سرنوشت آموزش رسمی در ایران معاصر/ آدم باتربیت می‌خواهیم و کاسب باسواد

مجید یوسفی
۰۲ مهر ۱۳۹۱ | ۱۸:۴۰ کد : ۲۵۹۸ وقایع اتفاقیه
سرنوشت آموزش رسمی در ایران معاصر/ آدم باتربیت می‌خواهیم و کاسب باسواد
تاریخ ایرانی: فرایند و وسوسه آموزش در ایران عصر قاجاریه و از آن سو به بعد، همواره بین دولتمردان ایرانی یکی از شاخصه‌ها و نمادهای مدیریت صحیح جامعه محسوب می‌شد. این خواست و اراده با قرائت‌های متعدد و گاهی متناقض در بین دولت‌های قبل و بعد مشروطه کم و بیش وجود داشته است؛ اگرچه هیچ‌گاه تا آن زمان امکان تحقق آن میسر نشد. ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه در بین شاهان قاجار بیش از دیگران و حتی بیش از دوستداران دانش و فرهنگ به اقتباس آموزش از غرب تمایل نشان داده و در عین حال بیش از آنان نیز از آن هراس داشته و دوری کرده‌اند. در بین مجموع عملکرد اینان رفتارهای متناقض محدودی وجود دارد که نشان می‌داده آن‌ها بیش از دیگران تمایل به آموزش نوین امروزی داشتند اما بنا به ملاحظاتی و در تنگناهایی با دستور و اوامر دیگر به نقض‌‌‌ همان تمایل قبلی گرایش نشان داده‌اند. با این همه، حتی شاهان قاجار را نمی‌توان پادشاهان ضد مدرنیسم تلقی نمود. فضا و موقعیت‌های اجتماعی در همۀ آن سال‌ها به گونه‌ای رقم خورده که جایگاه آموزش جز در ضروریات و تنگناهای سیاسی و نظامی در دستور کار قرار نمی‌گرفت. اما این عطش و تنش در همۀ این ۲۰۰ سال در بین دست‌اندرکاران امور به چشم می‌خورده است.

 

 

آموزش در عصر قجری

 

ناصرالدین شاه آنگاه که هنوز با فکر ترقی و تجدد به طور کجدار و مریز همدلی داشت، در فهرست کارهایی که انجام آن‌ها را به مشیرالدوله، صدراعظم عزل شده‌اش وعده می‌داد از ساختن مدارس جدید هم سخن می‌گفت. انتقاد به شیوه مدارس قدیم یا «ملتی» از دوره امیرکبیر به طور جدید آغاز شده بود. احساس نیاز به مدارسی جدید یا «دولتی»، امیرکبیر صدراعظم قانون‌خواهِ ایران را به تاسیس دارالفنون برانگیخت.(۱) چند سال بعد مستشارالدوله در «یک کلمه» انتقاد ارزنده‌ای از شیوه مدارس ایران کرد. انتقاد او در عین اختصار، از یک ضرورت مهم اجتماعی هم پرده بر می‌داشت؛ ضرورت تاسیس مدارس جدید. در «یک کلمه» آمده بود: «تعلیم علوم و معارف در فرنگستان... از الزم امور و اقدام وظایف است» و یکی از حقوق عامه «بنای مکتبخانه‌ها و معلم‌خانه‌ها، برای تربیت اطفال فقراست.» و در انتقاد از مدارس ایران نوشته بود: «اگرچه در ایران مدارس بسیار است و تحصیل علوم می‌کنند» اما علومی که می‌خوانند، علوم دین است، یعنی علومی است برای آخرت و «از برای معاد، نه از برای معاش» حال آنکه «آن قسم تحصیل [تحصیل علوم دینی مربوط به معاد و آخرت] در جنب تحصیل علوم صنایع و معاش اهل فرنگستان مثل چراغ است در مقال آفتاب، و مانند قطره است در جنب دریا...»(۲)

 

