فکر می‌کنند هنرمندان صبح تا شام مشغول لهو و لعب هستند

گلایه‌های ناصر ملک‌مطیعی از روزنامه‌نگار‌ان در ۴۰ سال قبل
۱۰ دی ۱۳۹۵ | ۲۲:۱۵ کد : ۵۶۸۸ گزیده‌های تاریخی
گلایه‌های ناصر ملک‌مطیعی از روزنامه‌نگار‌ان در ۴۰ سال قبل
فکر می‌کنند هنرمندان صبح تا شام مشغول لهو و لعب هستند
تاریخ ایرانی: روزنامه اطلاعات ۴۰ سال قبل گلایه‌های ناصر ملک‌مطیعی، بازیگر معروف سینما را از پخش پاره‌ای از اخبار و شایعات درباره زندگی فردی و اجتماعی هنرمندان منتشر کرد که گفته بود: «هنرمند همچون دیگران، گرفتاری‌هایی دارد، ازدواج می‌کند، طلاق می‌گیرد، به دادگستری کشانده می‌شود، جاه‌طلبی‌هایی دارد. چرا باید مسائل کوچک و‌ گاه بی‌اهمیت یک هنرمند، مثل زمین خوردن او در یک مهمانی یا دزدیده شدن ماشینش به عنوان یک خبر مهم و جالب به مردم داده شود؛ اما وقتی پای نقد و بررسی زندگی هنری این فرد پیش می‌آید، قضیه به مسامحه برگزار می‌شود؟»

 

ملک‌مطیعی که در دوران فعالیت هنری‌اش زندگی بی‌جنجال و آرامی داشت، در واقع نماینده هنرمندانی بود که گاه مسائل خصوصی‌شان بازتابی عمده می‌یابد و باعث رنجش آنان می‌شود. روزنامه اطلاعات روز ۸ دی ۱۳۵۵ به نقل از او نوشت:

 

خدا عمر و عزتش را زیاد کند که تخم لق هنرمند بودن را در این ملک ما شکست، از برکت این اسم پرسروصدا و توخالی هر حرفی را باید بپذیریم و صدایمان درنیاید. از بیرون دیگران را عصبی کرده‌ایم و از داخل خودمان را می‌خوریم.

 

روزی که در مدرسه علمیه گفتند باید در جشن مدرسه کاری بکنید، مقدمه‌ای بود برای گرفتاری‌هایی که تا آخر عمر تمام‌شدنی نیست. رفیقی داشتم که شاگرد صبا بود، ویولن می‌زد، ما هم شلوغ مدرسه بودیم و به اصطلاح امروز «فوق برنامه» تو مایه کارمان بود. یک روز وزیر فرهنگ وقت به مدرسه علمیه که آن روز رونقی داشت آمد. من و رفیقم رفتیم آن بالا و هنرنمایی کردیم. حضرات آن‌قدر به‌به و چه‌چه کردند تا ما را به این روز انداختند. ما شدیم ناصر ملک‌مطیعی و رفیقمان شد مهندس همایون خرم، آهنگساز معروف. در این سال‌های دور و دراز چه بر من گذشت بماند. این زندگی لحظات خوب و شیرینی هم داشته اما خیلی زودگذر. من بهترین سال‌های زندگی‌ام را در این سینما گذراندم. همه زندگی و سرگذشتم را مردم می‌دانند. سن و سالم معلوم است، لزومی ندارد مویی رنگ کنم و از پیری فرار کنم چون مردم با تمام لحظات زندگی من آشنا هستند.

 

من حق‌شناس و سپاسگزار مردمی هستم که به من وفادار بودند، دوستم داشتند و از من حمایت کردند. من نسبت به این مردم و به سرزمینی که هر وجب خاکش مورد پرستش من است، دین و وظیفه‌ای دارم و در مقابل توقع و انتظاری... این مقدمه برای این است که حرفی بزنم؛ چون می‌دانم فرصت کوتاه و گرفتاری مملکتی این‌قدر هست که هنرمند به حساب نمی‌آید. واقعا با این همه درگیری‌های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی، هنرمند نباید خودش را قاطی بکند، هنرمند آوازی می‌خواند و سازی می‌زند دو خروار بهش اسکناس می‌دهند، دیگر حق ندارد گله‌ای کند.

 

فی‌الواقع حرف حساب هنرمند چیست؟ چه می‌خواهد؟ چه ندارد؟ البته این ظاهر قضیه است همه فکر می‌کنند این جماعت مردم بی‌قیدوبندی هستند که از صبح تا شام مشغول لهو و لعب هستند، می‌زنند و می‌رقصند و شادی می‌کنند، زن طلاق می‌دهند و عروس هزاردامادند.

