طبقه متوسط تبریز در دوران مشروطه - ایوان سیگل

مقالۀ اختصاصی استادیار دانشگاه نیویورک (CUNY) و مترجم «تاریخ مشروطه ایران» کسروی برای «تاریخ ایرانی»
۱۴ مرداد ۱۳۹۲ | ۱۸:۳۲ کد : ۳۴۳۳ وقایع اتفاقیه
طبقه متوسط تبریز در دوران مشروطه - ایوان سیگل
تاریخ ایرانی: علوم اجتماعی و تاریخ‌نویسی معاصر یک قشر اجتماعی می‌شناسد که نه از طبقۀ حاکم بر مردم و نه از تودۀ عظیم محکوم است. این طبقه شامل اصناف و خرده علماء و متفکران و وکلا و تجار متوسط و الخ است.

 

در اروپای غربی متفکران نقش مهمی را در تضعیف عقاید سنتی در میان طبقه اعیان و اشراف ایفا کردند. خصوصا در فرانسه، فلاسفه در سالن‌های اشرافی، بی‌رحمانه استبداد دینی و حکومتی را مورد انتقاد قرار می‌دانند، و روشنفکران در سال‌های پیش از انقلاب کبیر حتی «جمهوری‌نامه‌ها» برپا کرده بودند.

 

از طرف دیگر، در کشورهای اروپای غربی در قرون ۱۸ و ۱۹ موسسات عمومی ایجاد شده بود که مردم صرفنظر از وابستگی‌های طبقاتی خود می‌توانستند با یکدیگر مصاحبت و معاشرت داشته باشند، خصوصا در انگلستان که جوی نسبتا دموکراتیک ناشی از انقلاب جمهوریخواه قرن ۱۷ داشت. قهوه‌خانه‌های آن دیار آگاهانه تبدیل به کارگا‌ه‌های دموکراتیک شده بودند که در آنجا «اشراف و اصناف» می‌توانستند با هم، دور از چشم‌های ماموران حکومت، گفت‌وگو و مراوده داشته باشند. از یک طرف، سالن‌های روشنفکری اعیانی فرانسوی و از طرف دیگر قهوه‌خانه‌های متنوع طبقه‌ای انگلیسی، به قول یورگن هابرماس، تبدیل به مرزهای قلمروی عمومی شده بودند.

 

در ایران، در عصر سپهسالاری (وقتی که میرزا حسین‌خان سپهسالار صدراعظم ناصرالدین شاه بود) یک همچون پدیده‌ای به چشم می‌خورد. تحت تاثیر پیشرفت‌های غرب، خصوصا در رشته‌های سیاسی و نظامی ایران سعی کرد که به اصطلاح اسرار غرب را فراگیرد. ناصرالدین شاه جوانان اشرافی را به غرب فرستاد و فرمان داد که کتب و مقالات را به فارسی ترجمه کنند و به تدریج عناصر اعیانی شیفته عقاید غربی شدند. میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله، چاره دردهای ایران را در قانون دید و رسالۀ «یک کلمه» را نوشت. همان سال‌ها، میرزا ملکم‌خان شروع به تبلیغ برنامه اصلاح‌طلبانه‌اش نمود، و وقتی که از ایران رانده شد، روزنامه «قانون» را منتشر کرد. البته در ابتدا این شیفتگان غرب سعی بر آن داشتند تا ثابت کنند که قانون‌های غرب با شریعت همساز‌ند، و حتی عین شریعت‌اند که اروپائیان از مسلمانان گرفته‌اند. نمایشنامه‌نویس و منتقد فرهنگی مشهور میرزا فتحعلی آخوندزاده (آخوندوف) و متفکرین دیگر، مثل میرزا آقاخان کرمانی، اما از آن هم فرا‌تر رفتند و نوشتند که ایران بایست به عصر طلایی پیش از اسلام برگردد.

