در نقد گاندی؛ مخالف یا تماشاچی خشونت؟

ترجمه: مجتبا پورمحسن
۲۵ خرداد ۱۳۹۲ | ۱۴:۱۸ کد : ۳۲۷۴ کتاب
در نقد گاندی؛ مخالف یا تماشاچی خشونت؟
تاریخ ایرانی: پری اندرسن، روشنفکر برجستهٔ مارکسیست و سردبیر نشریهٔ نیولفت ریویو (New Left Review) از سال ۱۹۶۲ به خاطر آثار تند و تیزش دربارۀ تاریخ اروپا، جهان معاصر، سنت مارکسیسم غربی و تاریخ خردمندی شناخته شده است. این پروفسور برجستهٔ تاریخ در دانشگاه لس‌آنجلس کالیفرنیا حالا لنزهای دوربین‌اش را به سوی تاریخ هند مدرن چرخانده است. آخرین کتاب او با عنوان «ایدئولوژی هندی» که به تازگی منتشر شده، نقدی تند به گفتمان غالب اندیشهٔ هند، یا استقبال از ثبات دموکراتیک، وحدت چند فرهنگی و سکولاریسم دولت هند به عنوان یک اعجاز است. او در گفت‌وگویی با اوت‌لوک ایندیا (outlookindia) توضیحاتی دربارۀ کتاب جدید و نظراتش داده است.

 

کتاب جدیدتان «ایدئولوژی هندی» به تازگی منتشر شده است. چه چیزی در ابتدا باعث شد که به سوی قلمروی هند بتازید؟

 

من داشتم روی نظام‌های بین ایالتی‌ معاصر کار می‌کردم و بعد از نوشتن دربار‌ه آمریکا، روسیه، چین و برزیل،‌ گام بعدی هند بود.

 

 

جمع‌بندی شما از این کتاب چیست؟

 

شما می‌توانید بگویید، به طور کلی کتاب مجموعا پنج بحث اساسی را مطرح می‌کند که برخلاف خرد متعارف در هند امروز عمل می‌کند. اول از همه اینکه ایدهٔ یکپارچگی شبه‌جزیره که از شش هزار سال پیش گسترده بوده، یک افسانه است. دوم اینکه تزریق مذهب از سوی گاندی به جنبش ملی سرانجام فاجعه‌بار شد. سوم اینکه مسوولیت اولیه تجزیه بر عهدهٔ حزب‌ کنگره ملی هند بود، نه حکومت بریتانیا در هند. چهارم اینکه میراث جواهر لعل نهرو مبهم‌تر از آن است که هوادارانش می‌پذیرند. و آخرین مورد اینکه دموکراسی هندی با نابرابری طبقاتی مغایرت ندارد، بلکه این نابرابری بر قدرتش می‌افزاید. این خلاصهٔ خامی از کتاب است. بدیهی است در هر مورد، بسیار بیش از این گفته می‌شود.

 

 

چرا اسم کتابتان را «ایدئولوژی هندی» گذاشتید؟ منظورتان از این اصطلاح چه بود؟

 

«ایدئولوژی هندی» راه دیگری برای توصیف چیزی است که بیشتر به عنوان «ایدهٔ هند» مشهور است و ثبات دموکراتیک، یکپارچگی چند فرهنگی و سکولار بودن بی‌طرفانهٔ دولت هند را به عنوان شاهکاری ملی ارج می‌نهد. مطمئنا ایدئولوژی‌های دیگری در هند وجود دارند که بعضیشان خطرناکتر هستند. اما گفتمان اصلی دولت، ‌رسانه‌ها و روشنفکران هند است. این کتاب قصد دارد ضعف‌های این ایدئولوژی را نشان دهد.

