روزگار مرضیه؛ زنی که چریک شد

درگذشت مرضیه حدیدچی دباغ، خواهر طاهره انقلابی‌ها
۲۸ آبان ۱۳۹۵ | ۲۳:۱۷ کد : ۵۶۴۴ وقایع اتفاقیه
درگذشت مرضیه حدیدچی دباغ، خواهر طاهره انقلابی‌ها
روزگار مرضیه؛ زنی که چریک شد
فهیمه نظری

 

تاریخ ایرانی: پرونده زندگی مرضیه حدیدچی دباغ، فعال و مبارز سیاسی دوران انقلاب اسلامی، از بنیانگذاران سپاه پاسداران، نماینده سه دوره مجلس شورای اسلامی و مؤسس جمعیت زنان جمهوری اسلامی، روز گذشته برای همیشه بسته شد.

 

خواهر طاهره، خواهر زینت احمدی نیلی و خواهر دباغ عناوینی بود که او در دوران فعالیت‌های چریکی علیه رژیم شاه با آن شناخته می‌شد. او در سال ۱۳۱۸ در همدان به دنیا آمد، پدرش کتابفروش و استاد اخلاق و مادرش هم معلم اخلاق بود، تحصیلاتش را از مکتب‌خانه آغاز کرد و نزد پدر قرآن و نهج‌البلاغه را نیز فراگرفت. بنا به سنت معمول آن روزها، در ۱۴ سالگی با محمدحسن دباغ ازدواج کرد و به تهران آمد. در تهران به تدریج از طریق جلسات مذهبی وارد فعالیت‌های سیاسی شد و حتی یک پسر و هفت دختر حاصل از این ازدواج هم نتوانستند مانعی بر سر راه فعالیت‌های سیاسی او باشند. به طوری که وقتی دختر کوچکش تنها چهار سال داشت به طور جدی فعالیت‌های سیاسی خود را آغاز کرد.

 

 

با شهناز دختر شاه در یک شب به دنیا آمدم

 

این‌ همه جدیت در راه مبارزه علیه رژیم شاه اما بی‌دلیل نبود، تبعیض میان خاندان سلطنتی و مردم عادی آن‌قدر در روح و روانش رسوخ کرده بود که در یکی از مصاحبه‌هایش به صراحت آن را به زبان آورد: «من و دختر شاه - شهناز - هر دو در یک شب به دنیا آمدیم و این مسئله‌ای بود که همه به من گوشزد می‌کردند و می‌گفتند شهناز کجا و تو کجا؟ او با آن‌ همه امکانات و تو اینجا این‌گونه. از همان روزها بود که دلم برای این‌ همه تبعیض به درد آمد. دلیل بعدی پدرم بود که همواره در صحبت‌هایش به ظلم‌هایی که رژیم در حق مردم می‌کرد معترض بود. دلیل دیگر هم برمی‌گردد به اساتیدی که خدمتشان درس می‌خواندم؛ اساتیدی چون مرحوم حاج آقا کمال مرتضوی و حاج شیخ علی خوانساری به خصوص استاد سید مجتبی صالحی خوانساری که روحیه ظلم‌ستیزی و مبارزه در ایشان بسیار بود.»

 

 

کلید ورود به دنیای مبارزه

 

فارغ از همه دلیل‌هایی که می‌توانست شرط کافی برای برآشفتن علیه رژیم شاه باشد اما شرط لازم شرکت در جلسات سخنرانی آیت‌الله سعیدی و نشستن در پای منبر ایشان بود: «از سال ۱۳۴۶ زیر نظر ایشان وارد مسائل انقلاب شدیم و به تهیه و تنظیم و پخش اعلامیه‌های حضرت امام خمینی پرداختیم. تا سال ۱۳۴۹ که آیت‌الله سعیدی -که خداوند او را با شهدای کربلا محشور گرداند - به شهادت رسید، بعد از ایشان ادامه کار را در محضر مجتبی صالحی خوانساری دنبال کردیم.»

