اقتدارگرایی ایرانی در گفت‌وگو با سریع‌القلم: تاریخ معاصر، تاریخ انشعاب است

مجید یوسفی
۲۴ اسفند ۱۳۹۰ | ۱۷:۵۸ کد : ۱۹۴۶ وقایع اتفاقیه
اقتدارگرایی ایرانی در گفت‌وگو با سریع‌القلم: تاریخ معاصر، تاریخ انشعاب است
تاریخ ایرانی: دکتر محمود سریع‌القلم بیش از دو دهه است که بر طبل فقدان توسعه‌نیافتگی جامعه ایرانی می‌زند و با مداقه و کنکاش‌های عمیق روابط سیاسی و فرهنگی ایرانیان، سعی در کالبدشکافی این جامعه دارد. «عقلانیت و توسعه یافتگی» شاید مهم‌ترین کتابی بود که در سال‌های دهه هفتاد نگاه بخش عمده‌ای از نخبگان جامعه ایرانی را به خود جلب کرد. او بعد‌ها در سخنرانی‌ها و میزگرد‌ها چه در داخل و چه در خارج از ایران همواره همین دغدغه را دنبال کرده است. او در پنجمین دهه از عمر خود هنوز به پازل‌های این توسعه نیافتگی توجه دارد تا منطق جدیدی از مشکلات ایرانیان را ترسیم کند.

 

کتاب «اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار» ششمین کتاب سریع‌القلم است که در مدت زمانی محدود، فروش بسیار بالایی را تجربه کرده است. او در این کتاب به نکات جدیدی توجه داشته که دست کم در کتاب‌های نخستین او به چشم نمی‌خورد.

 

دکتر سریع‌القلم در این کتاب بخشی از دلایل اقتدارگرایی جامعه ایرانی را حاصل وابستگی اقتصادی توده مردم به دولت، سازماندهی سیاسی و اجتماعی مبتنی بر تبعیت، سلیقه‌گرایی به جای قانون و قاعده‌مندی، اولویت منافع فردی بر منافع عمومی و ملی، ذره ‌ذره شدن جامعه، رشد تملق، توقف رقابت، فقدان نقد و تحلیل‌های واقع‌بینانه، فقدان فرهنگ مناظره و رشد جامعه‌ای بی‌اخلاق دانسته است.

 

اثر «اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار» به رفتار و منش ایرانیان در عصر قاجار توجه بلیغی دارد و این رویه را در چارچوب سرفصل‌هایی چون ضعف در ایجاد حفظ روابط پایدار، تمایل در بر هم زدن توافق‌ها، عصبانی شدن سریع، ناسازگاری در کار تشکیلاتی مطرح و درباره تاثیر این رفتار‌ها در منظومه اقتدارگرایی عهد قاجار اشاره کرده و در یک بررسی تطبیقی مفهوم کانونی که در چهار قرن اخیر برای خروج از اقتدارگرایی مطرح شده است را در میان کشورهایی چون ژاپن، چین، آمریکای لاتین و ایران مورد مقایسه قرار داده است.

 

دکتر محمود سریع‌القلم، استاد علوم سیاسی و روابط بین‌الملل دانشگاه شهید بهشتی و یکی از نویسندگان مطرح و برجسته این حوزه به پرسش‌ها و دغدغه‌های «تاریخ ایرانی» پاسخ داد.

 

***

 

نخستین پرسش بیشتر حول این موضوع خواهد بود که چه عاملی باعث شد که اثر «اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار» را نوشتید. چون بسیاری از اندیشمندان که درباره عصر قاجاریه نوشتند از زاویه‌ای که شما به آن معطوف شدید توجهی نداشتند؟

 