 

روزنامه‌هایی مانند «اختر» مقالاتی با ایده‌های اصلاحی غرب چاپ می‌کردند و گاهی نیز از علماء نجف در این موارد استفتاء می‌کردند، و علماء هم فتوا‌های مثبت می‌دادند. از طرف دیگر، متفکران و ژورنالیست‌های مسلمان قفقاز هم بدین جنبش پیوستند؛ در آن عصر سپهسالاری بود که شکوفایی فرهنگ مترقی آنجا نیز آغاز گشت. آخوندزاده و حسن بیگ زردابی، صاحبان اولین روزنامه ترکی آذربایجانی، در واقع از اولین شهروندان این «جمهوریت‌نامه‌»های ایرانی بودند.

 

اما ناصرالدین شاه از ترس شورش این روشنفکران، و همچنین از بیم آنکه آن‌ها رفته رفته سازمان یافته و تبدیل به جریانات زیرزمینی شوند، به این رویا‌های ترقی‌خواهانه پشت کرد و با آن حتی مقابله نمود. میرزا حسین‌خان سپهسالار را از صدراعظمی عزل نموده، و میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله را به سیاهچال همایونی انداخت که عاقبت در آنجا دچار مرگ فجیعی شد. احتمالا در قفقاز هم جنبش ترقی‌خواهانه به ناگهان خاموش گشت. سرانجام، به نظر می‌رسد که طبقات گوناگون ایران یک قلمروی واقعا عمومی خود را که در حال شکل گرفتن بود از دست دادند. در کشوری که زیر بار استبداد سلاطین، حکام و الخ می‌بود امکان وجود این قلمروی عمومی ظاهرا زودهنگام و غیرممکن می‌نمود. حتی فضا‌ها و انجمن‌ها و دوره‌های خصوصی مانند لژهای فراماسونی و غیره که به طور مخفیانه و زیرزمینی تشکیل می‌شد مورد قلع و قمع واقع می‌گشت و سرکوب می‌گردید.

 

اما در این میان آذربایجان به طور کلی و تبریز به طور مشخص راه خود را به سوی ترقی می‌پیمود. در عصر ولیعهدی عباس میرزا، تبریز بیشتر با عقاید فرنگی آشنایی پیدا کرد. عباس میرزا مستشاران نظامی را از اروپا دعوت می‌کرد تا سربازهای ایرانی را تربیت کنند تا بتوانند در مقابل ارتش روس ایستادگی کنند. در واقع وی در تبریز دربار کوچکی ترتیب داده بود که با روس و روم متقابلا در تماس بود و در نتیجه تبریزیان بیشتر از مردم پایتخت در جریان افکار و عقاید کشورهای غربی بودند.

 

به غیر از این، تبریز دیگر یک شهرستان نبود؛ مرکز تجارت با جهان بیرون از مرز شد. آذربایجان دروازۀ ایران به جهان خارج، خصوصا در رشتۀ تجارت بود. پسر شهید راه مشروطه ملک‌المتکلمین، دکتر مهدی ملک‌زاده می‌نویسد که پدرش، شهر ظلمانی [اصفهان] را ترک [گفت] و راه آذربایجان را که مردمانش برای قبول افکار تازه مستعد‌تر بودند پیش [گرفت]. (تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ص۱۵۸) و... «آزادفکران پیش از مشروطیت در تبریز بیش از سایر شهرستان‌های ایران بودند و علت هم یکی مسافرت بازرگانان آذربایجانی به کشورهای مترقی و دیگر همسایگی با روسیه و اطلاع از حوادث و انقلاباتی بود که در آن سامان روی می‌داد و مبارزاتی که میان آزادیخواهان و دولت مستبد روسیه در جریان بود و مهم‌تر از همه کردار مستبدانۀ محمدعلی میرزا ولیعهد که در آن زمان فرمانفرمای مطلق آذربایجان بود و هرگونه ظلم و ستمگری را در حق مردم روا می‌داشت، اگرچه آزادمردان تبریز در آن زمان مجامع منظمی نداشتند و مسلک خاصی را به معنی امروزه پیروی نمی‌کردند، ولی مرام آن‌ها آزاد شدن ایران از قید بندگی و عبودیت استرداد بود...» (همانجا، ص۲۰۵)

