جلال‌الدین فارسی: پدر و مادرم اهل هرات بودند/ سروش را احمد خمینی معرفی کرد/ هاشمی گفت کشور از دست می‌رود

۱۴ فروردین ۱۳۹۲ | ۱۵:۱۲ کد : ۳۰۸۰ از دیگر رسانه‌ها
تاریخ ایرانی: جلال‌الدین فارسی در گفت‌وگویی با سالنامه «اعتماد» ناگفته‌هایی از تشکیل شورای عالی انقلاب فرهنگی، شبهه افغانی بودنش و روابطش با ابوالحسن بنی‌صدر، عبدالکریم سروش و شیخ علی تهرانی مطرح کرده که گزیده‌هایی از آن را به انتخاب «تاریخ ایرانی» می‌خوانید:

 

* بنی‌صدر با همراهی وزیر آموزش عالی کابینه بازرگان که از پاریس هم با او دوست بود می‌خواست شورای عالی انقلاب فرهنگی تشکیل دهد و دانشگاه‌ها را دست خودش بگیرد. مرحوم بهشتی و باهنر و آقای هاشمی و مقام معظم رهبری دیدند که اگر کاری نکنند دانشگاه‌ها در قبضه او قرار می‌گیرد. این چنین بود که نزد امام رفتند و این توطئه بنی‌صدر را با امام در میان گذاشتند و از ایشان خواستند که با حکم خود شورای عالی انقلاب فرهنگی را معرفی کنند. شورای انقلاب فرهنگی این‌گونه شکل گرفت. امام از آن‌ها خواستند که نیرو معرفی کنند و آن‌ها چند نفر از جمله من و شهید باهنر را برای عضویت در این شورا نام بردند و نام آقای حبیبی را هم بردند که من به جای ایشان آقای شریعتمداری را پیشنهاد کردم و مقبول افتاد. آقای هاشمی در تایید آقای شریعتمداری گفتند که وقتی ما ایشان را از وزارت علوم کنار گذاشتیم کلمه‌ای هم اعتراض نکرد؛ و من باز هم در تایید ایشان گفتم که او صالح‌تر از آن است که شما گمان می‌کنید و من سابقه‌اش را از قدیم می‌شناسم. به آقای هاشمی گفتم من ایشان را از سال‌های ۳۵، ۳۶ که دکتر کاظم سامی ایشان را از مشهد یا شیراز به تهران می‌آورد تا در جلسه‌ای که من در آن جلسات، درس قرآن می‌دادم و دکتر علی شریعتی هم در این جلسات بود حضور داشته باشد. آقای هاشمی گفتند پس اسم ایشان را هم اضافه می‌کنیم. حالا جالب است اینکه من وقتی عضو ستاد شورای عالی انقلاب فرهنگی شدم به این‌ها نگفتم که این آقایان به من گفتند چه کسانی را برای عضویت در شورا مناسب می‌بینید و من، شما را برای عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی معرفی کرده‌ام. دو سال پیش که ریاست‌جمهوری از ما برای جلسه‌ای دعوت کرد تا گفت‌وگویی داشته باشیم دیدم آقای دکتر علی شریعتمداری هم هستند. من این مساله را برای نخستین بار در آن جلسه افشا کردم.

 

* در لیست اولیه اسمی از سروش نبود. سروش در‌‌ همان ایام به دفتر امام می‌رود که حاج احمدآقا به امام پیشنهاد می‌دهد که او هم در این ستاد باشد بد نیست.

 

* قصه شمس آل‌احمد هم مانند دکتر سروش بود. شمس و سروش پیشنهادهای حاج احمدآقا بودند و به پیشنهاد ایشان در شورای عالی انقلاب فرهنگی قرار گرفتند. در نتیجه شهید باهنر، بنده، دکتر علی شریعتمداری، سروش، شمس آل‌احمد، محمد ربانی املشی و دکتر حبیبی اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی را تشکیل می‌دادیم.

 

*  سروش سابقه مبارزاتی نداشت اما همین نشست و برخاست‌ها خیلی کمکش کرد. او به همراه کمال خرازی حتی در تظاهراتی که در لندن و درهایت‌پارک به نفع انقلاب صورت گرفته و ایرانیان جمع شدند حاضر نشدند شرکت کنند. سروش از روزی که وارد ایران شد، به عنوان شاگرد و زیردست مرحوم مطهری خود را وارد کرد وگرنه کسی برای او ارزشی قائل نبود.