 

این جماعت حرف حسابشان چه می‌تواند باشد؟ چه کسی به حرف آن‌ها گوش می‌دهد؟ اصلا هنرمند را کی جدی گرفتند؟ بیچاره فرصت جدی بودن و رسیدگی به خودش را پیدا نکرده، تا بر و رویی دارد یا سازی می‌زند و صدایی دارد، گرفتار جماعت خوش‌گذران است، شب و روز در محافل و مجالس خصوصی شمع بزم دیگران است، این‌قدر که به خودش بیاید و توجهی به وجود از دست رفته‌اش پیدا کند خاکستر شده است. خب این هنرمندی است که واقعا مایه‌ای داشته، سوز و حالی ایجاد کرده، نقش‌هایی می‌آفریده و از برکت استعداد خدادادی و زحمتی که کشیده شاخص شده و مورد توجه قرار گرفته است و تصویرش زینت‌افزای روی جلد و داخل مجلات شده است. بعد آن‌قدر شایعه و حرف راست و دروغ در اطرافش گفته می‌شود که شخصیت حقیقی و ذاتی او محو و نابود می‌شود، جماعت مخصوصی هستند که در انتظار این وقایع روزشماری می‌کنند، از زمین خوردن دیگران لذت می‌برند، شادی و خوشی را در آلوده کردن و نابودی دیگران می‌دانند... هنرمند روی هواست، روی دست‌های همین جماعت که یک مرتبه جا خالی می‌کنند و با سر به زمینش می‌زنند، شما فکر می‌کنید لحظات خوش و زودگذر ستاره بودن و مشهور بودن به یک عمر پریشانی می‌ارزد؟! محبوب بودن و مورد ستایش دیگران شدن یک خاصیت ذاتی است، هر کس آرزو دارد که چنین باشد اما این همیشگی نیست. روزی که مردم تو را‌‌ رها می‌کنند و تنها می‌گذارند و فراموش می‌کنند، آن‌قدر سخت و کشنده است که مشکل می‌توان تعادل روحی و عقلانی را حفظ کرد... این بی‌مهری هنرمند را می‌کشد، چراکه لذت محبت را پیش از این چشیده است.

 

مهر و محبتی که مردم نثار یک هنرمند می‌کنند خریدنی نیست؛ پس هرچه کرده‌اید خودتان کرده‌اید، هرچه بود مال شما بود، امروز که افتاده تحقیرش نکنید، سرزنشش نکنید، شما بودید که زیاده از حد دوستش داشتید، شما پر و بالش دادید، پروازش در آسمان مهر شما بود، حالا که پر و بالش را کنده‌اید مستحق سنگ‌باران نیست؛ چراکه کبوتر بام شما بوده است. از خود شما روزنامه‌نویس‌ها شروع می‌کنم، شما می‌توانید همیشه راهنما و راهگشا باشید. شما که با یک حرکت کوچک قلم و با یک مطلب کوتاه و یک تصویر آدمی را از قعر گمنامی به شهرت غیرمنتظره می‌رسانید، این خمیرمایه در دست توانای شماست که به ما پر و بال داده‌اید، بزرگ کرده‌اید، به جان کوچک‌ها انداخته‌اید. با این همه محتاج قلم شما هستیم و اگر شکایتی باشد از خود شما به خود شما است. به من اجازه می‌دهید که با شما درددل کنم و دل‌‌دردهای کهنه را بر دامن طبیبانه شما بریزم؟ اگر حرفی می‌زنم و گله می‌کنم برای خودم نیست.

 

هنرمندی که شما ساخته و پرداخته‌اید و روی جلد شما را می‌پوشاند و داخل مجله را با اخبار و شایعات مربوط به خودش پر می‌کند و در جشن‌ها و سالگردهای شما با کمال مهربانی شرکت می‌کند و اگر هنرمندی باصدا باشد شریک در عروسی و شادی‌های شما است و اگر مثل حقیر بی‌صدا باشد گاهی سروصدایی راه می‌اندازد که شما بی‌خبر نباشید، به هر حال این آدمی است که در دستگاه شما به نحوی سهیم است. شریک شماست؛ اما شما بهتر می‌دانید که هنرمند هم آدم است، روزهای خوش و ناخوشی دارد، سرش درد می‌گیرد، با همسایه‌اش دعوا می‌کند، کلانتری می‌رود، شاهد دادگستری می‌شود، مستاجر است، مالک است بالاخره با این اجتماع سروکار دارد اما اگر صحبت مالیات بشود اول از همه هنرمند را دراز می‌کنید که این‌ها را بگیرید و ببندید، این‌ها پول‌ها را از روی هوا قاپ زده‌اند، به آه و ناله‌شان نگاه نکنید، بازی درمی‌آورند، آن‌ها نداشته باشند کی دارد و چنان مردم را با شایعه در اطراف این جماعت عادت داده‌اند که حرفی باقی نمی‌ماند. اگر به مامور مالیات بگویید من مالیات بر شهرت و شایعات نباید بدهم و می‌خواهم مالیات حقوقی و حقیقی خودم را بدهم با شما شوخی می‌کند که‌ ای بابا شما هم به ما می‌رسید آه و ناله می‌کنید. اگر نداشته باشید پس بنده با ۹۷۵ تومان حقوق دارم؟ شما باید از این همه پول بادآورده که پیدا کرده‌اید به دولت بدهید. انصافا هم بد حرفی نیست؛ اما چرا با شوخی و سرزنش و مسخرگی، این حرف را می‌شود با دلیل و سند و شواهد کافی مطالبه کرد. هر آدم وظیفه‌شناس هم مکلف به پرداخت مالیات واقعی است؛ اما اگر قرار باشد به آدم بگویند: «چشمت کور، خوردی پس بده» خیلی زور دارد و این شایعاتی است که گفته شده و آن‌ها قبول کرده‌اند.

