خاطرات و ناگفته‌های احمد توکلی از مخالفت‌ با بنی‌صدر، اختلاف با میرحسین موسوی و رقابت با هاشمی رفسنجانی و خاتمی

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۱ | ۱۷:۳۵ کد : ۲۱۳۰ از دیگر رسانه‌ها
تاریخ ایرانی: احمد توکلی، نماینده تهران در مجلس شورای اسلامی در گفت‌وگویی تفصیلی با خبرگزاری فارس به ذکر خاطرات و ناگفته‌های خود از دوران مبارزه، مطالعات حوزوی، دوره دادستانی بهشهر، تشکیل کمیته مبارزه با رباخواران، مخالفت‌ با بنی‌صدر، اختلاف با میرحسین موسوی، رقابت با هاشمی رفسنجانی، تاسیس روزنامه رسالت و روزنامه فردا پرداخته که «تاریخ ایرانی» بخش‌هایی از آن را انتخاب کرده که در پی می‌آید:

  

* ۶۱ سال پیش بنده در بهشهر متولد شدم و اتفاقا روز تولد من روز افتتاح مجلس هم است؛ تا پنجم دبیرستان در بهشهر بودم و خانواده‌ام جزو خانواده‌ای متوسط ولی سر‌شناس در شهر به حساب می‌آمدند؛ رشته تحصیلی بنده ریاضی بود و سال آخر درسم را در دبیرستان خوارزمی تهران گذراندم؛ در اولین کنکوری که دادم در رشته برق و الکترونیک دانشگاه شیراز قبول شدم؛ نمی‌خواستم به آن دانشگاه بروم و قصد داشتم که در دانشگاه تهران اقتصاد بخوانم ولی پدرم اصرار کرد که من برای جلب رضایت ایشان پذیرفتم. از‌‌ همان سال اول مبارزات دانشجویی من منجر به بازداشتم شد و در خرداد ۱۳۴۹ بازداشت شدم و در ‌‌نهایت در سال ۵۰ از دانشگاه اخراج شدم و بعد از آن به دوره خدمت سربازی گسیل شدم و حین سربازی هم دستگیر و تا عید سال ۵۶ بود که از زندان آزاد شدم.

 

* حدود ۲ ماه بیشتر از ۴ سال در زندان بودم که ۳ سال و ۸ ماه آن پی‌درپی بود و ۵، ۶ ماه آن هم جداگانه بود.

 

* بعد از آن برای ادامه مطالعاتی که در زندان راجع به فلسفه، مکاتب اقتصادی، علوم دینی و حوزوی آغاز کرده بودم به قم رفتم. در حوزه تفسیر خواندم؛ بنده ادبیات را خیلی خوب در زندان خوانده بودم و در قم مدتی با آیت‌الله شیخ صادق آملی لاریجانی که تازه درس طلبگی را آغاز کرده بود برای تقویت ادبیات عرب نزد استادی متن‌خوانی می‌کردم.

 

* انسم با نهج‌البلاغه از زندان شروع شد؛ بنده در زندان دو بار نهج‌البلاغه را از ابتدا تا انتها خواندم و به تفاسیری هم که از قرآن بود در زندان مراجعه می‌کردم که این برای من خیلی شیرین بود.

 

* بعد از انقلاب به بهشهر برگشتم؛ روز ۲۴ بهمن بنده به بهشهر آمدم و به دلیل سوابق سیاسی در کمیته مشغول شدم و بعد هم دادیار دادگاه انقلاب شدم که البته دادگاه انقلاب بهشهر خیلی دادگاه مشهوری هم بود و حکم‌های خیلی دقیقی می‌داد.

 

* خاله من کشاورز و زنی با مدیریتی قوی‌ بود که خودش کار می‌کرد و کنار زمین موروثی خویش، زمینی را هم احیاء کرده بود؛ افرادی که در زمین‌های مجاور زمین خاله من بودند آن زمان از خاله من شکایت کردند و گفتند که این زمین‌ها متعلق به حریم ده ما است که ما هم پرونده‌ای تشکیل دادیم و موضوع بررسی شد و در ‌‌نهایت دادگاه ۳۵ هکتار از زمین‌های او را متعلق به ده تشخیص داد و ما هم حکم را ابلاغ کردیم؛ بعد از این قضیه خاله بنده به دیدن ما آمد و خطاب به من گفت: پسر جان شما که خودت می‌دیدی من در این زمین‌ها کار می‌کردم که من هم به وی گفتم آن زمان بچه بودم و عقلم نمی‌رسید؛ می‌دیدم کار می‌کنی ولی نمی‌دانستم که در زمین‌های مردم کشاورزی می‌کنی. بعد از این قضیه خاله بنده رفت پیش آیت‌الله العظمی حاج شیخ میرزاهاشم آملی که پدر آقایان لاریجانی‌ها است که شوهرخاله ما هم بود. ایشان بنده را صدا زدند و ماجرا را از من سؤال کردند و من هم ماجرا را توضیح دادم، بعد از من پرسیدند قاضی این پرونده کی بود؟ وقتی مطلع شدند قاضی شیخ محمد ایمانی بود، فرمودند شیخ محمد ایمانی حکم را درست می‌دهد برو و حکم را اجرا کن.

 

* ما در بهشهر یک کمیته ضد رباخواری تشکیل داده بودیم که به رباخواران شهر اعلام کرده بود تا از شکاتشان رضایت بگیرند. رباخواران هم می‌رفتند به ده‌کوره‌ها و پولی به شکاتشان می‌دادند و رضایت‌نامه می‌گرفتند. عموی خدابیامرز بنده فقط یک شاکی داشت که این شاکی آمد و مسئله خود را مطرح کرد که کمیته هم عموی مرا خواست؛ عمویم گفت که من رباخوار نیستم. کمیته گفت قبول داریم ولی معامله‌ات باطل بود، او پاسخ داد مرجع تقلید من مرجع تقلید شما نیست و این قبیل معاملات را باطل نمی‌داند. ما هم در کمیته برای هر کس که مقاومت می‌کرد، حکم بازداشت می‌زدیم. بر همین اساس برای عمویم هم حکم بازداشت نوشتم و عمویم را بازداشت کردم و بعدش هم به خانه رفتم. خبر به پدرم رسید. پدرم که مرا خیلی دوست داشت، گفت:‌ پسرم تو که می‌دانی عمویت رباخوار نیست. من هم گفتم، بله می‌دانم و یک شاکی هم در این زمینه بیشتر وجود ندارد؛ ولی من نمی‌توانم در این خصوص تبعیضی قائل شوم. خلاصه یک شب عمو در بازداشت بود و بعد شاکی را راضی کرد؛ البته عموی ما باز هم معترض بود و می‌گفت: با اینکه شما حرف زور می‌زنید، ولی من تسلیم شدم.

