روایت‌های گوناگون دربارۀ عبدالحسین سرداری/ ناجی یهودیان یا جاعل پاسپورت؟

سید نیما حسینی
۰۵ دی ۱۳۹۰ | ۱۹:۳۶ کد : ۱۶۴۲ وقایع اتفاقیه
روایت‌های گوناگون دربارۀ عبدالحسین سرداری/ ناجی یهودیان یا جاعل پاسپورت؟
تاریخ ایرانی: حدود سه دهه پیش از دنیا رفته اما تا همین چند سال قبل کمتر کسی نامش را شنیده بود. حالا مدتی است نامش بر سر زبان‌ها افتاده و کشمکش‌ها دربارۀ نقش او در دوران جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه توسط آلمان نازی بالا گرفته است. نامش عبدالحسین سرداری است. کاردار سفارت ایران در پاریس بوده و در دوران کوتاه خدمت در این سفارتخانه اقدامات مهمی در جهت نجات جان گروهی از ایرانیان یهودی انجام داده است. اقداماتی که عنوان «شیندلر ایرانی» را برایش به ارمغان آورده است.

 

اسکار شیندلر، سرمایه‌گذار و صنعتگر آلمانی بود که داستان زندگی‌اش در فیلم «فهرست شیندلر» ساختهٔ استیون اسپیلبرگ به تصویر کشیده شده است. شیندلر در جریان هولوکاست و کشتار یهودیان در لهستان در خلال سال‌های جنگ جهانی دوم توانست جان قریب به ۱۲۰۰ یهودی را تحت عنوان کارگر تعلیم دیده برای برقرار نگه داشتن کارگاهش نجات دهد. در این راه او تمام دارایی‌اش را صرف دادن رشوه به افسران نازی کرد تا آن‌ها را قانع کند که کارگرانش باید زنده بمانند.

 

برای شیندلر ایرانی هم چنین ماجرایی روایت می‌شود و حکایت نجات تعداد زیادی از یهودیان توسط وی موضوع نگارش کتابی با عنوان «در سایه شیر» است. این کتاب به قلم دکتر فریبرز مختاری، استاد کرسی خاورنزدیک در دانشگاه دفاع ملی در واشنگتن، از عبدالحسین سرداری فردی را به تصویر می‌کشد که همه چیز را به خطر انداخت تا به هموطنان ایرانی‌اش کمک کند که از دست نازی‌ها بگریزند.

 

عبدالحسین سرداری قاجار در سال ۱۸۹۵ میلادی در خانواده‌ای از تبار قاجار به دنیا آمد. او فرزند ادیب‌السلطنه و نتیجه عزت‌الدوله خواهر ناصرالدین‌شاه قاجار بود. خانوادۀ سرداری که از خانواده‌های بانفوذ قاجار بود با دستگاه سیاست خارجی ایران پیوند دیرینه داشت. یکی از خواهرانش افسرالملوک به همسری حبیب‌الله عین‌الملک (پدر امیرعباس و فریدون هویدا) سفیر ایران در لبنان، عربستان و چند کشور عربی دیگر درآمد و خواهر دیگرش با انوشیروان سپهبدی دیپلمات ایرانی و سفیر ایران در فرانسه پیمان زناشویی بست. حسین سرداری نیز که خود دانش‌آموختۀ رشتۀ حقوق در سوییس بود به دعوت انوشیروان سپهبدی به پاریس رفت و به عنوان سرکنسول ایران مشغول به کار شد.