 

* سروش از فعال‌ترین اعضای ستاد عالی انقلاب فرهنگی بود. یعنی بار این ستاد انقلاب فرهنگی از نظر سیاسی و تا حدودی فرهنگی بر دوش من و بخشی هم بر دوش آقای دکتر شریعتمداری بود و نفر سومی هم که کار می‌کرد همین آقای دکتر سروش بود.

 

* وقتی شورای عالی انقلاب فرهنگی را ترک کردم امام راحل، آقای هاشمی رفسنجانی را فرستادند و خواهش کردند که برگردم. آقای هاشمی به من گفت که امام فرمودند که من به شخص دیگری جز فارسی اعتماد ندارم. من به آقای هاشمی گفتم نه، من به‌‌ همان کاری که از قبل از انقلاب داشتم انجام می‌دادم باید برگردم و کارم ناقص مانده و باید آموزه‌های وحیانی را به صورت کتاب‌هایی دربیاورم و به مردم عرضه کنم تا این انقلاب ۵۷ به یک انقلاب تمام عیار اسلامی ارتقا پیدا کند.

 

* بنی‌صدر یک روز در میدان آزادی در حالی که مقام معظم رهبری و آقای هاشمی از طرف امام قدغن شده بودند که سخنرانی کنند آمد یک آیه قرآن را غلط خواند و آقای هاشمی از پشت تریبون ریاست مجلس گفت با این حال که امام من را منع کرده است من این را وظیفه می‌دانم این را بگویم که آیه‌ای که آقای بنی‌صدر در میدان آزادی خواندند اشتباه بود و آیه قرآن نیست. همین بنی‌صدر قبل از اینکه رئیس‌جمهور شود رفت قم تا بگوید امام من یک روزنامه‌ای می‌خواهم تاسیس کنم و شما یک حکم به من بدهید که من بتوانم از وجوهات استفاده کنم تا این روزنامه را راه‌اندازی کنم. امام به او گفته بود برو اگر آقای جلال‌الدین فارسی با تو همکاری کرد من به شما دو نفر حکم می‌دهم. بنی‌صدر نیامد این موضوع را به من بگوید. رفت روزنامه‌اش را به تنهایی به نام انقلاب اسلامی تاسیس کرد. یک دفعه یکی از شهدای حزب من را در خیابان دید گفت شما چرا روزنامه تشریف نمی‌آورید، گفتم کدام روزنامه، گفت همین روزنامه انقلاب اسلامی. گفتم چطور؟ گفت مگر خبر ندارید بنی‌صدر رفته از امام مجوز بگیرد برای استفاده از وجوهات و امام هم این‌گونه به او گفته است. گفتم نه من خبر ندارم. گفت پس واجب است الان با هم برویم روزنامه انقلاب اسلامی. من گفتم نمی‌آیم. اصرار کرد و رفتیم دفتر روزنامه بنی‌صدر. تا من را دیدند ترسیدند و یک جوانی شروع کرد که چرا آقای بنی‌صدر را خبر نکردید آقای فارسی دارند می‌آیند اینجا. یک فضای جالبی درست شد.

 

* شیخ علی تهرانی یکی از مریدان من بود. وقتی که من در بیروت بودم آمده بود که یک سفری کند به نجف و خدمت امام برسد که او از مریدان و شاگردان امام بود. بعد بیاید در بیروت من را ببیند. در بیروت من را پیدا کرد و خیلی ابراز ارادت و علاقه به من کرد و کتابی نوشته بود. او گفت اگر اجازه بدهید این کتاب را من برای شما در خلوتتان بخوانم. من در آن مقطع کراواتی بودم و محاسن هم نداشتم ولی کتاب انقلاب تکاملی اسلام را که نوشته بودم تمام علمای ایران فکر می‌کردند که من یک عمامه بزرگ دارم و فرض می‌کردند که من سال‌ها در حوزه‌ای در مشهد درس خوانده‌ام. من عربی را با رادیو قاهره یاد گرفتم در حالی که طلبه و روحانیون ما این‌طور عربی یاد نمی‌گیرند. آقای یوسف صانعی وقتی کتاب من در سال ۴۸ چاپ شده بود این کتاب را در حوزه برای شاگردانشان تدریس می‌کردند و آنجا گفته بودند که به نویسنده این کتاب می‌گویند مجتهد در تاریخ اسلام.