 

 

اگرچه تعداد قابل توجهی از افراد نسبت به این ادعا که دولت هند به شکل منحصر به فردی دموکراتیک و سکولار است و به تنوع احترام می‌گذارد، انتقاد دارند، ولی وقتی اولین بار نوشته‌تان در لندن ریویو آو بوکز (London Review of Books) منتشر شد، ناراحت شدند، آن هم بدون اینکه نسخهٔ کاملش منتشر شود که حال از سوی‌ تری‌ایسیز کالکتیو منتشر شده است. واکنش‌ها را چطور ارزیابی می‌کنید؟

 

حدس من - بیش از این نیست - این است که ناراحتی‌ها می‌تواند به خاطر دو چیز باشد. اول اینکه اگرچه این یا آن خط و خطوط در ایدئولوژی هند شاید به پرسش کشیده شده باشد، اما پیش از این تلاشی برای ساختار‌شکنی نظام‌مند صورت نگرفته بود. ارتباط دادن این‌ها به عنوان یک گفتمان غالب، هرکدام از آن‌ها را به نظری تند‌تر و انتقادی‌تر می‌رساند. این، در هر حال می‌تواند یک حدس باشد.

 

دومین چیزی که شاید آزاردهنده باشد مسالهٔ لحن است. یکی از تاثیرات ایدئولوژی هندی، حتی روی کسانی که وجه اشتراک خود را با آن انکار می‌کنند اشاعهٔ یک نوع فرهنگ حسن تعبیر است که در آن واقعیت‌های ناخوشایند با توجیهات زیبنده یا درازگویی‌ها آراسته می‌شوند - «نقض حقوق بشر» برای شکنجه و جنایت، «تندخویان» برای شورشیان و تنبیه. برای عقل و شعوری خوکرده به این نوع شیوه‌های لفظی، رک و راست حرف زدن، ناخوشایند است.

 

 

با این همه شما نوشته‌های بسیار انتقادی و نیش و کنایه‌های تند و تیز بسیاری از هندی‌ها را که از پندار خودستایانهٔ «ایدهٔ هند» فاصله دارند، نادیده نگرفته یا تحقیر نکرده‌اید؟

 

من این را نمی‌گفتم. اگر نگاهی به کتابم بیندازید، خواهید دید که ارجاعات زیادی به روشنفکران هندی وجود دارد، اوپیندرا باکسی، سامیت سارکار، آچین وانیک، زویا حسن، جاوید عالم، آرونید ورما، آیجز احمد، پارانات باروان، بنجامین زاخاریا، رادهیکادیسای و دیگران که شدیدا منتقد دولت مرکزی امروز هند هستند.

 

با مجالی بیشتر، دوست داشتم دربارهٔ کتاب «مبتلا بدون هژمونی» به تفصیل بحث کنم، کتاب فوق‌العاده‌ای که به طور کامل با آن موافق نیستم، اما خواندنش را نه‌تنها به دلیل پرداختن به هند، بلکه به خاطر پرداختن به مکانیسم‌های قدرت سیاسی ضروری می‌دانم. علاوه بر این من فکر نمی‌کنم همهٔ این کسانی که از آن‌ها به عنوان صداهای ایدئولوژی هندی نام بردم، در بند محض این ایدئولوژی باشند، چون آن‌ها خودشان اغلب می‌توانند انتقاداتی دربارهٔ بسیاری از جنبه‌های واقعیت هند مطرح کنند. اما این ایدئولوژی به عنوان مجموعهٔ گسترده‌ای از مجاز‌ها دربارهٔ هند سر جای خودش باقی می‌ماند و فکر می‌کنم هنوز به طور مشفقانه نقد نشده است.

 

 

شما توضیح داده‌اید که یکی از دلایلی که به خاطرش، به جای ساده نوشتن دربارهٔ هند معاصر، نگاهتان به چالش این کشور برای کسب استقلال معطوف شد، شوکی بود که واکنش‌ها نسبت به کتاب کا‌ترین تیدریک دربارهٔ گاندی به شما وارد کرد؛ چنان سکوت سراسری فرا گرفت که انگار اکثر هندی‌ها از وجودش خبر ندارند. تیدریک بر رابطهٔ بین درک گاندی از خود به عنوان یک ناجی – اعتقادات مذهبی – و سیاستش متمرکز می‌شود. کا‌ترین در واقع به نقش گاندی به عنوان یک رهبر بزرگ و با سیاست در مسالهٔ کسب استقلال نمی‌پردازد. ارزیابی شما از گاندی، چقدر با ارزیابی کا‌ترین فاصله دارد که بسیاری در هند آن را نقدی بی‌رحمانه و نادرست محسوب خواهند کرد؟

