ماجرای فیلم برزخی‌ها به روایت معادیخواه/ از بازی فردین تا انتقاد مخملباف

۱۵ شهریور ۱۳۹۲ | ۱۴:۵۷ کد : ۳۵۲۲ از دیگر رسانه‌ها
محمدرضا رستمی: حجت‌الاسلام عبدالمجید معادیخواه نخستین وزیر جمهوری اسلامی ایران بود که حوزه فرهنگ و هنر را از وزارت علوم منفک کرد و آن را به زیر مجموعه وزارت ارشاد آورد، او ساختار تازه‌ای را هم برای این وزارتخانه ترسیم کرد. حضور عبدالمجید معادیخواه در راس وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دوام چندانی نداشت، او گزینه شهید رجایی و باهنر برای این سمت بود و در اوایل دولت میرحسین موسوی از این سمت کنار رفت و سید محمد خاتمی جایگزینش شد.

 

حضور او در این وزارتخانه مصادف با ارائه تعریفی تازه از سازوکار وزارتخانه‌ای بود که نامش ارشاد بود اما نه در حوزه فرهنگ (به معنای تولید، نظارت و هدایت) دخالتی داشت و نه در حوزه هنر؛ چرا که پس از پیروزی انقلاب وزارت فرهنگ و هنر با وزارت علوم ادغام و وزارت اطلاعات و جهانگردی با تغییر نام به وزارت ارشاد ملی تبدیل شد. در واقع با حضور معادیخواه بود که حوزه فرهنگ و هنر از وزارت علوم منفک شد و به این وزارتخانه افزوده شد. او که دغدغه حوزه فرهنگ را داشت، پس از وزارت نیز بر ترجمه و تالیف آثار مختلف تمرکز کرد. حجت‌الاسلام معادیخواه در دوره کوتاه وزارتش کوشید تا برای این نهاد سازوکاری تدوین کند و برنامه‌ای بریزد.

 

سه دهه پس از آن روزها روبه‌روی او نشستیم تا از وضعیت ارشاد در آن سال‌ها و سازوکار این وزارتخانه در اوایل دهه ۶۰ بشنویم. او اگرچه سومین وزیر ارشاد جمهوری اسلامی است، اما در واقع اولین وزیر وزارتخانه‌ای است که نام فرهنگ و ارشاد اسلامی برایش انتخاب شد.

 

 

چطور شد که شما وزیر ارشاد شدید؟ ‌

 

مرحوم شهید باهنر بنده را برای تصدی وزارت ارشاد دعوت کردند. ایشان این تصور را داشتند که من برای این کار مناسب هستم، اما خودم این تصور را نداشتم.

 

 

شما آن موقع نماینده مجلس بودید و از مجلس به دولت رفتید، اتفاقی که الان هم گاهی رخ می‌دهد و نماینده‌ای از مجلس به دولت می‌رود و عهده‌دار سمت وزارت می‌شود.

 

به نظرم اینکه از مجلس به دولت رفتم اتفاق خوبی نبود، همین مساله می‌تواند یکی از نقاط ضعف باشد، وقتی یک نفر از مجلس به کابینه می‌رود، معنی‌اش این است که ما در جامعه کسی را برای این کار پیدا نکردیم و مجبور شده‌ایم فردی را از مجلس به دولت ببریم. در واقع خود این امر می‌تواند یک نوع اعتراف باشد. البته این نظر من است و دیگران ممکن است چنین نظری نداشته باشند.

 

 

به هر حال آن مقطع، مقطع حساسی در تاریخ انقلاب است. نهادها با تعاریف جدید و بر اساس تفکری تازه دارند شکل می‌گیرند و ساختارهای موجود هم دوباره باید بازتعریف شود.