 

* حزب‌اللهی‌های شهر در یکی از روز‌ها که فکر می‌کنم قرار بود راهپیمایی برگزار شود، بر سر مسائلی که آن زمان وجود داشت، جلوی دفتر منافقین (مجاهدین خلق وقت) رفتند و درگیری در آنجا به‌وجود آمد. مجاهدین خلق هم کارد و تیزی کشیدند و حزب‌اللهی‌ها هم با چوب با آن‌ها درگیر شدند. من هم به بچه‌های کمیته گفتم تا همه را دستگیر کنند. بعد از بازجویی از افراد و بازداشت عده‌ای و ضمانت گرفتن از عده‌ای دیگر دادگاهی در استادیوم ورزشی تشکیل دادیم که ۲ هزار نفر هم تماشاچی داشت؛ همه جوانان شهر جمع شده بودند و ما می‌خواستیم هم حزب‌اللهی‌ها و هم مجاهدین خلقی‌ها را محاکمه کنیم. با تدابیری حزب‌اللهی‌ها یک وکیل گرفتند که آقای ابراهیم عسگری‌پور بود. آقای عسگری‌پور به عنوان وکیل حمله‌کنندگان به دفتر ابتدا صحبت کرد و خطاب به دادگاه گفت که من از موکلینم مشروط دفاع می‌کنم؛ چرا که کسی حق نداشت حمله کند، مملکت قانون دارد و هر کسی نباید هر کاری که می‌خواهد انجام دهد؛ ولی می‌خواهم بگویم که چرا جوانان این کار را کردند و بعد هم شروع کرد از بنیانگذاران مجاهدین خلق و افکار انحرافی آن‌ها با استدلال توضیحاتی داد و پنبه مبانی فکری آن‌ها را زد و موضع‌گیری‌های نفاق‌آلود آن‌ها را روشن کرد. در پایان هم گفت: با توجه به مطالبی که گفتم به موکلینم تخفیف بدهید! در همین اثنا بود که به من گفتند: یک نفر از تهران آمده و با من کار دارد. بنده دیدم آقای محمد حیاتی از بچه‌های منافقین (مجاهدین خلق وقت) که در زندان با ما بود، آمده و بعد از سلام و علیک گفت که می‌خواهد وکالت بچه‌های مجاهدین خلق را برعهده بگیرد که من هم گفتم: قاضی باید اجازه دهد. بعد از مطرح کردن موضوع با قاضی وی از من پرسید که آیا فردی که می‌خواهد وکیل شود، حقوقدان یا طلبه است؟ من پاسخ دادم، نه، نیست. قاضی هم گفت: نمی‌تواند وکیل باشد. من هم نظر قاضی را به حیاتی اعلام کردم که حیاتی هم گفت پس چطور عسگری‌پور وکیل شده که من هم گفتم: عسگری‌پور درس طلبگی خوانده است. این دادگاه، دادگاه پرآوازه، دقیق و منضبطی بود. دوهزار نفر که اکثرشان جوانان شهر بودند، آن روز به طور مستدل و مستند منافقین را شناختند. در ‌‌نهایت بچه‌های حزب‌اللهی به شلاق محکوم شدند که در شهربانی حکمش را اجرا کردیم و بعد از اجرای حکمشان به نفع دادگاه شعار دادند و رفتند. البته من با آن‌ها صحبت کردم و گفتم که قانون را بپذیرید که آن‌ها هم پذیرفتند و تا آخر هم در دفاع از دادگاه کم نگذاشتند و مجاهدین خلقی‌ها هم چون از اسلحه سرد استفاده کرده بودند حکمشان سنگین‌تر شد.

 

* در انتخابات مجلس اول بنده به عنوان نماینده بهشهر و نکا و گلوگاه وارد مجلس شدم و در مجلس هم عضو هیات رئیسه بودم و مخبر کمیسیون برنامه و بودجه. مجلس اول با الان خیلی فرق می‌کرد. نمایندگان همه سابقه مبارزاتی داشتند. بعد از آن شهید رجایی بنده را برای وزارت کار معرفی کرد که بنی‌صدر به دلیل نقدی که قبل و بعد از رئیس‌جمهور شدنش داشتم، پیشنهاد شهید رجایی را نپذیرفت.

 

* (در داستان حکمیت در انتخاب وزرا) حکم‌ها آیت‌الله یزدی و آیت‌الله انواری بودند که قرار بود در مورد ما ۴ نفری را که بنی‌صدر نپذیرفته بود، یعنی آقای موسوی برای وزارت خارجه، مرحوم نوربخش برای وزارت اقتصاد، آقای بهزاد نبوی برای وزیر مشاور در امور اجرایی و بنده هم برای وزارت کار، حکمیت کنند که حکمیت به نفع شهید رجایی شکل گرفت. بنی‌صدر به من می‌گفت: «تو اولین کسی بودی که علیه من نطق کردی!» و بزرگترین ایرادش به من این نکته بود و ایراد دیگرش هم این بود که در دادگاه انقلاب بهشهر سخت‌گیر بودم که من این ماجرا‌ها را نفی نکردم ولی برای آنکه نشان دهم که این دادگاه روی ضابطه عمل می‌کرد داستان باغ کاووس را نقل کردم. یک روز به من خبر دادند که بچه‌های حزب‌اللهی «رستم‌ کلا» که الان شهری در حوالی بهشهر است، باغ کاووس را که یک زرتشتی بود تصرف کرده‌اند. آقای کاووس فردی محترم هم به حساب می‌آمد و در روز عاشورا هم برای حضرت ابوالفضل (ع) خرجی می‌داد. باغ کاووس باغ پرتقال خیلی خوبی بود. سوار جیپ شهربانی شدم و رفتم رستم کلا دیدم که جلوی باغ تابلویی زده‌اند و نوشته‌اند که به حکم انقلابی... این باغ مصادره شده است. داخل باغ شدم و دیدم که یکی از بچه‌ها در حال وضو گرفتن است. آن فرد به احترام من از جایش بلند شد و ایستاد و من از او پرسیدم که چکار می‌کنی؟ با تعجب پاسخ داد می‌بینید که وضو می‌گیرم. من از او پرسیدم که آیا با آب غصبی هم می‌شود وضو گرفت؟ تعجبش بیشتر شد و گفت: احمد آقا این باغ کاووس است. من گفتم: کاووس اهل کتاب است و مالکیتش محترم است و شما نمی‌توانید بدون اذن او وارد باغش شوید. بعد از آن همه افراد جمع شدند و من به آن‌ها گفتم که مالکیت را محترم بشمارند؛ اگر چیزی غصبی باشد، می‌گیریم و اگر کسی مالکیتی داشته باشد از آن دفاع می‌کنیم. خلاصه افرادی که در آنجا بودند، با وجود آنکه طرفدار بنی‌صدر هم بودند با توجه به سخنرانی من و استناداتی که ارائه دادم، آنجا را ترک کردند. آقای انواری بعد از نقل این ماجرا گفت که آقای بنی‌صدر ظاهراً آقای توکلی هم مقداری در خط شماست و مثل شما از مالکیت دفاع می‌کند که بنی‌صدر هم گفت: افرادی را می‌فرستم تا در این زمینه تحقیق کنند. بعد از چند روز با آقای رجایی کار داشتم او را نزد بنی‌صدر پیدا کردم. بعد از صحبت با رجایی گفت آقای رئیس‌جمهور با تو کار دارد و گوشی را به او داد. بنی‌صدر گفت یک آقایی به اسم آقای افضلی را فرستادم بهشهر و تحقیق کردیم که چند سئوال دارد می‌آید پیش شما. افضلی آمد مجلس گفت سئوال اول من این است که تحقیقات ما نشان می‌دهد که کارگران بهشهر با شما خوب نیستند. علت چیست؟ من از وی پرسیدم: چطور تحقیق کردی؟ پاسخ داد که ما سر چهارراه امام از چند کارگر در مورد شما سؤال کردیم. پرسیدم همه تحقیقات شما همین طور است؟ آیا اگر می‌خواهید در مورد کسی تحقیق کنید، می‌روید سر چهارراه و از دو سه نفر می‌پرسید و به آن استناد می‌کنید؟ شرمنده شد. من پرسیدم: مشکل بعدی کجاست؟ که آن فرد گفت: شما دو تا خانه دارید! پرسیدم که اگر من دو تا خانه داشته باشم چه اشکالی دارد؛ آقای بنی‌صدر که مالکیت را قبول دارد؟ گفت نه اشکالی ندارد. گفتم پس چرا این مسئله را مطرح می‌کنید. بعد از آن هم گفتم که دو تا خانه ندارم بلکه یک خانه دارم که ۱۱۰ متر است و زمینش هم از ارثیه پدرم است و پول ساخت و سازش هم از ارثیه مادری خانمم است. سئوال سوم نظر من راجع به حزب بود، که من هم در پاسخ گفتم: من به شهید بهشتی خیلی ارادت دارم و بعد هم از سجایای وی گفتم که آن فرد هم این مسائل را یادداشت کرد و رفت. آقای الویری که در جریان قضیه بود به من گفت: با این وضعیت معلوم است که وزیر نمی‌شوی که من هم گفتم قرار نیست ما وزیر شویم و اتفاقا در ‌‌نهایت پذیرفته نشدم.

