ناگفته‌های محتشمی‌پور درباره ممنوع‌الخروج شدن ظریف، نامه نهضت آزادی، تخریب ۴ مسجد تهران و فتوای شطرنج

۳۰ آبان ۱۳۹۲ | ۰۱:۳۲ کد : ۳۷۵۷ از دیگر رسانه‌ها
حجت‌الاسلام والمسلمین علی‌اکبر محتشمی‌پور از نزدیکترین یاران امام خمینی(س) و وزیر کشور دولت دفاع مقدس است. قطعا در بازخوانی بخش بزرگی از تاریخ انقلاب اسلامی، خاطرات او بسیار خواندنی و قابل تامل خواهد بود. تاریخ شفاهی اما زمانی عمیق‌تر و نزدیک به حقیقت می‌شود که با متن ماندگار تاریخ انقلاب اسلامی یعنی صحیفه امام، پیوند داشته باشد.

 

پایگاه اطلاع‌رسانی و خبری جماران، با توجه به ضرورت این امر مهم، در نظر دارد با حضور مبارزان و یاران انقلاب و امام، ضمن صحیفه‌خوانی، به بررسی رویدادهای مختلف تاریخ انقلاب بپردازد.

 

آنچه در پی می‌آید، نخستین برگ از این تلاش جدید جماران است که به تبیین خاطرات حجت‌الاسلام والمسلمین علی‌اکبر محتشمی‌پور اختصاص دارد. گفت‌وگو با این مبارز جسور دوره‌های مختلف نهضت امام خمینی، در محل سایت جماران و در فضایی دوستانه صورت گرفت. او در این گفت‌وگو از مقدس‌مآب‌ها تا نهضت آزادی سخن گفت. در جایی از گفت‌وگو، به کتاب خاطرات محمدجواد ظریف اشاره کرد و به نقد آن بخش از خاطرات ظریف که در ارتباط با وی است، پرداخت.

 

***

 

همان‌طور که می‌دانید، حضرت امام در چند سال پایانی عمرشان چندین نامه و پیام مهم دارند که منشور برادری، منشور روحانیت و نامه‌نگاری با برخی از شخصیت‌های سیاسی و مذهبی آن دوره زمانی از جمله آن‌ها است. در تمامی این نامه‌ها چند موضوع متفاوت ولی با یک نگاه مشترک و واحد به چشم می‌خورد از جمله آن هشدار نسبت به وجود متحجرین و مقدس‌مآبان، تأکید بر وجود سلایق مختلف فقهی ـ سیاسی به عنوان یک امر لازم و پسندیده در صحنه‌های اجتماعی کشور و... است. به نظر جنابعالی، هدف و مقصود حضرت امام در آن برهه از طرح این مسایل چه بود و چه زمینه‌های تاریخی و اجتماعی و فرهنگی در این ارتباط متصور است؟

 

داستان این مباحث که مطرح کردید و امام در اواخر عمر شریفشان مطرح کردند، ریشه در یک زمانی طولانی بعد از انقلاب دارد. البته بعضی از موضع‌گیری‌های امام مربوط به سال‌های پایانی عمرشان نمی‌شود و در نجف هم بحث متحجرین و مقدس‌نما‌ها را در اعلامیه‌ها و بیانات متعدد مطرح کرده بودند و لذا مربوط به اواخر عمر امام نمی‌شود. البته ایشان در اواخر عمر با سلسله مسایلی با حساسیت برخورد کردند.

 

اما در خصوص مواردی که شما اشاره کردید در ارتباط با نامه‌نگاری با شخصیت‌های سیاسی و مذهبی به عنوان مثال به سوابقی که در ارتباط با دو مورد از این نامه‌ها است مطرح می‌کنم مثلا نامه به آقایان محمدعلی انصاری و ناطق نوری که در ماه‌های پایانی عمر پربرکت امام نگارش یافته، باید سابقه‌ای را ذکر کنم.

 

قبل از انتخابات دوره سوم مجلس شورای اسلامی، امام مساله اسلام آمریکایی و اسلام ناب محمدی را در یک سلسله سخنرانی‌ها و بیانیه‌ها مطرح کردند و توضیح دادند که اسلام ناب محمدی(ص) که مورد نظر ایشان و انقلاب است چه شاخصه‌هایی دارد؛ اسلام محرومین، اسلام پابرهنگان، اسلام مظلومین و... ایشان شاخصه‌های اسلام آمریکایی را هم مطرح کردند که از جمله آن «اسلام مرفهین بی‌درد» و کسانی بود که فراری از جبهه و جهاد هستند. این سخنان باعث شد که در جامعه و میان گروه‌های مختلف بحث شود که منظور امام چه کسانی هستند و چه جریاناتی در داخل کشور وجود دارند که این شاخصه‌ها به آن‌ها انطباق پیدا می‌کند که اوج آن در دوران تبلیغات انتخابات مجلس سوم بود؛ بعضی جریانات یکدیگر را متهم می‌کردند که گروه دیگر با شاخصه‌های اسلام آمریکایی شاخص هستند و طرفدار ثروتمندان، زالوصفتان و مرفهان بی‌درد هستند یا حتی خودشان طرفدار مرفهین بی‌درد هستند یا فراری از جبهه‌ها هستند.

 

بر این اساس برخی شخصیت‌های برجسته این جناح که مورد اتهام قرار گرفته بود خدمت امام رسیدند و گفتند شما که این بحث‌ها را مطرح کرده‌اید، در خارج این‌گونه تلقی شده که ما مدنظر شما هستیم. امام فرمودند نه! نظر من شما نبودید و این‌گونه نبود که منظور من شخص خاصی باشد.

 

آن انتخابات گذشت و جریان مذکور رأی نیاورد و اکثریت نمایندگان مجلس سوم نیروهایی بودند که موسوم به «خط امام» بودند. حتی مساله تا آنجا پیش رفت که شخصیت‌های برجسته‌ای چون آیت‌الله یزدی عضو جامعه مدرسین و از چهره‌های سر‌شناس کشور در تهران رأی نیاورد و انتخاب نشد. این در شرایطی بود که آقای یزدی قبل از آن، در خراسان هم به عنوان کاندیدای خبرگان رهبری ثبت نام کرده بود و در آنجا هم رأی نیاورد که این خیلی معنادار بود و یک ضربه سخت به یک جریان درون نظام بود.

 

بعد از ناکامی آن جناح و خصوصا یک چهره کلیدی آن، امام آیت‌الله یزدی را به عنوان عضو فقهای شورای نگهبان منصوب کردند و این امر درون جریانات سیاسی انقلاب، به معنای بازسازی و احیای جریانی بود که عملا درون جامعه وجهه، پرستیژ و حیثیت خود را از دست داده بود؛ امام این‌ها را احیا کرد و با این اقدام می‌خواست بگوید که منظور من از اسلام آمریکایی این جریان فکری نیست و هر دو جریان درون نظام بوده، اختلافات آن‌ها درون خانوادگی است و هردو علاقمند به نظام، انقلاب و اسلام هستند، اما هرکدام با روش خاص خودشان و هدف هر دو هم بقاء و ثبات انقلاب و جمهوری اسلامی است.