 

این مقطع دیگر زمانی است که دباغ به جد به سخنرانی قهار در مراسم مذهبی بدل شده بود؛ سخنرانی که بدون تردید جان‌مایه کلامش طعنه به رژیم وقت بود. جلساتش به طور منظم در محله نیروی هوایی و در منزل خانم کمالی – مادرشوهر دخترش - و یا در حسینیه خوانساری‌ها برگزار می‌شد. سفر به شهرهای مختلف برای سخنرانی و نیز پخش اعلامیه‌های امام نیز از دیگر برنامه‌های ثابت مبارزاتی مرضیه دباغ در این برهه بود؛ دورانی که البته با پیدا شدن جزواتش در خانه آیت‌الله سعیدی دوام چندانی نیاورد و به زندان منتهی شد.

 

 

سال‌های زندان و شکنجه

 

نخستین دور دستگیری مرضیه دباغ در سال ۵۲ و با ۴ ماه زندان انفرادی آغاز شد؛ پس از آن ساواک برای شناسایی ارتباطاتش او را آزاد و به مدت کوتاهی دوباره دستگیر می‌کند. این بار که با دستگیری دختر دوم وی نیز همراه است، دورانی پر از رنج و درد برای این مادر و دختر است: «فک از جا درآوردن پیشه‌ای برای همه ساواکی‌ها بود و نمی‌گذاشتند جا بیندازند. برای اینکه بتوانند دوباره به کف پاها شلاق بزنند می‌آوردند به زیر هشت که سیم‌هایی به اطراف آن کشیده بودند. ما را راه می‌بردند و دوباره می‌بردند برای شلاق زدن. بچه دانشجوها را مخصوصاً از سقف آویزان می‌کردند، یکی دو تا سوزن می‌کردند زیر ناخن و دست را مستقیماً می‌کوبید به دیوار، مخصوصاً منوچهری ملعون در این کار تبحر داشت. روزهایی دیگر بدنم جای شکنجه کردن نداشت، عفونت و وضع خیلی بدی پیدا کرده بود.»

 

«بعد از اینکه بدنم همه زخم شده بود و نه کف پایی بود که بتوانند شلاق بزنند، نه بدنی که بتوانند از آن به خواسته‌هایشان برسند یکی از دخترانم را – دختر دومم رضوانه که آن زمان تقریباً چهارده، پانزده ساله بود – آوردند به جرم اینکه دو سه شعر از رادیو عراق گوش کرده و نوشته. در اتاق شکنجه‌گاه منوچهری من فقط صدای جیغ‌های این بچه را می‌شنیدم، نمی‌دانستم که دارند با او چه می‌کنند فقط او را بی‌حال و بیهوش می‌آوردند، می‌انداختند در سلول و می‌رفتند.»

 

 

وقتی چپی‌ها به داد دباغ رسیدند

 

شکنجه‌های مداوم در زندان قصر به حدی بر پیکر مرضیه دباغ آسیب وارد کرد که دل هم‌بندی‌های چپ او را نیز به درد آورد تا جایی که در نامه‌ای به ملکه فرح خواستار رسیدگی به حال او شدند. دباغ در خاطرات خود از آن روزها این‌گونه یاد می‌کند: «حمام همان حمامی بود که زن‌های بد را می‌بردند، آن‌ها هم همه مریض و کثیف بودند و دچار خیلی از مسائل بودند مثلاً من به خاطر اینکه پاهایم زخم زیادی داشت، نمی‌توانستم سر پا بایستم و مجبور بودم در حمام بنشینم - در سلول هم دائم دراز کشیده بودم چون زخم‌های تنم اجازه نمی‌داد که بتوانم بنشینم - کفشم را گذاشتم زیرم و نشستم، به همین دلیل متأسفانه میکروب در زخم‌هایم اثر کرده بود به حدی که شاید نزدیک به ۵، ۶ ماه از بدنم خونابه می‌آمد، طوری شده بود که دیگر نمی‌شد لباس بپوشم، بچه‌ها ملحفه تشکی را درآورده و دورش را با دست دوخته بودند، من به تنم می‌انداختم، بعد بدنم به شدت عفونت کرد به طوری که چپی‌ها از زندان نامه‌ای برای فرح نوشتند، بعد دو دکتر آمدند زندان، من را معاینه کردند و این خواست خدا بود که تشخیص دادند سرطان دارم و این سرطانم خیلی طولانی نخواهد بود به همین دلیل دادگاه سومی تشکیل شد و آن چند سالی را که برای من در نظر گرفته بودند به همان مدت یک سال و چند ماهی که در زندان بودم تبدیل کردند. بعد هم من را از آنجا به بیمارستان فرستادند که یک جراحی انجام شود و ببینند که این سرطان چقدر پیشرفته است.»