 

* بعد از آن آقای موسوی به عنوان نخست‌وزیر معرفی شدند، آن زمان من از هیات رئیسه استعفا کرده بودم چون پا‌هایم درد می‌کرد. یک روز به هیات رئیسه رفتم و با آقای هاشمی کار داشتم که آقای هاشمی به من گفت: ‌آقای موسوی دنبالت می‌گشت آیا پیدایت کرد که گفتم: نه، چه کارم داشت؟ آقای هاشمی گفت: موسوی می‌خواست به تو پیشنهاد کند که وزیر کار شوی، آیا وزیر می‌شوی؟ پس از صحبت‌های آقای هاشمی من پذیرفتم. آقای هاشمی هم نامه معرفی وزرا را به آقای الویری داد و نام کسی را که قبل از من در نامه اسمش نوشته شده بود، لاک گرفت و اسم من را نوشت.

 

* آن موقع آقای موسوی به تنهایی تصمیم نمی‌گرفت و تصمیمات جمعی بود، موسوی عضو حزب جمهوری اسلامی بود و با مشورت همه اعضای حزب جمهوری اسلامی تصمیم می‌گرفت. بعد از آن هم آقای موسوی به من پیشنهاد کرد که سخنگوی دولت شوم. که من گفتم: سخنگوی دولت می‌شوم نه سخنگوی شما و بعد هم همه به دولت سخنگویی من رای داد. در آن زمان که اختلافات بین ما اوج گرفت، اصل اختلاف به خاطر دولتی کردن همه امور بود که ما با این خواست آقای موسوی و دوستانش مخالف بودیم. در آن زمان من با یکی از روزنامه‌ها مصاحبه کرده بودم و گفتم که اگر دولت هم اشتباه کرده، باید توبه کند. صبح فردا در هیات دولت مشغول خوردن صبحانه بودیم که آقای موسوی گفت: ‌ آقای توکلی می‌گوید: اگر دولت خطا کرده باید توبه کند. من گفتم به کدام قسمت این سخنم اعتراض دارید؟ آیا اصلا خطا نکرده‌اید و یا توبه نباید بکنید؟ یکی از اعضای هیات دولت گفت که وقتی تو اینطور سخن می‌گویی ضد انقلاب از آن سوءاستفاده می‌کند که من گفتم وقتی امام می‌گوید من اشتباه کردم توبه می‌کنم از این مسئله بیشتر می‌توانند سوءاستفاده کنند. بعد از آن هم از سخنگویی استعفا دادم. بعد از بالا گرفتن اختلاف‌ها طوری شد که حتی در کار ما هم اگر می‌توانستند اخلال ایجاد می‌‌کردند، مثلا در کار آقای عسگراولادی وزیر بازرگانی خیلی مشکل درست می‌کردند. یک بار بهزاد نبوی در جمعی که آقای هاشمی و آیت‌الله خامنه‌ای هم بودند به من گفت که اگر من بخواهم سخنگوی دولت شوم، می‌گذاری؟ که من پاسخ منفی دادم و به وی گفتم: تمام تلاشم را می‌کنم که سخنگوی دولت نشوی؛ چرا که افکار تو را انحرافی می‌دانم ولی من در عوض تمام کارهای (مربوط به کارگران با توجه به وزیر کار بودن) که در وزارت صنایع سنگین انجام می‌دهی، گردن می‌گیرم و در واقع به وی گفتم که شما ما را اذیت می‌کنید و ما شما را اذیت نمی‌کنیم. در ‌‌نهایت ۷ وزیر که با هم هم‌نظر بودیم تصمیم گرفتیم که استعفا دهیم.