 

من می‌خواهم بگویم این مسایل در چارچوب گفتمان و بیانیه، در پایان عمر امام بوده، اما امام از ابتدا به گونه‌ای اقدام کردند و این بازسازی را انجام دادند و با روش «کونوا دعاة الناس بغیر ألسنتکم» عملا این کار را انجام دادند. پس تاریخ این مساله به قبل از انتخابات مجلس سوم برمی‌گردد.

 

اما در مورد نامه امام به آقای مجید انصاری و پاسخی که امام به آن دادند؛ آقای مجید انصاری در آن نامه گفته است که:

«بسمه تعالی. محضر مبارک رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت‌الله العظمی امام خمینی- مدظله‌العالی‏

با ابلاغ سلام و ابراز ارادت، از آنجا که یکی از نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی- ایده الله تعالی- در مخالفت با حجت‌الاسلام والمسلمین آقای محتشمی وزیر محترم کشور مطالبی ایراد فرموده‌‏اند، از آن جمله «نقل معنا» اینکه مقصود حضرتعالی در نامه خود به هیات وزیران که هر وزیری باید در محدوده اختیارات خود اقدام نماید، جناب آقای محتشمی بوده است، برای جمعی از نمایندگان محترم و حقیر این سوال پیش آمده است که اگر امر بدین گونه بوده است ما تکلیف خود را بدانیم. والامر إلیکم- نماینده زرند کرمان.

۱۳۶۷.۶.۲۰- مجید انصاری کرمانی‏.»

 

«بسمه تعالی‏

جناب حجت‌الاسلام آقای محتشمی- ایده الله تعالی- از دوستان قدیمی من و فردی متدین، متعهد و مبارز است که با هوش سیاسی که دارد همیشه خدمتگزاری خوب برای اسلام و ایران بوده است.

مقصود من از نامه به هیات وزیران آقای محتشمی نیست. ان‌شاءالله آقایان در مسایلی که می‌‏‌خواهند به کسی نسبت دهند، دقت کافی نمایند و جهات شرعی را نیز مراعات نمایند.

۲۰ شهریور ۶۷

روح‌الله الموسوی الخمینی. (صحیفه امام، ج‏۲۱، ص: ۱۳۰)»

 

نقطه آغاز آن نامه‌ها این بود که در تاریخ ۲۲ خرداد ماه امام به آقای نخست‌وزیر و وزرا نامه‌ای نوشتند و این چنین فرمودند:

«بسم الله‏ الرحمن الرحیم

جناب آقای نخست‌وزیر، آقایان وزرا ایدهم الله‏ تعالی

مساله‏‌ای را که لازم دیدم تذکر دهم این است که قوام نظام اسلامی ایران بر اتحاد در روش و حرکت در کُلیت سیاست مورد قبول اسلام است. همگی باید سعی کنیم هر حرکتی، اعم از سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی، که انجام می‌‏‌دهیم به آن کلیت صدمه نزند. ترسیم کلیت متخذ از اصول اساسی قوانین اسلامی است که هدایت فرد و جامعه را بر عهده دارد. هر مسوولی و هر متعهد به نظامی باید سعی کند برای پیشبرد نظام در چارچوب محدودۀ وظایفش عمل کند؛ که در غیر این صورت، احتمال پاشیدگی نظام جدی است. لذا اگر هر وزیری دخالت در کار وزیر دیگر نماید، که حتی دخالت او باعث رشد کار گردد، مورد قبول نیست؛ چرا که خروج از چارچوب اختیارات ضررش بسیار بیشتر از رشد کار در نقطه‌‏ای دیگر است. روشن است که مشورت، هماهنگی و همکاری مورد بحث نیست.

 

اینجانب گاهی به موضع‌گیری‌های وزرا و نمایندگان در خارج از محدودۀ وظایفشان برخورد می‌‏‌کنم که متعجب می‌‏‌شوم. از باب مثال سیاست خارجی کشور بر عهدۀ وزیر امور خارجه است. اگر آقایان اعتراضی دارند، باید برادرانه در هیات دولت مطرح کنند. اگر به اعتراض جواب قانع کننده‏‌ای داده شد، که چه بهتر؛ والا وزیر امور خارجه است که در چارچوب سیاستِ ترسیمی از رهبری نظام و یا مجلس، تصمیم‏‌گیرنده است. این شیوۀ پسندیده‏‌ای نیست که هر وزیر و یا نماینده‏‌ای هر چه دلش خواست در مجامع عمومی بگوید.

 

آقایان وزرا، من به شما و به نمایندگان محترم نصیحت می‌‏‌کنم که سیاست‌های یکدیگر را تضعیف و یا تخریب نکنید؛ که اگر وحدت روش و حرکت در نظام نوپای اسلامی صدمه ببیند، نتایجی که دنیای استکبار از این برخورد‌ها می‌‏‌گیرد بسیار شکننده است. کاری نکنیم که دنیا فکر کند نظام اسلامی ایران با این اختلاف سلیقه‏‌ها و با این ابراز اختلاف‌ها هیچ‌گاه راه ثبات را نخواهد پیمود. خداوند به تمامی شما توفیق خدمت به بندگان خوب خدا را ارزانی دهد. والسلام.

۲۲ خرداد ۶۷

روح‏‌الله‏ الموسوی الخمینی»

 

پیش‌زمینه این نامه این‌گونه است که در آن موقع حرکت‌هایی صورت می‌گرفت؛ از جمله یکی از معاونین وقت وزیر امور خارجه مسافرت‌هایی به کشورهای خارجی انجام می‌داد. گزارش‌هایی به هیات دولت می‌رسید که وی در آن سفر‌ها مترجم به همراه خود نمی‌برد و برخلاف عرف دیپلماتیک به زبان انگلیسی صحبت می‌کرد و این اتفاق در هیات دولت بررسی شد. من احساسم این است که خود دکتر ولایتی هم از این مساله ناراحت بود، اما زورش نمی‌رسید یا بنا به هر دلیل دیگری نمی‌توانست جلوی او را بگیرد؛ لذا بدش نمی‌آمد که موضوع در هیات دولت مطرح شود. این‌قدر آن موضوع بالا گرفت که نخست‌وزیر و هیات وزیران نسبت به آن واکنش نشان داده و حتی احتمال اجازه ندادن به او برای سفر به کشورهای خارجی هم بود. در کنار این موضوع، مسایل جنگ و.. دست به دست هم داده بود و در ‌‌نهایت آقای مهندس موسوی نخست‌وزیر تصمیمی گرفت که در نخست‌وزیری، معاونت سیاسی در کنار سایر معاونت‌ها تشکیل شود. شرح وظایف این معاونت به گونه‌ای بود که شائبه دخالت در کارهای وزارت خارجه و در واقع شکل‌گیری یک وزارت خارجه در سایه پدید آمد.