در همۀ سال‌های منتهی به انقلاب مشروطیت گلایه و انتقاد از نظام آموزشی حاکم در ادبیات معترضان و روشنفکران ایرانی خاصه آنان که در مهاجرت و تبعید بودند پررنگ بود. میرزا ملکم‌خان، مستشارالدوله، طالبوف و میرزا فتحعلی آخوندزاده همواره کسانی بودند که نسبت به وضعیت آموزش جامعه ایران خرده‌گیری‌های اصولی داشتند. این گروه بیشتر اساس و پایه آموزش ایرانی را ـ بنا به مقایسه‌ای که با دنیای غرب می‌نمودند، از این حیث که سنت آموزش در ایران به روز نشده است ـ منجر به نتیجه نمی‌دیدند. بنابراین با طرح مقولاتی از جمله تغییر در الفبای ایرانی یا محتوای درسی به جنگ نظام قدیم می‌رفتند.

 

 

انقلاب مشروطه و آموزش رسمی

 

نقد‌ها و چالش‌های روشنفکری بعد‌ها یکی از پایه‌های آموزش نوین شد و نسل بعد از مشروطه به تدریج به محک آزمون و تجربه‌های بسیار آن چالش‌های ذهنی را در نمونه‌های میدانی پیاده کرد و نظام آموزشی را به تدریج بهسازی نمود.

 

میرزا حسن رشدیه، پس از تاسیس مدرسه دارالفنون، اولین ایرانی بود که نظام آموزشی نوینی را به ارمغان آورد. تفاوت ماهوی آن به نسبت دیگر مدارس آن زمان این بود که او به الگوسازی نظام ابتدایی روی آورد و بهسازی ریشه‌های تربیتی را از دوران طفولیت مدنظر قرار داد. رشدیه الهامات آموزشی خود را نه در ایران بلکه در بیروت، استانبول و قاهره دریافت کرد.

 

او که به اذن پدر راهی کشورهای منطقه شده بود تا در آنجا به تحصیل بپردازد به تدریج در مواجهه با جهان غیرایرانی با مدل‌های مختلف آموزشی مواجه شد. شاهد مثال اینکه، در روزهای پیش از انقلاب مشروطه دو روزنامه فارسی در استانبول منتشر می‌شد: اختر و ثریا. از سر اتفاق نسخه‌ای از روزنامه اختر به دست رشدیه رسید. در آن مقاله آمده بود که «در کشورهای خارج، از هزار تن، ده نفر بی‌سوادند ولی در ایران از هزار نفر ده تن باسواد، علت این واماندگی سختی فراگرفتن زبان فارسی است.»(۳)

 

موضوع سختی فراگیری کتابت زبان فارسی آن روز‌ها در میان روشنفکران ایران مطرح بود و از جمله در زندگی‌نامه میرزا ملکم‌خان به این موضوع اشاره شده بود. این مقاله تاثیری عمیق بر رشدیه گذاشت و انقلابی در افکار او پدید آورد. یکباره تصمیمی را که پدرش برای اداره تحصیل او گرفته بود کنار گذاشت، به بیروت رفت. این سفر در سال ۱۸۸۰ سر گرفت و او دو سال در دارالمعلمین بیروت که فرانسویان آن را اداره می‌کردند و شهرت جهانی داشت درس خواند. وجود دارالمعلمین در بیروت نشان می‌دهد که لبنانی‌ها در زمینه آموزش تا چه اندازه از ما جلو‌تر بوده‌اند.

 

میرزا حسن به تحصیل در بیروت بسنده نکرد. عازم استانبول شد که خود بیروت دیگری بود. «آنگاه به مصر سفر کرد و در روش مدارس رشدیه و اعدادیه آنجا نیز مطالعاتی به عمل آورد. و ظاهرا اصول تدریس مصریان را نیز مانند ایران مغشوش یافت. اما درنگ او در استانبول کارساز شد و در آنجا به طرح نقشه‌هایی برای تعلیم و تربیت نوآموزان پرداخت.»(۴)

 