من سعی می‌کنم از دو منظر به پرسش شما پاسخ دهم. ابتدا از منظر روش‌شناسی توضیح خواهم داد. در علوم سیاسی، ما سه سبک کار علمی داریم. یک سبک کار علمی نگارش منظم قرائت‌های تاریخی از پدیده‌هاست، آن هم به صورت کرونولوژیک؛ روایت‌ها یا رخدادهای تاریخی را به صورت منظم و مرتب روایت می‌کنیم. کتاب «روزگاران» دکتر عبدالحسین زرین‌کوب بهترین مثال از این نوع نگارش است. سبک دیگر نگارش این است که نویسنده کاملا به صورت انتزاعی به تحلیل رخدادهای تاریخی می‌پردازد. در ایران این نوع سبک‌ها بیشتر از سبک‌های دیگر است. هم اکنون آثار بسیاری از نویسندگان ایرانی از همین نوع و با این رویه است. در این نوع نگارش شما نه مصادیقی را مشاهده می‌کنید و نه آمار و ارقامی ارایه می‌دهید. نوع پردازش اطلاعات هم بدین گونه است که از یک بحث انتزاعی به بحث دیگر انتزاعی حرکت می‌کنید. چون سابقه اندیشه در ایران هم بیشتر فلسفی است بسیاری علاقه‌مندند که کار انتزاعی انجام دهند.

 

 

به نظر شما این نوع نگارش به سبک تئوریک نزدیک نیست؟

 

خیر. چون تئوریک مفهوم دیگری دارد. دست کم نیازمند نظریه‌پردازی است.

 

 

ریشه این سبک در کجاست؟

 

این سبک بیشتر ریشه در نظام آموزشی اروپا دارد. اکثر کشورهای اروپایی نوع نگاه‌شان انتزاعی است. کسی در بطن جامعه مداقه می‌کند و بعد انتزاعات خود را روی کاغذ می‌آورد. این نوع نگاه بدون ارجاع به مصداق است. در نیم قرن اخیر با ورود بحث پوزیتیویسم و پست پوزیتیویسم به علوم انسانی، ما یک روش دیگری هم داریم که آن کار استقرایی است. سبک استقرایی بدین گونه است که اول شما داده‌ها و مصادیق را به صورت میدانی مشاهده می‌کنید بعد از آن داده‌ها، نظریه استنتاج می‌کنید. این‌‌ همان متدی است که در علوم پایه وجود دارد که در دهه‌های اخیر به علوم انسانی سرایت کرده است. در علوم انسانی دو گروه از این سبک به خوبی بهره‌برداری کردند. یکی اقتصاددانان و دیگری جامعه‌شناسان. اگر شما کمی به روش مطالعه و نگارش جامعه‌شناسان نگاهی بیاندازید مشاهده خواهید کرد که آن‌ها اول مصادیق را مطالعه می‌کنند بعد به نظریه‌پردازی می‌پردازند. به عنوان مثال اول آن‌ها آمار و ارقام را جمع‌آوری می‌کنند یا با روش مصاحبه و تهیه و توزیع پرسشنامه، داده‌ها را گردآوری می‌کنند بعد به یک‌سری از تئوری‌ها دست پیدا می‌کنند. این روش اخیر خیلی دقیق و بسیار هم نیازمند زحمت و تلاش است. من خودم به عنوان یک دانشجوی علم سیاست در این سبک و متد درس آموخته‌ام. استادی هم که به من آموزش می‌داد به نام جیمز روزنا، متخصص، اندیشمند و بنیانگذار رفتار‌شناسی در علم سیاست بود. او در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی کارهای میدانی قابل توجهی انجام داد. من تصور می‌کنم که علم هم بیشتر از این طریق تولید می‌شود. به علاوه اعتبار علمی این روش بیشتر از سبک‌های دیگر است. این روش دقیق برخلاف روش‌های مسلط دیگر در ایران است. در ایران افراد نظرات خودشان را مطرح می‌کنند بی‌آنکه ارقام، مصادیق و شواهد این نظرات را بیان کرده باشند. این پاسخ بنده به لحاظ روشی است. این تلفیقی از مواد خام با نظریه است. اما به لحاظ انگیزه و سیر مطالعات و تحقیقاتی، بعد از آنکه من ۱۵ سال مطالعات میدانی انجام دادم و به اقصی نقاط کشور سفر کردم و آنچه که از جلسات متعدد دانشگاهی و میزگرد‌ها و محافل دانشگاهی استنباط کردم، در کارهای اخیر به کار گرفتم.