 

* علت اصلی اختلاف این بود که آن‌ها به شدت میل به تمرکز قدرت و دخالت در امور اقتصادی مردم داشتند و ما با این راهبرد مخالف بودیم و می‌گفتیم که این تفکر با شرع و عقل نمی‌خواند و فسادآور است و زمانی که نتوانستیم با آقای موسوی تفاهم کنیم، ۷ نفری نامه به امام نوشتیم و اجازه استعفا خواستیم. آقای ناطق وزیر کشور، آقای سیدمرتضی نبوی وزیر پست، تلگراف و تلفن، آقای عسگراولادی وزیر بازرگانی، آقای ولایتی وزیر امور خارجه، آقای پرورش وزیر آموزش و پرورش، آقای رفیق‌دوست وزیر سپاه و بنده هم وزیر کار و امور اجتماعی طی نامه‌ای خدمت امام اعلام کردیم مخالف دولتی کردن اموریم و اعتقاد داریم دولت باید مردمی شود. امام پاسخی به نامه ما ندادند و به همین دلیل آقای ناطق از طرف ما خدمت امام رسید و امام فرمودند که تفاهم کنید و آقای ناطق هم شواهدی مبنی بر اینکه نمی‌شود تفاهم کرد، خدمت امام ارائه دادند. چرا که اصطکاک زیاد است و کار مردم لطمه می‌بیند و امام هم فرمودند اگر تفاهم نباشد نمی‌شود کار کرد و فرمودند که اگر در زمان جنگ ۷ وزیر با هم استعفا دهند... آقای ناطق خدمت امام فرمودند که شما منعتان را بردارید تا ما تدبیری کنیم و امام گفتند که اشکالی ندارد. بعد ما نشستیم و تصمیم گرفتیم که تنها وزرای اقتصادی کنار بروند و بقیه بمانند تا مشکلی پیش نیاید. بر همین اساس بنده و آقای عسگراولادی کنار کشیدیم. در آن زمان روزنامه کیهان زیر نظر آقای خاتمی بود و آقای شاهچراغی مدیر آنجا بود. حدود ساعت ۲ بعد از نصف شب که استعفایم را نوشتم به آقای شاهچراغی زنگ زدم و اعلام کردم استعفایم را نوشته‌ام و می‌خواهم به شما بدهم تا در روزنامه چاپ کنید که به من گفت حتما استعفا را چاپ می‌کنم؛ ولی استعفا را فردا چاپ نکرد و تلفنمان را هم جواب نداد. آقای خاتمی و موسوی همفکر بودند. بعد از آن بود که من به وسیله یکی از دوستانم که در تحریریه کیهان بود و نفوذ داشت فشار آوردم تا استعفا من و آقای عسگراولادی چاپ شد اما در کنارش اطلاعیه ۱۵ روز پیش انجمن حجتیه را که به اعضایش گفته بود از کار کنار بکشید چاپ کردند تا به مخاطب القاء کنند که ما انجمن حجتیه‌ای هستیم و به دستور انجمن استعفا کردیم که این کار خیلی زشتی بود.

 

* آن دوستانی که امروز برخی دعاوی را مطرح می‌کنند مرور در زندگی گذشته آن‌ها خیلی چیز‌ها را معلوم می‌کند که شاید لازم باشد همه آن را بدانند. چرا که با بررسی این موضوع معلوم می‌شود نباید هر ادعایی را پذیرفت. ما خودمان آن موقع از آزادی دفاع می‌کردیم و اگر حزب‌اللهی‌ها هم خطایی داشتند، تنبیه می‌کردیم. آن موقع به ما می‌گفتند مخالف آزادی و مدعیانی که استعفای دو وزیر شاخص را در روزنامه چاپ نمی‌کردند، می‌شدند طرفدار آزادی.

 

* آن روز‌ها روزهای خیلی سختی بود. ما اواخر مرداد ماه استعفا کردیم ولی با ما طوری رفتار کردند که درست نبود. من آن موقع ۳۲ سالم تمام شده بود و وارد ۳۳ سالگی شده بودم. در حالیکه قبل از انقلاب چند سال از عمرم را در زندان بودم و آقای عسگراولادی هم حداقل ۱۱ سال در زندان بود. در آن زمان با ما که وزیر پر سر و صدا و مؤثری بودیم، آن طور برخورد کردند و به همین دلیل فشار بر ما زیاد شد. وقتی هیات دولت ۸ شهریور خدمت امام رسید امام هم از آقای عسگراولادی هم از بنده یاد کردند. امام در آن جلسه از آقای عسگراولادی با اسم یاد کردند و از وی تجلیل به عمل آوردند و بعد هم گفتند: و اما این آقای وزیر کار که ما در طول نهضت شناختیم، جوان صالح و خوبی است و برای من دعا کردند. در آن زمان حتی سنگ قبر سیاسی من را هم نوشته بودند ولی این حرف امام باعث شد که فعالیتمان با جدیت ادامه پیدا کند.

 

* بعد از دولت مشاور آقای مرتضی نبوی در وزارت پست، تلگراف و تلفن شدم. در آن زمان وقتی آقای نبوی می‌خواست به شورای اقتصاد برود کار‌هایش را به من می‌داد و من بررسی می‌کردم و مشورت‌هایی به وی می‌دادم. تا اینکه روزنامه رسالت را تاسیس کردیم.

 

* ما تنگ نظری و تبانی‌ها را تجربه کرده بودیم؛ من آن زمان وزیر کار بودم به من حمله می‌کردند و خانه کارگر علیه من مطلب می‌نوشت و از روزنامه جمهوری اسلامی علیه من استفاده می‌کردند ولی پاسخ وزیر کار را نمی‌زدند. من هم به آقای هاشمی رفسنجانی متوسل می‌شدم؛ با وساطت آقای هاشمی منتشر می‌شد. آقای هاشمی در آن زمان نسبت به بقیه خیلی بهتر بود. یعنی قدر نیرو‌ها را می‌شناخت و با فشار وی مثلا بعد از ۳ روز روزنامه تسلیم می‌شد و پاسخ وزیر کار را چاپ می‌کرد. در فضای تنگ‌نظرانه آن زمان که ۴-۵ روزنامه بیشتر نبود و همه طرفدار مهندس موسوی بودند، ما به دنبال انتشار روزنامه رسالت رفتیم.

 

* در حوالی سال ۶۵ دولت موسوی لایحه متمم بودجه‌ای به مجلس داد که مهر سرّی روی آن زده بود که من سرمقاله‌ای با عنوان لایحه سرّی نوشتم و در این سرمقاله به مردم هشدار دادم که دولت چنین کاری کرده است. در حالی که ما چیزی به عنوان لایحه سرّی نداریم؛ جلسه رسمی غیرعلنی داریم ولی لایحه سرّی نداریم. چرا که لایحه باید آشکار باشد و نمی‌توان به آن مهر سرّی زد و بعد هم به مردم اعلام کردم که قصد دولت این است که هزار و ۱۰۰ میلیارد تومان از بودجه‌اش را با چاپ اسکناس تامین کند و این تورم‌زاست و به اقتصاد ضربه می‌زند. در آن زمان ۱۳۷ نماینده که از اکثریت جناح چپ مجلس بودند، علیه من بیانیه دادند و آقای عطاءالله مهاجرانی که آن زمان معاون نخست‌وزیر بود از نویسنده که من بودم شکایت کرد؛‌ البته من هم کتاب قانون را زیر بغل می‌زدم و به جلسات بازپرسی می‌رفتم. بعد از چند بار بازپرسی، بازپرس از من پرسید: جریان چیست،‌ آقای موسوی اردبیلی هر روز این پرونده را تعقیب می‌کند و نمایندگان مجلس و دولت هم علیه تو اعلام جرم کردند و من هم گفتم قصه چیست و بعد هم قرار منع تعقیب مرا صادر کرد. این بازپرس بعدش به من گفت که مهاجرانی وقتی که آمد تا قرار را به وی ابلاغ کند از من پرسید که آیا به قرار اعتراض کنم؟ که من در پاسخ به وی گفتم این توکلی که من دیدم قدرت دفاع از خودش را دارد و نتیجه نمی‌گیرید.