 

مامور جوانی به شوخی می‌گفت «فلان خواننده چرا باید این‌قدر پول بگیرد مگر چه کار می‌کنند؟» دوست عزیز! اگر خواننده‌ای استعداد خداداد و حنجره آسمانی دارد که مثل بلبل چه‌چه می‌زند و دل‌های غم‌زده شما را شاد می‌کند نباید در شما هموطن عزیز ایجاد ناراحتی بکند. همه شما از صدای خواننده‌ها لذت می‌برید این موهبتی است که خداوند نصیب آن‌ها کرده است و آن‌ها با تمام وجود نثار شما می‌کنند و شما را در این دنیای آشفته و شلوغ از نگرانی و تشویش بیرون می‌آورند و لحظات شیرین و خوشی برای شما فراهم می‌کنند. اگر خواننده در این لحظات رودرروی من و شما باشد هرچه داریم به پایش می‌ریزیم. این آدمی است که شما فراموشش می‌کنید و از یاد می‌برید. روزی قمر می‌شود، روح‌انگیز می‌شود، سارنگ می‌شود، محتشم می‌شود، حالتی می‌شود، شما یادتان هست این‌ها کی بودند، کجا رفتند، کجا هستند؟! آن‌ها هرچه داشتند به پای شما ریختند. چه عیبی دارد خواننده و هنرمند مورد علاقه شما خانه و زندگی داشته باشد؟ از آسایشی که شما به او هدیه کرده‌اید برخوردار باشد. این نباید موجب گله و شکایت و بغض و حسد باشد. وقتی شهرت آمد، پول هم می‌آید. شهرت نمی‌ماند اما پول را باید نگه داشت، برای روزی که فقر می‌آید، برای روزی که هنرمند تمام می‌شود. اگر شهرت و پول تا این حد عقده‌برانگیز است بیچاره «کلی» چه می‌کشد؟ اگر خواننده‌های ما یک حنجره کوچک دارند او یک مشت بزرگ فولادی دارد که با یک حرکت میلیون‌ها دلار به طرفش سرازیر می‌شود (هر کس به قدر فهم خورد محنت جهان).

 

دوست عزیز من، روزنامه‌نویس عزیز، ما را از مردم جدا نکنید، بگذارید از محبت آن‌ها برخوردار باشیم. ما را راهنمایی کنید، اگر خلافی و خطایی در کارمان هست جبران می‌کنیم. من می‌دانم که مشکل ما به قلم شما بسته است. بی‌حرمتی و بی‌احترامی به جامعه هنری و بی‌اعتنایی دستگاه‌های مختلف و شایعات بی‌اساس و تبلیغات نادرست ریشه همه این نابسامانی‌هاست.

 

امروز جامعه هنری ما دچار یک سرخوردگی و یک وازدگی و یک بی‌حرمتی به معنای واقعی کلمه شده است که تحملش بسیار مشکل است. شخصیت اشخاص در این کانون دستخوش حوادثی است که سر بلند کردن و اظهار وجود کردن عبث و بیهوده است. چنان از همه جوانب مورد بی‌مهری قرار گرفته‌ایم که خدا باید به دادمان برسد و بعد از خدای بزرگ، شما روزنامه‌نویس‌ها که به‌وجودآورنده همه حوادث روزمره هستید.

 

دوست عزیزم حرف دل را به شما می‌زنم، بدون آنکه گله و شکایتی داشته باشم، آه و ناله کنم، حقیقت را می‌گویم؛ کاش یک کارمند ساده یا یک کارگر کوچک یک کارخانه بودم... و دنیای من‌‌ همان بود که همه مردم طبیعی و آسوده دنیا دارند، اما حالا همه‌ چیز هست به جز آنچه باید باشد. مرا ببخشید، دلم سوخته است... برای عمری که تلف کرده‌ام در آرزوی هیچ، در جست‌و‌جوی سیمرغ.

 

حالا من به قول شما روزنامه‌نویس‌ها غول هستم. بسیار خوب، قبول، اما این غول به شما پناه آورده و از شما می‌خواهد هنرمندان را با مردم، هرچه بیشتر آشتی دهید و ما را تنها نگذارید.

کلید واژه ها: ناصر ملک‌ مطیعی


نظر شما :