 

ما اصولا در بحث‌های تاریخی با کاستی‌هایی مواجه هستیم. این بحث هم به نوعی به روش‌شناسی تاریخ مربوط می‌شود و از همان کاستی‌ها بی‌نصیب نیست. متاسفانه ما به بازسازی فضای گذشته بی‌اعتنا هستیم. از طرف دیگر بسیاری از شبیه‌سازی‌هایی که می‌شود، درست نیست و برخی می‌کوشند که در بازسازی تاریخ، تفکر و کار خود را درست نشان دهند.

 

به این واقعیت هم نباید بی‌اعتنا بود که اگر آدم بخواهد فضای گذشته را عین به عین بسازد، امری دشوار و حتی محال است. تقریبا غیرممکن است که فردی بخواهد به طور کامل، به کمک فرد دیگری که در یک مقطع تاریخی حضور داشته، در همان فضا قرار بگیرد. اما این امر به طور نسبی امکان دارد و برای رسیدن به آن باید فضا را به کمک اتفاقاتی که افتاده بازسازی کنیم و نشان دهیم که آقایان رجایی و باهنر چه نگاهی به وزارت ارشاد و بنده داشتند. من برای اینکه یک مقدار به سمت درک آن فضا نزدیک شویم یک پرانتز کوچک باز می‌کنم. پس از دعوت شهید باهنر مسوولیت ارشاد را قبول کردم و از مجلس به کابینه ایشان رفتم.

 

 

چه زمانی بود؟

 

سال ۵۹ یا ۶۰.

 

 

چند ماه وزیر بودید؟

 

حدود ۶ ماه بیشتر نبود. اواخر سال ۵۹ بود یا اوایل سال ۶۰. پیش از قبول این مسوولیت شهید باهنر، مسوولیت دیگری را هم به من محول کرده بود و آن مدیریت نهضت سوادآموزی بود. نهضت سوادآموزی از جمله نهادهایی بود که شکل‌گیری آن از شورای انقلاب جوشیده بود، نهادهایی هم که به این شکل از دل شورای انقلاب بیرون می‌آمدند، به یکی از اعضای شورای انقلاب وصل می‌شد و از این طریق نهاد تازه تاسیس به نظام نوپای جمهوری اسلامی وصل می‌شد. نهضت سوادآموزی به وسیله آقای باهنر به نظام وصل می‌شد. همه اختیارات در این زمینه هم از سوی شورای انقلاب به ایشان واگذار شده بود. یک بودجه‌ای هم در اختیار ایشان قرار داشت.

 

زمانی که بنده در مجلس بودم ایشان از من خواست بروم و قائم مقامشان شوم و در واقع اداره امور را در دست بگیرم. من به ایشان گفتم که نمی‌توانم؛ چون به اندازه کافی گرفتار مجلس بودم و فرصت نداشتم اما آقای باهنر اصرار کردند، این ماجرا مدتی به طول انجامید. یک روز ایشان به من زنگ زدند و بسیار عصبانی هم بودند. گفتند که در نهضت درگیری پیش آمده و کار به کمیته کشیده است.

 

 

ماجرای درگیری چه بود؟

 

آن درگیری - که زیاد نمی‌خواهم وارد ماجرایش بشوم- یک طرفش آقای صلواتی بودند و طرف دیگر یک مجموعه‌ای که ادعای حزب‌اللهی بودن داشتند. ایشان بخشی از مسوولیت‌ها در اختیارش بود و آن مجموعه هم ایشان را به لیبرال بودن متهم می‌کرد. فضا به سمت تنش رفت و در نهایت پای کمیته به میان آمد. در چنین شرایطی - فکر می‌کنم ۶ ماه پیش از تصدی مسوولیت ارشاد- من به نهضت سوادآموزی رفتم. آن زمان نهضت همین طور گسترش پیدا کرده بود و دفاترش در شهرستان‌ها راه افتاده بود. آن موقع تقریبا می‌شود گفت که ما نهضت را بی‌سر و صدا تعطیل کردیم و گفتیم اول باید بنشینیم و ببینیم چه کار می‌خواهیم بکنیم.

