اقلیت و اکثریت، اصطلاحات ضدانسانی خطرناک

غلامحسین ساعدی
۱۵ مهر ۱۳۹۱ | ۱۹:۲۸ کد : ۲۶۴۵ دفتر مقالات
۱۵ تیر ۱۳۵۸
در آشفته بازار دوران انتقالی انقلاب، که به اجبار دوران مفاهیم کلی، نظریات شتاب‌زده، عبارات مغشوش و تشتت و پرش افکار و تعاریف غیردقیق است دو اصطلاح «اقلیت» و «اکثریت» با بی‌توجهی کامل، از زبان بعضی از گروه‌ها و اشخاص و صاحب‌مسندان مطرح می‌شود، بی‌آنکه روشن شود آیا رواست یا به‌جاست یا صحیح است که به یک گروه خاص اجتماعی به خاطر نژاد، یا مذهب، یا ملیت، عنوان اکثریت یا لقب اقلیت داده شود یا نه در برابر یک چنین سؤالی با صراحت قاطع باید گفت که نه! مشخص کردن، جدا کردن، تفکیک انسان‌ها به هر عنوانی و آن‌ها را زیر بیرق اکثریت یا علم اقلیت جا دادن، به‌جا نیست، نارواست و بسیار هم غلط است چرا که از این دو عنوان، ذهن یک آدم معمولی پیش از اینکه به جنبۀ کمی قضیه متوجه شود، برداشت‌های خاص روانی را که نتیجۀ سال‌ها هجوم و تسلط فرهنگ استبدادی بوده، مطرح می‌کند، بدین‌سان که کلمۀ اقلیت پیش از آنکه دال بر ملت باشد همراه است با مطرود بودن، جدا از دیگران بودن، گرفتار یک نوع سکتاریسم شدن، رانده شدن از جمع و آخر سر حق نداشتن، نداشتن اختیار و آزادی، و رانده شدنشان به یک گوشه و در تاریکی قرار گرفتن، روابط انسانی آن‌ها را با دیگران قطع کردن و الاغیر النهایه؛ و روی دیگر این سکه، در ذهن آدم‌های پاک و احساساتی و به اصطلاح رایج «بشردوست» عبارتست از مظلومیت، بی‌چارگی و آخر سر دل سوزاندن. در مورد اکثریت، برعکس. اکثریت گروهیست که حق کاملا به جانب آن‌هاست، مطلوب هستند، باید بر اقلیت مسلط باشند، ارادۀ آن‌ها ارادۀ حق است، و قدرتشان، به هر شکل و به هر نوعی، هر چند که ناسوتی است ولی تجلی لاهوتی دارد. و باز انعکاس این کلمه در ذهن آدم‌های پاک و احساساتی و «بشردوستان» عبارتست از تسلط و شاید نوعی ظلم و غیره.

 

می‌بینید که این دو اصطلاح تا چه حد غیرمعقول و خطرناک و ضد انسانی است و چگونه می‌تواند مایۀ نفاق و چند دستگی و پراکندگی شود؛ و چگونه می‌تواند فاصلۀ عظیمی را بین انسان‌ها بوجود آورد و چگونه می‌تواند چوب لای چرخ جامعه‌ای بگذارد که از اقلیت‌های متعدد و یا قومیت‌های متفاوت، و گروه‌های مختلف مذهبی تشکیل شده است.

 

بی‌شک دو اصطلاح اقلیت و اکثریت زائیدۀ ذهن مردم عادی نیست، بلکه همیشه گروه‌های حاکم، به خاطر حفظ منافع خود و غارت و چپاول و استثمار بیشتر و تفرقه انداختن و حکومت کردن همیشه از چنین حربه‌های کاری استفاده کرده‌اند.

