رجایی با سازمان مجاهدین همکاری تشکیلاتی داشت

جلسه پرسش و پاسخ با محمدمهدی جعفری
۰۴ آبان ۱۳۹۷ | ۱۷:۳۴ کد : ۶۴۹۰ وقایع اتفاقیه
جلسه پرسش و پاسخ با محمدمهدی جعفری
رجایی با سازمان مجاهدین همکاری تشکیلاتی داشت

ساناز حمزهعلی

تاریخ ایرانی: سید محمدمهدی جعفری که تا پیش از تغییر مواضع ایدئولوژیک مجاهدین خلق با این سازمان «همکاری فرهنگی» داشت، می‌گوید رابط او محمدعلی رجایی بود که با آن‌ها همکاری تشکیلاتی داشت؛ البته پس از آزادی از زندان راه خود را از آن‌ها جدا کرد و هشتم شهریور ۶۰ یکی از قربانیان ترورهای این سازمان شد.

 

به گزارش «تاریخ ایرانی»، جعفری روز ۱۱ مهر در نشست «باشگاه اندیشه» پس از سخنرانی درباره مجاهدین خلق به پرسش‌های حاضران درباره این سازمان پاسخ داد:

 

***

 

من و مجاهدین؛ خاطرات محمدمهدی جعفری

 

سازمان مجاهدین هیچگاه مسئولیت بمبگذاری هفتم تیر ۶۰ در دفتر حزب جمهوری اسلامی را نپذیرفت، ارزیابی شما در این مورد چیست؟

 

گرچه مجاهدین مسئولیت این اقدام را برعهده نگرفت، اما بعدها مسعود رجوی نه در یک بیانیه رسمی اما بهصورت شفاهی آن را پذیرفت. در سال ۱۳۸۰ برای یک فرصت مطالعاتی از طرف دانشگاه شیراز به فرانسه رفتم. زمانی که میخواستم به ایران برگردم به پاریس رفتم، احسان شریعتی هنوز در پاریس اقامت داشت. گفت پرویز یعقوبی که از سازمان جدا شده بود تمایل دارد شما را ببیند، نشد که او را ببینم اما مدتی بعد یعقوبی بیانیه ۱۰ صفحهای را برای من فرستاد. در آن بیانیه توضیح داد ما در شورای سازمان تصمیم گرفتیم که اینطور کارهای انفجاری را انجام ندهیم، اما بعد که آن انفجار رخ داد فهمیدیم کار شخص مسعود رجوی بود. یعنی دستور مستقیم مسعود بود اما دیگر اعضای شورا خبر نداشتند. بعد از اینکه اتفاق افتاد سایر اعضای شورا هم به ناچار پذیرفتند. آنها بلوفهایی هم میزدند تا بعضی از کارها را به نام خودشان تمام کنند. مانند آنچه در پیش از انقلاب بود. وقتی ساواک شرکت انتشار را تعطیل کرد ما به این فکر افتادیم جایی را که بتواند انتشاراتی آزاد باشد تاسیس کنیم. شهید بهشتی و باهنر دفتر نشر فرهنگ اسلامی را تاسیس کردند و ما هم شرکت قلم را تاسیس کردیم. محمدرضا کلاهی، عامل بمب‌گذاری هفتم تیر هم گاهی به شرکت قلم میآمد. خودش را سمپات نهضت آزادی نشان میداد. بعد که به جبهه ملی رفت ما فهمیدیم نفوذی است. در اینکه کلاهی مسئول تدارکات بود و این کار را انجام داد هیچ شکی نیست.

 

هر دوشنبه، شهید بهشتی با نمایندگان مجلس و بعضی از وزرا جلسه داشت. آن روز کلاهی مسئول تدارکات بود، به یک نفر میگوید من میروم بستنی بگیرم و به این ترتیب از ساختمان خارج میشود. خانه ما نزدیک دفتر حزب بود که صدای انفجار را شنیدیم.

 

عامل انفجار دفتر نخستوزیری در هشتم شهریور مسعود کشمیری، عضو سازمان بود اما خودش را جدا شده از سازمان جا زده بود. کشمیری برای اینکه اعتماد آنها را جلب کند به مجاهدین فحش میداد، حتی فحشهای رکیک. یک روز من با محمد رجائیان نماینده مجلس به مقالات شهید باهنر رفتم. رجائیان گفت من به این کشمیری مشکوک هستم، گرچه از مجاهدین جدا شده اما خیلی تند میرود. گفت می‌خواهم این موضوع را به خسرو تهرانی مسئول امنیت نخستوزیری بگویم. دو بار مراجعه کرد تهرانی را ببیند و ماجرا را به بگوید اما تهرانی نبود. اتفاقاً دو یا سه روز بعد حادثه انفجار نخستوزیری رخ داد. در ابتدا فکر می‌کردند کشمیری هم جز کشته شدههاست. حتی مرتضایی‌فر در مجلس میگفت کشمیری، کشمیری شهادت مبارک!‌ بعد از یکی، دو روز که برای عیادت همسرش میروند متوجه می‌شوند که لباس سیاه نپوشیده است و با دیدن آنها هم دستپاچه شده، وقتی سراغ کشمیری را از او گرفتند گفت نمیدانم شاید به خارج رفته باشد. بعد از این می‌فهمند که مسئول انفجار کشمیری بود، مواد منفجره را در داشبورد ماشین رجایی میگذارد. منافی وزیر بهداشت از من پرسید آیا جنازهها را می‌توانی شناسایی کنی؟ گفتم بله. گفت کدامیک دندان طلا داشت؟ گفتم آقای باهنر. از روی دندان تشخیص دادند.