 

 

چریکی در کسوت نظافتچی

 

پس از انتقال به بیمارستان، دباغ به کمک محمد منتظری از بیمارستان فرار می‌کند و مستقیماً به سمت فرودگاه و از آنجا به لندن می‌رود: «تقریباً نزدیک به سه، چهار ماه در خود انگلیس در یک هتلی که آقایی پاکستانی مسئول آن بود مستقر شدم. دو نفر از بچه‌های خودمان رزروشن شبانه‌ آن هتل بودند، آن‌ها با صاحب هتل صحبت کرده بودند، او هم اجازه داده بود من آنجا بمانم. در زیرزمینی که وسایل اسقاطی‌شان را در آن می‌ریختند، دو تا از این مبل‌های خراب‌شده‌شان را گذاشته بودند، همان‌جا مستقر شدم. صاحب هتل صبحانه به من یک عدد تخم‌ مرغ می‌داد با دو سه تکه نان و هفته‌ای یک پوند هم حقوق می‌داد. من در آنجا توالت‌ها و حمام‌ها را نظافت می‌کردم و این صبحانه را افطار می‌خوردم، نیت روزه می‌کردم تا فردا. مدت زیادی به این منوال گذشت تا اینکه بالأخره محمد منتظری پیدایش شد، پولی را جور کرده بود، بلیت گرفت و هر دو از لندن رفتیم فرانسه؛ چون قرار بود در آنجا در یکی از کلیساهای فرانسه اعتصاب غذایی گذاشته شود.»

 

پس از فرانسه، مقر بعدی این مبارز انقلابی، سوریه بود و وظیفه‌اش پخش کردن اعلامیه‌های امام در بین زائران ایرانی، آن‌ هم به صورتی کاملاً مخفیانه. انتقال آموزش‌های سیاسی به افرادی که برای گذراندن دوره‌های چریکی به سوریه آمده بودند نیز یکی دیگر از کارهایی بود که دباغ و همرزمانش در سوریه انجام می‌دادند؛ مهم‌ترین مصائب آن‌ها در این زمان اما مشکلات اقتصادی و کمبود پول بود که مدتی آن را از طریق عکاسی از زائران ایرانی جبران کردند اما در نهایت فشار اقتصادی به حدی رسید که گاهی روزها چیزی برای خوردن نداشتند.

 

 

به همسرم اجازه دادم که زن بگیرد

 