 

زندگینامهٔ گاندی نوشتهٔ تیدریک، ‌اثری فوق‌العاده دقیق، ‌ملایم و شجاعانه است. نه‌تنها من، بلکه هر پژوهشگر این چهرهٔ تاریخی، از اثر تیدریک بیش از هر مطالعهٔ موجود دیگری دربارهٔ نظرگاه گاندی یاد می‌گیرد. اکثر آثار مرتبط با زندگی گاندی هر یک تا حدی مدیحه‌سرایانه هستند. سکوتی که دربارهٔ این کتاب در هند اتفاق افتاده، یک رسوایی روشنفکری است که در افکار عمومی محلی به مقدار ناچیز منعکس می‌شود. البته مشکل اینجا منحصر به کتاب تیدریک است. اخیرا واکنش به اثر بسیار کم‌مایه‌تر و نه خیلی سیاسی اما به شدت احترامبرانگیز جوزف لیولد که حتی نامش «روح بزرگ» است هم همین‌طور بود. چون آن کتاب هم بعضی از افسانه‌هایی را که گاندی دربارهٔ دوران حضورش در آفریقای جنوبی رواج داده بود، کنار می‌گذارد، ما نوه‌اش را داریم که گله‌ می‌کند این کتاب او را «کوچک» می‌سازد. من نه‌تنها استعدادهای قابل توجه او به عنوان یک رهبر و موفقیتش در ساختن یک حزب توده‌ از کنگره، بلکه صداقت شخصی و از خودگذشتگی‌اش را ممتاز می‌کنم. او برخلاف اکثر سیاستمداران قدرت را برای خودش نمی‌خواست. او به شیوهٔ خودش مرد بزرگی بود.

 

اما این گاندی را از نقد معاف نمی‌کند. او در بند مجموعه‌ای از وسواس‌های فکری و فوبیاهای شخصی واپس‌گرایانه‌ گیر افتاده بود و ساخت فکری بسیار محدودی داشت و نسبت به بحث منطقی سرسخت بود و کاملا از صدمه‌ای که او داشت با سرشار کردن جنبش ملی هند از پرهیزکاری می‌زد - در زمانی که بازنگری‌اش کرد- ناآگاه بود. او با همهٔ بی‌خردی‌اش، قابل احترام است. اما نیازی نیست که با او احساساتی برخورد شود. آزادی عمل کاملی که او به خودش می‌داد که هرچه را هر وقت می‌گفت تحت عنوان حقیقت معرفی کند، و بعد از یک روز تغییرش می‌داد به حرفی دیگر، باز هم تحت عنوان کلام خدا که از درون او می‌تابید، نمونه‌ای فاجعه‌بار را برای پیروان و طرفدارانش ارائه داد. هیچ کجا هم بیشتر از تناقض‌هایش دربارهٔ خود ساتیاگرا‌ (مبارزه بدون خشونت) نمود پیدا نکرد. چون وقتی او این فلسفه را انتخاب کرد، کاملا مایل بود خشونت را تماشا کند – نه‌تنها با فرستادن دهقانان هند در آغوش مرگ، در سم (شهری در فرانسه که نبرد مشهوری میان انگلیس و چند کشور دیگر در برابر آلمان در جنگ جهانی اول آنجا اتفاق افتاد) در معیت اربابان استعمار‌یشان، یا بمب‌افکن‌های هندی را ترغیب کند که برای فتح کشمیر پرواز کنند، بلکه با کشتار جمعی - جنگ داخلی - در شبه قاره نیز با ارجحیت بیرون‌ راندن بریتانیایی‌ها به آرامی برخورد کرد. یک مورخ باید همهٔ این‌ها را با خونسردی ارزیابی کند، نه اینکه از آن طفره برود، ‌کاری که مدافعان گاندی مدام انجام می‌دهند.

