قصۀ شاه و امیر؛ گریز از مصلح و ناگزیر از اصلاح

امید ایران‌مهر
۰۷ دی ۱۳۹۲ | ۱۸:۴۰ کد : ۳۸۸۴ کتاب
قصۀ شاه و امیر؛ گریز از مصلح و ناگزیر از اصلاح
تاریخ ایرانی: ایران عصر قاجار، تا پیش از جمعه هجدهم ذیقعده ۱۳۱۳ که سفیر گلولۀ برخاسته از تپانچۀ پنج‌لول میرزا رضا کرمانی سکوت حرم شاه عبدالعظیم را شکست و بر سینۀ ناصرالدین ‌شاه نشست، درست نیم ‌قرن خاطره داشت از شاه شهید. هم‌او که در فراز و نشیب‌هایی ژرف از تاریخ معاصر ایران، عصر ناصری را معنا بخشید و نامش را به عنوان یکی از تاثیرگذارترین شاهان سلسلۀ خود به ثبت رساند. اما اتفاق نظر است میان مورخان و پژوهشگران تاریخ که بر نقش‌آفرینی تاثیرگذار ناصرالدین شاه قاجار، جز خود او سایۀ دیگری نیز سنگینی کرده و می‌کند. سایۀ مردی که اصلاح‌طلبی در سایۀ دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافلۀ تجدد جهانی می‌دانست و از همین رهگذر به آموزش شبانه‌روزی شاه جوان همت گمارد و نامش را به عنوان سرسلسلۀ توسعه‌گرایان عصر خویش ماندگار کرد. امیرکبیر مبتکر مدلی بدیع برای نیل به یک دولت توسعه‌گرا در سایۀ حکومت سلطان صاحبقران بود.

 

واکاوی آنچه میان میرزا تقی‌خان فراهانی و ناصرالدین‌ میرزا گذشت و در فرازی معلم فراهانی را تا صدراعظمی دربار همایونی برکشید و در نشیب، به رگ گشوده و مرگ در غربت کاشان رسید، یکی از مهمترین فرازهای نیم ‌قرن حکومت شاه شهید است که در کتاب «ناصرالدین شاه قاجار؛ پنجاه سال سلطنت» نوشتۀ بهزاد کریمی، دانش‌آموختۀ دکترای تاریخ از دانشگاه تربیت مدرس و استادیار گروه ایران‌شناسی دانشگاه میبد یزد به آن پرداخته شده است.

 

کریمی در این کتاب، امیرکبیر را بازیگر نقشی چندگانه می‌داند. نقش‌آفرینی که از یک سو «صدراعظم و دومین مقام مملکت به شمار می‌رفت و از سوی دیگر، امیرنظام (سپاه)، شوهرخواهر شاه، یک اصلاح‌طلب طرفدار حکومت منتظم مطلقه و یک پدر معنوی برای شاه بود.» (ص۳۷)

 

هر کدام از این نقش‌آفرینی‌ها خود حاوی وجوه مختلف نظری و عملی است که نویسنده، بررسی تفکیک شدۀ فراز و نشیب‌ها و نقاط اشتراک و اختلافشان را به فرصتی دیگر وانهاده اما در عین حال، امیرکبیر را چنان که بود و همۀ این نقش‌ها را یکجا داشت، در مواجهه با ناصرالدین میرزا که حالا شاه ایران شده بود را به موردی خاص برای مطالعه تبدیل کرده و به بازخوانی آن پرداخته است.

 

در این بازتعریف از نقش شاه و صدراعظم، به سال‌ها پیش از آغاز اصلاحات امیرکبیر بازمی‌گردیم. زمانی که شاه جوان در ۱۶ سالگی عنان کشوری به فراخی ایران را در ید اختیار می‌گیرد و از تبریز راهی تهران می‌شود. به سلطانی رسیدن ولیعهدی در سن او، ظن و هراسی در حاشیه برمی‌انگیخت که مبادا به دامن بیگانه بغلتد. اینجاست که نقش میرزا تقی‌خان فراهانی امیرنظام خاندان قاجار برجسته می‌شود. او همراه شاه جوان از تبریز به تهران می‌آید، از سوی او به لقب اتابک اعظم مفتخر می‌شود و همزمان با تاجگذاری ناصرالدین شاه، به صدراعظمی می‌رسد.

