علی شریعتی به روایت استادش ژاک آگوستین برک/ شاگرد کناره‌گیر من

۲۹ خرداد ۱۳۹۱ | ۲۱:۵۹ کد : ۲۲۹۹ وقایع اتفاقیه
علی شریعتی به روایت استادش ژاک آگوستین برک/ شاگرد کناره‌گیر من
تاریخ ایرانی: «ترک‌هایی که در دهه ۷۰ میلادی، پدر و مادرشان نام Ozedonus به معنی «بازگشت» که عنوان کتاب دکتر علی شریعتی بود را بر آن‌ها گذاشتند، اکنون تقریبا ۴۰ ساله‌اند.» این را شادی آیدین، استاد زبان فارسی در دانشگاه مولانا در قونیه و مترجم برخی مقالات شریعتی به ترکی به مجله «اندیشه پویا» گفته است؛ دوماهنامه‌ای که با عکس و عنوان روی جلد «شریعتی صادر شد» به عرصه مطبوعات وارد شده و در شماره نخست خود که به سردبیری رضا خجسته رحیمی منتشر می‌شود، گفت‌و‌گوهایی دارد با روشنفکران ترک، افغان، تاجیک و مصر و از آن‌ها پرسیده چگونه و از چه راهی اندیشه‌های شریعتی به روشنفکران این کشور‌ها رسیده، کدام یک از کتاب‌های دکتر شریعتی قبل از همه به زبان ملت‌هایشان ترجمه شده، آیا تحول از شریعتی به پسا شریعتی در میان جامعه فکری و فرهنگی آن‌ها مشهود بوده است و از آنجا که نسبت بزرگی از جوامع این کشور‌ها اهل تسنن هستند، اندیشه شریعتی چگونه با اهل سنت پیوند خورد و... پاسخ آیدین به پرسش آخر اینست که «دکتر شریعتی به آن علت در ترکیه محبوب شد که به رغم شناخته شدنش به عنوان ایدئولوگ شیعه در ایران از آشتی مذاهب سخن می‌گفت و لذا اهل تسنن ترک هم به او اقبال پیدا کرده بودند. حتی می‌توان گفت که شریعتی وقتی از حل مساله سخن می‌گفت، دیدگاه‌هایش به اعتقادات اهل سنت نزدیک می‌شد. شعار شریعتی وصل کردن بود و نه فصل کردن و لذا در ترکیه محبوب شد.»

 

«اندیشه پویا» همچنین گشتی زده در خانه دکتر شریعتی و مقالاتی هم به قلم احسان شریعتی فرزندش و آصف بیات استاد جامعه‌شناسی و مطالعات خاورمیانه در دانشگاه ایلینوی آمریکا دارد. یکی از مطالب این پرونده ترجمه خلاصه سخنرانی ژاک آگوستین برک، جامعه‌شناس و اسلام پژوه فرانسوی و استاد علی شریعتی است که پس از مرگ شاگرد خود که به تعبیر او «نه تنها رسم هجرت که رسم غربت و کناره‌گیری را نیز به جا می‌آورد» نوشته است که در پی می‌آید:

 

***

 

شاگرد کناره‌گیر من

 

۱

روز ۱۵ مه سال ۱۹۷۷ بود که علی شریعتی داوطلبانه کشورش را ترک کرد. هنوز جوان بود اما کشورش برای او غیرقابل تحمل شده بود. تقدیر بر آن بود که شریعتی یک ماه بعد در روز ۱۹ ژوئن در لندن و در شرایطی پرابهام از دنیا برود. حدود پانزده سال پیش از آن، همین مردِ هجرت کرده - که سرنوشت‌اش هنوز هم مبهم است- در سمینار مطالعات عالی علوم اجتماعی من شرکت کرده بود. همچنان افسوس می‌خورم که چرا درکش نکردم و بیشتر با او تبادل نظر نکردم. او نه تنها رسم هجرت بلکه رسم غربت یا «کناره‌گیری» را نیز به جا می‌آورد. در ایران بر خیل گسترده‌ای از مخاطبان تاثیرگذار بود، اما در پاریس خود را زیر ظاهری ساده منزوی کرده بود. به ندرت در مسئله‌ای وارد می‌شد. وجهه‌ای که در میان جوانان هم‌وطنش داشت، در محافل ما و در جلسات و کنش‌های ما مخفی بود. برخلاف سن و سالش، نوعی خِرد و شور در او مشهود بود. اما بیش از آن خویشتنداری‌اش مرا تحت تاثیر قرار می‌داد، چیزی که مطمئنا برآمده از اصل «تقیه» در شیعه بود.