 

علاوه بر این، آقای نخست‌وزیر یک شورای سیاسی هم در هیات دولت تشکیل داد که مسایل مختلف مربوط به انقلاب و سیاست خارجی در آن بررسی می‌شد؛ آن جلسه هر هفته پنجشنبه‌ها به مدت دو ساعت تشکیل می‌شد و وزرای سیاسی در آن شرکت می‌کردند؛ اعم از وزرای کشور، خارجه، اطلاعات، دفاع و معاونت‌های مربوطه. عمده آن بحث‌ها به سیاست داخلی و خارجی مربوط می‌شد. ما نسبت به مسائل سیاست داخلی حساسیت نداشتیم، زیرا در این حوزه نظر دولت به عنوان سیاست‌های کلی نظام باید پیاده می‌شد. اما وزیر و وزارتخانه خارجه نسبت به تصمیمات این شورا حساسیت داشتند و علاوه بر آن نسبت به برخی رفتار‌ها و سفر‌ها، در شورا اظهار نظراتی می‌شد و این مساله باعث شد تا وزیر خارجه مکررا خدمت امام برسد و بگوید دست ما بسته است و از سوی نمایندگان و وزرا مورد دخالت و پرسش قرار می‌گیریم؛ لذا محدودیت‌های زیادی داریم و وقتی به سفر خارجی می‌روم، حنای ما رنگی ندارد و آن‌ها فکر نمی‌کنند که با یک وزیر خارجه قدرتمند طرف هستند؛ بلکه فکر می‌کنند که در ایران همه تصمیم‌گیر هستند. امام هم با آنکه قانونمند بودند و معتقد بودند قانون باید اجرا شود، این نامه را خطاب به نخست‌وزیر و وزرا نوشتند تا هر وزیر در حیطه وظایف خود مسوول است، نباید در امور یکدیگر دخالت می‌کردند و اگر نظری هم داشتند در جلسه هیات دولت مطرح کنند.

 

 

چرا برخی نمایندگان وقت مجلس این‌گونه در افکار عمومی القاء کردند که منظور آن نامه امام شما هستید؟

 

نمایندگان جناح راست در داخل و خارج مجلس لابی‌های زیادی کرده بودند که من برای ادامه مسوولیت در وزارت کشور رأی نیاورم و تلاش زیادی در این راستا کرده بودند. لذا می‌خواستند وانمود کنند که منظور امام از نامه، شخص من بوده است. زیرا من بعد از انقلاب عضو وزارت خارجه بودم و سفیر ایران در سوریه و در بحث‌هایی چون تشکیل حزب‌الله و... فعالیت داشتم. آن‌قدر بنده در سیاست خارجی موثر واقع شده بودم که آقای ولایتی برای آنکه در سوریه بمانم قانونی را در مجلس تصویب کرد که وزارت خارجه حق داشته باشد در جایی که لازم باشد مسوولیت سفیر را تمدید کند، زیرا در آن زمان سفیر حداکثر ۴ سال می‌توانست باقی بماند. من کسی بودم که هم در مسایل داخلی و هم خارجی صاحب‌نظر بودم و در هیات دولت و شورای سیاسی بحث می‌کردم که احیانا خبر آن در مجلس هم پخش می‌شد. لذا سعی کردند بگویند که فقط من مورد نظر امام بوده‌ام تا با این ترفند من در مجلس رأی نیاورم، زیرا متوجه شده بودند که رأی من خوب بود.

 

 

در واقع می‌خواستند شما را استیضاح کنند...

 

نه؛ در آن زمان کابینه دو مرحله‌ای بود. یک‌بار وقتی رئیس‌جمهور انتخاب می‌شد کابینه را به مجلس معرفی می‌کرد و یک‌بار هم وقتی که دوره جدید مجلس شروع به کار می‌کرد دوباره برای اعضای دولت رأی گیری می‌شد؛ یعنی در طول چهار سال هیات دولت دو بار رأی می‌گرفت و این اتفاق هنگام رایِ‌گیری مرحله دوم بود. بر این اساس این مطالب را با شدت و حدت از تریبون مجلس بیان کردند. امام مباحث مجلس را از طریق پخش مستقیم رادیو دنبال می‌کردند. وقتی دیدند چنین وضعیتی است، احمد آقا را صدا می‌زنند و می‌گویند این نماینده‌های مجلس با چوب من می‌خواهند محتشمی را بزنند؛ می‌گویند منظور من از نامه، آقای محتشمی بوده، در حالی که این‌جور نبوده است. لذا به نماینده‌ها بگویید از من سوال کنند تا من جواب بدهم. حاج احمد آقا هم با مجلس تماس می‌گیرند و چون آقای مجید انصاری با دفتر امام ارتباط داشتند، احمد آقا از او می‌خواهد که چنین نامه‌ای بنویسد.

 

 

یعنی امام شخصا این کار را می‌کنند...

 

بله. در قالب سوالی که خودشان خواستند، پاسخ دادند. آن پاسخ در مجلس تکثیر شد و آقای سرحدی‌زاده –که خدا سلامتش بدارد- و آن موقع وزیر کار بود، نامه را در صحن قرائت کرد و نمایندگان به او اعتراض شدید کردند که چرا در وقت مربوط به خودت در مورد موضوعی دیگر حرف زدی؟ ایشان هم گفت من حق دارم در وقت قانونی خودم در دفاع از خودم یا هر وزیر دیگر حرف بزنم.

 

 

آقای محتشمی! در همین زمینه، اخیرا آقای دکتر ظریف در کتاب خاطراتشان از شما به خاطر مخالفت با فرستادن ایشان به آمریکا به عنوان نماینده ایران در سازمان ملل گلایه کرده‌اند. می‌توانید در خصوص دلیل اتخاذ آن مواضع توضیح دهید؟

 