 

کسروی می‌نویسد که کتاب‌های انتقادی و روزنامه‌های عصر قبل از مشروطه تاثیر عمیقی بر همدردان حال ایران داشت: «از آنجا کسانی بیدار شده و این را دانسته بودند که فرا‌تر از آن زندگانی دوزخی مردم ایران زندگانی‌های خوش و آسوده‌ای هست. به ویژه در میان بازرگانان که مردان باغیرت و دل‌آگاه فراوان پیدا می‌شد. ولی سختگیری محمدعلی میرزا فرصت هیچ تکانی باز نگزارده بود.» (نسخۀ تاریخ هجده سالۀ آذربایجان که در پیمان چاپ شده، ج۱، صص۳۵‌-‌۳۴)

 

باز می‌نویسد: «بازرگانان آذربایجان کسان چیزفهم و گردن‌فرازی و همیشه در قفقاز و استانبول و اروپا مایۀ روسفیدی ایرانیان بودند. اینان با پیشانی باز پول پیدا کرده با پیشانی باز آن را خرج می‌نمودند. بازرگانی در آن زمان مایۀ آزمندی و مال‌اندوزی نبود. یک بازرگان هرگز پی کامرانی و رقص و باده‌گساری نمی‌رفت و این سبکی‌ها را بر خود نمی‌پسندید. ولی از آن سوی دست دهش باز کرده هر بنیاد نیکی که پیش می‌آمد از شرکت در آن خودداری نمی‌نمود. در این هنگام نیز بازرگان در تبریز دست بهم داده کار‌های بزرگی را انجام می‌دادند. از جمله در هر محله چند بازرگان دست بهم داده دبستان بنیاد می‌نهادند و مخارج آن را از کیسۀ خود می‌پرداختند.» (همانجا، ص۵۱)

 

«یک خدمت مهم که این طبقه برای بیداری ایران انجام داد نوشتن کتاب‌های روشنگری بود. دو نمونه مهم از این کتاب‌ها، کتاب احمد و مسالک محسنین نوشته عبدالرحیم طالب‌اف بود، یک تبریزی فقیر که به قفقاز فرار کرد و آنجا ثروتمند شده بود. کتاب احمد برگرفته‌ای بود از کتاب «امیل» ژان ژاک روسو. در این کتاب داستان رابطۀ‌ نویسنده با پسر خیالی‌اش نقل می‌شود و آموزش‌های وی از جهان طبیعی و علوم و رسوم و سنن ایرانیان و مسلمانان. در این کتاب نویسنده از محسنات ترقی اروپائیان و لزوم آموزش آن برای ایرانیان نیز سخن گفته است.

 

کتاب دیگر «سیاحتنامه» ابراهیم بیگ است، که به نظر می‌رسد ثمر قلم تاجر ایرانی زین‌العابدین مراغه‌ای بود، این کتاب تفاوت محسوسی با کتاب احمد دارد. در این کتاب نویسنده اندوه و یاس خود را از دردهای ایرانیان که همگی حاصل جهل و تقلید و رنجی بود که از جور و ستم می‌برند بیان می‌کند و می‌نویسد، «مرده‌اند اما زنده. زنده‌اند اما مرده.». به گفتۀ کسروی، اما اهمیت واقعی «سیاحتنامه» ابراهیم بیگ را کسانی می‌دانند که آن روزها آن را خوانده‌اند و تکانی را که در خواننده پدید می‌آورد را به یاد می‌دارند. این کتاب داستان یک جوان بازرگان‌زاده ایرانی است که در مصر زندگی می‌کند، و در آرزوی دیدن میهن خود، همراه مربی‌اش یوسف عمو، به ایران آمده، و در پایتخت دیگر شهر‌ها هر آنچه را که دیده است، از نا‌آگاهی مردم، سرگرمی آنان به کارهای بیهوده، ستمگری‌های حکمرانان، بی‌پروایی دولت و از این قبیل را با زبان ساده و شیرینی و با آهنگ دلسوزی می‌نویسد. انبوه ایرانیان که در آن روزها، به این آلودگی‌ها و بدی‌ها خو گرفته بودند، و جز از زندگانی بد خود زندگانی دیگری را گمان نمی‌بردند، از خواندن این کتاب، تو گفتی، از خواب بیدار می‌شدند، و تکان سخت می‌خوردند. بسیار کسان را توان پیدا کرد که از خواندن این کتاب بیدار شده و برای کوشیدن به نیکی کشور آماده گردیده و به کوشندگان دیگر پیوسته‌اند. (تاریخ مشروطۀ ایران، ص۴۵)