 

این مسایل را می‌توانید از افراد دیگری هم بپرسید که آن موقع در نهضت حضور داشته‌اند. مثل آقای جغتایی که زمانی در بهزیستی بودند. به هر حال جمعی را گرد آوردیم و بررسی کردیم که آیا امکان دارد ما مدعی ریشه‌کنی بی‌سوادی در ایران شویم یا خیر؟ آیا می‌توانیم چنین ادعایی را مطرح کنیم و برایش یک بازه زمانی را مشخص کنیم و بگوییم تا فلان تاریخ بی‌سوادی در کشورمان ریشه‌کن خواهد شد؟

 

نتیجه بحث - که خیلی هم طول کشید- این بود که ریشه‌کنی بی‌سوادی در ایران شدنی است، اما به شرطی که روش کار به کلی عوض شود. ما پس از جلسات مفصل به این نتیجه رسیدیم که اگر نهضت سوادآموزی به یک نهاد در دل آموزش و پرورش تبدیل شود و زائده‌ای بر آن باشد، بوی الرحمن‌اش بلند می‌شود. بحث این بود که اگر ما در مدرسه‌ها کلاس تشکیل بدهیم و معلم استخدام کنیم، حتی با حقوق کم هم امکان موفقیت ما پایین است. چون جنس این کار به گونه‌ای است که نمی‌شود آن را به شکل یک کار اداری دید. برای موفقیت در این طرح لازم بود که ما از خود مردم و توان همیاری آن‌ها استفاده کنیم.

 

 

چطور؟

 

ما می‌خواستیم خود خانواده‌ها را درگیر مساله سوادآموزی کنیم و با استفاده از دانش‌آموزان سال آخر متوسطه طعم سواد را به افراد بی‌سواد بچشانیم. هدف ما چشاندن لذت سواد داشتن به افراد بی‌سواد بود تا بتوانند جملات ساده را بخوانند، اسم خودشان و دیگران را بنویسند و بعد هم اگر تمایل داشتند، ادامه تحصیل بدهند و نهضت سوادآموزی امکانات را برایشان فراهم کند.

 

 

فکر می‌کنید این طرح شدنی بود؟

 

در فضای انقلابی و حس همکاری عمومی که آن زمان وجود داشت شدنی بود، اگر با شرایط امروز به آن مقطع بنگریم ممکن است این تصور به وجود بیاید که این کار شدنی نیست. ضمن اینکه ما در آن مدت ۶ ماهه، یک برنامه جامع تدوین کرده بودیم و راه شناسایی افراد بی‌سواد در خانواده‌ها، مکانیسم تدریس دانش‌آموزان سال آخر و نوع انتظارات در آن مشخص شده بود.

 

 

با این حال فرصت عملیاتی کردن طرحی را که ۶ ماه روی آن کار جمعی صورت گرفته بود پیدا نکردید و راهی وزارت ارشاد شدید.

 

دقیقا زمانی که مقدمات آماده شد و می‌خواستیم وارد حوزه اجرایی شویم، پیشنهاد شد که من به وزارت ارشاد بروم. دلبستگی من به نهضت سوادآموزی بیشتر از وزارت ارشاد بود. به هر حال ۶ ماه برای این کار که یک کار زیربنایی و فرهنگی بود، زحمت کشیده بودیم. من گفتم این دو کار قابل جمع نیست و اولویت این است که کار نهضت سوادآموزی را به سرانجام برسانیم، ایشان گفتند که تا هفته بعد من فردی را برای نهضت پیدا خواهم کرد که بیاید و کار را از جایی که شما شروع کردید ادامه دهد. از آن روز مرتب از ایشان می‌پرسیدم که آن فرد را پیدا کردید یا نه؟ و ایشان هم می‌گفت که حالا شما باشید تا این فرد را پیدا کنم.