من هم این مطالب را از بعضی رسانه‌ها شنیدم اما کتاب ایشان را نخوانده‌ام. ولی واقعیت این است که من الان چیزهایی که آقای ظریف در خاطراتشان نوشته‌اند و نسبت داده‌اند را دقیقا به یاد ندارم. اما آنچه به یاد دارم و آن زمان ما در داخل کشور شنیدیم این است که وقتی ایشان در نمایندگی سازمان ملل بودند، آقای دکتر ولایتی و هیات ایرانی ایشان را می‌بینند می‌پسندند که یک جوان خوش بیان و مسلط بر زبان انگلیسی بوده و دبیرکل سازمان ملل هم از ایشان تعریف می‌کند. اطلاعات دیگری که ما آن زمان از ایشان داشتیم این بود که آقای ظریف از دوران دبیرستان به آمریکا رفته و تحصیلات مدرسه‌ای و دانشگاهی را در آنجا گذرانده است؛ البته گویا وی در خاطراتش گفته که تحصیلات دانشگاهی را آمریکا گذرانده است. وقتی دکتر ولایتی به آمریکا می‌رود دکتر ظریف را جذب نمایندگی ایران می‌کند و وقتی وی همراه دکتر ولایتی به ایران می‌آید، چون در سن سربازی بوده و خدمت نرفته بود، پلیس فرودگاه مانع خروج وی می‌شود. از فرودگاه با من که آن موقع وزیر کشور بودم، تماس گرفتند و گفتند فلانی می‌خواهد از کشور خارج شود و اگر شما اجازه بدهید از کشور خارج شود. من گفتم نمی‌توانم برخلاف قانون به کسی که سرباز است اجازه دهم به خارج از کشور برود. آقای ولایتی هم با من تماس گرفت و ایشان را راهنمایی کردم؛ گفتم من نمی‌توانم برخلاف قانون اجازه دهم وی خارج از کشور برود، مگر اینکه دوره سربازی برود. اما شما می‌توانید یک کار کنید و آن اینکه برخی ارگان‌ها برای انجام وظایف و ماموریت‌های قانونی خود، اختیار داشتند که درخواست نیروی سرباز وظیفه نمایند فلذا به ایشان عرض کردم که درخواستی به شورای عالی دفاع بنویسند و برای نیروهای مورد نیاز، مصوبه می‌گیرند که آن‌ها دوران سربازی را در فلان ارگان خدمت کنند. شما هم می‌توانید با رئیس‌جمهور که رئیس شورای عالی دفاع است صحبت کنید تا ایشان این مصوبه را بگیرند که دوره خدمت را در نیویورک بگذارند و رفت و آمد داشته باشد. دکتر ولایتی از این راه تشکر کرد و از همین طریق موضوع را حل کرد.

 

اما دکتر ظریف چیز دیگری را نسبت داده و آن اینکه وقتی موضوع نمایندگی ایشان در نیویورک‌، مطرح شده من مخالفت کرده و گفته‌ام وی آمریکایی است! این مطلب خیلی عجیبی است. زیرا اصولا سفرا در هیات دولت مطرح نمی‌شدند. سفیر را وزیر خارجه پیشنهاد می‌کند و رئیس‌جمهور استوارنامه وی را امضا‌ می‌کند. قبل از آن هم اگر او را به کشور مقابل می‌فرستند تا اگر آن‌ها تأیید کردند، استوارنامه امضا می‌شود. من تعجب می‌کنم که دکتر ظریف می‌گوید وقتی بحث نمایندگی دکتر ظریف مطرح شد، بنده مخالفت کرده‌ام؛ من چنین مخالفتی را به خاطر ندارم و اساس چنین اتفاقی نمی‌افتاد.

 

نکته دیگر اینکه گفته‌اند من در نماز جمعه گفته‌ام که آقای محلاتی در مورد قطعنامه ۵۹۸ نامه نوشته است. من یادم نمی‌آید چنین حرفی را زده باشم. خوب بود که خودش می‌آمد با من حرف می‌زد. زیرا در اتاق من همیشه باز بود و حتی استانداری‌ها را موظف کرده بودیم که هفته‌ای یک‌بار درب دفتر باز باشد تا همه حرف خود را بزنند؛ چه رسد برای دیپلمات‌ها و ایشان می‌توانست توضیح دهد و نیازی نبود که به روز قیامت حواله دهند؛ اما اگر ما حرفی زده‌ایم و اشتباهی کرده‌ایم عذرخواهی می‌کنیم!

 

آقای محتشمی! بعد از نامه امام، آقای ناطق نوری نامه‌ای به امام می‌دهند که در آن می‌گویند:

«بسمه تعالی. محضر مقدس رهبر عظیم‏الشأن انقلاب، حضرت امام مدظله‌العالی

با تقدیم سلام و آرزوی طول عمر برای آن وجود مبارک، احتراما معروض می‌‏دارد، همان‏طوری که مستحضر هستید در رابطه با رأی اعتماد به اعضای محترم دولت از حضرتعالی راجع به حجت‏الاسلام جناب آقای محتشمی، وزیر محترم کشور سوالی شد که پاسخ آن، روز رأی‏گیری بین نمایندگان پخش و از تریبون مجلس خوانده شد و ایشان مجددا به عنوان وزیر کشور انتخاب شدند لکن بعضی در سطح مجلس حتی از تریبون مجلس چنین منعکس نمودند: کسانی که به آقای محتشمی رأی مثبت ندادند مخالفت با فرمان شما کردند. چنانچه مصلحت بدانید بیان فرمایید آیا نظر مبارک رأی مثبت دادن به ایشان بود؟ و کسانی که رأی ندادند خدای ناکرده خلاف فرمان حضرتعالی که قهرا خلاف شرع هم هست عمل نمودند یا خیر؟

۶۷.۶.۲۴

مقلد کوچک شما: علی‏اکبر ناطق نوری»

 

امام هم در پاسخ می‌گویند:

«بسمه تعالی

جناب حجت‌‏الاسلام آقای ناطق نوری دامت افاضاته

با سلام، در جمهوری اسلامی جز در مواردی نادر که اسلام و حیثیت نظام در خطر باشد، آن هم با تشخیص موضوع از طرف کار‌شناسان دانا، هیچ کس نمی‌‏تواند رأی خود را بر دیگری تحمیل کند؛ و خدا آن روز را هم نیاورد. من تمام سعی خود را می‌‏نمایم که با نسبت مطلبی به من، کسی مظلوم نگردد. من شما را هم فردی متدین، متعهد، مبارز و دارای هوش سیاسی می‌‏دانم. برای من شما و آقای محتشمی فرقی ندارد. من هر دوی شما و همین‏طور همۀ دست‌اندرکاران صدیق نظام و تمامی افرادی که چون شما قلبشان برای اسلام و ایران می‌‏تپد را فرزندان اسلام و انقلاب می‌‏دانم. همه باید سعی کنیم تا روح وحدت و پاکی را بر محیط کارمان حاکم گردانیم، تا بتوانیم تمامی قدرت‌ها و ابرقدرت‌ها را به زانو درآوریم. باید تلاش کنیم زهد و قدس اسلام ناب محمدی را از زنگارهای تقدس مآبی و تحجرگرایی اسلام آمریکایی جدا کرده و به مردم مستضعفمان نشان دهیم. ما اگر توانستیم نظامی بر پایه‏های نه شرقی نه غربی واقعی و اسلام پاک منزه از ریا و خدعه و فریب را معرفی نماییم، انقلاب پیروز شده است. توفیق جنابعالی را از خداوند متعال خواستارم. والسلام علیکم و رحمة‏الله‏.