 

* من یک سری مقاله با عنوان منکرات بزرگ هم داشتم؛ ‌داستان از این قرار بود که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مقام معظم رهبری در سال‌های اول ریاست جمهوری آقای هاشمی راجع به امر به معروف و نهی از منکر تذکر داده بودند و یک سری بچه‌ها به میدان ولیعصر می‌رفتند و تذکر می‌دادند که گاهی این تذکر از حد شرعی خارج می‌شد. بنده طی سرمقاله‌ای نوشتم که این کار مشکل دارد و اعلام کردم وقتی زلف یک خانم بیرون است، باید امر به معروف کرد. ولی شرایط آن را هم باید مدنظر داشت. ولی منکرات بزرگی در کشور در حال وقوع است که اگر نهی نشوند، زلف، ساق، ساعد، گیس و همه چیز بیرون می‌افتد و بعد هم از مدل اقتصادی که آقای هاشمی می‌خواست اجرا کند و بعدا مشخص شد مدل صندوق بین‌المللی پول است، انتقاد کردیم و اشکالات وارد به آن را گفتیم که این مسئله گله دولتمردان را هم در پی داشت. مثلا آقای نوربخش و آقای زنجانی گله کردند و ما هم گفتیم که گله ندارد می‌توانید جواب بدهید.

 

* به لطف خدا بنده در زندان مطالعاتی داشتم و یک دوره کامل فلسفه غرب را پیش آقای دکتر محمد رجبی (فرزند مرحوم دوانی) خواندم. همچنین در آن ایام تفسیر و نهج‌البلاغه خواندم که این زحمت پرثمری برای من بود و مبانی دستم آمد و لطف خدا هم شامل حال من شد و جریانات انحرافی را خیلی زود تشخیص می‌دادم. وقتی که از زندان آزاد شدم و بیرون آمدم خیلی زود با جریانات انحرافی درگیر می‌شدم یعنی متوجه این جریانات می‌شدم و می‌ایستادم و از اسلام دفاع می‌کردم. از ابتدای مطرح شدن بنی‌صدر او را از لحاظ فکری و کارکردی و اطرافیان منحرف می‌دانستم و لذا تا آخر از جمله نمایندگانی بودم که برای افشای چهره منافقانه و سپس عزل بنی‌صدر تلاش وافری کردم. در دولت موسوی هم که رفتم چون گرایشش با گرایش شرع مقدس اسلام نمی‌خواند و ملاک من هم اسلام بود، زود به اختلاف افتادیم.

 

* من در وزارت کار دو اقدام مهم انجام دادم که آن موقع بی‌سابقه بود. یکی اینکه پیش نویس قانون کار را تهیه کردم؛ قانون کار قانون اساسی اقتصاد است که البته در آن شرایط مورد هجمه شدید قرار گرفتم. ولی سنگ بنایی گذاشته شد ولی بعدا سنگ بنا را عوض کردند و در واقع قانون ضد نیروی کار نوشتند. اقدام مثبت دیگری که انجام دادم این بود که می‌خواستیم برنامه‌ریزی کنیم و برای این برنامه‌ریزی آمار و اطلاعات می‌خواستیم. بر همین اساس اولین آمارگیری بعد از انقلاب را ما راه انداختیم. وقتی من استعفا می‌دادم مجلدات آمارگیری را تقدیم دولت کردم. می‌خواهم این را بگویم این حرفی که می‌گویند ما کار مثبت نمی‌کنیم و همیشه منتقدیم حرف بی‌اساسی است و بعدا در مسیر کارم هم این مسئله معلوم شد. ولی تبلیغات منفی هم زیاد است.

 

* من در زمان آقای موسوی با وی مخالف بودم چرا که آن زمان می‌خواستند همه امور را دولتی کنند. در زمان آقای هاشمی هم در ابتدا از وی حمایت کردم و سرمقاله‌هایم در دفاع از آقای هاشمی موجود است. چرا که قبل از اینکه امام به رحمت خدا برود سیاست‌های بازسازی را امضا کرده بود و بعدا این سیاست‌ها به تایید مقام معظم رهبری هم رسید و حرف‌های ما هم در آن بود و آقای هاشمی هم در حال اجرای‌‌ همان بود؛ و لذا از آن دفاع و در مقابل حملات اعضای مجمع روحانیون مبارز ایستادم ولی به مرور خط مشی و رویکرد دولت دچار چرخش و انحراف به سمت سیاست‌های سرمایه‌داری صندوق بین‌المللی پول شد و از‌‌ همان زمان مخالفتم با سیاست‌ها و عملکرد دولت آقای هاشمی شروع شد و در سال ۷۲ به اوجش رسید.

 

* در زمان آقای خاتمی هم آنجایی که وی اقدامات مثبتی انجام می‌داد من دفاع می‌کردم. ولی چون خاتمی هم‌‌ همان حرف‌های اقتصاد سیاسی هاشمی را تئوریزه می‌کرد و لیبرال سرمایه‌داری را با لیبرال دموکراسی مخلوط می‌کرد که اسلام را از صحنه خارج می‌کرد من مخالفت می‌کردم. آقای احمدی‌نژاد هم چون از ارزش‌ها دفاع کرد من هم از او دفاع کردم ولی وقتی معلوم شد که ارزش‌ها ملاک عملش نیست و فقط ظاهرا نردبانی بود که از آن بالا برود مخالفتم را شروع کردم و الان هم مخالف بیشتر کارهای احمدی‌نژاد هستم. البته در زمان آقای احمدی‌نژاد هم وظیفه خود می‌دانم از هر اقدام مثبت دولت دفاع کنم و خیلی جا‌ها در مجلس از حقوق منطقی دولت که مورد غفلت قرار گرفت، دفاع کردم که به عنوان مثال می‌توان به قضیه حضور رئیس‌جمهور در ساختار بانک مرکزی اشاره کرد. مورد دیگر تلاش نمایندگان در جریان تدوین برنامه پنجم و بودجه‌های سالانه برای تحمیل کارهایی بر دولت است که تکلیف ما لا یطاق می‌شد به شهادت نمایندگان دولت و به استناد مشروح مذاکرات جلسات علنی مجلس یک تنه در مقابل این قبیل تحمیل‌ها بر دولت ایستادم و در آینده هم خواهم ایستاد و با همه توان از دولت حمایت می‌کنم. من با دولت‌ها مخالف نیستم بلکه با کارهای بد دولت‌ها مخالفم و برای این رفتارم ملاک دارم. و الحمدلله تاکنون در عالم سیاست معلق نزدم و خدا کند که تا آخر عمرم خراب نکنم.