 

 

از این سفر‌ها و مطالعات چه نتیجه‌ای بدست آمد؟

 

تجربه من این بوده که هر ایرانی برای خود یک جزیره است. در یک کنفرانسی می‌دیدم که یک هلندی با یک کانادایی نیم ساعت طول کشید که با هم دوست شوند، با هم ارتباط فکری برقرار کنند. با هم یک منظومه مشترک تشکیل دهند اما چرا ایرانی‌ها تا بدین حد در ستیزند و با همدیگر فاصله زیادی دارند؟ مشکل ایرانی‌ها در کجاست؟ چرا ما نمی‌توانیم به اندیشه‌های همدیگر پلی بزنیم. چون وقتی می‌خواهیم توسعه و پیشرفت کنیم ابتدا باید یک جامعه داشته باشیم. چون تا زمانی که جامعه وجود نداشته باشد پیشرفتی در کار نخواهد بود. به تدریج گوشه‌هایی از مشاهداتم به صورت یک شبکه ذهنی شکل گرفت. ما نمی‌توانیم با هم دوست باشیم، ما نمی‌توانیم با هم معاشرت کنیم، ما دوستی‌های فکری نداریم، ما مناظره علمی و فرهنگی نداریم، ما در میزگرد‌ها حرف‌های خودمان را می‌زنیم. به سخن همدیگر توجهی نداریم. اساسا در فضاهای فکری ما تقریبا نقد و انتقاد تعطیل است. اگر یک جامعه‌ای در حوزه اندیشه نتواند با هم ارتباط درست ایجاد کند، طبعا در عمل هم موفق نخواهد بود. امروز اگر می‌بینم آلمان یک کشور قدرتمند شده چون یک هارمونی فکری در آن وجود داشته است. اگر ژاپن چنین به توسعه و ترقی دست یافته به خاطر‌‌ همان هارمونی فکری است .به طور روشن، مشکل ما در اندیشه ماست. تاریخ اندیشه در ایران، فلسفی، ادبی و دینی است. مباحث فکری رشد و توسعه از اواسط قاجار ابتدا به صورت رساله آغاز شد. حکومت قانون، مشروطه‌خواهی و امثال این مباحث در ایران تنها یک قرن و نیم است که شایع شده است. گسترش این مباحث عموما به صورت فردی و یا حلقه‌های سیاسی و سیاست‌زده تعمیم پیدا کرده است و چه در دوره قاجار، چه پهلوی و چه پس از انقلاب به یک فهم و باور و جهان‌بینی عمومی در حد اشتراکات کلان تبدیل نشده است. تاریخ سیاسی و فکری پنجاه ساله اخیر ایران، تاریخ انشعاب است. آن قدر متدلوژی فهم ما از واقعیت‌های خود و جهان متفاوت است که هر کدام تبدیل به یک جزیره می‌شویم و ایجاد اشتراک کلان برای اجرای یک فکر و اندیشه برای رشد و توسعه جامعه امکان‌ناپذیر می‌شود. به همین دلیل، سیاست‌ها و آیین‌نامه‌ها و جهت‌گیری‌های ما دائما در حال تغییر هستند. اگر به ثبات فلسفی و اجماع کلان فکری و در نتیجه هویت عمومی رسیده بودیم، طبعا این حالت به وجود نمی‌آمد.