 

 

شاه جوان در مکتب امیر

 

امیر در این مرحله تلاش کرد هم در مقام صدراعظمی نقش‌آفرین باشد و به اصلاح امور کشور همت گمارد و هم از شاه جوان، سلطانی در خور ایران زمین تربیت کند. همین نقش‌آفرینی دوگانه او را در موقعیتی پارادوکسیکال قرار می‌دهد: «امیر که هوای حکومت مبتنی بر حکم مطلقه شاه را در سر می‌پروراند، تلاش می‌کرد تا فنون سیاست‌ورزی را آنچنان که در توان دارد، به شاه آموزش دهد. در این سطح رفتاری، ما با امیر معلم مواجه هستیم؛ معلمی پرشور که قصد دارد شاگرد جوان جویای نام خویش را به حقوق و تکالیف خویش بیاگاهاند. در عین حال، امیر درصدد است تا امور دیوانی و لشکری را به خواست خویش تمشیت کند. همین رفتار دوگانه امیر، سرمنشأ نوعی تناقض بود: از سویی امیر می‌خواست تا ناصرالدین شاه به معنای کلاسیک ایرانی- اسلامی پادشاهی کند و قدرت مطلقه باشد و از دیگر سو می‌خواست تا اندیشه‌های اصلاح‌طلبانه خویش را حتی به رغم نظر شاه جوان عملی سازد.» (ص۳۷)

 

برخی نامه‌نگاری‌های امیرکبیر با شاه جوان در این مرحله نوعی رفتار تحکم‌آمیز و تلاشی زایدالوصف را به ذهن متبادر می‌کند تا جوانی در مرحلۀ بلوغ را به پختگی رساند و در مکتب خویش درس حکومتداری به او بیاموزد: «امیر در جایی به ناصرالدین شاه می‌نویسد: "به این طفره‌ها و امروز فردا کردن و از کار گریختن به این هرزگی حکما نمی‌توان سلطنت کرد." و از طرف دیگر قلمی می‌کند: "مقرر فرموده بودند که جواب‌های خراسان به نظر همایون برسد. این غلام هرگز بی‌آنکه به نظر همایون برسد یا حکم همایون نباشد، یک کلمه کاغذ به جایی نفرستاده است. بعد از آنکه همه نوشتجات تمام شد، به نظر همایون می‌رساند." به نظر می‌رسد رفتارهای تحکم‌آمیز امیر با ناصرالدین شاه جوان در اوایل به اقتضای ناآشنایی با امور مملکت‌داری و پادشاهی بوده باشد. این نوع از رفتار چنان آشکار بوده است که آدمیت آن را یک "حالت پدری و فرزندی" می‌نامد؛ رابطه‌ای که آن را به هیچ روی نمی‌توان با رابطه قائم مقام دوم و آقاسی با محمدشاه قیاس کرد.» (ص ۳۸)

 

 

گزارش انگلیسی از پیشرفت شاه

 

کریمی در کتابش برای توصیف تاثیر امیرکبیر بر تربیت سیاسی ناصرالدین شاه به گزارشی اشاره می‌کند که سفیر وقت انگلیس در ایران برای دولت متبوعش نوشته است؛ گزارشی که از تغییر شاه از قامت جوانی بی‌تجربه به شاهی مقتدر حکایت دارد: «جاستین شیل، سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه در گزارشی به لندن، نتایج تلاش‌های امیر در آموزش شاه جوان را اینطور گزارش می‌دهد: برقرار ساختن امنیت و ترقی وضع عمومی کشور طبعاً موجب تحکیم حکومت گردیده، خاصه دولت امیرنظام بیش از پیش استوار گشته... شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید؛ امید می‌رود بتواند مقامی را که شایسته سلطنت است کسب کند. مرتبه آخر که حضور شاه بار یافتم، بسیار سنجیده و درست سخن می‌گفت، ترقی او نسبت به مرتبه گذشته شگفت‌آور بود. شاه را از توجهی که به امور مملکت معمول داشته، تبریک گفتم و خاصه توصیه نمودم که خود را از همه کار‌ها آگاه بدارد.» (ص۳۹)

 

 