 

اگر ادعای تاریخ بیداری ایرانیان را قبول کنیم، این سیاحتنامه بود که جرقۀ انقلاب مشروطه را زد. آن انجمن سری که، به قول نویسندۀ آن تاریخ، رهبر پشت‌پرده جنبش مشروطه‌خواه ایران بود، شروع شد با خواندن آن سیاحتنامه از سیدمحمد طباطبایی. (تاریخ بیداری ایرانیان، ج۱، ص۲۴۳)

 

نسل جوان که در خانواده‌های روحانی تربیت یافته بودند و احساسات تیز کنجکاوی داشتند اساس شورش فکری مشروطه‌طلبی را بنا نهادند. داستان آن دو فرزندان برجستۀ تبریز، سید حسن تقی‌زاده و سید احمد کسروی، نمونه‌های این پدیده‌اند. [مهدی مجتهدی، تقی‌زاده: روشنگری‌ها در مشروطیت ایران، صص ‌۲۹-‌۲۶، کسروی، زندگانی ما، صص۳۲‌-‌۳۰، ۴۹‌-‌۴۳] البته، این دوتا عبا و عمامه‌شان را‌‌ رها کردند، اما بودند بسیاری دیگر که به زندگی روحانی ادامه دادند. واعظ‌های مشروطه‌طلب نقش‌های بسیار مؤثری را بازی کردند. کسروی می‌نویسد که وقتی که می‌خواست بداند مشروطیت چیست، یکی از دوست‌هایش او را به یک «آخوند جوان» آشنا ساخت، (در نسخه‌ای که در ماهنامۀ کسروی، پیمان، چاپ گردید، ج۱، ص۳۷، پاورقی، این واعظ سخنگوی مشروطه‌طلب مشهور میرزا جواد واعظ بوده است) «که اشعاری می‌سروده تا مردم را به بیداری سوق دهد.» این واعظ «سپس به زبان ترکی معنی مشروطه را گفت، و در این میان از گرفتاری‌های توده و از ستمگری درباریان و از خواری کشور و مانند این‌ها سخنانی راند و بسیاری از مردم به گریه افتادند. همایشی [احساساتی] که این سخنان در من کرد پس از گذشتن سی و ‌اند سال هنوز فراموش نگردیده.»

 

بعد، میرزا حسین واعظ بود که شعری پر از شور و غرور ملی خواند. بالاخره، نوبت به شیخ سلیم رسید که با زبان سادۀ روستایی سخنانی گفتی، و پیش از همه دلسوزی به بینوایان نموده و داستان کمیابی نان و گرانی گوشت را به میان آوردی، و نوید‌ها دادی که چون مشروطه باشد نان فراوان و ارزان و گوشت در دسترس همگی خواهد بود، و بینوایان از نان و کباب سیر خواهند گردید و بالای منبر انگشتان را پهن کرده و وجب خود را نشان داده و با‌‌ همان زبان ترکی روستایی چنین گفتی: «کباب بو اینده کاسب». (تاریخ مشروطۀ ایران، ص۱۶۱)

 