 

داستان ساده‌ای هست که شاید بتواند تا حدودی روشنگر این مسئله باشد. می‌گویند در جنگل انبوهی سه گاو زندگی می‌کردند، هر کدام به یک رنگ، یک گاو سیاه بود، یک گاو سفید و سومی قهوه‌ای. هر سه کنار هم به خوشی و خرمی می‌چریدند و آسوده زندگی می‌کردند؛ و شیری در آن جنگل بود که مدت‌ها در این فکر بود که چگونه می‌تواند دخل آن‌ها را در بیاورد و با هر کدام، چندین وعده سفرۀ خود را رنگین کند. برای او مشکل در اینجا بود و می‌دانست که اگر یورش ببرد و حمله کند سه جفت شاخ نیرومند نیز کمرش را در هم خواهد شکست و دل و روده‌اش را بیرون خواهد ریخت. اندیشید و نقشه‌ها کشید و طرح‌ها ریخت و روزی، گاو سفید و قهوه‌ای را به کناری کشید و به موعظه پرداخت و فرمایشات حکیمانه صادر کرد که این گاو سیاه از شما نیست، رنگش را ببینید و در حرکات و رفتارش دقت کنید که چگونه از زمین تا آسمان با شما دو تا فرق دارد؛ و بعد اینکه بسیار فتنه‌انگیز و به اصطلاح امروز، منافق است، مدام پیش من می‌آید و پشت سر شماها چه‌ها که نمی‌گوید و قصد دارد به هر نحوی شده مرا علیه شما دو تا بشوراند و به تنهایی چراگاه بزرگ را تصاحب کند، و آنقدر گفت و گفت که تخم وسواس و بعد تخم بدبینی در ذهن گاو سفید و گاو قهوه‌ای جوانه زد و به گل نشست تا آنجا که آن دو، گاو سیاه را از خود راندند و حریم خود را از حریم او جدا کردند. گاو سیاه تنها، طعمه‌ای بود که به مذاق شیر روباه‌ صفت بسیار لذیذ و مطبوع آمد. حال نوبت گاو دومی بود و شیر گاو سفید را به مصاحبت انتخاب کرد و آنچه را دربارۀ گاو سیاه گفته بود صد برابر غلیظ‌‌‌‌‌‌‌تر و شدیدتر دربارۀ گاو قهوه‌ای گفت و از دوستی آن دو، چنان دشمنی بزرگی ساخت که گاو سفید را چشم دیدن گاو قهوه‌ای نبود، گاو سفید گوشۀ دیگری انتخاب کرد، چند روز بعد که گاو قهوه‌ای از هضم رابع حضرت شیر گذشته بود، گاو سفید برای خود می‌چرید و قدم می‌زد که شیر را دید که با چشم‌های دریده و پنجه‌های آماده بالا سرش ایستاده است. گاو پیش از اینکه شیر دندان بر گرده‌اش فرو کند با صدای بلند گفت: آن روزی که گاو سیاه کشته شد من کشته شدم.

 

بله، چنین بوده و چنین هست که صاحب‌قدرتان، از تفرقه‌افکنی در بین انسان‌های یک جامعه این چنین شکم خود را پر می‌ساختند و می‌سازند و به مراد خویش می‌رسند. اما از این تمثیل بهرۀ دیگری نیز می‌شود برد. اول کسی که نقش اقلیت یا عنوان اقلیت را پذیرفت دقیقا اولین قربانی و اولین طعمه خواهد بود و سرکوبی اولین اقلیت نشانۀ بارزی است که سرنوشت آخرین اقلیت چه خواهد بود.

 

رژیم استبدادی پهلوی، در طول سال‌های دراز، دقیقا به این نکته پی برده بود و بدین‌سان بود که با هزار حیله و مکر، با نقشه‌چینی‌های کثیف فاصلۀ عظیمی بین گروه‌ها و ملیت‌ها و صاحبان مذاهب مختلف ایجاد می‌کرد تا از هر نوع وحدت و تشکل ملی جلوگیری کند و دعوای ترک و فارس، عرب و عجم، عشایر و تات‌نشین را علم می‌کرد تا از این جدایی‌ها به طور کامل بهره‌ور شود.

 

اولین بار گویا عبدالله مستوفی بود که اصطلاح «ترک خر» را رایج کرد. می‌دانید نتیجه چه شد؟ نفرت ریشه‌داری که سال‌ها هر آذربایجانی نسبت به جماعت فارس‌ زبان در دل خود احساس می‌کرد و احساس غربت هر ایرانی فارس زبان، در گوشۀ دیگری از وطنش، آذربایجان.