 

 

دغدغه اصلی شما در این کتاب روی چه مباحثی بیشتر متمرکز بود؟

 

من در این کتاب دغدغه‌ام این بود که بررسی کنم چرا ما نمی‌توانیم فکر خود را در یک نقطه جمع کنیم؟ چرا ما نمی‌توانیم یک نظم اجتماعی ایجاد کنیم؟ چرا هر ایرانی یک منظومه فکری طراحی کرده است؟ چرا بین اندیشمندان و مردم عادی پلی زده نمی‌شود؟ شما اگر تاریخ علم اروپا و امریکا را بخوانید خواهید دید یک مکتبی متولد شده است که یک عده آن را نقد کردند، بعد این بارور‌تر شده است، سپس مکاتب دیگری از آن‌ها بروز کرده است، بعد‌‌ همان مکاتب به تدریج رشد و توسعه یافته است و در جامعه ریشه دوانده است. برای همین است که می‌گویند تفکر کمونیستی و سوسیالیستی انشعابات تمدن غرب و برآیند نظام سرمایه‌داری است، چون از آن‌ها نشات گرفته است. حالا پرسش این است که چرا ما ایرانی‌ها این‌ها را نداریم؟

 

 

پرسش من این است که در بین مدل‌های مختلف توسعه شما از کدام مدل تبعیت می‌کنید؟ از قرن‌ها پیش بشر برای دستیابی به توسعه و ترقی مدل‌هایی را با تجربه و دانش بدست آورده است و عمده این مدل‌ها هم مکانیکی و مبانی ریاضی داشته است. چرا مدل شما بیشتر فرهنگی و اجتماعی است؟ شما معتقدید که ما باید ابتدا جامعه داشته باشیم و بعد جامعه را بشناسیم و سپس بنا بر ضروریاتی که جامعه از آن برخوردار است باید آن را طراحی کنیم. پس اعتقاد دارید جامعه که نیازمند رشد است باید آمادگی توسعه را داشته باشد. اما مساله این است که بسیاری از جوامع که مدل‌های توسعه الزاما و دقیقا برای آن‌ها نوشته نشده بود اما در‌‌ همان جامعه باعث شد بعد از اجرای این مدل‌ها از خود حرکت و رشدی نشان دهند. دلیل آن چیست؟

 

پاسخ کوتاه من این است که ما از مشروطه به این سو علاقه‌ای به پیشرفت از خودمان نشان داده‌ایم. اساسا این علاقه و کوشش ما خیلی قبل‌تر از کشور ترکیه و ژاپن شکل گرفته است. اما ایرانی‌ها سازوکار آن را نمی‌دانستند. من در این کتاب می‌خواهم بگویم که چرا ما نتوانستیم پیشرفت کنیم. دلیل اول آن است که هنوز مسائل هویتی ما حل نشده است. یعنی اکنون ما در سال ۲۰۱۲ میلادی علیرغم اینکه منابع زیرزمینی خوبی داریم و تاریخ طولانی داریم و عمق تمدنی قابل توجهی هم داریم اما هنوز کشور ـ ملت نشده‌ایم و تا زمانی که ایران، کشور ـ ملت نشود نمی‌تواند رشد کند. زمانی یک جامعه‌ای می‌تواند کشور ـ ملت شود که دست کم مسائل هویتی را حل کرده باشد. شما اکنون از یک آلمانی بپرسید که شما چه شناختی از خود دارید او قطعا تصویر دقیقی از مساله هویتی خودش ارایه خواهد داد. در همه سطوح و طبقات اجتماعی آلمان پاسخ‌هایی که دریافت می‌کنید مشترکات زیادی دارد. چون در یک پروسه تاریخی بدان دست یافته است. در ژاپن هم به همین صورت است. چون یک اشتراک قابل توجهی بین آحاد ملت ایجاد شده است.

 

 

آقای دکتر اینکه از اشتراکات یک ملت صحبت می‌کنید خیلی حائز اهمیت است. اما مبنای شما در چه قلمروی هست؟

 

مبنای من در اشتراکات یک ملت در مبانی فلسفی آن است. این مبانی حتما نباید بسیار پیچیده باشد که عده بسیار محدودی از جامعه آن را درک کنند. اشتراکات جامعه یعنی آنکه شهروندان یک اجتماع احساس کنند که به جایی تعلق دارند و خود را به چارچوبی ارجاع دهند. این‌‌ همان هویت جمعی است.