این واعظان نقش کلیدی در «مشروطه ساختن» مردم عادی، که با همچون ایده‌ای ارتباطی نداشتند، می‌داشتند که اگر این‌ها نمی‌بودند، این شور و خروش مشروطه‌طلبی که برای تبریز آنچنان شهرت همراه آورد و مشروطه را نجات داد احتمالا نمی‌بود. شیخ سلیم یکی از مهم‌ترین این واعظان بود که عهدنامه بین ملت تبریز و وکلای منتخب از تبریز را برای وکلای مجلس ملی وقتی که راهی تهران شدند تنظیم کرد و خواند. (انجمن، ج۱، ش۳۰) و نقش رهبری در اعتراض علیه تنبیه خونین دهاتیان قراچمن به دست «ماموران دیوانی و سواران نصرالسلطنه» را به عهده داشت. (انجمن، ج۱، ش۶۹). وی آنچنان مورد احترام و اعتماد بود که وقتی مجتهد تبریز سعی کرد او را از تبریز تبعید کند، اصناف در دفاع از وی که آن همۀ برای زیست بهتری در حاکمیت مشروطه تلاش کرده بود برخاستند و خود مجتهد را از تبریز راندند. و وقتی که واعظ مشهور تبریزی میرزا جواد از انجمن اجازه خواست تا «به مشهد مقدس مشرف شود، جواب دادند که اجازۀ شما با آقا شیخ سلیم و ملت است.» (انجمن، ج۱، ش۵۱)

 

انجمن تبریز مرکز نظام نوین مشروطه‌خواهان گشت. اول، قرار بر این بود که هر ایالتی انجمنی برای نظارت بر انتخابات اولین مجلس داشته باشد، وقتی که انتخابات انجام شد حکومت مرکزی درصدد بستن انجمن بر آمد. در این هنگام همه از مردم عادی گرفته تا مجتهد تبریز، تا خود ولیعهد محمدعلی میرزا که در تبریز می‌زیست، همگی به اعتراض برخاستند و حکومت را وادار به عقب‌نشینی کردند. (انجمن، ج۱، ش۵). نهایتا انجمن‌ها در قانون اساسی به رسمیت شناخته شد. (انجمن، ج ۱، ش۹۱)

 

«البته مسوولیت اعلان شده انجمن تبریز این بود که "به امورات جزئی و عرایض شخصیه" رسیدگی کند، اموری که اعضای مجلس ملی در تهران وقت لازم برای انجام آن کار‌ها نداشت. (انجمن، ج۱، ش۲۴) اما به‌زودی، توجه کردند که این کار بدون دادگستری غیرممکن بود. (انجمن، ج۱، ش۳۴) به هر حال، خیلی از مسایل انجمن نه جزئی و نه شخصی بودند! در کارنامۀ روز انجمن که در روزنامۀ انجمن چاپ شده است می‌خوانیم که اگرچه که انجمن اوقات بسیاری را صرف امور تشریفاتی می‌کرد (خصوصا خواندن تلگرام‌ها از تهران)، اما بیشتر وقتش را به مسایل روز پرداخته بود. این‌ها شامل کمیابی نان و مسایل مربوط (زمین‌داران و دهداران ظالم و محتکر، دهاتی‌های نا‌فرمان، شهرهایی که از فروختن غلات به تبریز خودداری می‌کردند) و مسایل سیاسی در شهرهای گوناگون آذربایجان (مشکلات برپا کردن انجمن‌ها، سرکشی قبائل، تجاوزات عسگریان عثمانی) و الخ بود. انجمن شکایات مردم را دریافت کرده و سعی می‌کرد که مسایلشان را حل و فصل کند.»

 

همان‌طور که گفته شد، انجمن امکان گردهمایی مردم عادی را فراهم کرده بود و آن‌ها یاد گرفتند که برای مطالباتشان به جوش و خروش بپردازند. اصناف، که از طبقۀ متوسط سنتی بشمار می‌روند، از بارز‌ترین نمونۀ این‌ها بود. البته این به آن معنی نیست که همیشه مطالبات ترقی‌خواهانه ‌داشتند. در میان آن‌ها خباز و قصاب هم بودند که بیشتر مورد نفرت اهالی بودند، و گاهی نیز میان درخواست‌های انجمن و منافع صنفی تنش‌هایی هم پیش می‌آمد. اما به هر حال نطفه‌های مدنیت و مشارکت مردم رفته رفته شکل می‌گرفت. (ر. ک. مثلا انجمن، ج۱، ش۳۱، ۳۷، ۷۲)