وسوسه و انگیزه جدی برای آموزش روزآمد الفبای فارسی و روش نوین آموزش در بین کشورهای فارسی زبان باعث شد که میرزا حسن رشدیه پس از پایان تحصیل به فکر تاسیس مدرسه‌ای اطراف ایران بیفتد. قفقاز و ایروان نزدیکترین مناطق به ایران بود که امکان فعالیت آموزشی در آن میسر می‌شد. احداث و راه‌اندازی مدرسه فارسی زبان با کمک متولیان این شهر به سرعت تاسیس و رشدیه آموزش نوین را در آنجا آغاز کرد. چهار سال بعد، وقتی ناصرالدین شاه در بازگشت از سفر دوم فرنگستان به هنگام عبور از ایروان، موقع رسیدن به محل اوچ کلیسای ایروان، ناگهان کنار موسسه رشدیه توقف می‌کند و از جمع حاضر می‌پرسد: اینجا کجاست؟ گفتند: «یک مدرسه ایرانی است». رشدیه شاگردان خود را با لباس متحدالشکل از طرفین اطاق به دو صف تا در مدرسه نگاه داشته، معلمین هم در یک طرف اطاق، رو به خط ورود پادشاه ایستاده بودند. رشدیه هم با قد رسا و شایان توجه خود در راس معلمین ایستاده بودند. به محض اینکه شاه پیاده شد، شاگردان سرود ورود شاه را که با آهنگ خاص جذاب شرقی تهیه شده بود خواندند، که بیت اول آن این بود:

الا رسیده موکب شه سپهر آستان / فلک کمینه چاکرش ملک مطیع و پاسبان(۵)

 

رشدیه بعد‌ها چندین بار به دعوت ناصرالدین شاه و چند دولتمرد قجری به ایران آمد و با کمک‌های دولتمردان و دوستان و معتمدین شهرهای تبریز، مشهد و قم فعالیت‌های آموزشی را آغاز کرد اما مکتب‌داران و سنت‌گرایان امکان ادامه فعالیت او را از وی سد نمودند.

 

اما او از تلاش باز نایستاد و مجددا تلاش‌هایی را آغاز کرد. بعد‌ها با پشتیبانی امین‌الدوله مدرسه‌ای را در تبریز دایر کرد و چون پشتوانه دولتی نیز داشت کم و بیش از اذیت و آزار مصون ماند. مدرسه رشدیه روز به روز در ترقی بود تا آنکه امین‌الدوله به تهران احضار شد و در ذیقعده ۱۳۱۴ ق (فروردین ۱۲۷۶) مظفرالدین شاه او را به ریاست وزیران و مدتی بعد در رجب ۱۳۱۵ (۱۲۷۶ ش) به صدارت منصوب کرد. امین‌الدوله در بدو ورود به تهران موافقت مظفرالدین شاه را برای تاسیس مدرسه‌ای جدید در پایتخت به مدیریت رشدیه، جلب کرد. رشدیه در روز دوشنبه شانزدهم شعبان ۱۳۱۵ هـ ق (۲۰ دی ۱۲۷۶ ش) به اشاره امین‌الدوله صدراعظم فرهنگ‌پرور ایران وارد تهران می‌شود و کمی بعد نخستین مدرسه جدید با سرمایه امین‌الدوله و مدیریت و نظارت رشدیه در تهران آغاز به کار می‌کند. در همین مدرسه پایه «انجمن معارف» نهاده می‌شود و عده‌ای از روشنفکران این دوره در سایه حمایت امین‌الدوله و همراهی مظفرالدین شاه به تاسیس مدارس و گسترش فرهنگ و معارف روی می‌آورند.

 

بعد‌ها اولین مدرسه در تهران در سال ۱۳۱۵ قمری (۱۲۷۶ ش)، در باغ کربلایی عباسعلی گمرکچی در دروازه قزوین افتتاح، و لوحه «مدرسه رشدیه» برای جلوگیری از تعرض اخلالگران، حدیث «انا مدینه العلم و علی باب‌ها» از پیامبر اکرم بر سر در آن نصب شد و مورد استقبال فراوان قرار گرفت. کمی بعد امین‌الدوله مقرر فرمود چهل نفر از ایتام را به خرج دولت به مدرسه رشدیه سپردند، و حمایت دولت از رشدیه رسمیت یافت. چون مدرسه سر و صورتی گرفت، امین‌الدوله با هیات دولت به مدرسه آمده، پس از بازدید و امتحانات لازم، ناظم و معلمان را مورد تفقد و عنایت قرار داده، تعلق خاطر همایونی را به مدرسه اظهار کرده و مساعدت‌های شاهانه را به مدیر وعده داده، وسایل دلگرمی وی را فراهم فرمود.