 

 

اما آیا می‌توان پویایی جنبش ملی هند را به تصمیمات و کارهای رهبرانش تقلیل داد؟ حزب کنگره ملی پایگاه مهمی داشت، ‌به ویژه در بین طبقه متوسط، حتی اگر جاذبه مستمر تودهٔ جهانی را نداشت. آیا تمرکز صرف روی گاندی و چند رهبر برجستهٔ دیگر، تلاش همگانی برای استقلال ۳۰۰ میلیون نفر را نادیده نمی‌گیرد؟

 

تصور مستند بودن هرگونه آمار دربارهٔ حزب کنگره ملی سخت است هر چقدر هم اعضایش باور داشته باشند. اما یک دفاع غیرارادی در اینجا وارد عمل می‌شود. در مواجهه با شواهد انکارناپذیر دربارهٔ اینکه سران حزب کنگره ملی چقدر بد دستاورد استقلال را سرهم‌بندی کردند و تجزیهٔ جنبش ملی استقلال‌طلبی با ادعای جاه‌طلبانهٔ انحصاری کردن آن، یک واکنش معمول این است که موضوع را عوض می‌کنند و می‌گویند: «چیز‌ها را بیش از حد شخصی نکنید و اینکه اگر نخبه‌گرایانه به توده‌ها نگاه کنید نه رهبران، حزب کنگره ملی دموکراتیک‌تر است.» این یک بلوف است. واقعیت این است که حزب کنگره ملی از نظر اجتماعی، از یک جنبش عمومی بسیار فاصله داشت: حزب کنگره ملی هرگز دهقانان، کارگران فقیر، نجس‌ها (در نظام‌ طبقاتی هندو) یا بخش اعظم جمعیت ایالت‌های کاخ‌نشین را در بر نمی‌گرفت و وقتی در اواخر دههٔ سی در ایالت‌ها قدرت را به دست گرفت، نسبت به طبقهٔ کارگر یا هر چیزی که از سوی چپ‌ها تهدید فرض می‌کرد نسبت به خود راج انگلیس هم سرکوبگر‌تر بود. والی بریتانیایی مدرس (شهر چنای امروزی) البته می‌بایست به راجاگو پالاچاری بگوید که شدت سرکوب شورش را تعدیل کند. این‌ها به کنار، اصل واقعیت این است که دربارهٔ خود چند پارگی هند بر اساس دین - لحظهٔ حقانیت برای حزب کنگره ملی هند – از بالا به بالا و بدون هر گونه مشاورهٔ عمومی تصمیم‌گیری شد. توده‌ها با احترام دعا کردند که این نوع اعتراض در سخن‌هایی که دربارهٔ این موضوع گفته می‌شود، جایی نداشته باشد. سران بلندپایهٔ کنگره‌ ملی اطمینان داده بودند. این نخبگان بودند که همه‌کاره بودند.

 

 

شما بریتانیایی‌ها و حزب مسلم لیگ را از زیر بار مسوولیت این فاجعه معاف می‌کنید؟

 

مطمئنا نه. رفتار لرد مونتباش در اجرای چند پارگی هند با سرعتی وحشتناک و به قول جواهر لعل نهرو و سردار پاتل، در حالی که دست بریتانیایی‌ها را از عواقب خون‌بار غیرقابل تصور آن می‌شست، جشن‌های سالانه امپراتوری بریتانیا به عنوان پست‌ترین کار بریتانیا مدعیان زیادی دارد. پس از سال ۱۹۴۵، سیاست بریتانیا بر اساس دغدغه برای عزت ‌نفس امپراتوری و موانع پیش‌روی منافع استراتژیک‌اش تنظیم شد. در حزب مسلم لیگ، محمدعلی جناح با پذیرش چند پارگی کامل، مطالبهٔ ایالت آسام، چشم‌پوشی از کشمیر، رها کردن مسلمانان کمربند هند و (ایالت‌های بیهار و اوتارپرادش) و نهایتا انجامیدن به چیزی که خودش آن را یک پاکستان فکسنی می‌نامید، کاملا دچار اشتباه محاسباتی شد.

کلید واژه ها: گاندی پری اندرسن


نظر شما :