 

غیرعادی هم نبود که گاهی مردمان عادی وارد انجمن شده و به اعضای انجمن اعتراضاتی داشته باشند. مثلا یک‌بار مشهدی میریعقوب مجاهد با جمعی از اهالی و سادات وارد اطاق مذاکره گشته با تشدد بنای داد و فریاد گذاشتند و به اعضا اظهار کرده متعرض شدند که قصور از شماست که مطالب اتفاقیه اطراف را از ملت مخفی می‌دارید (انجمن، ج۱، ش۴۳)

 

در واقع، هم انجمن و هم واعظ‌ها مجبور بودند اهالی شوریده را «با دلایل و نصایح و مواعظ» ساکت کنند و وکلای اصناف را قانع کنند که بازار را باز کنند. (انجمن، ج۱، ش۶۹، ۸۳) و گاهی هم «اصناف و کسبه» می‌توانستند اراده خودشان را بر انجمن تحمیل کنند. (انجمن، ج۱، ش۷۰، ۷۱)

 

به جز انجمن، موسسات مبهم دیگری هم بودند. یکی مجاهدین بود. هر محلۀ تبریز یک دستۀ مردهای مسلح داشت که مشق کردند، البته فرق بین دسته‌های مجاهدین محله‌ای بود. اما کسروی راجع به آن‌ها نوشت: «جوانان چشم از خوشی و آسایش پوشیده سختی مشق و ورزش را بر خود هموار [ساختند]... مردان خانواده‌دار پس از کوشش‌های روزانه که به خانه بر می‌گردند به آسایش نپرداخته بی‌درنگ به سربازخانه شتافتند و در آنجا در زیر سنگینی تفنگ مشق یک، دو [نمودند]... علما و سادات با همۀ سنگینی و خویشتنداری دامن به کمر زده و تفنگ بدوش انداخته پا به زمین [کوفتند]... کسانی که در تبریز نبودند شاید چنین پندارند که کسان آبرومند به این کار بر نمی‌خاسته‌اند. ولی ما می‌دانیم که انبوه آزادیخواهان کسان آبرومند و نامدار بودند، مثلا آقا میرکریم... اگرچه در بازار بزازی بیش نبود ولی مرد پارسایی بود که پیش مردم احترام بسیار داشت. ابراهیم آقا که او نیز فدای سیاست روسیان گردید مرد بازرگان و توانگری بود و خانه او در نوبر که تاکنون برپاست بهترین دلیل است که زندگانی خوش و آسوده‌ای داشته. حاج مهدی آقا کوزه‌کنانی که از بس که جان‌فشانی در راه مشروطه می‌کرد و مال و جان در این راه دریغ نمی‌داشت لقب ابوالمله یافت...» (تاریخ هجده سالۀ آذربایجان، نسخه‌ای که در پیمان چاپ شده، ج۱، صص ۱۰۲‌-‌۱۰۱) در عذرخواهی از قبول کردن اعانه، مجاهدین اصرار کردند که ما «کسبه و اصناف بازاری» و «کسبه و اصناف محترم»‌ایم. (انجمن، ج۱، ش۷۵)

 

دوم، دو سازمان‌ سوسیال دموکرات بودند، که مرکز یکی از آن‌ها در تبریز بود و دیگری در قفقاز (باکو). به نوشتۀ احمد کسروی: «نخست یک سال پیش از جنبش مشروطه‌خواهی ایرانیان قفقازی در باکو از روی مرامنامۀ «سوسیال دموکرات» روس، دسته به نام «اجتماعیون عامیون» پدید آوردند... سپس چون در ایران جنبش مشروطه برخاست در تبریز، شادروان علی مسیو و حاجی‌علی دوافروش و حاجی رسول صدقیانی و دیگران،‌‌ همان «مرامنامه» را به فارسی ترجمه و دستۀ «مجاهدین» را پدید آوردند و خود یک انجمن نهانی به نام «مرکز غیبی» برپا کردند که رشته کارهای دسته را در دست می‌داشت و آن را راه می‌برد. در‌‌ همان هنگام کسانی از‌‌ همان ایرانیان قفقاز به تبریز و دیگر شهر‌ها آمدند.

