانه و حتی مؤدبانه نباشد.

 

ظاهراً زمانی که یکی از جریده‌نگاران همعصر متهمش کرد مام میهن را فروخته است (شاید حسین صبا، مدیر ستارۀ ایران، که درباره او چنین مطالبی می‌نوشت: "من تو را یک نفر بی‌شرف، بی‌وجدان، دزد، تریاکی، مخبط، دو رو و مزدور اجنبی می‌شناسم") بهار خدنگ جگردوز در چلـّه کمان نظم گذاشت:

ابلها زان خط که هر روزش به ‌دفتر می‌کشی

بر سر تقوی و ایمان خط دیگر می‌کشی

مادر خود را تو خود بردی به ‌آغوش حریف

از چه مادرﻗ [...] آه از بهر مادر می‌کشی

من اگر مِی می‌خورم تو چیز دیگر می‌خوری

ور من افیون می‌کشم تو چیز دیگر می‌کشی

 

این قطعه، با عنوان "به یکی از روزنامه‌نویسان هتـّاک ۱۳۰۲ـ۱۳۰۱"، در دیوان اوست. اینکه شاعر بنشیند برای فحش و فضیحت مطبوعاتی نیز وزن و قافیه و ردیف جور کند آن اندازه عجیب نیست که بعد‌ها چنین مطالبی را در دیوان ِ قطورترشونده‌اش بگنجاند.

 

نثرش در جریده‌نگاری عاری از پیچیدگی و سجع و وزن و سایر بازی‌های ادبی بود. با این همه، به خودش حق می‌داد در شعر (برای رعایت وزن) کلماتی بگنجاند که بسیاری خواننده‌ها را به سراغ فرهنگ لغت می‌فرستد. در قصیده‌ای در وصف روزگار خوش نوجوانی و جوانی ("اولا عرض فکل‌ها اینقدر وسعت نداشت/ ثانیاً فکر جوانان اینقدر لاغر نبود") می‌سراید:

روزنامه‌گرشدم، با سائسان همسر شدم

و اندر آن ‌دوران کسم زین سائسان همسر نبود

 

سائس به معنی سیاسی‌کار، تربیت‌کننده و کاردان است. و در بیتی کمتر غلنبه در همین باره:

روزنامه‌نویس بودم من

با افاضل جلیس بودم من

 

در شیوه جریده‌نگاری تکنفره‌ قصیده به‌عنوان سرمقاله، جای چندانی برای آموزش همکاران و مرید و شاگرد و پیرو نیست. اما رفاقت کوتاه‌مدت بهار با میرزاده عشقی - روزنامه‌نگار ناکام، شاعر ناکام، نمایشنامه‌نویس ناکام و کلاً جوان ناکام - که با ترورش پایان یافت، پربار بود.

 

بهار هشت‌ده سالی بزرگ‌تر از عشقی بود (تقریب به لحاظ گرفتاری تبدیل تاریخ قمری به شمسی است که در منابع مختلف نتایجی متفاوت به دست داده) اما قریحه و طبع شعرش را می‌ستود.

 

دوستیشان با برخورد قلمی تندی شروع شد اما هم بهار بسیار ملایم با عشقی تا کرد و هم عشقی به مرتبه ادبی بهار احترام می‌گذاشت. آن زبان تند را که بر سر حریفان می‌باراندند به یکدیگر روا نمی‌داشتند.

 

عشقی درباره بهار و محافظه‌کاری ِ روزافزونش نوشت: «سرمقاله‌های روزنامه نوبهارِ آقای ملک‌الشعرا (که نویسنده به واسطه‌ حیثیت ادبی او، به او احترام می‌گذارد) در ده سال قبل اغلب ندای انقلاب و دعوت به شورش بود. نمی‌توان گفت که ده سال قبل ایشان عقیده به انقلاب نداشتند و آن‌ها را مصنوعی می‌نوشتند، چه اگر مصنوعی بود در قلوب اثر نمی‌کرد و مکرر امتحان شده که عقاید مصنوعی هیچ‌گونه اثری در قلوب مستمعین ننموده. پس باید یقین داشت که نویسنده نوبهار در آن ایام واقعآ انقلابی و پاک بود ولی چون پنج شش سال متمادی داخل مبارزه با طایفه مستبدین و مرتجعین بودند خودشان هم مرتجع شدند.»

 

حمله‌ای تند همراه با احترامات فائقه به سخنوری نامدار که "خودشان هم مرتجع شدند."