 

در آغاز جنگ جهانی دوم، حدود ۱۵۰ یهودی اهل ایران، افغانستان و بخارا (شهری در جمهوری ازبکستان شوروی و مرکز فرهنگی امپراتوری ایران باستان) در فرانسه زندگی می‌کردند. بسیاری از این یهودیان آسیای مرکزی که از پیوند‌های مشترک زبانی و فرهنگی برخوردار و از انقلاب بلشویکی سال ۱۹۱۷ گریخته بودند، طی دهه ۱۹۲۰ در پاریس اقامت گزیدند. در پی اشغال شمال فرانسه توسط آلمان در سال ۱۹۴۰، نمایندگان این سه جامعه خود را به مقامات حکومت ویشی فرانسه تحت عنوان «جوگوت» (بازماندگان یهودیان پارسی که در سال ۱۸۳۸ به اجبار به اسلام گرویده بودند، اما در منازل خود تکالیف دین یهود را محرمانه به جای می‌آوردند) معرفی می‌کردند. جوگوت‌ها در اوراق هویت رسمی، مثل پاسپورت، معمولاً مسلمان نامیده می‌شدند.

 

بر اساس روایت کتاب «در سایه شیر» چند ماه پس از تهاجم آلمان به فرانسه در ژوئن ۱۹۴۰، انوشیروان سپهبدی، سفیر وقت ایران به ویشی در منطقه اشغال نشده رفت تا در آنجا سفارت ایران را از نو سازماندهی کند. به همین دلیل، سرداری- سر کنسول ایران- مسوولیت امور کنسولگری در پاریس را به عهده گرفت و از اینجا بود که تلاش وی برای نجات جان یهودیان جوگوت آغاز شد. در این مقام، سرداری در چندین مورد رسماً درخواست کرد تا اقدامات یهودستیزانه‌ای که به دستور مقامات فرانسوی و آلمانی صورت می‌گرفت، در مورد ایرانیان و دیگر یهودیان آسیای مرکزی که در فرانسه تحت اشغال آلمان زندگی می‌کردند به اجرا گذاشته نشود.

 

در پی ورود نازی‌ها به پاریس، مقامات اشغالگر آلمانی حکمی صادر کردند که بر اساس آن تمام یهودیان ساکن در فرانسه می‌بایست خود را به پلیس معرفی می‌کردند. یهودیان ساکن در پاریس خود را به استان سِن [یکی از استان‌های فرانسۀ آن زمان که پاریس و حومه آن را در برمی‌گرفت] معرفی می‌کردند؛ ساکنان شهر‌های اشغالی خارج از پاریس نیز می‌بایست خود را به بخشداری محلی مربوط به منطقه سکونتشان معرفی می‌کردند. سرداری در اکتبر ۱۹۴۰ کوشید تا از جوگوت‌ها حمایت کند. او در نامه‌ای به تاریخ ۲۹ اکتبر سعی کرد تا به مقامات حکومت ویشی- که قوانین آن‌ها در فرانسه اشغالی لازم‌الاجرا بود- بقبولاند که جوگوت‌ها از طریق فرهنگ و پیوند‌های زناشویی با ایرانیان غیریهودی ادغام شده‌اند و طبق قوانین ویشی نباید یهودی قلمداد شوند. سرداری در کاغذ آرم‌دار «کنسولگری پادشاهی ایران» چنین نوشته است: «بر اساس مطالعات قوم‌نگاری و تاریخی در خصوص جوامع مذهبی یهودی با نژاد غیریهودی در روسیه که بدست این کنسولگری رسیده و در ۲۸ اکتبر ۱۹۴۰ مورد تأیید سفارت [آلمان] در پاریس قرار گرفته است... یهودیان بومی (جوگوت‌ها) که از اهالی مناطق خانات سابق بخارا، خیوه و خوقند (در حال حاضر جزو ازبکستان و تاجیکستان شوروی) هستند از‌‌‌ همان ریشه [نژادی] پارسی قلمداد می‌شوند. طبق این پژوهش، جوگوت‌های آسیای مرکزی فقط به خاطر به جای آوردن مناسک عمده یهودیت به جامعه یهود تعلق دارند. از نظر خون، زبان و سنن، آن‌ها در نژاد بومی خود جذب شده‌اند و متعلق به‌‌‌ همان تبار بیولوژیکی همسایگان خود- یعنی پارسیان و ازبک‌ها- هستند.»