 

بالاخره یک روز ایشان از کوره در رفت و عصبانی شد. معمولا خلق و خوی شهید باهنر به گونه‌ای بود که کم پیش می‌آمد عصبانی شود و دیر به دیر این اتفاق برایش می‌افتاد. آن روز که باز من پیگیری کردم ایشان عصبانی شد و گفت: «ما این همه کار داریم و تو پیگیر کسی هستی که می‌خواهد بیاید نهضت به جای تو» من هم می‌گفتم بالاخره قولی است که شما داده‌اید.

 

جالب است که بدانید در آن مقطع که بین من و شهید باهنر چنین چالشی وجود داشت، عده‌ای در مجلس به محوریت آقای پرورش - که البته خوب بود ایشان هم بودند و این بحث مطرح می‌شد - این دغدغه برایشان به وجود آمده بود که نهضت سوادآموزی را از ما بگیرند. آن‌ها معتقد بودند که من انحصارطلب هستم و می‌خواهم هم وزارت ارشاد و هم نهضت سوادآموزی را داشته باشم.

 

در واقع از یک طرف کمیسیونی در مجلس بحثشان این بود که کاری کنند تا نهضت را از ما بگیرند و از طرف دیگر من با اصرار به شهید باهنر از ایشان می‌خواستم دو دستی نهضت سوادآموزی را تحویل دهم. البته این دغدغه را هم داشتم که نهضت دست کسی بیفتد که این ۶ ماه مطالعه و برنامه‌ریزی را دور نریزد. در نهایت جمعی که دور آقای پرورش بودند، با تصویب طرحی در مجلس که نهضت سوادآموزی را به وزارت آموزش و پرورش الحاق می‌کرد، به زعم خودشان موفق شدند که نهضت را بگیرند.

 

نکته دیگر اینکه، من و آقای پرورش با هم در یک کابینه بودیم، اما بنا به هر دلیلی ایشان یک بار هم با من در این مورد صحبت نکرد. به هر حال این مسایل هم از آن چیزهایی بود که خودش به آسیب‌شناسی نیاز دارد. خلاصه پس از الحاق نهضت سوادآموزی به وزارت آموزش و پرورش، آقای پرورش جناب آقای قرائتی را پیدا کردند که به نظر خودشان بهترین فرد بود. به نظر بنده، اما آن زمان ایشان با اینگونه مسایل - برنامه‌ریزی و این‌ها- بیگانه بودند. ایشان روش دیگری داشتند و در میدان‌های دیگری به درد می‌خوردند.

 

 

اگر موافق باشید برگردیم به ماجرای وزارت ارشاد و حضور شما در این سمت. دوره پیش از شما دوره‌ای بود که در آن آقای دوزدوزانی وزیر ارشاد بودند و پیش از آن هم شاهد ادغام وزارت فرهنگ و هنر با وزارت علوم بودیم.

 

پیش از انقلاب ما وزارتخانه‌ای به اسم «فرهنگ و هنر» داشتیم که به غلط شورای انقلاب فرهنگی آن را به زیر مجموعه وزارت علوم برد. یکی از بحث‌هایی که با شهید باهنر داشتیم این بود که این اشتباه باید تصحیح شود و فرهنگ و هنر به وزارت ارشاد برگردد. در واقع آن موقع وزارت ارشاد همان «وزارت اطلاعات و جهانگردی» سابق بود که یک مقطعی داریوش همایون وزیر آن بود.

 

 

دلیل نامگذاری این وزارتخانه چه بود و چرا نام وزارت ارشاد برای آن انتخاب شد؟

 

فکر نمی‌کنم پشت انتخاب این نام ایدئولوژی وجود داشت. تصور من این است که اسم ارشاد را آقای میناچی (اولین وزیر ارشاد پس از انقلاب) به خاطر تعلق خاطری که به حسینیه ارشاد داشتند، انتخاب کردند.