 

قطعه‌ای (در اقتفای "واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند") که کسانی تصور کرده‌اند عشقی خطاب به بهار سرود، (به گمان من) در هجو وحید دستگردی ازادبای آن روزگار است:"عامیان شعر تو با شکـّر برابر می‌کنند/ عارفان زین وَهْم ِ باطل خاک بر سر می‌کنند" تا می‌رسد به: "از دهانت هر سخن کاید برون چون شکـّر است/ پس یقین رندان..." و الی آخر.

 

اما این‌ها را عشقی پیش از شروع دوستی‌ با بهار درباره او ساخته بود:

من از سپیدیِ عمامه ملک دانم

که بی‌کلاه سرش ماند و ماستمالی شد

 

اشاره‌ به دستار سفید بهار در سال‌های جوانی که بعد‌ها آن را از سر برداشت و به‌اصطلاح مکلا شد. و در مستزاد مشهورش "مجلس چهارم":

می‌خواست ملک خود برساند به‌ وزارت

با زور سفارت

افسوس که عمامه برایش سر خر بود

دیدی چه خبر بود

 

بهار در سال ۱۳۰۱ تصحیحی بر قصیده "دماوند"خویش را که پیشتر در روزنامه خودش، نوبهار، درج شده بود "نظر بدین که نوبهار هفتگی تا چندی منتشر نخواهد شد" در روزنامه‌ عشقی به چاپ رساند: "بین کوه وزو که ولکان پمپی در آن واقع شده و کوه آتنا که آتشفشان سیسیل در سالیان اخیر در آن به وقوع پیوسته، اشتباه دست داده و این اشتباه هم مربوط به یکی از فضلاست که اصرار کرده بود اثبات نماید که قله آتشفشان سلسله وزو‌‌ همان قله آتنا بوده" و الی ‌آخر. امان از دست فضلا.

 

مطالبی که عشقی در بیست‌و‌چند شماره روزنامه قرن بیستم، تا مرگش در تیر ۱۳۰۳، و بهار در نشریات مختلف منتشر کرد یقیناً بر افکار عمومی تأثیر می‌گذاشت. اما مشخص‌ترین تأثیرشان، از نظر پرخواننده‌بودن، انتشار ترجیع‌بند جنجال‌برانگیز "جمهوری‌نامه" در نوروز ۱۳۰۳ علیه برنامه رضاخان سردار سپه برای برقراری جمهوری بود. این سروده مشترک (با مطلع "ترقی اندر این کشور محال است/ خرابی از جنوب و از شمال است"، و ترجیع‌بند "دریغ از راه دور و رنج بسیار") عمدتاً زاییده طبع بهار است گرچه مضامینی آشکارا متعلق به عشقی هم در آن دیده می‌شود.

 

 (در کتاب "سیمای نجیب یک آنارشیست" دوستی بهار و عشقی را به تفصیل شرح داده‌ام. از سوگنامه‌هایی که برای عشقی گفتند تنها سروده‌های بهار را آورده‌ام که در دوسه سال آخر زندگی ِ عشقی با او دوست بود و او را "اولین مقتول ما" - در مبارزه با رضاخانِ سردار سپه بر سر جمهوری و تغییر سلطنت- لقب داد. بهترین تحقیق در جریده‌نگاری بهار که می‌تواند پایه هر بحثی در این باره قرار گیرد کار دکتر ناصرالدین پروین است. در اینترنت می‌یابید.)

 

پیشتر تمایل به تکیه بر بریتانیا را با خطر بلشویسم توجیه کرده بود. پس از شهریور بیست مانند بسیاری دیگر از اهل فکر و قلم (و شاید زیر تأثیر دامادش یزدان‌بخش قهرمان) به چپ گرایش یافت و حتی رئیس جمعیت هواداران صلح شد. اما کار مطبوعات را پس از تجدید مطلعی کوتاه در سال‌های ۱۳۲۱ و ۲۲ کنار گذاشت و تا مرگش در ۱۳۳۰ به تدریس ادبیات در دانشگاه تهران پرداخت.

 

در کنار موفقیت‌ها و ناکامی‌ها و توقیف‌ها و تعطیل‌ها و خط‌عوض‌کردن‌ها و پشتک و واروهای مطبوعاتی‌ـ‌ سیاسی، بحثی شیرین هم جای خودش را دارد. خریدن یا نخریدن: مسئله این هم هست یا نیست؟

 

مطبوعات ایران از‌‌ همان ابتدای پیدایش گرفتار ناخن‌خشکی خواننده‌ها بود. در روزنامه وقایع اتفاقیه در سال ۱۲۳۰/۱۸۵۱، سومین سال سلطنت ناصرالدین شاه، اخطار شد چون "حکام و مباشران ولایات حسب‌الامر اقدس همایونی" عمل نکرده‌اند و فهرست نام کسانی که باید روزنامه بخرند تاکنون به ‌مرکز نیامده، "اگر حکام و مباشرین ولایات صورت اسامی اشخاص مزبور را به نزد مباشرین روانه ننمایند چون امتثال امر دیوانی ننموده‌اند و مسالمه کرده‌اند دیوانیان عظام از آن‌ها مؤاخذه نمایند."