روایت صعود و افول یک صدراعظم

 

میرزا تقی‌خان از همان ابتدا جایگاهی ویژه نزد شاه داشت؛ چه آن هنگام که به تهران نرسیده، امیرنظامی را با اتابکی و صدراعظمی را با سپاهی‌گری معاوضه کرد و چه آن هنگام که با شتاب بخشیدن به حرکت اصلاحی، دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامۀ اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد. او از جمله با مهدعلیا درافتاد. مادر شاه که مادر همسر او عزت‌الدوله نیز محسوب می‌شد و رهبری طیف مخالف او در دستگاه حاکمه را برعهده داشت. کریمی دربارۀ ریشه‌های شکل‌گیری تقابل میان امیر و مهدعلیا می‌نویسد: «آن‌ها به دنبال امتیازات عینی اقتصادی و سیاسی بودند. یعنی‌ همان چیزی که امیر از رهگذر ابداع دولت منتظم و سخت‌گیری‌های فراوان راه دستیابی به آن را به شدت محدود کرده بود. به همین دلیل، خانه مهدعلیا به کانون توطئه‌ورزی بر ضد امیر تبدیل شد و مخالفان تلاش کردند تا بر سر راه برنامه‌های اصلاحی امیر سنگ‌اندازی کنند. امیر [هم] با حمایت شاه تصمیم گرفت تا حوزه عمل مهدعلیا را محدود سازد. از همین رو رفت‌و‌آمد شاهزادگان و بزرگان مملکت به محل اقامت مادر شاه محدود و زیر گرفته شد، تا جایی که مهدعلیا طی نامه‌ای به ناصرالدین شاه چنین نوشت: با وجودی که من از همه کس با احتیاط‌تر راه می‌روم، شما از همه کس مرا نامحرم‌تر می‌دانید.» (ص۴۱)

 

اهمیت این تقابل از آن روست که بعدها در ماجرای برکناری و قتل امیرکبیر یکی از مهمترین عوامل نقش‌آفرین همین مهدعلیا بود که در چارچوب توطئه‌ای ماهرانه غزل خیانت امیر را در گوش شاه واگویه کرد. علاوه بر این اما نقش خارجی‌ها نیز در افول امیر نزد شاه قاجار، برجسته است چراکه به عقیدۀ نویسنده «بررسی شتاب‌زده گزارش‌های مربوط به تعامل و تقابل امیر و سفرای این دو کشور که بعضا خالی از کدورت و تنش نبود، حکایت از آن دارد که بیگانگان در ابرام برای خلع امیر در کنار عناصر درباری مخالف‌خوان قرار داشتند و نقش ویژه‌ای در این میان ایفا نمودند.» (ص۴۱)

 

 

سفر اصفهان؛ تیر خلاصی بر روابط شاه و امیر

 

یکی از نکاتی که در کتاب «ناصرالدین شاه؛ پنجاه سال سلطنت» به آن بها داده شده است، نقش سفر شاه و اطرافیانش به اصفهان و وقایع پیش‌آمده در آن، در سقوط امیرکبیر و تقویت مخالفان هوادار قتل او در دربار ناصری است. سفری که در رجب ۱۲۶۷ قمری صورت گرفت و اختلافاتی خانمان‌برانداز در میانۀ امیر و شاه پدید آورد.

 

پیش از این سفر که در جریان آن، شاه از همراهی تمامی اعضای مهم خاندان قاجار به علاوه سفرای روس و انگلیس و عثمانی برخوردار بود، «همراهی جیران، سوگلی شاه موجبات ناخشنودی مادر شاه را  - که سر سازگاری با جیران نداشت - فراهم ساخت. امیر دخالت کرد اما به نفع جیران و به هر روی سوگلی تجریشی شاه همسفر مهدعلیا گردید. اما مساله تنش‌زای اصلی، فرمان اقامت اجباری عباس میرزا مُلک‌آرا، پسر دوم محمدشاه بود.» (ص۴۲)

 

