خاطرات نخستین محافظ ورزشکار امام: اردوی تیم ملی را تبدیل به ستاد سلب آسایش کردم

۱۶ بهمن ۱۳۹۰ | ۱۴:۳۶ کد : ۱۷۷۱ از دیگر رسانه‌ها
وقتی تصاویر ورود امام خمینی (ره) به میهن اسلامی از رسانه‌های بین‌المللی روی آنتن رفت، چهره جوانی تنومند کنار حضرت امام کاملا خودنمایی می‌کرد، خیلی‌ها آن روز‌ها نمی‌دانستند این جوان تنومند کیست و چگونه اینقدر به امام خمینی نزدیک شده بود اما امروز هر وقت تصاویر آن لحظه تاریخی از رسانه‌های داخلی و خارجی پخش می‌شود همه آن چهره را به خوبی به خاطر می‌آورند، محافظ جوان بنیانگذار انقلاب در بدو ورود به میهن اسلامی کسی نبود جز محمدرضا طالقانی.

 

به گزارش رجانیوز، محمدرضا طالقانی پیشکسوت کشتی ایران با گذشت سی و سه سال از آن روز به یادماندنی هنوز دوازدهم بهمن ماه ۱۳۵۷ را به عنوان یکی از طلایی‌ترین روزهای زندگی خود می‌داند. روزی که به گفته محافظ حضرت امام خمینی (ره) مردم ایران شدت عشق و و علاقه خود را به رهبر انقلابی خود اثبات کردند و پیمان ناگسستنی با مقتدای خود بستند. محمدرضا طالقانی همزمان با سالروز ورود تاریخی حضرت امام خمینی (ره) به میهن اسلامی خاطرات خود را از آن روز‌ها با خبرنگار رجانیوز بازخوانی می‌کند، خاطراتی که به گفته خود هرگز از ذهنش پاک نمی‌شود.

 

 

آقای طالقانی شاید این سوال را بار‌ها پاسخ داده باشید اما برای جوان‌تر‌ها این نکته جالب است چگونه جوانی کم سن و سال چون شما توانست به عنوان اولین محافظ امام خمینی (ره) انتخاب شود؛ ان روز‌ها شما به عنوان یک کشتی‌گیر ملی‌پوش چگونه به این عنوان انتخاب شدید؟

 

من در سال ۱۳۵۷ موفق شدم در کشتی ایران خودی نشان دهم و به قول معروف سری بین سر‌ها در بیاورم، پس از این موفقیت از سوی کادر فنی تیم ملی وقت به عنوان ملی‌پوش تیم ملی کشتی انتخاب شدم، چون به گفته مربیان تیم ملی شانس زیادی برای کسب مدال طلا داشتم، آذرماه ۱۳۵۷ قرار بود در تهران مسابقات بین‌المللی با حضور کشورهای صاحب قدرت کشتی جهان برگزار شود، به همین دلیل من و سایر کشتی‌گیران تیم ملی مجبور بودیم در اردوی تیم ملی شرکت کنیم، حضور ما به صورت شبانه‌روزی بود اما روزهای پنج شنبه اجازه داشتیم به خانه برگردیم. آن روز‌ها، اوج تظاهرات‌های مردمی علیه شاه بود. شب‌ها حکومت نظامی بود اما با این حال، مردم همچنان به تظاهرات‌های اعتراضی خود علیه شاه ادامه می‌دادند. آن موقع در محله ما که یکی از محله‌های جنوب شهر بود مردم به شدت علیه شاه فعالیت می‌کردند، آن روز‌ها پائین شهر محل تجمع مخالفان شاه بود.

 