 

 

نظام آموزشی در عصر پهلوی اول

 

از ۱۲۷۶ ـ ده سال پیش از انقلاب مشروطیت تا ابتدای ۱۳۰۰ ـ به این سو تا کودتای رضاخان، نظام آموزشی کم و بیش‌‌‌ همان معیار‌ها و الگوهایی را داشت که رشدیه در ایران حاکم کرده بود و بخشی نیز از سنت دارالفنون برجای مانده بود. اما این به معنای آن نبود که بخش دیگر جامعه به ابداعات جدید و فضاهای آموزشی جدید همت نگمارد. هفده سال بعد، جبار عسگرزاده که اصالتا شهروندی از ایروان بود، «نخستین کودکستان ایرانی را در سال ۱۳۰۳ شمسی به نام "باغچه اطفال" در شهر تبریز تاسیس کرد و آن مرحوم به همین سبب نام خانوادگی خود را از عسگرزاده به باغچه‌بان تبدیل نمود و مقارن با همین زمان سه کودک کر و لال در نزد وی تکلم می‌آموختند. او در ۱۳۰۶ کودکستانی در شیراز بنیاد نهاد و تا ۱۳۱۲ در آن شهر بود و در ۱۳۱۲ نخستین دبستان کر و لال‌ها را در تهران افتتاح کرد.»(۶)

 

اما ضرورت‌های آموزشی بنا به تغییراتی که ایجاد شده بود، جامعه را نیازمند تحولاتی در حوزه آموزش‌های اجتماعی می‌کرد که روشنفکران در‌‌‌ همان دهه در محافل متعدد از آن سخن گفته بودند. یک دهه فرصت مناسبی بود که علی‌اصغر حکمت وزیر معارف رضاشاه، به تغییرات اساسی دست زند. یکی از مهم‌ترین شاخصه‌های این دهه، نگاه سخت‌افزاری به آموزش بود که در آن زمان برخی از دولتمردان دوره پهلوی اول بدان دست یافته بودند.

 

آنان بر این باور بودند که ساخت مدارس و تجهیزات مستقل می‌تواند دانش‌آموزان را با فضای مساعدتری آشنا سازد. به همین جهت بسیاری از مدارس استیجاری جای خویش را به مدارس نوساز دادند. مدارس نوبنیاد ملی ابتدا در تهران و سپس در شهرستان‌ها، و به تدریج در همه نقاط کشور در دستور کار قرار گرفت. اما این تنها یک بخش از نقایصی بود که حکمت آن به آن توجه داشت.

 

در عوض در بین دولتمردان عصر پهلوی اول، مردانی بودند که نسبت به برخی از اقدامات متجددگرایانه رضاشاه انتقاداتی داشتند. مستوفی‌الممالک و مهدی‌قلی هدایت از بین آنان بارز‌تر و دلسوز‌تر بودند. آنان اعتقاد داشتند که جامعه باید از درون و در داخل تحولات واقعی، خود را به شناخت و حقیقت بومی نزدیک سازد. اگرچه از دید آنان، نگاه به غرب مذمت نشده بود، چندان که یک روز مستوفی‌الممالک به ابوالحسن ابتهاج توصیه کرده بود «بروید آدم تربیت کنید. در این کشور آدم تربیت نشده است.»