عباس میرزا که همراه با مادرش، خدیجه، کاروان سلطنتی را همراهی می‌کردند بر اثر توطئه‌چینی مهدعلیا که با آنان سر ناسازگاری داشت، شاه در راه بازگشت از اصفهان دستور داد تا این دو نفر در قم بمانند. این عمل به معنای تبعید این شاهزاده نوجوان و مادرش بود. موضوعی که با مخالفت امیرکبیر مواجه شد و گلایۀ مکتوب او نزد شاه را همراه داشت. امیرکبیر در نامه‌ای به ناصرالدین شاه نوشت: «در باب والده عباس میرزا و پسرش که مقرر فرموده بودند یک چندی در قم باشند، حالت این غلام دو صفت دارد؛ یکی اطاعت محض و نوکری هر طوری می‌فرمایند مختارند. این غلام حاضر است که صبح به آن‌ها خبر دهد که حکم پادشاهی است در اینجا مقیم باشند. ثانیا اگر به عقل ناقص خود در دولتخواهی چیزی را بفهمم، لابدا برای مضرت بعد آن عرض نمایم.» (ص۴۲)

 

معنای بند دوم نامه آن بود که امیر با این عمل مخالفت داشت و آن را به ضرر حکومت شاه می‌دید اما شاه برخلاف همیشه نظر مهدعلیا را بر نظر امیر ارجح دانست و این شد آغازی بر جدایی مرگبار شاه و امیر. چنانکه امیر چند ماهی پیش از عزل خود در نامه‌ای خطاب به شاه نوشت: «گاهی خطاب دستخط‌های مبارک به عهدۀ غلام می‌شد. حالا مدتی است که این مرحمت تا به قاسم‌خان صاحب‌جمع رسیده تا به سایر چه رسد. ثانیا، منصب امیر نظامی بود آن هم رفته رفته به صورت دستخط‌هاست...» (ص۴۳)

 

 

تحت‌الحمایگی دردسرساز

 

یکی از موارد دیگری که در این کتاب به آن پرداخته شده، شایعۀ تحت‌الحمایه شدن یا اعطای پناهندگی به امیرکبیر از سوی سفارت روس و رسیدن این خبر به ناصرالدین شاه است که به عقیدۀ نویسنده در صدور شتاب‌زدۀ فرمان قتل امیر بی‌تأثیر نبود. او می‌نویسد: «در حالی که مقرر شده بود امیر به حکومت کاشان (تبعید اجباری) برود و از پایتخت دور شود، اعلام آمادگی سفارت روس در اعطای پناهندگی به امیر موجب خشم شاه شد. به این ترتیب امیر از همه مناصب حکومتی خلع و به کاشان تبعید گردید.» (ص۴۴)

 

کریمی، رساندن این خبر به شاه را توطئۀ میرزا آقاخان نوری و مهدعلیا دانسته و می‌نویسد: «آنان گمان داشتند که امیر به زودی به تهران باز خواهد گشت و دوران حاشیه‌نشینی آن‌ها تکرار خواهد شد. از همین رو، توطئه قتل امیر آغاز شد... درباریان شایع کردند که دالگورکی سفیر روسیه، از تزار خواسته است تا امان‌نامه‌ای جهت امیر ارسال کند. گفته می‌شود شاه از ترس تقویت جبهه امیر و تا قبل از رسیدن این پیام از سوی تزار، فرمان قتل امیر را صادر کرد.» (ص۴۵)

 

این اما تنها باری نبود که ناصرالدین شاه نسبت به تحت‌الحمایه شدن رجال ایرانی واکنش شدید نشان داد که او همواره از ورود خارجی‌ها به معادلات قدرت در ایران بیمناک بود. نمونه‌ای دیگر از این اتفاق ماجرای فرهاد میرزا معتمدالدوله بود. به نوشتۀ کریمی «جاستین شیل، وزیرمختار انگلیس دو هفته پس از انعقاد قرارنامۀ مهم پانزدهم ربیع‌الاول ۱۲۶۹ ق با نوری دربارۀ مسالۀ هرات، به دلیل بیماری مزمن تهران را ترک کرد و وظایف خویش را به کفیل سفارت، ویلیام تیلور تامسون وانهاد. دوران دو سالۀ کفالت او (مارس ۱۸۵۳ تا آوریل ۱۸۵۵) دو واقعۀ پناهندگی به سفارت انگلیس رخ داد: اولی تحت‌الحمایگی عبدالکریم قندهاری، صراف متمکن که با تحت‌الحمایه قرار دادن خویش تلاش نمود طلب‌های خود را از رجال سرشناس قاجار وصول کند که نهایتاً پس از ایجاد تنش در روابط میان انگلیس و ایران در ۱۲۷۰ ق، منجر به قطع رابطۀ دولتین ایران و انگلیس شد و دیگری پناهندگی فرهاد میرزا، عموی ناصرالدین شاه.» (ص۵۷)