 

بدین سان مجاهدین در تبریز دو تیره می‌بودند: یکی آنان که از قفقاز آمده و دیگری آنان که از خود تبریز برخاسته بودند. آن تیره هم جز از تبریزیان نمی‌بودند، و خود آزموده‌تر و چابک‌تر می‌بودند و به ملایان و کیش پروا نمی‌داشتند و از این‌رو مردم از آنان رمیده می‌بودند. اینان چون خود را بستۀ کمیتۀ باکو می‌شمارند چندان که می‌بایست فرمان‌برداری از «مرکز غیبی» نمی‌نمودند و از چندی باز به این اندیشه می‌بودند که دست علی مسیو و همراهان او را کوتاه ساخته و رشتۀ کار‌ها را خود بدست گیرند.

 

از اینجا کشاکش و دشمنی سختی در میانه پدید آمد و بی‌آنکه مردم از چگونگی آگاه گردند از هر دو سو بسیج جنگ و خونریزی دیده شد که هر دمی بیم آغاز آن می‌رفت. در نتیجۀ این... بازار‌ها باز نشد و انجمن برپا نگردید و مردم با بیم و نگرانی به سر بردند. ولی چون سردستگان از هر دو سو بیشتر کسان بافهم و آزموده‌ای می‌بودند از خونریزی جلو گرفتند...» (تاریخ مشروطۀ ایران، ص۳۹۱)

 

کریم طاهرزاده بهزاد، که خود عضو یکی از فرقه‌هایی بود که به وسیله مرکز غیبی راهنمایی می‌شد، کم و بیش روایت کسروی را تصدیق می‌کند، هر چه در چند جزئیات با وی تفاوت‌هایی دارد. مثلا، همانند مهدی مجتهدی، نقش تقی‌زاده در سازمان دادن جنبش را اغراق‌آمیز توصیف می‌کند. مثلا ادعا می‌کند که «سر دستۀ مجاهدین آذربایجان دستورات تقی‌زاده را بدون کم و کسر انجام می‌دادند!» (قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، ص۱۸) سپس، نویسنده به عضویت درآمدن خودش را به سازمان سوسیال دموکرات توصیف می‌کند. جالب این است که این پروسه حاصل هیچ‌گونه انگیزه سیاسی برای وی نبوده است. یکی از دوست‌هایش روزی به نویسنده می‌گوید که: «می‌گویند کسانی هستند که نام خود را فدائی گذاشته‌اند و اگر کشته شوند به بهشت خواهند رفت. بیا ما هم فدائی شویم!!... وی به او می‌گوید که: ... یک مرکز غیبی وجود دارد که آنجا را هیچ‌کس نمی‌شناسد و دستورات را هم‌‌ همان مرکز غیبی می‌دهد! و پذیرفتن عضو هم با این شرایط است که پس از اینکه تحقیقات کاملی در اطراف اخلاق داوطلب و خوش‌نامی فامیل او به عمل آمد ورقه عضویت صادر می‌کند و ما باید درخواستی نوشته و به آن مرکز غیبی بفرستیم تا شاید پذیرفته بشویم!» (همانجا، ص۶۳) «جالب اینجاست که یکی از بارز‌ترین مزایا خوشنامی فامیل داوطلب است.»