 

* منافقین روی شیخ علی تهرانی کار کردند. او از اینکه مقام معظم رهبری جایگاهی در میان مسوولان بلندپایه انقلاب داشتند ناراحت بود و به این موضوع حسودی می‌کرد. به دنبال فرصت می‌گشت تا ضربه‌ای به مقام معظم رهبری و حزب جمهوری بزند. این‌گونه بود که آمد مساله افغانی بودن ما را مطرح کرد. البته او مساله خلاف واقعی را نگفت. پدر و مادر من در زمان قاجاریه از هرات به ایران آمدند. هرات یکی از پایتخت‌های ایران بوده. مرکز امپراتوری بزرگی بوده است که این مسجد گوهرشاد یکی از یادگاری‌های‌‌ همان امپراتوری است. هرات مرکز ادبیات فارسی است. ترجمه قرآن به فارسی برای نخستین بار در هرات انجام شده است. اما اینکه این بحث را در بزنگاه انتخابات آمد مطرح کرد فقط برای ضربه زدن به مقام معظم رهبری بود.

 

وقتی دیدم این‌ها این بحث را مطرح کردند من خدمت مقام معظم رهبری رفتم و گفتم شیخ علی تهرانی همچین حرفی زده است. به ایشان گفتم بیایید با یکدیگر به قم خدمت امام برسیم که آقای خامنه‌ای گفتند نه شما با آقای هاشمی برو. گفتند آقای هاشمی رویش به امام نسبت به من باز‌تر است. درست هم می‌گفتند. با آقای هاشمی رفتیم قم خدمت امام. حرف‌هایمان را زدیم. امام بلافاصله پس از حرف‌های ما شروع کردند به قسم خوردن. این‌قدر امام برای من احترام قائل بودند که برای آیت‌الله منتظری قائل نبودند. ایشان برای من قسم خوردند که به خدا برای من فرقی نمی‌کند که شما رئیس‌جمهور بشوید یا آقای بنی‌صدر. ایشان گفتند من می‌ترسم شبهه‌ای درست کنند و تا ما بیاییم این شبهه را برطرف کنیم این شبهه تاثیر گذاشته باشد در نظر مردم. گفتم بنی‌صدر خانم و دخترش در پاریس بی‌حجاب رفت و آمد می‌کردند که امام در جواب من فرمودند هر کسی یک عیبی دارد.

 

من و امام وقتی صحبت می‌کردیم آقای هاشمی نگاه می‌کردند اما به محض اینکه امام این حرف را زدند من گفتم خب ایرادی ندارد من همین الان استعفای خودم را اعلام می‌کنم. تا این را گفتم آقای هاشمی گفتند نه شما حق ندارید استعفا بدهید شما قبول نمی‌کردید و ما به زور شما را کاندیدا کردیم. ایشان گفتند شورای ۳۰ نفره حزب جمهوری شما را کاندیدا کردند و حق ندارید این تصمیم را بگیرید که من گفتم نه من به امام اطمینان خاطر می‌دهم که ایشان از ناحیه من خاطر جمع باشند که من دیگر این کار را قبول نمی‌کنم. آقای هاشمی شروع کردند به اینکه ضربه بزرگی به حزب وارد می‌شود. اما امام چنان خوشحال شدند که گفتنی نیست. تا من و آقای هاشمی بلند شدیم امام هم بلند شدند و تا دم در ما را بدرقه کردند یعنی امام فکر می‌کردند که من مقاومت می‌کنم و اگر من محکم بایستم این امکان دارد که خودشان تغییر نظر دهند.

 

تا آمدیم در ماشین، آقای هاشمی گفت الان باید کجا‌ها را بگیریم که دست بنی‌صدر نیفتد که من در جواب آقای هاشمی گفتم من هیچ کاری نمی‌کنم. ایشان گفت که کشور از دست می‌رود. گفتم هر چه که می‌خواهد بشود. گفتم امام این‌گونه تصمیم گرفته من هم می‌دانم که چه می‌شود. من یک دوره سیاه را پیش‌بینی می‌کنم اما من هیچ کاری علیه بنی‌صدر نمی‌کنم. سکوت کامل. سکوت من برای بنی‌صدر هم عجیب بود چه برسد به دوستان. همه علیه بنی‌صدر فحش می‌دادند من سکوت کرده بودم و این سکوتم تا روزی که بنی‌صدر از ایران فرار کرد ادامه داشت.

کلید واژه ها: جلال الدین فارسی


نظر شما :