 

دلیل نزاع میان فرهاد میرزا و حکومت ناصری روابط خاص او با سفارت انگلیس بود که در یک مورد خشم شاه را برانگیخت. او در ماجرای اختلافات میان مهدعلیا و عباس میرزا و مادرش، به واسطۀ آشنایی با انگلیسی‌ها، موجبات گونه‌ای تحت‌الحمایگی شاهزاده را در مقابل تهدیدات ناصرالدین شاه و مادرش فراهم آورد. این موضوع باعث تکدّر خاطر مهدعلیا از فرهاد میرزا گردید و بدین ترتیب از چشم دربار افتاد. بعد از تبعید عباس میرزا مُلک‌آرا، فرهاد میرزا هم به اتهام همدستی با او، به فرمان شاه محکوم به تبعید به طالقان گردید. اما فرهاد میرزا از ترس جان خویش به مأمن سفارت انگلیس پناه برد. (ص۵۸)

 

او چندی بعد به شرط حفظ جان به دولت ایران پس داده شد و راهی طالقان گردید. اما بعدها به دلیل شرایط سخت زندگی در طالقان مخفیانه به تهران بازگشت و بار دیگر به سفارت انگلیس پناه برد که این دومین پناهندگی به معضلی بزرگ در روابط دو کشور تبدیل شد. در این فقره پس از چند بار نامه‌نگاری متقابل میان ایران و انگلیس، تامسون کفیل سفارت انگلیس تلاش برای بازپس‌گیری فرهاد میرزا را «توهین به انگلستان» خواند، اما ناصرالدین شاه در مقابل این سخن ایستاد و از «دخالت بیگانگان در امور داخلی ایران» انتقاد کرد و چندی بعد و به دنبال جلسه‌ای با بیش از هشتاد تن از رجال تصمیم گرفت بر موضع سفت و سخت خویش اصرار کند. کریمی در این باره می‌نویسد: «ناصرالدین شاه در قضیه پناهندگی به سفارت‌های خارجی، اصولاً با سرسختی تمام وارد میدان می‌شد، زیرا هرگونه سهل‌انگاری در این زمینه را مجالی می‌دید که دولت ایران برای تاسیس یک مرکز امن برای متمرّدان ایرانی به بیگانگان اعطا کرده است و شاه هرگز خواستار چنین امری نبود... شاه فوراً جلسه‌ای با هشتاد نفر از بزرگان کشور برای گفت‌وگو دربارۀ شرایط سفارت تشکیل داد. در نهایت مقرر شد دولت ایران از مواضع پیشین خویش عقب‌نشینی نکند، زیرا این اقدام موجب کسر شأن شاه خواهد شد و باید پاسخی محکم به تامسون داده شود.» (ص۶۱)

 

اینچنین بود که میرزا آقاخان نوری، به خواست ناصرالدین شاه نامه‌ای تند و تیز و خشم‌آلود خطاب به کفیل سفارت انگلیس می‌نویسد که: «...از این قرار که آن جناب من غیر حق در اجرای مقصود غیر حقه اصرار و ایستادگی می‌نمایند، به طریق اولی حق بر اولیای این دولت می‌دهند که بعد از این بر آنچه مصلحتی امور مُلکی و دولتی و حفظ پاس شأن سلطنتی اقتضا نماید، عمل کنند و هر نتیجه‌ای که از این نوع مطالبات مصرانه غیرحقۀ آن جناب روی دهد، برعهدۀ خود آن جناب خواهد بود.» (ص۶۱)

 