 

* من معتقد بودم که آقای هاشمی باید رقیب جدی داشته باشد؛ تا آن موقع و بعد از قصه بنی‌صدر هر فردی که انتخاب می‌شد، یک اجماعی هم روی آن فرد بود و انتخابات جدی رخ نمی‌داد. من اعتقاد داشتم که اگر هاشمی رقیب جدی نداشته باشد راه کجش را ادامه می‌دهد و باید یک رقیب جدی داشته باشد تا از آقای هاشمی انتقاد کند. من آ‌ن زمان به سراغ آقای پرورش رفتم تا راضی‌اش کنم نامزد شود ولی حاضر نشد. البته آقای پرورش هم حرف من را تایید کرد. بعد از آن به سراغ دکتر جواد لاریجانی رفتم که وی هم با وجود اینکه حرف من را درست می‌دانست حاضر نشد در عرصه انتخابات حضور پیدا کند و من مانده بودم چرا که کسی حاضر نیست این کار را انجام دهد. شب قبل از آخرین روز ثبت نام در تماسی که یکی از مسئولان با اینجانب داشتند معلوم شد که رهبر عزیز انقلاب خواستار برگزاری انتخاباتی پرشور و رقابتی هستند. به ایشان گفتم من هم فکر می‌کنم آقای هاشمی باید یک رقیب جدی داشته باشد ولی به خودم فکر نکرده بودم و به سراغ برخی دوستان رفتم که آن‌ها هم راضی نشدند. حالا که این تصور وجود دارد که خودم می‌توانم وارد مبارزه سیاسی شوم حاضرم نامزد شوم، ولی اگر نامزد شوم می‌خواهم رئیس‌جمهور شوم و تعارف ندارم.

 

روز بعد به روزنامه برگشتم و گفتم که می‌خواهم برای ثبت نام ریاست جمهوری به وزارت کشور بروم که همه شگفت‌زده شدند. ساعت حدود ۲ بعد از ظهر بود که در وزارت کشور ثبت نام کردم و به طور جد رقابتم را شروع کردم. در آن زمان داستانی پیش آمد که صدا و سیما نمی‌خواست فیلم انتخاباتی مرا پخش کند. ساعت ۲ بعد از ظهر بود که گفتند فکس از آقای محمد هاشمی رئیس سازمان صداوسیما آمده و شما باید مراجعه کنید چرا که فیلم خلاف قانون است و باید فیلم عوض شود که من هم در جواب گفتم شما حق دخالت در این امور را ندارید چرا که شما عضو کمیته‌ای هستید که فقط می‌توانید تنظیم برنامه کنید و تاکید کردم نطقم را عوض نمی‌کنم. بعد به آقای ناطق نوری رئیس مجلس و موسوی تبریزی دادستان کل کشور و عبدالله نوری وزیر کشور زنگ زدم و در ‌‌نهایت به من گفتند که بیا اینجا اگر ما تو را قانع کردیم فیلم را عوض کنیم و اگر قانع نشدی برو. رفتم صدا و سیما به توافق نرسیدیم. بعد به خانه رفتم. تلفن زنگ زد آقای میرمحمدی رئیس دفتر آقای هاشمی رفسنجانی پشت خط بود و گفت که آقای هاشمی خیلی ناراحت است جریان چیست. من هم جریان را تعریف کردم و گفتم که این‌ها از لحاظ قانونی نمی‌توانند بگویند چه بگویم و چه نگویم. بعد آقای حجازی از دفتر آقا زنگ زدند و جریان را پرسیدند و من هم گفتم که خدمت آقا عرض کنید که این‌ها توقع غیرقانونی دارند و من هم زیر بار حرف غیر قانونی نمی‌روم و اگر آقا دستور بدهند فیلمم را عوض می‌کنم. آقای حجازی گفت گوشی دستت باشد و رفت و پرسید و آمد و گفت آقا فرمودند اگر موضع خود را قانونی می‌دانی محکم بایست و من هم تشکر کردم.

 

حدود ۴۵ دقیقه تلویزیون نطق من را تاخیر انداخت و به جای نطقم موزیک می‌زدند و گل می‌گذاشتند و قبلش هم بیانیه‌ای قرائت شد و اعلام کردند نطقم غیرقانونی است و پخش نمی‌کنند و در این مدت منتظر بودند که مرا راضی کنند ولی در ‌‌نهایت و با مقداری تاخیر نطقم را به طور کامل پخش کردند.

 

* فکر می‌کنم اواسط آذر سال ۷۱ نامه‌ای خدمت مقام معظم رهبری نوشتم و استدلال کردم که برای اینکه بتوانیم برای نظام جمهوری اسلامی ایران کاری کنیم بهتر است عده‌ای که به اقتصاد ملی و اسلامی و آرمان‌ها توجه دارند و اقتصاد متعارف را خوب می‌شناسند تا اجتهاد در علم متعارف پیش بروند و وارد این عرصه شوند؛ رهبر انقلاب بنده را می‌شناخت و بنده هم خودم را برای این کار آماده کرده بودم. در آن نامه اعلام کردم که اگر بخواهم در ایران درسم را در دکتری تمام کنم حدود ۷ سال طول می‌کشد و اگر به کشورهایی بروم که از سیستم انگلیسی برای آموزششان استفاده می‌کنند، چون سیستمشان تحقیقاتی است هرچقدر که همت کنم زود‌تر درسم تمام می‌شود. در این سیستم با تحقیقات کار PHD تمام می‌شود نه با کلاس رفتن و می‌شود گفت با همت خود شخص می‌توان زمان تحصیل را تقلیل داد و من هم خدمت رهبری عرض کردم که ممکن است سن من بالا رود و وقت از دست برود و اگر این سرمایه‌گذاری روی من انجام شود برای نظام می‌ارزد. به هرحال با درخواست بنده موافقت شد. یادم نیست یا من به آقای معین که وزیر علوم وقت بود زنگ زدم یا اینکه آقای معین با من تماس گرفت. دکتر معین در دانشگاه شیراز هم‌دوره من هم بود و زمانی که من آنجا مهندسی می‌خواندم، وی پزشکی می‌خواند. بالاخره پیش آقای معین رفتم و وی به من گفت که چرا نامه را به آقا نوشتی؛ من خودم سیاستمدارانی را که فرصت دارند برای ادامه تحصیل به خارج می‌فرستم تا برای نظام مفید واقع شوند و بعد چند نفر را مثال زد و گفت که میردامادی، اصغرزاده، دادمان و چند نفر دیگر را فرستادم. تو هم که با من رفیق بودی مراجعه می‌کردی تا برای تحصیل بفرستمت که من در پاسخ گفتم: به ۳ دلیل این کار را انجام ندادم اول اینکه نمی‌دانستم شما این کار را انجام می‌دهید و نکته بعدی هم این بود که شما مرا می‌‌شناسی ولی پایین‌دستی‌ات که مرا نمی‌شناسد و ممکن است کار خوب پیش نرود و سوم اینکه شما همیشه اینجا نیستید و ممکن است یک فرد دیگر به جای شما بیاید و ممکن است وسط کار من لنگ بمانم. در هر صورت آقای معین هم به معاونش آقای نیلی منفرد دستور داد و نوشت که کار آقای توکلی انجام شود. داستان انجام این کار به بعد از انتخابات سال ۷۲ ریاست جمهوری رسید. اتفاقاً بهمن‌‌ همان سال بنده امتحان فوق لیسانس دادم و قبول هم شدم و سهمیه دانشگاه اصفهان را گرفتم. آقای دکتر شرافت که خیلی هم سخت‌گیر بود و معروف به سخت‌گیری هم است به من گفت که چون تو را به عنوان دانشجوی نمونه دانشکده معرفی کرده‌ایم برای فوق‌لیسانس مرا همانجا پذیرش می‌کند و نیازی به اصفهان رفتن نیست.