در طول دورانی که مرضیه دباغ در لندن و سپس سوریه به سر می‌برد، خانواده‌اش در ایران هیچ اطلاعی از وی نداشتند و آن‌طور که در خاطراتش - مستند «بانوی مبارز» - می‌گوید فکر می‌کردند او در جریان تظاهرات خیابانی کشته شده است. محمدحسن دباغ، همسر وی اما به این اخبار بسنده نمی‌کند و با پیگیری‌های بسیار در نهایت می‌تواند از طریق امام موسی صدر متوجه حضور او در سوریه شود؛ بنابراین برای دیدار وی به آن کشور می‌رود. دباغ درباره این دیدار و مصائب آن روایت می‌کند: «در هتل من یک توضیحات کوتاهی برایش دادم که اصلاً جای شما اینجا نیست، خیلی خطرناک است، من هم فعلاً نمی‌توانم به ایران بازگردم. یک نامه کوتاهی هم برایش نوشتم که بالأخره این رضایت ما است بروید زن بگیرید و حداقل زندگی‌تان را اداره کنند و بچه‌ها را تا ببینیم خدا چه می‌خواهد. محمد منتظری که سرپرستی بچه‌هایی را داشت که برای دوره دیدن به سوریه می‌آمدند، از این دیدار و شناسایی جای من در سوریه نگران بود، من برای اینکه ایشان خیالش راحت شود که چیزی لو نرفته نواری گذاشتم و صحبت‌هایی را که با حاجی می‌کردیم همه را ضبط کردم؛ ولی متأسفانه ایشان به این نوار قانع نشدند و گفتند بالأخره او ما را دیده، شناسایی کرده، ممکن است ساواک او را شناسایی کند و بیایند اینجا و بچه‌ها را بگیرند، ببرند و تنبیهی برای ما گذاشتند.»

 

 

به امام گفتم دو ماه است گرسنه‌ایم

 

بی‌پولی مبارزان انقلابی در سوریه به جایی می‌رسد که آن‌ها تصمیم می‌گیرند ملاقاتی با امام در نجف داشته باشند و مرضیه دباغ گزینه انتخابی برای این ملاقات است، به همین منظور آن‌ها به نجف رفته و در نزدیکی بیت امام خانه‌ای را اجاره می‌کنند. دباغ در شرح این ماجرا می‌گوید: «من به برادرها [در بیت امام] گفتم ما از سوریه آمدیم و یک ملاقاتی با امام می‌خواهیم، یک ذره‌ بین خودشان پچ‌پچ کردند و گفتند امام با یک خانم تنها نمی‌نشینند صحبت کنند. گفتم اگر چنین چیزی باشد اصلاً ما امام را به عنوان رهبر نمی‌توانیم قبول داشته باشیم و از دفتر آمدم بیرون. منتها آقای محتشمی به دلیل اینکه یکی از شاگردان من را در تهران به همسری گرفته بودند، من را می‌شناختند، ایشان بالأخره ترتیبی دادند که با حاج آقا مصطفی خدمت حضرت امام رسیدم. به امام گفتم آقا من سه سال است که فرار کرده‌ام، از ایران آمدم و با برادرها سوریه و لبنان هستیم، کارمان این است و الآن واقعاً از نظر اقتصادی با یک سری مشکلات عدیده روبه‌رو شدیم، الآن شاید بتوانم به جرات بگویم که ما نزدیک به دو ماه است واقعاً گرسنه‌ایم یعنی روز روزه می‌گیریم و شب با همان یک مقدار نان افطار می‌کنیم. خیلی داریم سختی می‌کشیم. فرمودند خیلی خب شما برگردید به کارتان ادامه دهید من بفرستم بیایند یک تحقیقی بکنند، بعد یک کاری برایتان می‌کنیم. بعد به ایشان عرض کردم آقا یک سؤالی هم در رابطه با خودم دارم: حالا بنده فرار کردم و آمدم، مدتی هم هست بیرونم، بچه‌ها ایران مانده‌اند، من احساس می‌کنم یک تکالیفی به عهده‌ام است؛ اما الآن نمی‌دانم چه وظیفه‌ای دارم، چه کار کنم؟ حضرت امام یک تأملی کردند و فرمودند بمانید، ان‌شاء‌الله انقلاب پیروز می‌شود همه با هم برمی‌گردیم.»