 

 

تصور می‌کنید که چرا جامعه ایرانی به آن هویت واحد قومی دست نیافته است؟

 

به نظر من دو نیروی هویتی در مقابل هم ایستاده‌اند. یکی نیروی دین است که بسیار قوی و سازمان یافته است که پایگاه مردمی بسیار گسترده‌ای دارد و خودش یک تشکیلات بسیار بزرگی به نام روحانیت دارد. دسته دیگر هم تفکر لیبرالیستی است. تمام مشتقاتی که در ایران عصر مشروطه مطرح شد همه مشتقات لیبرالیسم بود. آنچه که در پهلوی اول و دوم هم در ایران پیاده شد برخی از آن از مشتقات لیبرالیسم بود. این مشتقات از حیث آزادی‌های مدنی، تجارت و تکنولوژی صنعتی و صنایع مونتاژ، ارتباطات بین‌المللی و حضور زنان در جامعه همگی از مظاهر مشرب لیبرالیسم بود. بنابراین، وجوهی از اقدامات دولت‌های پهلوی از مظاهر لیبرالیسم بود اما همین اقدامات با بخش دیگری از جامعه یعنی جامعه دینی در تضاد بود. تفکر و سازماندهی دینی و جهان‌بینی دینی در برابر لیبرالیسم ایستاد. بنابراین، دو نیرو در برابر هم ایستاده‌اند.

 

 

در جامعه ترکیه هم این نهاد دینی و تمایل لیبرالی وجود داشت اما این اتفاق نیفتاد؟

 

چون در ترکیه دین همیشه زیرمجموعه حکومت بود. سازماندهی و تشکیلات دینی در زیرمجموعه حکومت قرار می‌گرفت، اما در ایران دین به طور قابل ملاحظه‌ای مستقل بود. این استقلال در دوره قبل از انقلاب در بخش مالی هم تسری یافته بود. دین در جامعه ایران همیشه برای خود، شأن و مرتبتی مستقل قائل بوده است. این استقلال از یک سو و از سوی دیگر دین ایرانی خیلی سیاسی محسوب می‌شد. ضمن اینکه اساسا روحانیت ایران شیعه بوده و خود شیعه هم سیاسی‌تر از تسنن بوده است. در ترکیه، دین خود را در برابر یک جهان‌بینی رقیب ندیده است، تقابلی هم در برابر حکومت نداشته است و یا در برابر مکاتب وارداتی غرب ندیده است. دین در ترکیه همیشه یک نهاد اجتماعی و خانوادگی در نظر گرفته شده است. دین در عبادات، حج و زیارت و خانواده متمرکز شده است.

 

 

یعنی دین یک امر خصوصی و شخصی بوده است؟

 