 

اصطلاح جنگ نعمتی و حیدری که معارضه و محاربۀ بیهوده و پوچ را می‌رساند خود از این مقوله است ولی چه کسی می‌تواند این امر را نادیده بگیرد و منکر شود که هر جنگ نعمتی و حیدری چه کشته‌ها که به جا نگذاشته و چه کینه‌های ریشه‌داری که نداشته است و عمر چندین نسل را درست مثل قوانین عشیرتی، گرد خون‌خواهی‌ها و تهمت‌ها و دعواهای به‌جا و نابه‌جا حرام نکرده است. و از اینجاست که ما می‌توانیم به تضادهای درون خلقی پی ببریم.

 

تضادهای درون خلقی، محصول یک چنین جهان‌نگری‌های غلط است. هر چند که دو گروه رودررو، اکثریت و اقلیت، سعی کنند که ناآگاهانه آن را قبول نکنند و به عمد به فراموشی بسپارند و مساله‌ای به این اهمیت را بپذیرند که صددرصد واقعیت دارد. با همۀ این‌ها تضاد درون خلقی معضلی نیست گشودنی نباشد و مشکلی نیست آگاهان یک جامعه از حل آن عاجز بمانند.

 

نمونه‌های فراوانی از این تضادهای درون خلقی را بسیار راحت، در این روزگار، که روزگار آشفته و درهمی است و این آشفتگی و درهمی هم اجتناب‌ناپذیر، می‌توان دید. بله، می‌توان دید که چگونه بعضی از گروه‌ها و صاحبان قدرت از این تضاد درون خلقی می‌توانند استفاده کنند. چندی پیش بود که عده‌ای از دست‌اندرکاران فاجعۀ گنبد، جماعتی را پیش آیت‌الله خمینی کشاندند و از فجایع ترکمن‌ها آنچنان به گزاف و دروغ سخن گفتند که روزنامه‌ها نوشتند اشک چشم‌های آیت‌الله را پر کرد؛ و یا آنچه که من خود به عین شاهد بودم در فاجعه خرمشهر، به عمد پاسداران محلی را دور کردند و از دزفول و شوشتر، پاسدار وارد کردند و آن‌ها را دقیقا رودرروی خلق عرب قرار دادند.

 

چنین است که اکثر اوقات این بذرهای خشونت بی‌حاصل نمی‌ماند و بعد از جوانه زدن در مواقع خاص استفادۀ ناجوانمردانۀ زیادی از آن‌ها می‌شود. با این حساب لازم است رسوبات فکری دوران گذشته را تراشید و دور ریخت و گفت که: پاسداران فرهنگ ارتجاعی! آقایان، هیچ کس جزو اقلیت یا جزو اکثریت نیست. انسان در آن جایی که به خشت افتاده همان حق و همان حقوق را دارد که انسان‌های دیگر، حق یک مسلمان ایرانی مساویست با حق یک مسیحی و یا یهودی ایرانی. حق یک ترک ایرانی مساویست با حق یک کرد ایرانی. حق یک بلوچ زبان ایرانی مساویست با حق یک ترکمن، یک فارس، یک عرب ایرانی و اگر چنین نباشد، به خاطر داشته باشید همه از آن جهان‌نگری ارتجاعی صاحبان قدرت یعنی مساله اقلیت و اکثریت ریشه می‌گیرد. اقلیت قومی، اقلیت مذهبی، اقلیت نژادی نمی‌تواند و نباید بهانۀ سلب حقوق اجتماعی و مدنی باشد. البته باید قبول کرد که «نباید» تنها می‌تواند صورت یک حکم را داشته باشد و اگر بخواهیم درست‌تر بیان کنیم باید بگوییم و نباید بگذاریم چنین شود و یا باید بخواهیم که چنان شود.

 

آزادی و آزادخواهی نیز همین است که هر انسانی مختار باشد تا با قومیت و زبانی که بزرگ شده، با مذهبی که انتخاب کرده، همان حقوق مدنی را داشته باشد که هر گروه دیگر. و اگر امروزه روز، دولت وقت و صاحبان قدرت و بر مسندنشستگان از حق خودمختاری ملیت‌ها می‌ترسند، در واقع، اگر ناآگاه نباشند و در عوض به دانش سیاسی خاصی مسلح باشند و جهان‌نگری معینی را دنبال بکنند مانع و رادع بزرگی در مقابل آزادی ایجاد می‌کنند و گره کور دیگری اضافه می‌کنند بر گره‌های فرسودۀ دیگری که رژیم سابق برای اختناق ملیت‌ها به کار می‌برد و اگر دار و دسته‌ای پیدا شود – که آرزویی ‌است – و مسئله مذهب را دستاویزی قرار دهد برای تخطی به حقوق دیگران، باز همین کار وجه دیگری پیدا کرده است.