۶۷.۶.۲۸

روح‌الله‏ الموسوی الخمینی»

 

نکته مهم این نامه آن است که رویکرد امام این بوده که نظرات فردی نباید در نظام تحمیل شود؛ مگر در موارد خاص، آن هم با نظر کار‌شناسان دانا. اگر ممکن است این رفتار امام را در طول رهبری امام بررسی کنید و اگر مورد دیگری را سراغ دارید، بفرمایید.

 

نکته مهمی که در سیره حضرت امام وجود دارد، بحث قانون‌گرایی حضرت امام است. ایشان کاملا در گفتار و عمل قانون‌گرا بودند و به هیچ وجه تخطی از قانون را برنمی‌تافتند. این را از بدو ورود به ایران و پس از انقلاب نشان دادند. من این خاطره را به یاد دارم که در ماه‌های اول پس از انقلاب مقررات راهنمایی و رانندگی هم ملغی شده بود و هر کس از چراغ قرمز رد می‌شد، از خط ویژه عبور می‌کرد و.... اما امام در یک اقدام که مانند صاعقه بود و توجه ارگان‌های تازه تأسیس مانند کمیته را برانگیخت و صدای غرش آن گوش جان‌ها را نوازش داد و آن اقدام این بود که وقتی امام در قم سوار بر ماشین می‌خواستند به دیدن یکی از آقایان بروند، راننده ماشین و اسکورت‌ها حرکت کردند. آن‌ها از چراغ قرمز رد شدند و امام با دست روی داشبورد ماشین زدند و گفتند چرا از چراغ قرمز رد می‌شوید؟ راننده گفت این کار برای حفاظت از جان شماست، زیرا خطرات از جانب دشمن زیاد است و حرف‌هایی از این قبیل... امام گفتند این حرف‌ها نیست! باید طبق قانون عمل کنید. شما تخلف کردید و باید مجازات شوید! وقتی امام این برخورد را کردند، سخنانشان در مجامع مختلف طنین‌انداز شد. امام در همه مسایل ریز و درشت به قانون اهمیت می‌دادند و اجازه نمی‌دادند کسی مرتکب تخلف از قانون شود.

 

نمونه دوم این بود که در برخی مسایل که بین شورای نگهبان و دستگاه‌های دیگر اختلاف پیش می‌آمد همواره نظر شورای نگهبان را تأیید می‌کردند؛ از جمله اختلاف استاندار وقت اصفهان و شورای نگهبان و.... در واقع نظر شورای نگهبان همیشه برنده و فصل‌الخطاب بود؛ تا اینکه انتخابات مجلس سوم پیش آمد و من در جلسات قبل از انتخابات حدس زدم که این شورا گرایش خاصی دارد و ممکن است تخلفاتی رخ دهد. من به امام عرض کردم که در این انتخابات شورای نگهبان برخلاف قانون نظراتی دارد که هم خودش می‌خواهد اعمال کند و هم از ما می‌خواهد که ما به آن‌ها عمل کنیم. اگر از ما می‌خواهید به نظرات آن‌ها عمل کنیم، بگویید. اما اگر بخواهیم طبق قانون عمل کنیم اصطکاک میان ما و شورای نگهبان پیش می‌آید. ایشان گفتند شما به قانون عمل کنید! عرض کردم که من اگر طبق قانون عمل کنم، قطعا اختلاف با شورای نگهبان پیش بیاید به شما ارجاع می‌دهند و اگر قرار است شما نظر شورای نگهبان را تأیید کنید، از الان بگویید که ما نظر شورای نگهبان را عمل کنیم. اما گفتند من از قانون حمایت می‌کنم! خیال ما راحت شد و آن اتفاقات در جریان انتخابات مجلس سوم پیش آمد و امام محکم از قانون حمایت کردند و منجر به این شد که شورای نگهبان گفت وزارت کشور‌ها این کار‌ها را کرده، شما (امام) از آن حمایت کرده‌اید و ما می‌خواهیم استعفا دهیم. امام گفتند شما بگویید وزارت کشور در کجا برخلاف قانون عمل کرده تا با آن برخورد کنیم؛ و گرنه بر سرکار برگردید؛ استعفا یعنی چه؟

 

این نشان می‌دهد که امام همواره به قانون عمل کرده‌اند؛ بجز برخی مسایل حساس و اضطراری در شرایط جنگ و برای منافع و مصلحت مردم. برخی مسایل مربوط به جنگ را اصلا نمی‌توان در مجلس در مورد آن حرف زد و تصمیم‌گیری کرد. در آنجا رهبری می‌تواند از اختیارات قانون خود استفاده کرده و فوری تصمیمی بگیرد. در‌‌ همان شرایط هم بدون نظر کار‌شناسان خبره نمی‌توان تصمیم گرفت و لذا امام در این پاسخ اشاره موکدی بر این اصل مهم داشتند.

 

 

احتمالا یکی از موارد کار‌شناسان خبره،‌‌ همان سران قوا بوده‌اند. درست است؟

 

خیر. یک نمونه‌اش بعد از فتح خرمشهر است که دشمن شکست خورده بود و تنها کسی که مخالف ادامه جنگ بود امام بودند. آقایان نزد امام آمدند و گفتند ما باید یک قسمت از خاک عراق را بگیریم و از موضع قدرت پشت میز مذاکره با عراق بنشینیم تا خسارت بگیریم. حضرت امام گفتند این را بدانید نیروهای عراقی، اما وقتی ما داخل عراق برویم معادله تغییر می‌کند و نیروهای عراقی با رویکرد جدیدی وارد می‌شوند. اما سران قوا اصرار داشتند که نیروهای ما با اخلاص جنگ را ادامه خواهند داد. امام گفتند نظر من این است، اما شما بروید با کار‌شناسان صحبت کنید و اگر آن‌ها همین حرف شما را می‌زدند، جنگ را ادامه دهید. پس نظر امام روی کار‌شناسان دانا بود که آن کار‌شناسان سران سه قوه نبودند؛ بلکه کار‌شناسان نظامی ارتش و سپاه بودند.