 

رهبر جامعه جوگوت‌ها در پاریس در طول جنگ، دکتر آصف آچلدی اهل سمرقند (شهری در ازبکستان) بود. او در خاطرات سال ۱۹۶۵ خود از خطراتی می‌گوید که اعضای جامعه‌اش طی دوره اشغال آلمانی‌ها با آن مواجه بودند. در تابستان ۱۹۴۱، شش جوگوت که خود را به پلیس معرفی کرده بودند، دستگیر شدند و تعدادی از آنان در اردوگاه اقامت اجباری درنسی خارج از پاریس زندانی شدند. به گفته آچلدی، برخی از آنان به تلافی عملیات مقاومت ضد آلمان‌ها به گروگان گرفته شدند. دیگر جوگوت‌هایی که خود را به پلیس معرفی کرده و نگران دستگیری خود بودند، منازلشان را ترک کردند. در اوایل فوریه ۱۹۴۲، آچلدی یک گواهی آلمانی به رییس پلیس پاریس ارایه داد که در آن قید شده بود قوانین ضدیهودی حکومت ویشی شامل حال جوگوت‌ها نمی‌شود و از این طریق توانست موجب آزادی دو زندانی از درنسی بشود. آچلدی ایده استدلال «جوگوت» را به خانواده کاچورین - یکی از اعضای جامعه یهودی- نسبت داد که از وکیلی به نام ژولین کرالینگ خواسته بودند تا وکالتشان را به عهده بگیرد.

 

نیروهای روس و انگلیس در اوت ۱۹۴۱ ایران را اشغال کرده بودند. از آنجا که متفقین پادشاه ایران، رضا شاه پهلوی را حامی متحدین می‌دانستند، او را وادار کردند که به نفع پسر خود، محمدرضا کناره‌گیری کند. به دلیل اینکه ایران در آن زمان تحت اشغال متفقین بود، دیپلمات‌های سوئیس مسوولیت حفاظت از منافع ایران در فرانسه و دیگر نقاط اروپای اشغالی را در نوامبر ۱۹۴۱ به عهده گرفتند و درخواست یهودیان ایرانی را رسماً مطرح کردند. در همین زمان بود که وزارت خارجه وقت ایران، با خشم از سرداری خواست که به تهران بازگردد اما او از طریق باز کردن یک دفتر خصوصی در فرانسه که با استفاده از اموال خاندان قاجاری‌اش به ارث برده بود، به فعالیت غیررسمی خود به نفع ایرانیان، از جمله یهودیان ایرانی ساکن فرانسه ادامه داد. به گفته آصف آچلدی، سرداری در ۱۱ فوریه ۱۹۴۲ از او به عنوان رهبر جوگوت‌ها در فرانسه خواست که یهودیان با ملیت ایرانی را در فهرست جوگوت‌هایی که او برای مقامات ویشی آماده کرده بود، قرار دهد. سرداری در نامه‌هایی به تاریخ ۲۹ سپتامبر ۱۹۴۲ و ۱۷ مارس ۱۹۴۳ با مقامات آلمانی تماس گرفت و وضعیت یهودیان ایرانی ساکن پاریس و شهرهای حومه را توضیح داد تا مانع از دستگیری و تبعید آنان شود. بلافاصله پس از آن، در ۴ مه ۱۹۴۳ نام ۴۱ ایرانی در فهرست ۹۱ نفر «جوگوت‌های اهل ایران، افغانستان، بخارا (آسیای مرکزی) که ساکن پاریس و حومه بودند» گنجانده شد. این فهرست توسط آچلدی برای مقامات ویشی (در اداره کار‌پردازی ارتش در خصوص امور یهودیان) آماده شده بود.