 

* به دلیل اینکه دانشجوی دانشگاه شیراز بودم و نیز به این دلیل که تمام کسانی را که در جبهه بودند یا زندانی سیاسی داشتند و یا مسئولیت‌های دولتی بالایی داشتند، در کمیسیون موارد خاص بررسی می‌کردند، در مورد من هم کمیسیون بررسی انجام داد و ۲۳ واحد مرا پذیرفتند و من دانشگاه شهید بهشتی را با توفیق خوب طی کردم و بعد از آن هم در فوق لیسانس قبول شدم و از این سیستم نظام انگلیسی که استرالیا و کانادا و انگلستان، هند، بنگلادش و پاکستان هم دارد استفاده کردم و PHD مستقیم گرفتم.

 

* روزنامه فردا به این دلیل تأسیس شد که زمانی که من در رسالت بودم افتخار همکاری با دوستان باسابقه مثل آقای نبوی و آقای پرورش و عسگراولادی را داشتم ولی آنجا اعتقادم در مورد رسانه مقداری با بعضی دوستان فرق می‌کرد. صراحت و شفافیت و پاسخ خواستن از مسئولین را بنده جدی‌تر دنبال می‌کردم و معتقد بودم که آزادی برای بیان نظرات باید در روزنامه وجود داشته باشد و این را از بقیه دوستان بیشتر لازم می‌دانستم. آن زمان برخی افراد بودند که واقعا در یک زمینه صاحب‌نظر بودند ولی دوستان می‌گفتند که چون مثل ما فکر نمی‌کنند مقالاتشان چاپ نشود و اجازه مصاحبه هم به آن‌ها نمی‌دادند که این برای من گران بود. وقتی که من از تحصیل برگشتم تصمیم گرفتم یک روزنامه مستقل راه بیندازم که زمستان ۷۵ جواز آن را تقاضا کردم. روزنامه فردا از لحاظ محتوا، فرم و جهت‌گیری روزنامه‌ای نو بود. روزنامه فردا خیلی زود بسیاری از سد‌ها را شکست مثلا در مصاحبه با مقامات خارجی ما از افراد دست اول مصاحبه می‌گرفتیم و انتشار نظرات مخالف خودمان را خیلی راحت رواج دادیم. ولی به هر حال تحلیل خودمان را هم می‌نوشتیم و مخاطب به راحتی نظر مخالفین ما را می‌خواند و نظر خود ما را متوجه می‌شد. روزنامه فردا دو تا مشکل پیدا کرد. مشکل اول این بود که چون رنگی نبود و صفحه ورزشی و عکس هم نداشت و تقریبا روزنامه نخبه‌گرا بود خیلی زود از لحاظ مالی دچار مشکل شد. البته بهتر است قبلش به این موضوع اشاره کنم پس از تأسیس روزنامه ما در دانشکده‌های علوم انسانی گشتیم و بچه‌های کار‌شناسی و کار‌شناسی ارشد را گزینش کردیم و برای آن‌ها کلاس گذاشتیم و جمعی از نیروهای جوان را تربیت کردیم. یک مشکل دیگر هم ما پیدا کردیم و مشکلمان این بود که احتمال نمی‌دادیم نتوانیم آگهی بگیریم. ما با هر شرکتی که در کار گرفتن آگهی بود صحبت می‌کردیم و آن‌ها می‌گفتند که شما روزنامه خوبی هستید ولی به درد آگهی نمی‌خورید. بر همین اساس از وزارت ارشاد درخواست دستگاه لیتوگرافی کرده بودیم و فکر می‌کردیم که این دستگاه را در طبقه همکف روزنامه نصب می‌کنیم تا هم کار خودمان راه بیفتد و هم از آن درآمد کسب کنیم.

 

* ما اصلا چاپخانه نگرفتیم بلکه دستگاه لیتوگرافی گرفتیم سیستم ما کاملا ماشینی بود یعنی با کامپیو‌تر کار می‌کردیم هدفمان این بود که تا مرحله زینک را انجام دهیم یعنی فیلم را تهیه کنیم و از چاپخانه زینک بگیریم و کارمان را انجام دهیم. اتفاق بدی که افتاد این بود که ۱۱ ماه وارد کردن و ترخیص این دستگاه در گمرک طول کشید و همین ۱۱ ماه رقیب‌هایی پیدا شدند که یا از ما زود‌تر اقدام کرده بودند و یا اینکه توانستند زود‌تر از ما دستگاه را وارد کنند. البته یکی از افراد به من اصرار کرد و گفت تو نمی‌خواهد به من اجازه دهی که کاری کنم فقط از انجام کار منعم نکن تا دستگاه را ترخیص کنم که من هم در پاسخ گفتم حق نداری یک تومان پول در راه خلاف خرج کنی. بالاخره ترخیص ۱۱ ماه طول کشید و در این مدت افراد دیگر وارد بازار شدند و بازار را گرفتند. بعد از اینکه ما دستگاه را ترخیص کردیم نمی‌توانستیم تامین مالی از طریق درآمد لیتوگرافی داشته باشیم. آن بدهی انباشته، نداشتن درآمد آگهی و نداشتن درآمد از لیتوگرافی ما را به جایی رساند که احساس کردیم اگر بخواهیم ادامه دهیم دیگر آن احمد توکلی آزادیخواهی که سرش را بالا نگه می‌داشت و حرف می‌زد نخواهم بود. البته پیشنهاد هم به ما کردند که کمک‌هایی را به ما بکنند. آقای مهاجرانی وزیر ارشاد مرحوم بورقانی را به همراه آقای عیسی سحر‌خیز و یک فرد دیگر فرستاد تا نظر ما را برگرداند. ما در صفحه اول روزنامه اعلام کردیم که بدهکاریمان درحال افزایش است و نمی‌توانیم ادامه دهیم و ممکن است که روزنامه را تعطیل کنیم. بر همین اساس به ما مراجعه کردند و گفتند که شما روزنامه نخبه‌گرا و خاص هستید و روزنامه را تعطیل نکنید و ما به شما کمک می‌کنیم و گفتند که حاضرند ۱۰ میلیون کمک بلاعوض کنند اما من نپذیرفتم و گفتم که بعد از خرج کردن این ۱۰ میلیون دوباره با مشکل مواجه می‌شویم و وقتی که داشتند می‌رفتند آرام گفتند که حاضریم ۲۰ میلیون هم بدهیم ولی من نپذیرفتم. البته من به آن‌ها گفتم این مبالغی که می‌گویید حکم ماهی را دارد که برای مدت کوتاهی مشکل ما را ممکن است حل کند. در حالیکه شما اگر تور ماهی‌گیری به ما بدهید همچنانکه به دیگران داده‌اید ممکن است مشکل ما برای همیشه حل شود. پرسیدند تور ماهی‌گیری چیست که من گفتم چاپخانه و یا تخصیص ارز برای واردکردن چاپخانه که آقایان نپذیرفتند. رفقای من هم این کارم را تائید می‌کردند و همه می‌گفتند که حاضرند سختی تلف شدن این بچه نوزاد را تحمل کنند ولی آزادگی را از دست ندهند. من در شماره آخر لیست تمام کمک‌های مالی و جنسی و فنی را در صفحه اول آخرین شماره روزنامه آوردم و مبلغ دقیق دلاری و ریالی آن را هم نوشتم. در نتیجه هیچ چیزی وجود نداشت که کسی در مورد آن سخن گفته باشد و ما قبلا در مورد آن اطلاع‌رسانی نکرده باشیم.