 

در سال‌های پایانی دهه پنجاه یا اوایل دهه شصت میلادی - وقتی که جنگ الجزایر به اوج هولناک خود رسید- او به تپه سنت‌ژنویو [منطقه‌ای که سوربن در آن واقع است] رفت و آمد داشت. طبقه روشنفکر فرانسه به طور جمعی تصمیم به تجدیدقوا گرفته بود. دو کتاب فانون که مقدمه‌شان را سار‌تر نوشته بود، برای ما به اندازه مانیفست‌های سیاسی همچون یک اتفاق روشنفکری بودند. خیلی خوشبینانه بود اگر فکر می‌کردیم که اروپا به صرف ترقی‌طلبی‌اش می‌تواند غرور و خودمحوری‌ را کنار بگذارد. در آن زمان اگر از «فرهنگ» سخن می‌گفتید احساس می‌شد که این کلمه حقیر دوباره دارد جان می‌گیرد. اما اسلام آفریقایی- آسیایی برای شورش علیه بی‌عدالتی‌ها منتظر کلمات نماند. شریعتی نیز به اسلام و در وهله اول شیعه باور داشت و در همین راه حرکت کرد. با این حال او به مواضع لائیک‌ها هم گوش می‌سپرد و لویی ماسینیون و ژرژ گورویچ می‌خواند. ماسینیون بر پایه تقلید از حلاج سفری معنوی انجام داده و گورویچِ جامعه‌شناس نیز در نقطه تلاقی دورکیم و فیخته، نظامی انتقادی را تکمیل کرده بود. به اگزیستانسیالیسم سار‌تر اشاره کردم که به رغم گسترش ساختارگرایی، سلطه آن هنوز در جنوب رود سن غالب بود. اطمینان دارم که این جوان آسیایی به تعهد شورانگیز سار‌تر و نقشی که او در تمامی مبارزات آزادی‌خواهانه‌اش در الجزایر، ویتنام و غیره ایفا کرد به شدت توجه نشان می‌داد.

 

۲

مسائل ایران چندان متفاوت از مشکلات مردم عرب نبود و چیزهایی باید در این کشور تغییر می‌کرد. تردیدهای ویرانگری بین سنت بازگشت به گذشته و روشنگریِ وابسته به غرب‌گرایی وجود داشت. اینجا و آنجا‌‌ همان درگیری بین حفظ شرایط و تغییر در میان بود. اما چه کسی باید تغییر را هدایت می‌کرد؟ آیا سوسیالیسمی باید شکل می‌گرفت که به دنیای بین‌المللی گرایش داشته باشد؟ یا شاید هم فرم‌های سیاسی و خاص‌تری به میدان می‌آمدند؟ فرضیه‌های یکسانی از سوی هر دو طرف پیشنهاد شدند و می‌شد صادق هدایت را پیشرو نوعی ادبیات آشفتگی در نظر گرفت که خیلی زود در بیروت، قاهره، بغداد و... هم طنین‌انداز ‌شد. ایمان در مردم عقب‌گرد نکرده بود و آنچنان نبود که از خودآگاه روشنفکران بیرون رفته یا رنگ‌ باخته‌ باشد، اما مدرنیته آن را داخل پرانتز قرار داده بود. جمال عبدالناصر نماز می‌خواند و به مسجد احترام می‌گذاشت اما بدون آن‌ها حکومت می‌کرد. او تلاش می‌کرد سوسیالیسمی سکولار بسازد و فرهنگ عرب را نه با بازگشت به الهیات بلکه با نوعی قلمه زدن بین‌المللی تجدید کند. در ایران اما شیعیسم توسط رژیم شاه نابود نشد و ظرفیت‌های بسیج اجتماعی‌اش بر همه عوامل جمعی دیگر برتری داشت. شریعتی به یک انقلاب اسلامی فکر می‌کرد. او خودش را به عنوان یک روشنفکر روشنگر در نظر می‌گرفت و نه به عنوان فردی که اخلاقا هجرت کرده است. او در مدرنیته تراوشی از غرب نمی‌دید بلکه آن را مرحله‌ای ضروری برای هر فرهنگی می‌دانست. او قصد داشت نجات یابد و مردمان‌اش را از وضعیت دشوار و خطرناک آینده‌ای بی‌ریشه و بدون گذشته معتبر نجات دهد؛ یعنی‌‌ همان وضعیت دشواری که مردمان کشورش همانند سایر مردم دنیا در برابر آن از پای در می‌آمدند.