 

اما رشد انقلابی بسیاری از مردم بدان جا رسیده که نه در حرف و سخن که در عمل شدیدا در مقابل چنین تجاوزهایی ایستادگی کند؛ و آگاهان و روشن‌اندیشان واقعی وطن ما این امر را یکی از مهم‌ترین و جدی‌ترین مساله انقلاب ایران می‌شمارند. هر چند که در مقابل این آگاهان دار و دسته‌های فالانژیستی، گروه‌های سرکوبی فاشیستی قد علم کرده است که همچون غول بی‌شاخ و دم تنها از نیروی بازو و قدرت چماق و چاقو مدد می‌گیرند.

 

اما از آن‌ها چه باک؟ که انسان را تنها نیروی عقل و اندیشه، و جهان‌نگری علمی به جایی می‌برد و دیدیم که دار و دستۀ محمدرضا، با آن همه دبدبه و کبکبه و شکنجه‌گاه‌های عظیم حیرت‌آور و لومپن‌ها و چاقوکش‌ها و قداره‌بندها و شعبان بی‌مخ چگونه در خاک مذلت غلطیدند و قدرت انقلابی که از پشتوانۀ فکری ضد امپریالیستی و ضد استبدادی بهره‌ور بود مرحلۀ اول انقلاب را به کمال پیروزی رساند.

 

اما، نکته اینجاست که حتی با ندیده گرفتن اصطلاح اقلیت و اکثریت، در واقع امری به نام اکثریت و اقلیت بر ذهن‌ها حاکم است، پس منظور این نیست که این مهم را نادیده بگیریم، بلکه هدف اینست که افتراق مذهب، یا نژاد، یا ملیت نباید باعث شود که تن به چنین دسته‌بندی‌ها بدهیم. اکنون که زمان آزادی‌های نسبی فرا رسیده، برخلاف نظر بسیاری از راه رسیدگان زود به قدرت رسیده، که معتقدند فصل تقسیم غنایم نیست، باید آزادی‌های راستین را به طور دقیق و هر چه زودتر به دست آورد. صبر انقلابی، کلاهی است که در چنین مواقعی ممکن است تا گردن هر انسانی فرو برود. بله، در اینجاست که هر انسانی یک انسان است، نه در دار و دستۀ اکثریت، یا در گروه کوچک اقلیت. وقتی این کابوس روحی از بین برود، بسیاری از مشکلات و گرفتاری‌های بیمارگونه نیز از بین خواهد رفت. مثلا آن وقت جامعۀ یهودیان ایران سعی نخواهد کرد که به خاطر حفظ منافع اقلیت مذهبی، نماینده‌ای از میان خود برگزیند و به مجلس بفرستد که خود آن نماینده نیز بغل دست نمایندگان دیگر در اقلیت خواهد ماند، بلکه سعی خواهد کرد کسی را انتخاب کند که برگزیده‌تر و داناتر و آزادتر و مجهز به سلاح دانش سیاسی علمی باشد، بدون توجه به مذهب و ملیت. چرا که این شخص نه تنها از حقوق یهودیان که از همۀ انسان‌ها به یکسان دفاع خواهد کرد و منافع یک یهودی یا یک مسلمان یا یک مسیحی یا یک زرتشتی برایش فرقی نخواهد داشت و این نکته‌ای است در خور تامل.

 