 

 

از امام اجازه گرفتم که به چریک‌های فلسطینی بپیوندم

 

دباغ در همان جلسه ملاقات با امام درباره پیوستنش به چریک‌های فلسطینی نیز از ایشان اجازه می‌گیرد: «گفتم آقا پس حالا که امر می‌فرمایید بودنم خارج از کشور بهتر از این است که در دست ساواک باشم، آیا اجازه می‌دهید بروم کنار دست برادرها و خواهرهای فلسطینی‌مان. فرمودند: اینکه یک تکلیف است، سؤال و فتوا نمی‌خواهد.» از اینجا دباغ به گروه‌های مبارز فلسطینی می‌پیوندد و برای گذراندن دوره‌های آموزش نظامی در سوریه و لبنان در رفت‌وآمد است. حضور در منزل شهید چمران در جنوب لبنان و نیز رساندن اسلحه به مبارزان نیز از همین مقطع آغاز می‌شود: «اسلحه به شکمم می‌بستم در زیر لباس. بعد یک مقداری از راه را با اتوبوس‌های خودشان می‌آمدیم که رد گم شود و بعد با سواری‌ها و... می‌آوردم در سوریه، آنجا – نزدیک‌های مرز سوریه و لبنان – یک جایی بود که تحویل می‌دادیم، بچه‌ها آنجا می‌رفتند در ماشین‌ها جاسازی می‌کردند.»

 

 

افتخار می‌کنم که کفش‌ جفت‌کن امام بودم

 

مقطع بعدی زندگی دباغ خدمت به حضرت امام در نوفل‌لوشاتو در مقام محافظ شخصی است؛ مقطعی که وی با عنوان خواهر طاهره – عنوانی که امام وی را خطاب می‌کرد - تا هنگام مراجعت امام به تهران در رکاب ایشان باقی ماند: «وقتی حضرت امام به نوفل‌لوشاتو تشریف می‌برند، پلیس می‌گوید که از نظر امنیتی باید یکی از پلیس‌های خانم ما دائم در بیت شما حضور داشته باشد. حضرت امام می‌گویند من اجازه نمی‌دهم که یک پلیس غریبه دائم بخواهد در زندگی ما باشد. همان‌جا برادرها تماس می‌گیرند به دفتر امام موسی صدر که این‌جور شنیده شده که مثلاً فلانی در سوریه و لبنان است ببینید می‌توانید پیدایشان کنید، سریع بفرستیدشان به فرانسه بیایند که خبر رسید و بنده با دو سه نفر دیگر از برادرها، بلیت گرفتیم و به فرانسه رفتیم، بنده را معرفی کردند به حضرت امام و رفتیم منزل حضرت امام و داخل بیت. یکی از الطافی که خداوند متعال به بنده عطا کردند این بود که در این مدت کفش جفت‌کن حضرت امام باشم. غذای حضرت امام، لباس شستنشان و.... یعنی همه کارهایی که مربوط به حضرتشان می‌شد بنده انجام می‌دادم.»

 

 

دیدار با گورباچف

 

پس از پیروزی انقلاب و مراجعت به ایران، مسئولیت امور زندان‌ زنان به دباغ واگذار می‌شود. فرماندهی سپاه همدان و درگیری با کومله‌های پاوه و خلع سلاح آن‌ها از اقدامات دیگر وی در مقطع آغازین انقلاب اسلامی است، اما نقطه عطف فعالیت‌های سیاسی و نه نظامی مرضیه دباغ، مأموریت وی در سفر به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۶۷ باشد، مأموریتی که وی به همراه آیت‌الله جوادی آملی و محمدجواد لاریجانی مامور می‌شوند نامه تاریخی امام را به میخائیل گورباچف رهبر شوروی برسانند. فارغ از نوع نامه و واکنش گورباچف، نکته جالب توجه این سفر زمانی است که گورباچف دستش را به سمت خانم دباغ دراز می‌کند: «پس از اتمام نامه بلند شدیم، آقای گورباچف دستش را آورد جلو، آقای جوادی آملی یک نگاه آمرانه‌ای به ایشان داشتند، ایشان گفتند من دستم را دراز نکردم که با این خانم دست بدهم شما اشتباه برداشت کردید می‌خواستم به ایشان بگویم شما مادر این انقلاب هستید که امام انتخابتان کرده برای این کار مهم. ما همسایه‌ای هستیم که دستمان را بدون اسلحه به سمت شما دراز می‌کنیم و بیایید همسایه‌های خوبی برای هم باشیم. فکر کنم آقای جوادی آملی در مغزشان گفتند خودتی.»