 

از سوی دیگر، مهدی‌قلی هدایت، در خاطرات خود نوشته است: «برنامه مدارس ما صحیح نیست، هنوز یک مدرسه با تمام ملزومات نداریم و مدرسه زیاد می‌کنیم و افاده‏چی ناقص می‏سازیم. از هر طبقه در مدارس قبول می‏کنیم و یک رقم تدریس. ادارات ما روزبه روز پر می‌شود از اجزایی که طرف حاجت نیستند. چند سال است که مدرسه فلاحت داریم، یک نفر که به حقیقت فلاحت بداند تربیت نشده است. اگر هم ندرتا یکی چیزی آموخته است به آبادی ملک پدرش نپرداخته. شاگرد مدرسه فلاحت باید از اولاد ملاک باشد دنبال فلاحت برود نه دنبال بازرسی فلان اداره و اگر از رعیت‏زاده‏‌ها هم یکی به مدرسه می‏آید برای تعقیب شغل پدرش نیست، در اداره‏ای صندلی می‌خواهد. در ممالک سایره محصلین قانون وارد خدمت دولت می‏شوند، از شعب دیگر موقوف به حاجت است.... امروز از مدارس لازم مدرسه معلم‏سازی مهم است، معلم نداریم مدرسه می‌سازیم، خصوص در حساب و ریاضی و از همین جهت جوانان ما از ریاضی گریزانند.»(۷)

 

اشاره مهدی‌قلی هدایت به مدرسه عالی تجارت و فلاحت بود که آن هم با دستور علی‌اصغر حکمت ـ عضو شورای عالی معارف ـ تاسیس شده بود و یکی از بهترین مدارس تخصصی و کاربردی آن زمان بود. حکمت بر این اعتقاد بود که یک تغییرات اساسی باید هم در سخت‌افزار و هم در نرم‌افزار آموزش عمومی و رسمی جامعه ایران ایجاد نماید. او در اولین سال‌های تاسیس نظام پهلوی دست به کار شد تا با تامین اعتبار ویژه‌ای، بسیاری از پروژه‌های عمرانی در حوزه آموزش رسمی را از وضعیت ناهنجار آموزشی رهایی دهد. استفاده از درآمدهای اوقاف یکی از این راه‌ها بود. پیتر آوری که این دوره از عصر پهلوی را مطالعه کرده، آورده است: «شورای عالی معارف که در اسفند ۱۳۰۰ شمسی تاسیس شد، موضوع استفاده از عواید موقوفات را برای تاسیس مدارس دولتی، مورد بحث قرار داد. از جمله اختیارات این شورا، این بود که درخواست‌های افراد برای تاسیس مدارس خصوصی را مورد رسیدگی قرار می‌داد. همچنین اجازه داشت که یک کمیته فرعی برای بازرسی از مکتب‌خانه‌های قدیم و پیشرفت آن‌ها، تشکیل دهد. یکی از توصیه‌های شورای عالی معارف، این بود که باید نظام آموزش و پرورش اروپا را به طور جدی مورد مطالعه قرار داد و سطح برنامه تحصیلی دانشسرا‌ها را بالا برد.»

 

از آغاز این جریان، یک نظم نوین با آهنگی شتابان، به نظام آموزش و پرورش ایران بنیاد نهاد. این نظام تقریبا در سیطره کامل دولت درآمد و در چهره یک نظام یکپارچه هویدا شد. امتحان از دانش‌آموزان مدارس ملی (خصوصی) در پایان سال‌های ششم ابتدایی و سوم و ششم دبیرستان، توسط وزارت فرهنگ صورت می‌گرفت. دانش‌آموزانی که با کامیابی امتحانات را می‌گذراندند، دیپلم دبیرستان دریافت می‌کردند. در نظام جدید، دوازده سال تحصیلی وجود داشت. شش سال اول آن، در مدرسه ابتدایی سپری می‌شد و دروس آن شامل املاء، زبان فارسی، ریاضیات، جغرافیا، تاریخ و تربیت بدنی بود. دوره شش ساله دبیرستان، به تقلید از فرانسه از دو سیکل تشکیل می‌شد. به تدریج برنامه تحصیلی مدارس سنگین‌تر شد و تعداد درس‌هایی که دانش‌آموزان بایستی می‌خواندند، به ۱۵ درس رسید.