 

آن موقع نمی‌دانم چه تلقی از وزارت اطلاعات و جهانگردی در ذهن آقایان بود که نام آن را تغییر داده‌اند. به هر حال باید در مورد این مساله کنکاش کرد، چون من هرچه بگویم حدس و گمان است و دقیق نیست. در هر صورت آن روزی که این نام برای وزارت پیشنهاد شد، بنا بود آقای میناچی آن را اداره کند. زمانی هم که بنده به این وزارتخانه رفتم، تصورم این بود که در این حوزه اشتباهی صورت گرفته که باید تصحیح شود. وجه غالب این وزارتخانه از نگاه من فرهنگ بود و ابزار اساسی‌اش هم مسایل مختلف و مرتبط با فرهنگ و هنر.

 

 

با این تعریف شما از اول بنا را بر این گذاشتید که فرهنگ و هنر را از وزارت علوم منفک و به وزارت ارشاد بیاورید؟

 

نکته این است که روی برنامه‌ای که من به مجلس دادم، نوشتم وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. وظایفی را هم در این برنامه برای وزارت ارشاد تعریف کردم که ربطی به وزارت ارشاد وقت با آن ساختاری که گفتم نداشت. من در این برنامه از سینما صحبت کردم، در مورد هنر مباحثی را طرح کردم. خیلی جالب بود که یکی از نمایندگان مجلس از من نپرسید که چرا شما اسم این وزارتخانه را تغییر داده‌اید و به جای وزارت ارشاد وقت نوشته‌اید، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

 

 

یعنی از بدو ورود این تغییر را یک جوری به تایید قوه مقننه رساندید.

 

در واقع بنده عملا این ادغام را قانونی کردم و تایید آن را تلویحا از مجلس گرفتم. وقتی مجلس به آن کابینه و وزیر ارشاد رای داد یعنی این برنامه را هم تایید کرده است. خواندن و تایید این برنامه هم به معنای این است که قبول کرده باشد که از این پس، این وزارت، فرهنگ و ارشاد اسلامی است و این وظایف را هم دارد.

 

 

هیچ نماینده‌ای در مورد این تغییر از شما سوالی نپرسیدند؟

 

هیچ کدام از نماینده‌ها از من نپرسیدند که سینما مربوط به شما نیست و به وزارت علوم ارتباط دارد. اگر کسی برود مذاکرات آن مقطع را بخواند که مربوط به رای اعتماد مجلس اول به دولت است، خواهد دید که در این مورد هیچ بحثی صورت نگرفته است. این در حالی است که در مجلس اول امثال آقای مهندس بازرگان، سلامتیان و افراد دیگری در این سطح حضور داشتند، اما دعواهای سیاسی آن زمان اجازه نمی‌داد که به این ریزه‌کاری‌ها دقت کنند.

 

 

خود وزارت علوم هم که متولی فرهنگ بود، شکایتی نکرد؟

 

نه. مستقل شدن وزارت ارشاد داستانی دارد که باید دیگران بگویند.

 

 

با این تفاسیر پس آن موقع وزارت ارشاد خیلی وزاتخانه مهمی نبوده و امور مربوط به تولیدات فرهنگی و هنری هم که در آن صورت نمی‌گرفته است.

 

بله، وقتی که من رفتم به وزارت ارشاد، این وزارتخانه چندان وزارتخانه مهمی تلقی نمی‌شد، اما بعد که بیرون آمدم جایگاه آن ارتقاء پیدا کرد و شخصی مثل آقای خاتمی عهده‌دار آن شد. آن موقع به آقای خاتمی وزارت امور خارجه پیشنهاد شده بود، اما ایشان قبول نکرد، اما داوطلب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شده بودند. خود بنده هم جزو کسانی بودم که دلم می‌خواست آقای خاتمی بیاید. ولی آن موقع یک دعوای جدی پشت پرده برای گرفتن این وزارتخانه وجود داشت، یعنی جریان دیگری تلاش می‌کرد آقای امامی کاشانی را وزیر کند و ایشان برای گرفتن این وزارتخانه آماده شده بود.