 

 

کار من شاهکاری زنانه بود

 

آنچه در طول مبارزات مرضیه دباغ بیش از همه مورد توجه قرار می‌گیرد، مبارزات جسورانه‌ او به عنوان یک زن انقلابی است؛ زنی که بعدها با تشکیل جمعیت زنان جمهوری اسلامی و نیز حضور در سه دوره مجلس شورای اسلامی در جهت احقاق حقوق زنان این سرزمین از هیچ تلاشی فروگذار نکرد و امور زنان همیشه بزرگترین دغدغه‌اش بود. جایگاه زن مسلمان از دیدگاه محافظ شخصی امام در نوفل‌لوشاتو و زنی که امام او را «خواهر طاهره» خطاب می‌کرد، انسانی در بطن جامعه و درگیر در متن حوادث جاری است. او برای زن جایگاهی پایین‌تر از مرد قائل نبود از همین رو وقتی برای تمجید از مبارزاتش، کارهای وی را اقداماتی مردانه می‌خواندند به شدت اعتراض می‌کرد: «زمانی که مسئولیت سپاه همدان را بر عهده داشتم در عملیاتی در منطقه کردستان چند روستا را از اسلحه و مهمات تخلیه کردم. وقتی شهید بهشتی رضوان‌الله وارد جلسه شدند جمع را خطاب قرار دادند و گفتند: من لازم است اول مسئله‌ مهمی را بگویم خانم دباغ یک شاهکار مردانه‌ای را انجام دادند. من‌‌ همان زمان سخن ایشان را قطع کردم و گفتم اصلاً این‌گونه نیست و کار من یک شاهکار زنانه بوده است. دوستان گفتند که چرا شما حساس هستید؟ من گفتم این حساسیت نیست. چرا شما هر کار مهمی که زنان انجام می‌دهند را می‌خواهید به نام مردان تمام کنید؟»

 

در جای دیگری وقتی از وی پرسیده می‌شود مگر نوامیس پیامبر در جنگ‌ها با او بودند پاسخ می‌دهد: «حضرت محمد(ص) امکان نداشت که در جنگی شرکت کنند و در آن جنگ یکی از همسران آن حضرت حضور نداشته باشند. این مسئله را فراموش نکنید زنی که در کنار حضرت رسول می‌جنگید و جان حضرت را نجات داد، فردی بود که با مهارت، شمشیرزنی را آموخته بود. عمه پیامبر زمانی که فردی یهودی به خانه حمله کرد با شمشیر زدن توانست از همسران پیامبر دفاع کند. این مواردی است که زنان از خاندان عصمت و طهارت در عرصه جهاد حضور پیدا می‌کردند. فردی که این سؤال را مطرح کرده چندان اشرافی به تاریخ ندارد و اگر هم آشنایی دارد می‌خواهد یک پوشش از تفکرات خود را به آن بیفزاید تا حقیقت مشخص نشود. از سوی دیگر من زمانی به فرماندهی سپاه منصوب شدم که هنوز انقلاب ما به ثبات نرسیده بود‌‌. همان زمان آقایان حاضر در همدان کسانی بودند که دوره نظامی را طی نکرده بودند در حالی که من در سوریه و لبنان دوره‌های نظامی و جنگ چریکی و تن‌به‌تن را طی کرده بودم. به همین دلیل شهید مدنی رضوان‌الله حکم من را مستقیم برای فرماندهی سپاه امضا کردند.» (گفت‌و‌گوی منتشرشده در رجانیوز)

 