 

 

نمونه‌ای که ذکر کردید، از مثال‌های معروف در این زمینه است؛ آیا مورد دیگری را هم از مشورت امام با نخبگان و اهمیت ایشان به نظر آن‌ها، در ذهن دارید؟

 

مهم‌ترین مساله‌ای که مربوط به اختیار رهبری نظام و ولایت فقیه می‌شود، جنگ و صلح است. علاوه بر مثال اول، در مورد قطعنامه ۵۹۸ هم این اتفاق افتاد. امام تا چند روز قبل معتقد بودند جنگ باید تا رفع فتنه (نابودی حزب بعث) تداوم یابد و با قاطعیت پیش رفت تا به نتیجه رسید. اما در فاصله کوتاهی نظرات مختلف کار‌شناسی مانند سیل به طرف حضرت امام آمد؛ کار‌شناسان نظامی آمدند و گفتند ما دیگر نمی‌توانیم بجنگیم، اگر بخواهیم در جنگ پیروز شویم به چند سال زمان نیاز است و به تسلیحات پیشرفته‌ای چون بمب اتم نیاز است، طرف مقابل ما هم پیشرفت کرده است. اقتصاددان‌ها هم گفتند بودجه نداریم، نفت فروش نمی‌رود و اگر بخواهیم هم کشور را اداره کنیم و بجنگیم، ناتوان هستیم و غیر ذلک. از طرف دیگر مسایل اجتماعی مطرح بود که مردم از نظر معیشتی تحت فشار هستند و... سران قوای لشکری و کشوری هم جمع شدند، این نظرات را دسته‌بندی کردند، تقدیم امام کردند و ایشان به این نتیجه رسیدند که جنگ نمی‌تواند ادامه یابد؛ بنابراین قطعنامه را پذیرفتند و اعلام کردند ما بر اساس نظرات کار‌شناسی به این نتیجه رسیدیم.

 

این یک مساله بسیار مهمی بود که حکم مرگ و حیات را برای ما داشت و این‌گونه نبود که امام بر این نظر خود که تا آخرین قطره خون و آخرین خانه و کاشانه به جنگ ادامه دهیم، ولو کشور نابود شود، پافشاری کنند؛ ایشان وقتی کار‌شناسان گفتند ادامه جنگ منجر به نابودی همه توان کشور می‌شود و به مصلحت نیست، قطعنامه را پذیرفتند. این دو نمونه را بیان کردم، زیرا بقیه موارد خیلی سهل‌تر و آسان‌تر بود.

 

 

آقای محتشمی! امام به قانون تأکید دارند، اما همزمان از نیروهای انقلاب حمایت می‌کنند؛ مثلا وقتی آقای یزدی رأی نمی‌آورد، امام ایشان را به عضویت در شورای نگهبان منصوب می‌کنند یا مثلا بعد از پاسخ صریح به نامه آقای قدیری، از ایشان دلجویی می‌کنند، یا مواردی که در سوالات بالا در مورد خود شما مطرح شد و... اما در بعضی موارد این قاعده شکسته می‌شود؛ یکی از آن موارد که مربوط به شما هم می‌شود، موضوع نهضت آزادی است و از آن‌ها حمایت نمی‌کنند. در مورد نیروهای متحجر هم این‌گونه است. در واقع چرا امام در برخورد با نیروهای انقلاب که صبغه اسلامی دارند موضع حمایتی دارند، اما در موردی مانند نهضت آزادی این روال را می‌شکنند؟

 

سوال شما یک سوال فنی است و جواب دادن به آن نیاز به توضیح دارد. همان‌طور که شما مطرح کردید، روش امام قانونمند و بر اساس نظر کار‌شناسی بود و از تمام نیروهایی که زیر چتر انقلاب اسلامی و مصالح کشور و مردم هستند، دفاع می‌کنند. بله! اختلاف سیره و روش جای خود را دارد و «هر کسی از ظن خود شد یار من». خود امام می‌گویند که همه این جریانات می‌خواهند اسلام پایدار بماند، همه این جریانات دنبال برقراری نظام جمهوری اسلامی و کار کردن برای مردم و پابرجایی استقلال کشور و حاکمیت اصل نه شرقی نه غربی هستند.

 

اما جریاناتی هستند که نه برای انقلاب کاری کرده بودند و نه اکنون دنبال پایداری نظام و انقلاب و استقلال کشور هستند؛ از جمله مقدس‌نما‌ها و به قول امام انجمن حجتیه. این‌ها کسانی نبودند که یک گام برای بقای انقلاب برداشته باشند و شاید کینه امام و انقلاب را در سینه حبس کرده و دنبال ضربه بیشتر به انقلاب بودند. یعنی اگر در ظاهر انقلابی شده بودند، برای تسخیر پست‌ها و رسیدن به اهداف خودشان بودند. این‌ها کسانی نبودند که در چارچوب نظام و انقلاب باشند تا بخواهد حمایتی از آن‌ها شود؛ همین الان هم آن‌ها درصدد ضربه زدن به انقلاب هستند. از جمله این گروه‌ها نهضت آزادی بود. در ابتدای امر بر اساس توصیه نیروهای انقلاب امام پذیرفتند که این‌ها دولت موقت را به دست گیرند. اما گروه‌هایی چون نهضت آزادی این‌گونه نبودند که از ابتدای نهضت همراه مردم بوده باشند. اتفاقا وقتی امام در نجف بودند، نهضت آزادی پیام می‌داد که تند نروید و شعار سرنگونی شاه سرابی بیش نیست؛ شاه رفتنی نیست و پشت سر آن قدرت‌های دنیا، ارتش و ساواک هستند. شعاری بدهید که قابل اجرا باشد و آن شعار این است که در کشور قانون اساسی اجرا شود، نظام، نظام پارلمانی باشد و حکومت و دولت از آن رأی بگیرند که این شعار اجرایی و قانونی است. آن‌ها در بیان این شعار استمرار داشتند و حتی سراغ بعضی مراجع رفته و آن‌ها را همراه خود کردند؛ پس حرکتشان انحرافی بوده و خودشان زاویه ایجاد کردند. آن‌ها در جامعه دودستگی ایجاد کردند که عده‌ای یک طرف رفتند و عده‌ای هم دنبال این رفتند که حکومت قانونی شود و دست مردم بیفتد. در حالی که رژیم سلطنتی در طول تاریخ فاسد بوده و حرف امام این بود.

 

وقتی هم که امام به نوفل‌لوشاتو رفتند و خود شاه و حکومتش فهمیدند که رفتنی هستند، باز هم سران نهضت آزادی و جبهه ملی به آنجا رفت و همین حرف‌ها را زد. می‌گفت مردم از مبارزه خسته شده‌اند و به مردم اجازه دهید که مردم سر کار بروند، زیرا غذا و امکانات نیست، اعتصابات کشور را از پا درآورده و شاه هم رفتنی نیست. امام فرمودند اولا مردم خسته نشده‌اند؛ من و شما که پیرمرد هستیم ممکن است خسته شویم، اما مردم نه. ثانیا فکر می‌کنید اگر به شاه فرصت دوباره دهیم برنمی‌گردد و کار خود را ادامه نمی‌دهد؟ بازرگان گفت اگر برگشت دوباره به مردم می‌گوییم به خیابان برگردند. امام گفت عجب! الان که مردم در خیابان هستند و شاه در حال سقوط است بگوییم به خانه بروید، بعد دوباره آن‌ها را برگردانیم؟ مگر مردم مسخره ما هستند؟! نخیر! این اعتصابات ادامه پیدا می‌کند و شاه هم باید برود!