 

 

به عنوان کسی که ساختار وزارت ارشاد را تصحیح کردید چه تحلیلی از فعالیت آقای خاتمی در وزارت ارشاد دارید؟

 

الان نمی‌توانم بگویم، خیلی شخصی و یکطرفه می‌شود، درست این است که ایشان هم باشد و بعد آدم بنشیند آن دوره را نقد کند نه اینکه یکطرفه به قاضی برود.

 

 

یعنی هیچ حرفی در مورد این مقطع ندارید؟

 

به هر حال من راضی نیستم، همان طور که از آقای قرائتی راضی نیستم؛ اما تفاوت آقای خاتمی با قرائتی در این بود که من صحبتی با آقای خاتمی در مورد کار انجام شده و کاری که می‌شود انجام داد، نداشتم، شاید از ناحیه من هم کوتاهی صورت گرفته باشد. اما با آقای قرائتی صحبت کردم و گفتم طی ۶ ماه یک کار مطالعاتی جدی صورت گرفته و به این برنامه بی‌توجه نباشید. فکر می‌کنم من هم باید به آقای خاتمی مسایلی را که در ذهن من برای این وزارتخانه بود، می‌گفتم.

 

البته این کاستی، کاستی مشترک همه کسانی است که در جمهوری اسلامی سابقه مدیریت دارند. کم پیش می‌آید مدیر بعدی این احتمال را بدهد که مسوول قبل از او ممکن است حرف مفیدی داشته باشد که باید آن را بشنود. آقای خاتمی نسبت به بنده از قبل از انقلاب لطف داشتند، اما من صریحا این گلایه را دارم که بالاخره یک طلبه‌ای قبل از شما در وزارت ارشاد کار کرده است، بهتر بوده که شما از او نظرش را می‌پرسیدید.

 

 

با ورود به وزارتخانه، چقدر مدیران وزارت ارشاد را جابجا کردید؟

 

فکر می‌کنم تنها وزیری باشم (چه پیش و چه پس از انقلاب) که می‌توانم بگویم معاونت‌ها و مدیریت‌ها را تغییر ندادم. گفتن این حرف هم برای من راحت است چون همه می‌توانند بروند پیگیری کنند و ببینند که این ادعا درست است یا نه؟

 

البته این‌طور نبود که همه را صد درصد قبول داشته باشم. برخی‌ها را مثل آقای زنگنه (معاون فرهنگی وقت وزارت ارشاد) که آدم باهوش و زرنگی بود، قبول داشتم برخی را هم نه، اما چون هر کدام تجربه‌ای در این حوزه و در آن شرایط اندوخته بودند، همه را نگه داشتم تا تجربیاتشان کامل‌تر شود. یک مدیر هم هست که می‌آید و می‌گوید برای اینکه راندمان بالایی داشته باشم باید بتوانم تیم خودم را بچینم. همین اشکال دارد، حرفی که امیرالمؤمنین(ع) می‌زنند، حرف بسیار مهمی است. ایشان به مالک‌ اشتر می‌فرمایند که تو معیارت برای به خدمت گرفتن کارگزاران باید «اختبار» باشد؛ یعنی اینکه این شخص برای انجام کاری که می‌خواهیم به او واگذار کنیم خبره است یا نه؟

 

خبره‌شناسی یک نوع ارزیابی است و همان چیزی است که الان ما به آن می‌گوییم «شایسته‌سالاری» ولی اگر بخواهی بر اساس گرایش شخصی و از روی انحصارطلبی دست به گزینش بزنی و ملاکت این باشد که نیرویی دور و بر خودت جمع کنی، این مقدمه خودکامگی و انحصارطلبی است. یا ملاکت خوش‌آمدن‌های شخصی از یک فرد باشد، چنین سیاستی اگر بر سیستم استخدامی کشوری غالب شود؛ ریشه مشترک تمام جور و خیانت‌هاست.