چنین بود که تامسون نماینده انگلیس در ایران عقب نشست و خطاب به دولت ایران نوشت: «نواب فرهاد میرزا پس از ملتفت شدن بر قُبح حرکات خود و بر معایب و خطرات راهی که اختیار نموده بود، اظهار ندامت کرده و در باطن به حضور همایون واسطه‌ها برانگیخت.» بدین ترتیب فرهاد میرزا در پی این نبرد دیپلماتیک که به سود ناصرالدین شاه به پایان رسیده بود، روز دوشنبه ۱۸ ربیع‌الثانی ۱۲۷۱ ق، یعنی یک روز پس از نامۀ تند ایران از سفارت اخراج شد. (ص۶۱)

 

 

سایۀ مستدام امیر بر مقام صدارت عظما

 

ناصرالدین شاه که سابقۀ حضور رجال تاثیرگذار و قدرتمندی چون امیرکبیر و میرزا آقاخان نوری را در سابقه داشت، در ۲۳ محرم ۱۲۷۵ فرمان تاسیس شش وزارتخانۀ جدید شامل وزارت داخله، امور خارجه، جنگ، مالیه، عدلیه و فواید عامه را صادر کرد. اما مهمتر از آن خبری بود که همزمان با این تاسیس و تحولات اعلام می‌شد و آن الغای مقام صدارت عظمی بود. به نوشتۀ روزنامۀ وقایع اتفاقیه در متن فرمان شاه آمده بود: «رأی عالم‌آرای همایون بر این قرار گرفت که منصب صدارت عظما و لوازم آن... به طور کلی از دولت علّیه ایران منسوخ گردد. و به همین اعلام نامۀ رسمی باید کل طبقات نوکر و عموم کردم این منصب را منسوخ و لوازم آن را در عهدۀ شخص واحد به کلی معدوم بدانند که بعد از این به احدی داده نخواهد شد و هر کس به این مقام و خواهش بیاید، مورد سخط و غضب همایون خواهد گردید.» (ص۱۱۵)

 

کریمی در علت‌یابی «پایان دادن ناصرالدین ‌شاه به حیات منصب صدارت، که یکی از کهن‌ترین مناصب دیوان‌سالاری ایران بود»، می‌نویسد: «جز وقایع انقلاب فرانسه و حوادث پس از آن و حتی دوران امپراتوری ناپلئون سوم که به قولی «مشی مردم‌گرایانه» داشت، از رخداد الغای نظام ارباب رعیتی در روسیۀ تزاری، اقدامات بیسمارک در پروس، اصلاحات سلطان محمود و سپس سلطان عبدالمجید در عثمانی و نفوذ انگلیس، به عنوان دلایل مهم این تصمیم مهم شاه یاد کرده‌اند. [قبله عالم،عباس امانت] در کنار این مسائل به نظر می‌رسد انگیزۀ اصلی شاه از یک نوع نوسازی در ساختار اداری و اجرایی کشور، رجعت به دوران امیرکبیر باشد. شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود.» (ص۱۱۶)

 

بدین ترتیب شاید بتوان اذعان کرد که مرگ امیرکبیر هرچند دوران صدارت میرزا آقاخان نوری را نیز از پی آورد، باری، نتوانست از میزان هراس پدید آمده در وجود ناصرالدین شاه از خطر صدراعظم مقتدر و همچنین از میل و علاقۀ او به اصلاح امور که در خلال آموزش‌های بی‌منت امیرکبیر در وجودش رسوب کرده بود، بکاهد. چنین بود که صدارت را برانداخت و دست به اصلاحی گسترده در تشکیلات کشوری و لشگری زد. اصلاحاتی که بیش از هر چیز یادآور واپسین نامه‌ای بود که پس از برکناری امیرکبیر برای او ارسال کرد و نوشت: «به خدا ‌ای کاش هرگز پادشاه نبودم و قدرت نداشتم که چنین کاری بکنم... اگر کسی چه در حضور من و چه پیش اشخاص دیگر یک کلمه بی‌احترامی درباره شما بکند، پدر سوخته‌ام اگر او را جلو توپ نگذارم... تا وقتی که شما هستید و من زنده‌ام، از شما دست برنخواهم داشت...» (ص۴۴)

 

***

 

ناصرالدین‌شاه قاجار؛ پنجاه سال سلطنت

دکتر بهزاد کریمی

بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه

چاپ اول، ۱۳۹۲

۲۶۴ صفحه

کلید واژه ها: ناصرالدین شاه امیرکبیر


نظر شما :