 

 

آیا موافقت با درخواست مجاهدین برای دیدار با امام در جماران گامی در جهت رفع تنش نبود؟

 

امام این شرط را داشتند که اگر آنها سلاحها را تحویل بدهند من به دیدن آنها میروم، آنها گفتند که ما اسلحهای نداریم. اما حقیقت این بود که وقتی خواستند بنیاد علوی را تخلیه کنند بعد از چند روز به من گفتند تو بیا وسایل را تحویل بگیر. من هم رفتم، دیدم مقداری لوازمالتحریر و کمی قند و چای و از اینطور وسایل است. گفتم همین بود؟ گفتند بله ما چیزی نداشتیم. کسانی گزارش دادند که آنها شبانه اسلحهها را بردند و بعد از یک هفته اعلام کردند که میخواهند ساختمان را تخلیه کنند.

 

 

 

نحوه تسلط تقی شهرام بر سازمان سؤالبرانگیز است، چطور سازمانی با عقبه اسلامی تقی شهرام را با اندک سابقه سازمانی به عنوان رهبر میپذیرد و تغییر ایدئولوژیک توسط او انجام میشود؟

 

سازمان میگفت ما مارکسیسم را به عنوان علم مبارزه میخواهیم نه به عنوان ایدئولوژی عقیدتی. چون در دنیا این مارکسیستها هستند که مبارزه چریکی می‌کنند، ما هم میخواهیم با همان روش کار کنیم. اما با چریکهای فدایی به عنوان تاکتیک وحدت طریق، اشتراک پیدا کردند. تا قبل از حادثه سیاهکل افرادی را که میخواستند به عضویت بپذیرند، حتی اگر مانند من از دوستانشان هم بودند، ۱۱ ماه تحت بررسی و تعقیب قرار میدادند. اما از آن به بعد چون استدلالشان این بود که ما نیاز به عضو داریم، مدت شناسایی و اطمینان از طرف را به دو ماه تقلیل دادند. البته شهرام پیش از این دوره عضو شده بود.

 

خودشان هم مسامحههایی کردند. در مورد بهمن بازرگانی میگفتند ما میدانیم که ایشان علم مارکسیسم را خوب میداند او را عضو کردیم تا به ما تعلیمات مارکسیستی بدهد. محمدی گرگانی تعریف میکند که مسعود رجوی وقتی عضو مرکزیت سازمان و در زندان بود به بهمن بازرگانی گفته بود برای اینکه به تو شک نکنند پیشنماز باش.

 

 

ریشه اختلاف تقی شهرام و مجید شریف واقفی چه بود؟

 

تقی شهرام مرکزیتی درست میکند و از آنها میخواهد فقط اطاعت کنند. گرچه اسمش را گذاشته بودند شورا اما با روشی بدتر از آنچه مسعود رجوی بعدها در پیش گرفت از بقیه میخواستند صرفاً اطاعت کنند. آنها مدتها با هم مجادله و بحث میکنند. شریف واقفی و صمدیه لباف گرایش اسلامی داشتند و با او مخالفت میکنند، آنها هم در جواب چارهای جز حذف نداشتند. آیت‌الله طالقانی میگوید من در زندان وحید افراخته و دیگران را دیدم، ساواک آنها را آورده بود که با ما روبرو کند، خودشان را باخته بودند، البته خیلی هم شکنجه شده بودند. شاهسوندی میگوید آنها تصمیم داشتند شریف واقفی را از میان بردارند. کنار گذاشتن اعضا در سازمان سابقه داشت اما من نشنیدم که حذف به صورت ترور در سازمان پیش از این هم وجود داشته باشد.

 

 

ماجرای جاسوسی سعادتی از چه قرار بود؟

 

سعادتی میخواست پروندههایی را به سفارت شوروی ببرد تا به این وسیله امتیازاتی از آنها بگیرند. واقعاً این عمل جاسوسی بود. در شورای انقلاب تصمیم گرفته شد تا مهندس سحابی و موسوی اردبیلی بروند زندان و با سعادتی صحبت کنند، تا ماجرا را تعریف کند. به گفته مهندس سحابی او می‌گفت من جاسوسی نکردم، میگفتیم پس چه کاری کردید؟ پاسخ نمیداد. یعنی نه تنها پاسخ بازجو و بازپرس را نمیداد، جواب سحابی را هم نمیداد. اینکه آیت‌الله طالقانی میگفت چرا همیشه جاسوسان شوروی را می‌بینید و جاسوسان آمریکا را نمیبینید، به این معنی نبود که میخواست این کار را نفی کند بلکه در ملاقاتهای خصوصی آن اعمال را تقبیح میکرد.