وقتی از اردو به خانه رفتم خیلی‌ از بزرگتر‌ها از من گلایه کردند که چرا در این برهه که همه مردم جان خود را برای امام و آزادی کشور گرو گذاشتند، تو در اردوی تیم ملی شرکت می‌کنی، وقتی صحبت بزرگتر‌ها را شنیدم، به رگ غیرت من و بقیه بچه‌های تیم ملی برخورد، به همین دلیل تصمیم گرفتم پیام مردم را به بچه‌های تیم ملی برسانم. وقتی صبح شنبه به اردوی تیم ملی برگشتم، اتاق من در اردوی تیم ملی تبدیل شد به ستاد سلب آسایش حکومت! بچه‌ها دور هم جمع کردم و پیام مردم را به آن‌ها منتقل کردم. به بچه‌های تیم ملی گفتم آقا مردم نمی‌خواهند ما کشتی بگیریم، برای همین باید به مردم ملحق شویم تا آن‌ها فکر نکنند ما پشت آن‌ها را خالی کرده‌ایم. به بچه‌ها گفتم پهلوان واقعی امروز مردم را تنها نمی‌گذارد، آن روز صبح بچه‌ها را از هر نظر ساختم و همگی آماده تصمیم‌گیری بودند. شب که برای شام به غذاخوری رفتیم، در آنجا با بچه‌های مدرسه عالی ورزش که همگی جزو قهرمانان رشته‌های ورزشی دیگر بودند، در سالن همایش‌ها حرف زدم و به صورت دسته جمعی تصمیم گرفتیم که مسابقات بین‌المللی آریامهر را لغو کنیم.

 

بعد از آن جلسه دوباره به اتاق سلب آسایش برگشتیم و دوباره با بچه‌ها جلسه گذاشتیم صبح که برای صبحانه رفتیم به سمت سالن غذاخوری دیدم تمام دیوارهای محل اقامت ما پر شده از اطلاعیه‌های اعتراضی که روی آن‌ها نوشته شده بود ورزشکاران به مردم ملحق شدند و زیر آن نوشته شده بود محمدرضا طالقانی که به جان مولا من اصلا در جریان نبودم. وقتی از صبحانه برگشتیم سرپرست اردو مرا خواست و با عصبانیت گفت تو اخلال‌گری کردی! و همین روزهاست که تو را بگیرند و بکشند. گفتند جرم تو این است که جام شاه را به هم می‌ریزی! گفتم الان باید چه کار کنم که به من گفتند تو را رئیس فدراسیون بیرون کرده و حالا باید از تیم ملی بیرون بروی! من هم آمدم بیرون اما قبل از اینکه تیم ملی را ترک کنم زرنگ بازی درآورم و گفتم بچه‌ها مرا بیرون کردند!

 

 

واکنش ملی‌پوشان به موضوع اخراج شما چه بود، آیا آن‌ها به این مساله اعتراض کردند؟

 

آن‌ها انصافا درس بزرگی به من دادند، وقتی بچه‌ها متوجه شدند، من به دلیل اعتراض به شاه از اردوی تیم ملی اخراج شدم، از ۴۲ ملی‌پوش ۳۷ نفر ساک و وسائل خود را جمع کردند و با من از اردو بیرون آمدند. آن وقت‌ها مثل امروز هر کسی یک ماشین نداشت، با چند ژیان و هیلمن و پیکان از اردو بیرون آمدیم. بلافاصله پس از خروج از اردو به یکی از امامزاده‌های تهران رفتیم. پس از اینکه دو رکعت نماز خواندیم، با یکدیگر هم قسم شدیم که به مردم ملحق شویم، پس از این ماجرا تصمیم گرفتیم که خبر خروج از اردو و اضافه شدن به مردم را به یکی از روزنامه‌ها بدهیم که فردای آن روز همه روزنامه‌ها نوشتند، قهرمانان به مردم ملحق شدند. همین مسئله آغاز ورود من به موضوع انقلاب بود.

 

 

شما در خاطرات خود بار‌ها گفته‌اید که شهید حاج مهدی عراقی نقش زیادی در حضور شما در رویداد انقلاب اسلامی داشت، در این باره توضیح می‌دهید؟

 

حاج آقا مهدی عراقی بچه محل ما بود، من یادم می‌آید که پس از خروج از اردو وقتی به خانه برگشتیم، گفتند منزل آقای عراقی دعای کمیل است، برای روضه و دعای کمیل هفتگی به منزل حاج مهدی عراقی رفتیم. من رفتم منزل ایشان که حاج آقا به محض اینکه مرا دید، برایم چای ریخت و گفت آفرین به تو که به مردم اضافه شدی، واقعا دست مریزاد، حالا حاضری با من به پاریس بیایی؟ گفتم چه خبر است، گفتند می‌خواهیم برویم ملاقات آقا، که با جان و دل پذیرفتم و گفتم هر وقت شما بگوید من آماده‌ام. به حاج آقا گفتم یا علی هر وقت شما امر بفرمائید در خدمتیم.