 

شانزده سال بعد بار دیگر شخص شاه برای کمک به بخش اشتراک روزنامه رسمی وارد عمل شد و مستوفی‌الممالک، وزیر مالیه، را موظف کرد دستور دهد اشخاص به زبان خوش روزنامه بخرند وگرنه "معادل آن تنخواه از مقرری دیوانی او مقطوع خواهد شد." اشخاص روزنامه‌نخوان ِ بی‌علاقه و خسیس مورد نظر نه، به‌اصطلاح قدیمی، یک مشت آب‌حوضی، ‌ بلکه اعیان و اشراف و اعضای هیئت حاکمه بودند.

 

در نخستین سال‌های مشروطیت در عهد محمدعلی شاه، روزنامه فکاهی حشرات‌الارض چاپ تبریز خبر از تشکیل "یک کمپانی صرفه‌جویی از ده نفر تاجر و کاسب بازار شهر" داد برای "اجاره‌کردن هر شماره‌ای از روزنامه به نیم‌شاهی از روزنامه‌فروش"، و "اعضای کمپانی" پس از ده دقیقه و خواندن روزنامه، آن را پس می‌دادند.

 

در سال ۱۳۰۱، میرزاده عشقی در روزنامه‌اش می‌نالید:"جریده قرن بیستم را در بازار و اغلب نقاط دیگر شهر به کرایه می‌گیرند و می‌خوانند و هرچه از بچه‌روزنامه‌فروش‌ها خواهش کردیم که این بی‌انصافی و عمل خلاف وجدان را ترک کنند چاره نشد."

 

در صفحه اول روزنامه نیمه‌رسمی ایران به خوانندگان توصیه می‌شد روزنامه را کرایه نکنند و آن را به "همین قیمت که ارزان‌‌ترین روزنامه در عصر حاضر است" بخرند.

 

ملک‌الشعرای بهار در سال ۱۳۰۲ به خوانندگان قاعدتاً متمکن و سطح‌بالای نوبهار (البته فقط مرد) التماس می‌کرد حق اشتراک بپردازند و دست از کـنس‌بازی و مفتخوانی بردارند:

" آقایان محترم!

... متجاوز از دو هزار و پانصد تومان تاکنون اداره قرض نموده و قریب به‌ پنج هزار تومان از مردم طلبکار هستیم که با آن مبلغ بایستی بودجه باقی سال را بپردازیم - آیا در این‌صورت انصاف است که از طلب خود صرف‌نظر نموده و نوبهار عزیز را که یک دوره مسائل علمی و ادبی و اخلاقی و اجتماعی را برای درس فرزندان جامعه جمع و نشر می‌نماید خوابانیده و این مجموعه نفیس را که یکی از گرامی‌ترین یادگارهای قلمی نویسندگان معاصر است نامی بگذاریم؟ و یا مروت هموطنان ما سزاوار می‌داند که هرچه داریم از باقی‌مانده اثاث‌البیت و کتاب فروخته و خرج طبع و نشر باقی سال نمائیم؟...

 

"ما [برای انتشار] یک دوره مجله نفیس دانشکده که ارزان‌تر از نوبهار تمام می‌شد نهصد تومان متضرر شده... و [با خود] شرط کردیم که دیگر زیر بار هوسرانی نرفته و در محیطی که زیرکان و زبردستان قوم مساعی خویشتن را در اخذ شهریه و حقوق و درک مقامات طلبه ملکی مصروف می‌دارند، ما لااقل از جیب خود چیزی صرف مساعی فکری و شعری ننمائیم."

 

شاید در ذهن حقیقت‌جو اما پریشان‌اندیش ایرانی این اعتقاد ته‌نشین شده باشد که هرگاه روی محصول به‌اصطلاح فکری به مثابه کالا قیمت بگذارند فقط دکان است، و پرداخت وجه برای روزنامه و مجله یعنی دور ریختن پول نازنین.

 

سالیانی دراز پس از آن همه گله و خواهش ناشران مطبوعات، از جمله بهار، منظره آدم‌هایی که ردیف در پیاده‌رو ایستاده‌اند و روزنامه‌های روی دکه را رایگان مطالعه می‌کنند همچنان به احتمال صددرصد ایران است و یقیناً فقط ایران است.

 

 

منبع: بی بی سی

 

 

کلید واژه ها: ملک الشعرای بهار محمد قائد


نظر شما :