در طول سال‌ها اختناق سعی می‌کردند که با راه دادن یک یا چند نماینده از فلان اقلیت به ظاهر حقی برای آن‌ها قائل شوند. اما این بازی ابلهانه را تنها خود آن ابلهان باور داشتند چرا که اگر ستمی بود، بر همه بود، و اگر استثماری بود بر همه بود، اگر غارت ثروت مملکت بود غارت ثروت همۀ ما بود. از فضای اختناق، از فضای دیکتاتوری، از زورگویی و قلدری، همه رنج می‌بردند، همه به جان آمده بودند؛ و این به‌جان‌آمدگان، بله همۀ به‌جان‌آمدگان یک باره دست به دست هم دادند و بنیاد کاخ ستم را برانداختند. اقلیت یا اکثریتی وجود نداشت. در میان آن سیل خروشان انقلاب، در میان آن همه مشت‌های گره کرده، مسلمان بود، مسیحی بود، زرتشتی بود، یهودی بود، ترک بود، عجم بود، عرب بود، کرد بود، بلوچ بود، ترکمن بود و می‌بینید وقتی هدف یکی باشد، هدف مشخص باشد اشتراک منافع چگونه تمام خلق‌ها را بهم پیوند می‌دهد و چگونه مرز اکثریت و اقلیت از میان می‌رود و به هر انسانی صرف‌نظر از رنگ و نژاد و مذهب و ملیت، چه شخصیت واحد و والایی می‌دهد؛ و این تازه کوچکترین بهرۀ یک انقلاب توده‌ای است، بهره یا ثمره‌ای که هیچ وقت و به هیچ صورتی نباید از دست داد.

 

پر بی‌جا نیست که در اینجا اشاره‌ای بشود به یک مساله بسیار مهم و بسیار دقیق و در عین حال زیبا. انقلاب ایران یک خصوصیت عمدۀ دیگری داشت و آن خصوصیت ضد صهیونیستی بود و در ادامه این راه همه شاهدند که بین توده‌های آگاه روز بروز، این کینۀ بر حق علیه صهیونیسم تا چه حد ریشه می‌دواند. اسرائیل پایگاه امپریالیسم امریکا در شرق، پایگاه بزرگترین فجایع و جنایت‌های ضد انسانی، چه کشتارهایی از خلق مظلوم فلسطین کرده است و می‌کند. و باز این گوشه و آن گوشه می‌خوانید که با همۀ ناامیدی با دار و دستۀ محمدرضا چگونه می‌لاسد و می‌خواهد دست به یکی کند و چگونه برای انقلاب ایران توطئه می‌چیند و از آن طرف می‌بینم هم‌وطنان یهودی ما به هیچ وجه من‌الوجوه از انقلاب ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی کوچکترین لطمه‌ای ندیده‌اند و این دلیل بسیار ظریفی دارد.

 

مردم ایران طی سال‌ها سال اختناق به آن چنان آگاهی رسیده‌اند که صهیونیسم را دقیقا از یهودی بودن جدا بکنند و چه با شکوه است که حتی کمترین نشانه‌ای از آنتی‌سمیتیسم در هیچ گوشه‌ای دیده نشد. بین مردم ایران جنگ مذهبی و کینۀ مذهبی وجود نداشت، هر کس مختار است هر مذهبی را که می‌خواهد انتخاب کند، هم‌وطن یهودی برادر هم‌وطن مسلمان و مسیحی ایرانی است، هم‌وطن زجردیده و آگاه یهودی ما چون دیگر هم‌وطنان مطمئنا به آن درجه از آگاهی رسیده که نقش اسرائیل را در جنایات و فجایع غیرقابل تصور بعد از جنگ دوم جهانی به خوبی دریابد. هم‌وطن یهودی ما مطمئنا ضد صهیونیسم است، ضد امپریالیسم است، ضد اسرائیل (نه مردم عادی و ساده اسرائیل) پایگاه جهانخوارۀ بزرگ، امریکاست. بله، ایرانی ضد صهیونیسم است، نه ضد یهود. در شب‌های بسیار حیرت‌آور انقلاب، همسایۀ عزیز من که یک یهودی است، پشت بام با ما هم‌صدا بود و با بانگ «الله اکبر» ضربت بر کمر حکومت نظامی می‌زد. اسلحه‌ای که همه به کار می‌بردند او نیز به کار می‌برد. اسلحۀ او نیز همان اسلحۀ دیگران بود. آن مرد نازنین چنان نگران لحظه‌ها بود که من مطمئنم خودش را مطلقا جزو اقلیت مذهبی به حساب نمی‌آورد. بله راه همین است. هیچ کس جزو اقلیت نیست. هیچ کس جزو اکثریت نیست. حقوق همه یکسان است، و اگر نیست باید باشد برای گذر از این تاریکخانۀ اکثریت و اقلیت، چراغ همدلی و ایمان و آگاهی به منافع رنجبران و زحمتکشان بزرگترین راهنما تواند بود.

کلید واژه ها: غلامحسین ساعدی


نظر شما :