اگر هم شخصی نبود بیشتر متمایل به خانواده، انسان و شهروند خوب بوده است نه اینکه در حوزه سیاست تعریف شده باشد. اما در ایران اینگونه نبوده است. تاکنون هیچ‌گونه چارچوبی برای تعامل دین و لیبرالیسم مشخص نشده است. کمااینکه بسیاری از سیاستمداران ایرانی می‌گویند ما لیبرال دموکراسی را قبول نداریم، از سویی به غلط معتقد هستند که لیبرال دموکراسی در حال سقوط است. در حالی که بحران‌های موجود جهانی بحران‌های فلسفی نیست آنچه که در بحران کنونی جهان مطرح است ارتباطی با لیبرال دموکراسی ندارد. در اجلاس داووس چند هفته گذشته هم که ده‌ها میزگرد و پانل برگزار شد مساله اندیشمندان و سیاستمداران بیشتر در سیاستگذاری بود نه در تضادهای فلسفی. متاسفانه یک موج تبلیغاتی هم وجود دارد که لیبرال دموکراسی در حال سقوط است و سرمایه‌داری هم روزهای آخر خود را سپری می‌کند. نحوه شناخت ما از جهان یک شناخت تبلیغاتی است، نه یک شناخت واقعی. آگاهی و دریافت اطلاعات ما بر اساس آمار و ارقام و داده‌های واقعی نیست. اکثریت سیاستمداران و مدیران ایرانی شناخت واقعی از جهان ندارند. شناخت آنان اغلب بولتنی است. در ایران بولتن بسیار توزیع می‌شود. بعضا هم مطالبی در این بولتن‌ها آورده می‌شود که حالت آرزو‌ها و خواسته‌های درونی نخبگان سیاسی است. چون اکثریت سیاستمداران ایرانی زبان انگلیسی نمی‌دانند مجرای ارتباطی آنان همین بولتن‌ها و اطلاعات جسته و گریخته است که از اینجا و آنجا می‌شنوند. برای همین هم اطلاعات این سیاستمداران و دولتمردان اطلاعات شخصی است. بنابراین، باز می‌گردیم به بحث ابتدایی ما، و آن اینکه تا زمانی که مساله هویتی ما حل نشود این مشکلات همچنان پابرجاست. تا زمانی که این مساله حل نشود ما نمی‌توانیم وارد فاز اول توسعه شویم.

 

 

فاز اول توسعه چیست؟

 

فاز اول شکل‌گیری کشورـ ملت است. سپس تشکیل حاکمیت است، بعد تشکیل هیات حاکمه است. ترکیه و ژاپن و بسیاری از کشورهای معتبر جهان هیات حاکمه دارند. من یک مثالی برای شما بزنم که این مساله بیشتر تبیین شود. الان هنری کیسینجر تقریبا ۳۵ سال است که از راس قدرت کنار رفته است، اما در مسائل امریکا نقش دارد و نظرات او تاثیرگذار است، چون جز هیات حاکمه است. البته در دولت نقش و سمتی ندارد. زبیگنیو برژینسکی سال‌هاست که در دولت امریکا نقشی ندارد اما جز هیات حاکمه است و نظراتش در استنباط ملی حاکمان وقت موثر است. اما در ایران معمولا حدود۳۰۰ سیاستمدار وجود دارد که روابط و تعاملات و تضادهای آنان سیاست در ایران را معنی می‌دهد. در عین حال این سیاستمداران دائما در حال تغییرند و بسیاری هم حذف می‌شوند. در تاریخ یک قرن اخیر ایران به طور دائمی حتی در هر دوره قاجار، پهلوی و پس از انقلاب، تغییر افراد داشته‌ایم. در چنین شرایطی، هیات حاکمه که از اجماع کلان برخوردار باشد شکل نگرفته است.

 

 

پس هیات حاکمه چه زمانی تشکیل می‌شود؟

 

زمانی که یک جهان‌بینی مشترکی بین نخبگان سیاسی و فکری جامعه وجود داشته باشد. این عده می‌تواند ۱۰۰۰ نفر یا ۵۰۰۰ نفر باشد. مهم این است که این عده یک جهان‌بینی مشترک (و نه واحد) داشته باشند. اگر هم قرار است پارادایم جدیدی مطرح شود ابتدا باید در حلقه‌های ذهنی این افراد شکل گرفته باشد سپس به جامعه تسری یابد، این با ظهور یک فرد و ایده‌پردازی یک سیاستمدار میسر نمی‌شود. به عنوان مثال، هند کشوری متمایل به شرق بود. اما تصمیم گرفت که با غرب هم تعامل داشته باشد. این تصمیم برآیند تصمیم یک فرد نبود بلکه هیات حاکمه چنین تصمیمی گرفت. برای همین است که در آن ثبات می‌بینید. اگر حاصل مطالعه و تحقیق یک یا دو نفر بود هیچ گاه چنین استحکام و ثباتی پیدا نمی‌کرد، بلکه صد‌ها نفر برای این تصمیم قانع شدند.

کلید واژه ها: قاجار سریع القلم


نظر شما :