 

شب که به خانه برگشتم، می‌خواستم بخوابم که پدرم صدا زد که محمدرضا بیا جلوی در تو را کار دارند، رفتم جلوی در دیدم چند نفر پاسبان با دست‌بند منتظر من هستند.‌‌ همان جا بلافاصله مرا با خودشان بردند کلانتری و بعد از آنجا به باغشاه بردند که نزدیک به پانزده روز در آنجا مرا نگه داشتند، از آنجا که تمام مردم بازداشتی را به باغشاه می‌آوردند، تصمیم گرفتم برای این افراد مسابقات کشتی بگذارم. آنقدر نظم آنجا را به هم زدم آقایی که مسوول آنجا بود به نام کمانگیر که بعد اعدام شد، گفت تو باید از اینجا بروی چون نظم و انضباط اینجا را به هم زدی!

 

 

بعد از اینکه از زندان اخراج شدید، چه کردید؟

 

به محض اینکه از زندان باغ شاه بیرون آمد، خدمت حاج مهدی عراقی رسیدم که پس از آن یک‌سره به پاریس رفتیم، آنجا بود که وقتی خدمت سیداحمد آقای خمینی رسیدم، قرار شد محافظ آقا شدم، من تا قبل از این نمی‌دانستم بادی‌گارد و محافظ یعنی چه اما وقتی به من این ماموریت را دادند، تصمیم گرفتم که با جان و دل از آقا محافظت کنم. وقتی به تهران آمدیم و آن روز تاریخی را شاهد بودیم، دیگر به خود می‌بالیدیم که محافظ آقا هستم. من آن روز را که هیچ‌گاه از خاطر نمی‌برم، با حضرت آیت‌الله طالقانی به فرودگاه رفتیم تا در خدمت امام باشیم اما آنجا آقای رفیق‌دوست به من گفتند مقابل دانشگاه بروم و خدمت روحانیونی که جلوی مسجد دانشگاه تحصن کرده بودند تا امام به آنجا بروند و سخنرانی کنند، عرض کنم همه به بهشت زهرا سلام‌الله‌‌علیها بیایند تا سخنرانی امام را در آنجا گوش کنند. من هم با موتور خودم را به دانشگاه تهران رساندم تا خدمت آقایان روحانیون متحصن، پیام را بدهم. بعد از آن سوار بلیزر شدم و به بهشت زهرا سلام‌الله‌علیها رفتیم. بعد با هلی‌کوپتر به قطعه ۱۷ شهریور رفتیم و از آنجا بعد از سخنرانی حضرت امام به بیمارستان هزار تخت‌خوابی رفتیم که من آن موقع به تنهایی ماموریت گرفتم که به مدرسه علوی بروم و خبر بدهم که آقا می‌خواهند سخنرانی کنند. بعد از آن برای نماز ظهر و عصر به منزل آقای پسندیده رفتند. برای نماز مغرب هم که متوجه شدیم حضرت آقا قرار است به محله خیابان ایران بیایند با بچه‌ها خیابان را گل‌آرایی کردیم و آذین بستیم تا از امام استقبال کنیم، دقیقا از آن لحظه، نبض انقلاب در کوچه مدرسه علوی زده شد و من هیچ وقت ان روز را از یاد نمی‌برم.

 

 

تا چه زمانی به عنوان محافظ حضرت امام فعالیت می‌کردید؟

 

چند روزی خدمت امام بودم، بعد یکی از روز‌ها خدمت امام رسیدم و به ایشان عرض کردم که من کشتی‌گیر تیم ملی هستم و باید در تمرینات تیم ملی شرکت کنم که ایشان دستور فرمودند که تو برو و همیشه تو را دعا خواهم کرد، من هم پس از فرمایش آقا مسوولیتم را به فرد دیگری واگذار کردم و به تمرینات تیم ملی برگشتم.

 

 

آن روز‌ها با چه عقیده‌ای حاضر شدید این مسوولیت سنگین را قبول کنید؟

 

به عقیده من آن روز‌ها کسانی که جگر شیر داشتند کنار امام بودند، در ثانی تمام کسانی که کنار امام بودند عاشق بودند، من هم با عشق و ارادت قبلی این مسوولیت را پذیرفتم و همچنان به این عشق پایدار و با افتخار می‌گویم چو ایران نباشد تن من مباد.

کلید واژه ها: محمدرضا طالقانی 12 بهمن


نظر شما :