 

از دید پیتر آوری، «این موضوع یکی از مشکلات عمده نظام آموزش نوین ایران را تشکیل می‌دهد. زیرا نتیجه آن حفظ کردن طوطی‌وار درس‌ها است، در حالی که امکان پیشرفت شخصیت یا قوه تفکر دانش‌آموز را کم می‌کند، آن هم محدود به پیدا کردن راه حل مساله‌های ریاضی است. بخشی از این مشکلات را باید ناشی از ناشایستگی آموزگاران دانست.»(۸)

 

از سوی دیگر، بخشی از مشکلات رضاشاه، حضور نیروهای آموزشی امریکایی و انگلیسی بود که تحت عناوین مختلف در ایران فعالیت می‌کردند. معضلی که اینان در دستگاه پهلوی ایجاد کرده بودند باعث شد که رضاشاه علیرغم کارکرد بسیار مطلوبشان فعالیت آنان را محدود سازد. برخی دیگر از کشور‌ها نیز که به صورت غیرمرتبط با نظام آموزشی در ایران فعالیت داشتند آنان را در طراحی و ساخت مدارس به کار گماردند.

 

«فشار فزاینده‌ای بر مدارس میسیون‌های مذهبی خارجی و مدارس اقلیت‌های مذهبی وارد شد. در ۱۳ شهریور ۱۳۰۷ وزارت معارف اداره مدارس مذهبی امریکایی را به عهده گرفت و الگویی از مدیریت به وجود آورد که سایر مدارس ناگزیر به رعایت آن بودند... کالج پرسیبتری امریکایی البرز (دبیرستان البرز کنونی) در تهران و «کلیسای انجمن مبلغان انگلیسی» در اصفهان دو نهاد آموزشی بودند که بهترین به شمار رفته و در سطح زیر دانشکده فعالیت می‌کردند. چنین به نظر می‌رسد که تنها رضاشاه و تنی چند از اطرافیان چاپلوس او، مایل به تعطیل این مدارس بودند. در سال ۱۳۱۹ شمسی وزارت فرهنگ این مدارس را دولتی کرد. این مدارس دارای آموزگاران ایرانی بود و به تنی چند از آموزگاران خارجی آن اجازه داده شد که پس از تحمل ضربه دولتی شدن، چند سالی در ایران بمانند. بهانه دولت این بود که چنانچه به میسیون‌های انگلیسی و امریکایی اجازه داده شود که مدارس خود را نگاه دارند، روس‌ها هم همین حق را مطالبه خواهند کرد. یکی از نتایج ناراحت کننده ممنوعیت فعالیت مدارس مذهبی مزبور این بود که پدران و مادران مرفه‌الحال ایرانی فرزندان خود را به خارج از کشور فرستادند تا تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در آنجا بگذرانند.»(۹)

 

موضوع در خور توجه این است که یکی از جنبه‌های بسیار امیدوارکننده اصلاحات نظام آموزشی در دوران رضاشاه، و زیر نظر مستقیم وزارت معارف این بود که به آلمانی‌ها امکان داده شد تا به راستی خدمت باارزشی را به ایرانیان ارزانی دارند. مدارس فنی توسط وزارتخانه‌های مختلف گشایش یافت تا به آموزش کادر فنی در داخل کشور بپردازد. وزارتخانه‌های صنایع، طرق و شوارع، معادن، جنگ، و کشاورزی را باید از جمله این وزارتخانه‌ها دانست. در مورد وزارتخانه‌های بهداری و کشاورزی، باید گفت که دانشکده‌های دامپزشکی و کشاورزی که با یاری استادان فرانسوی تاسیس شدند، بعدا در دانشگاه تهران ادغام گردیدند. پزشکان امریکایی بیمارستان امریکایی در تهران، ابتدا در دانشکده پزشکی تدریس می‌کردند اما سرانجام جای خود را به پزشکان فرانسوی دادند. دانشکده افسری وزارت جنگ نیز به وسیله فرانسوی‌ها اداره می‌شد و افسران ایرانی را برای تحصیلات عالی نظام به دانشگاه «سن سیر» می‌فرستادند.