 

۳

حالا فرض کنیم در زمانی هستیم که شریعتی به کشورش بازگشته است؛ جایی که رژیم با حبس شش ماهه به استقبال‌اش می‌رود. بعد او به عنوان استادیار دانشگاه مشهد تاریخ درس می‌دهد. تاریخ‌شناس و جامعه‌شناس است، در واقع‌‌ همان چیزی است که می‌خواهد. در کنفرانس‌های متعددی ابراز عقیده می‌کند و بلافاصله گفته‌هایش منتشر و احتمالا به صورت مجلد در می‌آیند. ‌تولیداتش توده مردم را تحت تاثیر قرار می‌دهد چون جسارت در محتوا و شوک‌آور بودن موضوعات کاملا واضح است: مسئولیت شیعه، بحثی در ایدئولوژی، تشیع سرخ و غیره. از سال ۱۹۷۰ میلادی بخشی از دانشگاه و به‌طور گسترده‌تر طبقه روشنفکر از او تبعیت می‌کنند. شریعتی به مدت یک سال ممنوع‌التدریس می‌شود. این مرد سی و شش ساله را این چنین بازنشسته می‌کنند! او در این زمان با مهدی بازرگان مرکز حسینیه ارشاد را در تهران بنا می‌کند و در آنجا در مورد اسلام‌شناسی سخن می‌گوید؛ یعنی چیزی که عنوان کتاب بزرگی می‌شود. شهامت‌اش بیشتر می‌شود و همین‌طور تعداد حضار. پلیس حکومتی و‌‌ همان ساواک معروف از چه نگران است که مرکز را تعطیل و استاد را هیجده ماه زندانی می‌کند؟

 

شریعتی به محض آزاد شدن به روستایش در خراسان پناه می‌برد و به زودی آنجا را ترک می‌کند و به سوی جلای وطن و مرگ می‌رود. شریعتی خود را به عمل گروهی و تحولات موثر متعهد کرد. در چشم او انقلاب اسلامی بدون وقوع انقلاب در خود اسلام نمی‌توانست پیش رود. هر مذهبِ درگیر مدرنیته‌ای با این چالش‌ها مواجه است. آنچنان که پل ریکور نشان داده است چنین وضعیتی از سویی به سمت ایدئولوژی و از سوی دیگر به سمت مدینه فاضله راه می‌برد. ایدئولوژی عملا دفاع از ایمان را با دفاع از منافع اجتماعی می‌آمیزد. در مورد مدینه فاضله نیز باید گفت در چنین راهی، مسئولیت‌های عینی به نفع تعبیرات زیبا و بدون مرجع زمینی از میدان به در می‌شوند. این‌ها زیاده‌روی‌های سوداگرانه و بازگشت به سال‌های طلایی‌اند و بس. با این حال شریعتی نه به سال‌های طلایی گذشته، بلکه به فرداهایی سازنده می‌اندیشد و آنچه که در اسلام اصیل می‌جوید نوعی روش‌شناسی حال است. آموزش غربیِ بسیار سریع اما عمیقی که داشت، او را به سمت تحلیل اجتماعی- تاریخی و نتایج آن سوق می‌داد.

 

او نیز همانند همه روشنفکران نسل خود، جذب مارکسیسم شد؛ هر چند که به صورت منفی. شریعتی چه چیزی را در مارکسیسم نقد می‌کند؟‌‌ همان ادعای ماتریالیستی‌‌ای را که ظاهرا به یکباره آن را در مغایرت با هر مذهبی قرار می‌دهد. شریعتی یکی یکی همه این‌ها را رد می‌کند بدون اینکه بدانیم آیا اثراتی روی متفکران چپ بین‌المللی گذاشته است یا نه؟ آیا قضاوت‌هایش سبکسرانه و اشتباه نبوده‌اند؟ حقیقت این است که در مورد او نمی‌توان از سیستم سخن گفت. این معلم، مبارز و سخنرانی که انبوهی نوشته برایمان به جا گذارده است، فرصت مرتب کردن و دسته‌بندی کار‌هایش را نداشت. عمر بسیار کوتاه او برایش جای تفریح نگذاشت. با این حال آثارش هرگز ردپایی از نفس زدن‌های جوانی که در تعقیب‌اش هستند را ندارد. بسیاری از تعابیری که شریعتی به کار می‌برد جسورانه‌اند و در تقابل با ایمان سنتی‌اند.

کلید واژه ها: شریعتی


نظر شما :