 

این‌ها این‌جوری بودند! بعد از انقلاب هم که در دولت حضور یافتند، نخست‌وزیر دولت موقت هفته‌ای دو بار در تلویزیون حضور می‌یافت. وی می‌گفت مردم متشکریم که انقلاب پیروز شد! الان دیگر دولت موقت است و به خانه برگردید! مردم در خیابان مرگ بر آمریکا می‌گفتند و سفارت آمریکا که کل جاسوسی‌های بعد از انقلاب در آنجا انجام می‌شد تسخیر شد، آقای بازرگان در الجزایر با برژینسکی ملاقات کرد؛ بدون مشورت با رهبر انقلاب و مردم. بنابراین این‌گونه نبود که عناصر حزبی دولت موقت، اقدامات گروه‌گرایانه خود را در قالب یک فعالیت دولتی به عنوان یک جریان درون نظام بوده و سهمی در روی کار آمدن آن داشته باشند و بعد از آن همراه نظام و مردم باشند.

 

متحجر‌ها، مقدس‌مآب‌ها و انجمن حجتیه یک روی سکه بودند و روشنفکران، لیبرال‌ها، جبهه ملی و نهضت ملی روی دیگر سکه. شما می‌بینید که جبهه ملی بر خلاف مردم که می‌گفتند استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، قصاص را وحشی‌گری می‌خوانند که امام آن فتوای تاریخی را در مورد آن‌ها دادند. بنابراین این‌ها درون نظام نبودند که شما می‌گویید چرا امام از آن‌ها دفاع نکردند. به قول حضرت امام اگر به آقایان نهضت آزادی فرصت داده می‌شد این مملکت را در دامن آمریکا می‌گذاشتند.

 

اما در عین حال امام اجازه ندادند با آن‌ها برخورد شود. چرا؟ من فراموش نمی‌کنم بعد از نامه‌ای که امام در مورد نهضت آزادی به من فرستادند و رونوشت آن را برای سران قوا نیز جهت اطلاع فرستادند، آقایان سران قوا رفتند خدمت امام؛ آقای مهندس موسوی، آیت‌الله خامنه‌ای، آقای هاشمی رفسنجانی و آیت‌الله موسوی اردبیلی. آن‌ها به امام گفتند که نهضت آزادی مخالف انقلاب و خلاف نظام جمهوری اسلامی هستند. امام گفتند نخیر! این‌ها مخالف جمهوری اسلامی نیستند؛ با شما‌ها مخالف هستند! آن‌ها گفتند این‌ها علیه شما حرف می‌زنند و ولایت فقیه را زیر سوال می‌برند. امام فرمودند خب! علیه من حرف می‌زنند؛ مگر من اصول دین هستم که اگر علیه من حرف زدند، آن‌ها را بگیریم؟! زیرا آن آقایان می‌گفتند دستگیرشان کنیم تا غائله نهضت آزادی تمام شود، اما امام مخالفت کردند و گفتند کاری به آن‌ها نداشته باشید و متعرضشان نشوید.

 

یعنی امام از آن‌ها به این عنوان که یک رکن نظام باشند و در دولت و مجلس و... باشند دفاع نکردند، زیرا وقتی مملکت را اداره می‌کردند مملکت را به سمت آمریکا و منافقین می‌بردند؛ آن‌ها مسعود رجوی را فرزند خودشان می‌دانستند و نمی‌توانستند یکی از ارکان نظام باشند. زیرا تجربه خود را نشان داده بودند، اما به عنوان یک شهروند می‌توانستند در جامعه حضور داشته باشند و کسی متعرض آن‌ها نشود.

 

 

یعنی فعالیت حزبی و غیردولتی هم می‌توانستند بکنند؟

 

البته می‌دانید که نهضت آزادی از ابتدا مجوز فعالیت هم نداشت که منحل شود؛ اما تحت عنوان نهضت آزادی کار می‌کرد و تحت همین عنوان در سفارت آمریکا جلسه می‌گذاشتند یا امیرانتظام با شوروی رابطه برقرار کرده بود و... به این‌ها اجازه فعالیت داده نشد، اما در زمان آقای عبدالله نوری به این‌ها گفته شد که چه اصرار به نام نهضت آزادی دارید؟ بیایید و به نام دیگری مجوز بگیرید. اما آن‌ها از این کار اجتناب کردند و خواستند نهضت آزادی را همچنان علم نگه دارند، زیرا این علم به طرف آمریکا رفته است و اگر حزب دیگری بود نمی‌توانست به سمت آمریکا برود.

 

 

آیا نامه شما به امام در خصوص نهضت آزادی هم کار خودتان بود یا اینکه مانند آن نامه آقای مجید انصاری از شما درخواست نوشتن این نامه شده بود؟

 

نخیر! آن نامه در شرایطی بود که این‌ها در دوران جنگ و در حالی که آحاد مردم در مقابل تجاوز همه جانبه قدرت‌های جهانی به رهبری صدام کاملا علیه ادامه جنگ موضع داشتند. این نامه‌ها و بیانیه‌ها همه جا پخش می‌شد و در خانه‌ها جلسه سخنرانی می‌گذاشتند و ادامه داشت. در دوره سوم مجلس زمزمه‌هایی شد که می‌خواهند لیست برای مجلس بدهند. بنده به عنوان مسوول امنیت کشور به این نتیجه رسیدم که این‌ها که الان تریبون دستشان نیست و در مجلس نیستند، این‌گونه با آرمان مردم می‌ستیزند. در حالی که در هیچ کشوری از دنیا در زمان جنگ به هیچ حزبی اجازه فعالیت داده نمی‌شد و کوچکترین حرف علیه نظامیان مساوی نابودی آن‌هاست، این‌ها هر روز علیه رزمندگان حرف می‌زدند و از پشت خنجر می‌زدند؛ آن وقت به مجلس هم می‌خواستند بروند. گرچه ممکن بود رأی هم نیاورند، اما احتمال داشت چند نیروی آن‌ها به مجلس برود و آن وقت نمی‌شد اوضاع را جمع کرد. لذا من نامه‌ای به امام نوشتم و سخنرانی‌ها و بیانیه‌های آن‌ها را به پیوست ارسال کرده و از امام پرسیدم که آیا این‌ها می‌توانند وارد مجلس شوند؟ امام هم آن پاسخ را به نامه دادند.