 

* به تدریج ما وسایل روزنامه را می‌فروختیم و بدهی‌هایمان را تسویه می‌کردیم. من ۱۹ میلیون از کمک‌هایی که از دیگران گرفتم و بدهکار بودم نیز صرف همین کار کردم و چیزی نه تنها برای ما نماند بلکه ۱۹ میلیون هم برای تسویه بدهی‌ها هزینه‌ کردیم و البته خدا را شکر می‌کنم که تصمیم درستی گرفتیم و اگر این کار را نمی‌کردیم بدهکار‌تر می‌شدم و برای فرار از بدهی و... آنچه شیران را کند روبه‌ مزاج/ احتیاج است احتیاج است احتیاج.

 

* سال ۸۰ که شد یعنی در زمان انتخابات دور دوم آقای خاتمی نیروهای اصولگرا در راهبرد تکثیر نامزد گام برداشتند. در جمعی که دوستان تصمیم می‌گرفتند و من هم بودم به دو دلیل با این راهبرد مخالفت کردم. بنده می‌گفتم که وقتی که در اقتصاد رقابت شدید می‌شود و تنوع کالا در یک محصول پیدا شود به طوری که انتخاب گزینه مطلوب دشوار باشد مصرف‌کننده به برند معروف رجوع می‌کند و شرایط در آن زمان به نفع برند معروف می‌شود و اوضاع آن موقع را این‌طور تشبیه کردم و با همین استدلال گفتم که رای آقای خاتمی بالا می‌رود که البته دوستان گوش نکردند؛ در آن سال با اینکه ۹ نفر کاندیدا بودند ۲ نفر رقابت اصلی را شکل می‌دادند که آقای خاتمی و بنده بودیم و من هم طبق عادت و روشم با صراحت تمام مبانی لیبرال سرمایه‌داری دولت وقت را مورد نقد قرار دادم و باز هم حدود ۴-۵ میلیون نفر به من اقبال کردند و بعد از آن شورای هماهنگی پیدا شد که داستانی طولانی دارد و شاید بهتر باشد که واردش نشویم. در سال ۸۲ در انتخابات مجلس به انتخاب مردم تهران وارد مجلس شدم و نفر دوم تهران بودم. کاری که در آن زمان صورت گرفت و تلاش ما در آن خیلی موثر بود پیشنهاد من به دوستان بود تا افرادی که انتخابات را برده‌اند قبل از ورود به مجلس چند اجلاس داشته باشند تا برای مجلس آماده باشیم؛ ما ۴ اجلاس گرفتیم که یکی اسفند‌ماه و یکی هم فروردین ماه و ۲ اجلاس هم در اردیبهشت ماه بود. در این اجلاس‌ها عناوین مسائلی که مسائل عمده کشور بود را مطرح کردیم و تعدادی کمیته تشکیل دادیم که کمیته مبارزه با فساد زیر نظر من بود و طرح نظارت بر نمایندگان هم اولین بار در همین کمیته مطرح شد. همچنین در‌‌ همان جا درباره اعضای هیات رئیسه با یک روش دموکراتیک قابل قبول توافق شد. پیشنهاد این بود که برای پست هیات رئیسه هر کس می‌خواهد نامزد شود و ۱۵ نفر از افرادی که نمی‌خواهند عضو هیات رئیسه باشند تمامی داوطلبان را غربال کنند و برای هر سمت ۲ نفر نامزد تعیین کنند تا انتخابات برگزار شود و از بین این ۲ نفر برای هر سمت هر کسی که رای بیشتری آورد در هیات رئیسه شرکت کند و در صحن علنی مجلس هم همین هیات رئیسه‌ای که در این کنگره تعیین شده بود در صحن علنی نامزد شود. این کمیته ۱۵ نفره را بنده ریاست می‌کردم و الحمد‌لله هیات رئیسه شکل گرفت.

 

* وقتی من به مرکز پژوهش‌ها آمدم از ۱۵ نماینده که اهل فکر‌تر بودند و حاضر بودند وقت بگذارند دعوت کردیم و آن موضوعاتی که در اجلاس‌های پیشین شکل گرفته بود دستور کار جلسه ما شد و آنجا تقسیم کار کردیم. طرح‌هایی که به مجلس می‌آمد و موثر واقع می‌شد دست‌پخت چنین جلسه‌ای بود که در مرکز پژوهش‌ها داشتیم ولی بعد که آقای احمدی‌نژاد روی کار آمد و گفت که تئوری اقتصادی را قبول ندارم و هیچ چیزی را جایگزینش قرار نداد و خیلی زود ما را کنار گذاشت و اختلافات کم کم بروز پیدا کرد و مجلس احساس کرد که دولت می‌خواهد هر کاری را که خودش صلاح می‌داند پیش ببرد کم کم مجلس هم وارد دست‌انداز شد و مشکلات زیادی پیدا کرد تا الان که به اینجا رسیده‌ایم.

کلید واژه ها: احمد توکلی روزنامه رسالت روزنامه فردا


نظر شما :