 

 

فعالیتهای برادران رضایی در سازمان از چه سالی و چگونه بود؟

 

احمد رضایی از سال‌های ۴۳-۱۳۴۲ که ما در زندان بودیم، با سعید محسن ارتباط داشت. از سال ۴۹-۱۳۴۸ جزوههایی بهصورت کتاب منتشر میکردند و به حوزهها میفرستادند تا افراد اظهارنظر کنند. اینها را احمد برای من میآورد، بعدها معلوم شد که احمد از سال ۱۳۴۸ با آنها همکاری داشته است.

 

سال ۱۳۵۱ که من برگشتم تهران و در شرکت انتشار مشغول به کار شدم، خانم پوران بازرگان یادداشتی با خط رضا برای من آورد که نوشته بود ما میخواهیم در لیبی خط رادیویی راهاندازی کنیم، تو به همراه همسرت به آنجا برو و رادیو را اداره کن. من هم با آیتالله طالقانی و دیگر دوستان مشورت کردم. نظر آنها این بود که نباید از ایران خارج شوم. به هرحال من از سال ۱۳۵۱ فهمیدم که رضا هم با آنها همکاری دارد. نحوه فرارشان هم به این شکل بود که در زندان رضا را زیر فشار گذاشته بودند که باید همکارانت را لو بدهی. او هم قبول میکند و با مامور ساواک بیرون میآیند، احمد با لباس مبدل واکسی در خیابان شهباز ایستاده بود، به مامور ساواک میگوید که واکس بزنم او قبول نمیکند اما رضا قبول میکند. احمد هم به بهانه واکس زدن کفش یادداشتی را در کفش رضا میگذارد. در یادداشت آدرس حمامی بود در بازار که دو در داشت. به بهانه شناسایی فردی که ساواک میخواهد، برای اینکه حمامی هم شک نکند به تنهایی وارد حمام میشود و از در دوم فرار میکند. رضا بعد از فرار مرکزیت بیرونی سازمان را بر عهده گرفت.

 

 

آیا شهید رجایی به مجاهدین منهای رجوی تعلق خاطر داشت؟

 

ایشان ابتدا عضو نهضت آزادی ایران و جز کمیته بازار بودند. سال ۱۳۴۶ که من از زندان آزاد شدم در دبیرستان کمال در نارمک که دکتر سحابی آنجا را اداره می‌کرد، تدریس میکردم. شهید رجایی آنجا معلم بود. صاحبالزمانی، جلال‌ا‌لدین فارسی، اسدی لاری هم بودند. گاهی رجایی به خانه ما میآمد. از اشاراتی که میکرد، متوجه شدم از سال ۱۳۴۷ یا ۱۳۴۸ با مجاهدین در ارتباط بود. آن هم نه مانند من و مهندس سحابی همکاری فرهنگی، بلکه همکاری تشکیلاتی داشت. تا اینکه سال ۱۳۵۱ به من گفت رابط تو با تشکیلات هستم. رجایی با رضا رضایی ارتباط کاملاً تشکیلاتی داشت. میگویند سال ۱۳۵۳ که دستگیر شد تا ۱۸ ماه شکنجه میشد، هیچ مسئلهای را نگفت. اما وقتی که آزاد شد کاملاً از آنها جدا شد. پس از انقلاب با ما که نهضت آزادی را فارغ از آنهایی که میخواستند کار اجرایی کنند، اداره میکردیم همکاری داشت. هرچند به دلیل عضویت در دولت همکاری کمتری داشت.

 

 

آیا آنطور که سازمان اعلام کرده بود در سال ۱۳۶۰ بین مردم محبوبیت داشت؟

 

سازمان هر کسی که عضو میکرد یا عضو میشد را با تمام خانواده درگیر میکرد. نمونهاش خاله من. یک زن بیسواد بود که یک دختر و پسرش با سازمان در بوشهر همکاری میکردند، سازمان کاری کرده بود که تمام افراد خانواده جذب شوند. خودشان به نان شب محتاج بودند اما به هر قیمتی مایحتاج تهیه میکردند. البته نمیشود گفت عقبه تودهای یا حمایت عامه مردم را داشتند. اما همه آنهایی که عضو بودند را درگیر کرده بودند. اما چون پشتوانه اجتماعی نداشتند، خیلی زود همه برمیگشتند. من خیلیها را میشناسم که بچههایشان در زندان اعدام شدند و بعدها همه اینها را تقصیر مجاهدین میدانستند. 

کلید واژه ها: سازمان مجاهدین خلق محمدمهدی جعفری


نظر شما :