 

 

حاج آقا! اکنون می‌خواهیم به آن روی سکه بپردازیم. امام از متحجران بیشتر از نهضت آزادی گلایه می‌کردند. متحجرین چه کسانی بودند؟

 

اصولا از وقتی که نهضت اسلامی امام در سال ۱۳۴۱ شروع شد، تا مقطعی مراجع تقلید هم همراه بودند. اما رفته رفته تحت تأثیر افراد خاصی که با پسوند و پیشوند مقدس روی صحنه می‌آمدند و با پیشانی‌های پینه بسته، تسبیح و اذکار خود را نشان می‌دادند و نزد عوام مقبولیتی پیدا کرده بودند، یکسری از علما کنار کشیده بودند؛ یا از روی مراعات این‌ها، یا از روی ترس و وحشت یا با اعتقاد به اینکه اسلام و حوزه علمیه باید حفظ شود. امام پشت این جریانات و شایعات چهره متحجرین و مقدس‌مآب‌ها را مشاهده می‌کردند. کار به جایی رسید که امام با جمع کوچکی از شاگردان، فضلای حوزه علمیه قم و شماری از مردم تنها ماندند. خصوصا بعد از کشتار مدرسه فیضیه خیلی‌ها وحشت کردند و رسما گفتند «لا تلقوا بأیدیکم إلی التهلکة» حکم می‌کند که جوانان و مردم را به کشتن ندهیم. حتی بعضی از مراجع یا سران انجمن حجتیه می‌گفتند خمینی جواب این خون‌های ریخته شده در ۱۵ خرداد را چگونه می‌دهد؟ این جریان یک جریان کاملا اعتقادی بود و مثال می‌زدند که مشت و سندان هیچ تناسبی با هم ندارد... پوست و گوشت بچه‌هایتان را جلوی گلوله‌های آتشین حکومت قرار می‌دهید و...

 

یک تیم روحانی دیگر در تهران و جاهای دیگر هم بود که با شعار «الکفر مله واحده» فعالیت می‌کرد. زیرا امام در سخنان خود موضوع اسرائیل را مطرح کرده بودند و مثلث شاه، آمریکا و اسرائیل را به عنوان مثلث شومی که استقلال کشور را به باد می‌دهد مطرح کرده بودند و روی موضوع اسرائیل و فلسطین تأکید داشتند. این گروه روحانی فعالیت می‌کردند و امام جماعت هم داشتند و می‌گفتند مسیحی‌ها، بودایی‌ها، زردشتی‌ها و... همه کافر هستند و اینکه فقط به اسرائیل و یهودیان ایراد بگیرید کافی نیست.

 

یعنی یکسری حرکت‌های انحرافی و تشکیک‌آمیز علیه امام وجود داشت و امام در ابتدای نهضت تحمل کرد. وقتی انقلاب پیروز شد این‌ها یک مرتبه سر برآوردند و گفتند با این مردم پابرهنه نمی‌توانید کشور را اداره کنید و ما نیروهای درس‌خوانده داریم. آقای شیخ محمود حلبی، رئیس این جریان حجتیه به امام پیغام داد که ما حدود ۱۵، ۱۶ هزار جوان دکتر و مهندس داریم که می‌توانند کشور را اداره کنند. امام گفتند که‌‌ همان جوان‌هایی که انقلاب کردند، خودشان می‌توانند کشور را اداره کنند و نیازی به دکتر و مهندس‌های شما نیست.

 

اما این‌ها دست‌بردار نبودند و از راه‌های مختلف در ادارات، ارتش، سپاه و.. سعی کردند تا ارکان را تسخیر کنند و تا حدودی موفق هم باشند. اما هشدارهای امام باعث شد تا در سایه قرار گیرند؛ زیرا اگر خود را نشان می‌دادند، سیبل می‌شدند. اما داستان ضربه زدن این‌ها از راه دیگری دنبال شد: با مبانی فقهی حضرت امام از طریق مبانی فقهی دیگر فقها مبارزه می‌کردند. امام که در این نامه‌های اخیر این همه مسایل ریز و درشت مبتلا به جامعه را دنبال می‌کنند (در نامه به محمدعلی انصاری، قدیری، منشور روحانیت و...) نشان‌دهنده حرکت‌های موذیانه‌ای است که این‌ها داشتند و متأسفانه به خاطر اینکه روحانیون، شاگردان امام و حتی فقهای شورای نگهبان در فضا و عالم حاکمیتی اسلام نبودند؛ فقه اسلام را‌‌ همان فقه خشک دربسته‌ای که داخل حجره‌های حوزه علمیه تدریس می‌شد می‌دیدند و اصلا نمی‌توانستند درک کنند که اگر فقه علمی بخواهد عملی کند، زمان و مکان کاملا در آن دخالت دارد و همان‌طور که امام گفتند موضوعی که قبلا یک موضوع الحده بود، همین حکم صد سال قبل یک حکمی داشته و امروز با تغییر شرایط زمانی و مکانی حکم کاملا تغییر می‌کند. آقایان می‌گویند احکام اولیه! در تمام شرایط می‌خواهند حکم اولیه جاری باشد، در صورتی که در شرایط مختلف حکم ثانویه حاکم می‌شود. ممکن است در کشور ما یک حکم جاری باشد و در کشور دیگر حکم دیگری باید اجرا شود.

 

بنابراین درک این آقایان از اسلام، خیلی سخت بود. این‌ها از این روزنه وارد می‌شدند و به کارهای دولت ایراد می‌گرفتند. مثلا مسجد وقتی وقف می‌شود، از تخوم ارض تا عرش اعلاء حکم مسجدیت را دارد و می‌گویند نمی‌شود این حکم را تغییر داد و مثلا اگر خیابان یا اتوبانی بخواهد ایجاد شود، باید دور بزند! در حالی که حتی اگر مسجدی که مرکز توحید و همبستگی مسلمانان و عبادت بود، تغییر ماهیت داد و مرکز تفرقه و تجمع سران کفر، شرک و الحاد شد که به آن مسجد ضرار می‌گوییم، پیامبر(ص) آن را تخریب کردند.

 

آن مقدس‌مآب‌ها سراغ امام رفتند و گفتند که محتشمی در محله بدنام جنوب تهران، ۴ مسجد را خراب کرده و به اسلام اهانت کرده و... امام می‌فهمید که پشت قضیه چه کسانی هستند؛ حتی برخی اصناف بازار هم جزو معترضان به این اقدام بودند. مساجدی که در آنجا بود، مساجدی بودند که محل قرار عوامل فاسد، فاحشه‌ها، قاچاقچیان مواد مخدر و... بود. اگر آن مساجد را تخریب نمی‌کردیم، فساد ادامه می‌یافت. در واقع مسجد ضراری بود که اگر خراب نمی‌شد، فساد ادامه می‌یافت. لذا امام کار را تشویق کردند و با نظر مثبت امام کار جلو رفت. مردم هم از آن کار راضی بودند.

 

این نوع نمونه‌ها را ما باز هم در رفتار امام می‌بینیم؛ مانند فتوای شطرنج که خیلی‌ها بلند شدند و می‌گفتند چطور چیزی که حرام بوده حلال شده است؟ امام در پاسخ به آقای قدیری هم گفتند که ما مقدس‌تر از آیت‌الله سید احمد خوانساری چه کسی را داشتیم؟ حتی او هم شطرنج را حلال اعلام کرد.

کلید واژه ها: محتشمی پور جواد ظریف نهضت آزادی شطرنج


نظر شما :