 

اما وقتی که نوبت به پخش اسلحه به مجاهدین می‌رسد نقش سوسیال دموکرات‌ها در کتاب طاهرزاده بهزاد مبهم به نظر می‌رسد: «آقای سید حسن تقی‌زاده که در آن ایام در تهران بود پیش‌بینی‌های خود را توسط برادران تربیت به تبریز می‌فرستاد و آنان نیز این پیش‌بینی‌ها را توسط سخنگویان و هادیان به جامعه و به مجاهدین در بالای منابر و اجتماعات عمومی بیان می‌کردند... پس از تشکیل حزب اجتماعیون عامیون که مرکز آن در قفقاز بود بنا شد که مجاهدین امنیت تبریز را هم به‌عهده بگیرند. بنابراین مسلح شدن آنان ضروری تشخیص داده شد و وعاظ... در بالای منابر لزوم تهیه اسلحه سرد و گرم را شرعا مجاز معرفی کردند...» (همانجا، ص ۱۳۳‌-‌۱۳۲)

 

البته اختلافات و رقابت‌هایی هم بین مرکز غیبی که در تبریز قرار داشت و مجاهدین قفقازی که مرکزشان در قفقاز بود وجود داشته است. عجیب این است که نویسنده بدین مساله نمی‌پردازد تا اواخر تاریخش. او می‌نویسد که کم و بیش وقتی که تقی‌زاده به تبریز بازگشت، یک «گارد ملی» تشکیل شده بود به سبب «بی‌رضایتی از رفتار بعضی از سران فرقۀ اجتماعیون عامیون و عدم وجود انتظام و اطاعت کامل در میان افراد آنان» اما این گارد ملی از «طبقات تجار و کسبه محترم‌تر و معتبر‌تر بود تا مجاهدین» تا حدی که توانست احساسات نفرت طبقاتی میان مجاهدین را برانگیزد. نویسنده ادامه می‌دهد که «حزب دموکرات [حزب تازه تاسیس شده به دست تقی‌زاده، حزبی که با گارد ملی ارتباطی نزدیک داشت] نسبت به فدائیان و اعضای فرقۀ اجتماعیون عامیون و به طور کلی مجاهدین خوش‌بین نبودند، آنان را بدون انضباط می‌نامیدند و اعمال ناپسند بعضی از فراش‌های دیروزی را که وارد جرگۀ مجاهدین شده بودند به رخ آنان می‌کشیدند!» (همانجا، ص۲۶۱)

 

وقتی که نامه‌های شیخ علی ثقةالاسلام را بخوانیم، می‌بینیم که این مشروطه‌طلب محافظه‌کار مجاهدین قفقازی را به سازمان مرکز غیبی ترجیح می‌داد مثلا، وقتی که زن‌های خانه‌دار که از کمیابی نان به ستوه آمدند و سعی می‌کردند یک محتکر را (که اتفاقا طرفدار مشروطه بود) کتک بزنند، وی نوشت که مجاهدین قفقازی بودند که سعی کردند او را نجات بدهد. و بعد از آنکه این بیچاره کشته شد، نویسنده نوشت که «مجاهدین، خصوصا اشخاصی منسوب به قفقازی ‌‌نهایت همراهی را در سد فتنه داشتند.» (نامه‌های تبریز، ص۹۸) ثقةالاسلام همۀ «مرکز‌ها» را «قفقازی» می‌داند. به هر حال، نمی‌خواهد همۀ «قفقازیون» و اعضای مرکز‌ها را با یک چوب براند. (همانجا، صص ۱۲۸‌-‌۱۱۸)

 

در تبریز در عصر مشروطه، مردم عادی بیش از هر جای دیگر در ایران حاضر به شرکت در زندگی سیاسی بودند. ربط مردم طبقۀ متوسط به جهان خارج از ایران یا از راه تجارت یا تربیت نظامی یا جست‌و‌جوی شغل نقش اساسی در این امر ایفا کرد. این فضای نسبتا باز گذاشت که خرده روحانیان کنجکاویشان در ایده‌های خارجی را طی کنند و مردم عادی به طرزهای تشکیلاتی غیرسنتی خو کنند. نقش تبریز در انقلاب مشروطه نقطۀ ورود افراد عادی طبقۀ متوسط در سیاست دسته‌جمعی مردم ایران بود.

کلید واژه ها: مشروطه احمد کسروی ایوان سیگل


نظر شما :