دغدغه زنان و حل مشکلات آن‌ها یکی از اساسی‌ترین دغدغه‌های دباغ بود؛ دغدغه‌ای که از هر روزنی برای کمک به حل آن بهره می‌جست، از نمایندگی مجلس گرفته تا «جمعیت زنان جمهوری اسلامی». زمانی که نماینده مجلس پنجم بود در مصاحبه‌ای با مجله پیام زن - در سال ۷۷ - در اعتراض به کمبود قوانین موجود در حمایت از زنان گفت: «ما با آنچه خواسته اسلام است، هنوز فاصله داریم. ظلم‌هایی که در طول تاریخ، طبق فرمایشات رهبر کبیر انقلاب حضرت امام(ره) به زن رفته است، آن‌قدر معضل و مشکل برای ما ایجاد کرده است که کار در زمینه مسائل زنان نیاز به ساعت‌ها و هفته‌ها کار کارشناسی دارد. ما هنوز هم در رابطه با مسائل حقوقی و قضایی زنان در دادگاه‌ها و بطن جامعه مشکل داریم. حرکت مجلس در تصویب قوانین باید طبق رهنمودهای حضرت امام(ره) و روشنگری‌های مقام رهبری باشد و در دادگاه‌ها هم باید آن حساسیت لازم مشاهده شود. به عنوان مثال همان شروط و قوانینی که مجلس تصویب کرده است و در سند ازدواج هم گنجانده شده، آیا موقع طلاق برای زنان، در نظر گرفته می‌شود؟! چندین مورد گزارش و یا حضور در دادگاه‌ها بوده که متأسفانه آنچه در مسائل خانوادگی دیده شده، بی‌عدالتی به زن و در نظر نگرفتن جایگاه و مقام مادری او بوده است.»

 

او یکی از مشکلات زنان را عدم انتخاب تعداد بیشتری از آن‌ها در انتخابات مجلس و بالطبع عدم حضور و تأثیرپذیری آن‌ها در قانونگذاری در کشور می‌دانست و تلاش می‌کرد زنان بتوانند جایگاه واقعی خود را در عرصه‌‌های سیاسی به دست آورند: «این خانم‌های اعزامی جمهوری اسلامی ایران که در مجامع بین‌المللی شرکت می‌کنند می‌توانند نقش‌آفرینی‌هایی داشته باشند، می‌توانند پیامبر اهداف عالی انقلاب و اسلام عزیزمان باشند و می‌توانند اثرات بسیار گسترده‌ای از حضور خود در جوامع دیگر به جای بگذارند، به شرط اینکه با معیارها و ارزش‌های انقلاب انتخاب شوند و در این اجتماعات شرکت کنند تا به کشورهای دیگر بفهمانیم که پوشش اسلامی و قوانین اسلامی مانعی برای پیشرفت زنان نخواهد بود.» (فصلنامه ندا، زمستان ۷۸)

 

مرضیه حدیدچی دباغ سرانجام پس از سال‌ها مبارزه در جهت احقاق حقوق زنان و نیز ارزش‌هایی که برای آن از زندگی خویش گذشت، به تدریج بر اثر آثار به جای مانده از شکنجه‌های دوران زندان و نیز مشکلات قلبی از دنیای سیاست فاصله گرفت؛ اما تا پایان عمر کماکان به مطالعه، فعالیت در جمعیت زنان جمهوری اسلامی در سمت قائم‌مقام و نیز شورای مرکزی جمعیت دفاع از مردم فلسطین و برخی کارهای خیریه ادامه داد تا نشان دهد که روح زنی با این سابقه مبارزاتی هرگز نمی‌تواند آرام بگیرد هرچند که دیگر فرصتی برای زندگی نداشته باشد؛ بانویی که با این کارنامه پربار تا آخرین لحظات زندگی خود هنوز فکر می‌کرد کاری انجام نداده است: «من خودم را کوچکتر از آن می‌دانم که بگویم کاری کرده‌ام. کارهای من فقط به اندازه ذره خردلی است، همین.» (گفت‌و‌گو با خبرگزاری فارس، سال ۹۱)

کلید واژه ها: مرضیه دباغ


نظر شما :