 

باز هم تاکید می‌کنم، اینکه من آمدم همه را نگه داشتم به معنای این نبود که همه را قبول داشتم. این اتفاق بر اساس گفت‌وگویی که با شهید باهنر داشتیم رخ داد. بنای ما این بود که در دولت شهید باهنر پایه‌های شایسته‌سالاری را بگذاریم و سازوکاری پیدا کنیم که بتوانیم منهای وزیر - که بحث دیگری دارد -معاونینی را که مدیریت کلان داشتند، حفظ کنیم و سطح کارشان را ارتقاء دهیم.

 

اگر یک روزی ما بخواهیم آسیب‌شناسی کنیم و ببینیم که ریشه‌های اشکالات پیش آمده کجاست: یکی از ریشه‌ها گزینش مدیران با معیار باندسازی و باندبازی است. بالاخره همه روی این اصل که اشکالاتی هست حرفی ندارند، اما مشکل این است که همه دارند این اشکالات را به گردن هم می‌اندازند.

 

برای مثال، آن زمان یک دعوای مفصلی به وجود آمد که از آقای مخملباف در آن شرکت داشتند و بر علیه من موضع می‌گرفتند تا آقای مسیح مهاجری. دعوا بر سر اکران فیلم «برزخی‌ها» بود. این مساله خودش یک پرونده است که جنجال زیادی درست کرد، به همه جا از جمله مجلس هم کشید. بسیجی هم علیه بنده راه افتاد که بخشی از آن در مطبوعات آن دوران هست. هم مطبوعاتی که آقای خاتمی اداره می‌کردند، مثل کیهان به ما می‌تاختند و هم امثال آقای مخملباف فریاد «وا اسلاما» سر می‌دادند. در آن هیاهو هیچ کس نیامد ببیند که اصلا داستان فیلم «برزخی‌ها» چیست. خیلی وقت‌ها ما چون اصلا حوصله آشنایی با صورت مساله را نداریم، بلافاصله دوست داریم حکم صادر کنیم.

 

صورت مساله در مورد فیلم برزخی‌ها این نبود که خوب است یا بد؟ مساله اصلی این بود که در یک دوره‌ای فرهنگ و هنر ما بی‌صاحب شده بود؛ یعنی به غلط بار حوزه فرهنگ و هنر را بر دوش وزارت علوم گذاشتند. آقای دکتر عارفی هم وزیر علوم بود و دغدغه‌هایش مسایل دیگری بود. ایشان هم به یک مدیری اعتماد کرده بود و کارها را در این حوزه به او سپرده بود. در چنین دوره‌ای یک آقایی که از پیش از انقلاب در زمینه سینما فعالیت می‌کرد و فیلم محمد رسول‌الله(ص) هم از طریق او برای نمایش وارد ایران شده بود، آمده بود و از مدیران آقای عارفی مجوز ساخت فیلم «برزخی‌ها» را گرفته بود. بعد هم به اعتماد امضای مدیر وقت رفته بود و ۱۰ میلیون تومان برای ساخت این فیلم سرمایه‌گذاری کرده بود. تمام ستاره‌های سینمای قبل از انقلاب را هم مثل فردین، ایرج قادری، ناصر ملک‌مطیعی و... را به عنوان بازیگر در این فیلم جمع کرده بود.

 

 

یک جور «اخراجی‌ها» هم بود؟

 

ولی «اخراجی‌ها»ی تمیز بود، کارگردان فیلم هم ایرج قادری بود. داستانش هم این بود که یک عده ضد انقلاب که در مقام توطئه بودند، به دلیل شروع شدن جنگ از آن برزخ به سمت انقلاب برگشتند، این سوژه قضیه بود. معنای عملی‌اش این بود هنرمندهای سابق که اشکال و ایرادی هم داشته‌اند، حالا می‌خواهند در خدمت انقلاب باشند. این از نظر من نه تنها اشکالی نداشت، بلکه در برنامه‌ای هم که به مجلس داده بودم، اشاره کرده بودم که تا جای ممکن از کسانی که تجربه‌ای در کار هنر و سینما دارند، استفاده می‌کنیم و در کنار آن فضا را برای رشد نیروهای جوان فراهم می‌کنیم.