 

آموزگاران آلمانی در کار تاسیس مدارس مهندسی نقش مهمی داشتند. نخستین مدرسه فنی در ۱۳۰۱ شمسی در تهران گشایش یافت. بعد‌ها این مدرسه تبدیل به مدرسه فنی ایران و آلمان شد.(۱۰) رضاشاه علیرغم تاسیس مدارس نوین، و امکان تحصیل برای طبقه مرفه، به شدت به دنبال آن بود که در نظام آموزشی جدید، موقعیت و فرصت‌هایی برای قشر پایین دست جامعه ایجاد کند. تاسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳، از این دست فعالیت‌ها بود و آنچنان ذهن او را مشغول کرده بود که از حکمت خواسته بود از بین کارهای محوله، راه‌اندازی دانشگاه تهران را در اولویت کارهای خود قرار دهد. تاسیس دانشسرا‌ها و راه‌اندازی دانشگاه تهران دو دغدغه‌ای بود که نظام هماهنگ و یکپارچه آموزشی را ممکن می‌ساخت.

 

با این همه هنوز کسانی بودند که در کنار این فعالیت‌ها، ثمره واقعی آموزش در ایران را در تغییرات دیگری می‌دیدند. علی دشتی نویسنده کتاب ۲۳ سال و نماینده مجلس سنای عصر پهلوی دوم نوشته است: «از قانون تاسیس دانشسرا‌ها که چند روز قبل از مجلس گذشت به خوبی معلوم است که وزارت معارف تاکنون فکری که نداشته است، فکر تهیه معلم بوده است. سابقا که یک دارالمعلمین وجود داشت تصور می‌کنم بیشتر از اسم آن خوششان می‌آمده زیرا از تدریس روان‌شناسی و علم تربیت اثری در آن موجود نبود... ما از مدارس ابتدایی چه می‌خواهیم؟ ما از مدارس ابتدایی می‌خواهیم نجار باسواد، زارع باسواد، صنعتگر باسواد، کاسب باسواد به ما بدهد؛ نه اینکه نجار و زارع و صنعتگر و کاسب ما را از دست ما گرفته، آن‌ها را مردمان مفت‌خوار و عاطل باطلی تحویل بدهد... مدارس ابتدایی باید وجدان اطفال ما را تربیت کند، بطوریکه دروغگویی و نمامی و کوته‌نظری و تهمت و افترا در نظر آن‌ها گناه کبیره باشد. مدارس ابتدایی باید وطن‌پرستی را به آن‌ها یاد بدهد، بطوری که فداکاری در راه جامعه و وطن را با سر و رو گشاده‌رویی استقبال نمایند، سوابق مجد و افتخارات تاریخی ملت خود را بدانند و آنقدر غرور ملی داشته باشند که تعدی هر اجنبی را به وطن خود منافی شئون ملی خود دانسته و از آن متغیر و متهیج بشوند.»(۱۱)

 

 

پی‌نوشت‌ها:

 

۱- آجودانی، ماشاءالله، مشروطه ایرانی، تهران: اختران، ۱۳۸۰، ص۱۲۵

۲ - آدمیت، فریدون، اندیشه ترقی، تهران: امیرکبیر، ص۳۹۹

۳ - علی‌نژاد، سیروس، زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی میرزا حسن رشدیه، تهران: انجمن مفاخر، ص۷۰

۴ - علی‌نژاد، سیروس، زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی میرزا حسن رشدیه، تهران: انجمن مفاخر، ص۷۰

۵ - رشدیه، شمس‌الدین، سوانح عمر، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۲

۶ – زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی جبار باغچه‌بان، پیشگفتار ص۷

۷ - مهدی‌قلی خان هدایت، مخبرالدوله، خاطرات و خطرات، تهران: زواره، صص ۴۹۲ تا ۴۹۶

۸ - آوری، پیتر، تاریخ معاصر ایران، تهران: انتشارات عطایی، ج ۲، ص۴۶و ۴۷

۹ - آوری، پیتر، تاریخ معاصر ایران، تهران: انتشارات عطایی، ج ۲، ص۵۰

۱۰ - آوری، پیتر، تاریخ معاصر ایران، تهران: انتشارات عطایی، ج ۲، ص۴۴

۱۱ - دشتی، علی، ماهنامه مهر، ۱۳۱۳

کلید واژه ها: مدارس نوین آموزش و پرورش رشدیه


نظر شما :