 

بنابراین میدان دادن به امثال فردین جزو سیاستی بود که ما به مجلس داده بودیم و مجلس هم قبول کرده بود، اما این میدان را خود من ندادم. قبل از اینکه من بیایم، به این آدم امضا داده بودند و تهیه کننده هم به اعتبار امضای مدیر جمهوری اسلامی رفته بود سرمایه‌گذاری کرده بود. حرف من این بود که من باید امضای مدیر قبل از خودم را محترم بشمارم، چون او مدیر جمهوری اسلامی بوده است.

 

حالا شما بروید روزنامه کیهان آن موقع را بخوانید و ببینید چه داد و فریادی امثال آقای مخملباف راه انداختند. من یک بار در مجلس به آقای خاتمی گفتم شما به این دوستانتان در روزنامه کیهان بگویید بیایند صورت مساله را ببینند و درست مطرح کنند. ایشان هم حرفشان این بود که باید آزادی قلم حفظ شود. به آن شکل هم کار درستی نبود. چون وقتی یک نفر قلمش آزاد است طبیعتا صورت مساله را هم می‌بیند. در آن هیاهو حوزه هنری سازمان تبلیغات و آقای مسیح مهاجری و روزنامه جمهوری اسلامی و کیهان و مجلسی‌ها همه برعلیه من بودند و هیچ کس هم نیامد از من دفاع کند. اصلا کسی جرات نمی‌کرد، دفاع کند. همین آقای مهدی کلهر قبل از اکران فیلم به اتاق من آمد و گفت: «این خیلی برایت گران تمام می‌شود.» گفتم گران هم تمام بشود من باید حرمت امضای وزیر قبلی را حفظ کنم. او گفت: «به چه قیمتی؟» گفتم به قیمت این میز که پشتش نشستم. در واقع برایش مشکل بود که این موضوع را بپذیرد. بعد از اینکه من از وزارتخانه آمدم بیرون آقای میرحسین موسوی مانع ادامه اکران فیلم شد.

 

 

آن موقع چه نگاهی به فرهنگ و هنر وجود داشت؟ مخصوصا آقای باهنر که شما را به عنوان وزیر انتخاب کرد...

 

آقای باهنر که اصلا فرصت نمی‌کردند به این مسایل فکر کنند، مشکل این بود که فرصت اینکه از خیلی مقولات تعریف داشته باشیم یا ارائه کنیم، نبود، یک ارزش‌ها و شعارهایی در ذهنمان بود.

 

 

یعنی شما هم بدون آنکه با آن‌ها مشورت کنید برنامه را می‌بستید؟

 

در مورد کلیات صحبت می‌کردیم، اما گفتم که من یک برنامه‌ای را نوشتم و ایشان عین همان را داد مجلس و مجلس بدون نگاه قبول کرد. یعنی اصلا نپرسید که چرا اسم وزارتخانه از ارشاد به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تغییر کرده است. یک وقت هست آدم‌های تازه وارد به سیاست جایی هستند و خرده‌ای بر آن‌ها نیست، اما در مجلس اول امثال مهندس بازرگان و مهندس سحابی بودند. آن موقع بحث‌های سیاسی آنقدر افراد را درگیر می‌کرد که اصلا نیم نگاهی هم به اینگونه مسایل نداشتند.

 

 

منبع: خبرآنلاین

کلید واژه ها: وزارت ارشاد فیلم برزخی‌ ها معادیخواه نهضت سوادآموزی فردین مخملباف


نظر شما :