 

فعالیت‌های سرداری و آچلدی در زمانی انجام شد که تبعید‌ها شدت گرفته و آلمانی‌ها «راه حل نهایی» را در فرانسه به اجرا گذاشته بودند. راه حل نهایی (به آلمانی(Die Endlösung  برنامهٔ آلمان نازی برای کشتار جمعی و سیستماتیک یهودیان اروپایی در طول جنگ جهانی دوم بود که موجب به وقوع پیوستن هولوکاست شد. هاینریش هیملر،فرمانده نیروهای اس اس طراح اصلی آن بود و آدولف هیتلر آن را راه حل نهایی مساله یهود نامید. در جریان این اقدام در ۱۶ ژوئیه ۱۹۴۲، پلیس فرانسه بیش از ۱۳۰۰۰ یهودی خارجی و بدون ملیت ساکن پاریس را دستگیر کرد. مقامات فرانسه افراد مجرد و زوج‌های بدون فرزند را در درنسی محبوس کردند و خانواده‌ها شامل بیش از ۸۰۰۰ مرد، زن و کودک را در شرایطی غیرانسانی در یک استادیوم ورزشی سرپوشیده نگاه داشته و یک هفته بعد به اردوگاه‌های موقت در استان لواره منتقل کردند. آلمانی‌ها یک ماه بعد، در ماه اوت عملاً تمام افرادی را که در ۱۶ ژوئیه ۱۹۴۲ دستگیر کرده بودند با قطار از طریق درنسی به آشویتس فرستادند. سفری مرگبار که تعداد اندکی از آن جان سالم به در بردند.

 

همزمان با همین وقایع بود که عبدالحسین سرداری به نمایندگی از یهودیان ایرانی پاریس درخواست خود را بر اساس اصطلاحات رایج در ایدئولوژی نژادی نازی‌ها به نحوی تنظیم کرد که برای مقامات آلمانی قانع‌کننده باشد؛ او در ۱۷ مارس ۱۹۴۳ چنین استدلال کرد که جوگوت‌ها را نباید به لحاظ نژادی یهودی تلقی کرد، چرا که آنان اقلیتی هستند که اعضای آن اغلب از طریق پیوند زناشویی با غیریهودیان جذب جوامع آنان شده و همچنین به زبان فارسی - نه ییدیش یا عبری- صحبت می‌کنند. سرداری همچنین اشاره کرد که جوگوت‌ها در ایران «از تمامی حقوق و تعهدات و حقوق مدنی، قانونی و نظامی مسلمانان برخوردار بوده‌اند.»

 

در بهار ۱۹۴۳، در پی درخواست سرداری که با همکاری آچلدی از طریق کرالینگ و دیپلمات‌های سوئیس ارایه شد، آلمانی‌ها موافقت کردند که اقدامات ضدیهودی در مورد جوگوت‌های ساکن مناطق اشغالی به اجرا گذاشته نشود. در اواسط سال ۱۹۴۳، مقامات ویشی نیز همین رویه را در پیش گرفتند. تاریخ‌نگاری به نام وارن گرین واکنش آلمانی‌ها نسبت به جوگوت‌ها و دیگر اقوام یهودی اهل قفقاز و آسیای میانه در فرانسه- از قبیل «قارئون» روسیه و یهودیان گروژنی در گرجستان- را بخشی از سیاست گسترده آلمانی‌ها برای برقراری ارتباط با اقلیت‌های نژادی غیراسلاو و ضد کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی می‌داند.

 

بسیاری از جوگوت‌های ساکن فرانسه از اشغال آلمان‌ها جان سالم به در بردند. ابراهیم مرادی، یکی از اعضای جامعه آنان، در مراسمی که در سال ۱۹۹۴ به افتخار سرداری در «مرکز مدارا و تساهل سیمون ویزنتال» در لس‌آنجلس کالیفرنیا برگزار شد، حضور داشت. نام مرادی همراه با والدین و دو نفر دیگر از اعضای خانواده‌اش در فهرست ۳۸ نفره‌ای که سرداری در ۱۷ مارس ۱۹۴۳ در تقاضای خود به دیپلمات آلمانی ال. کرافت فون دلمنزینگن ارایه داد، دیده می‌شود. نام این چهار تن از خانواده مرادی همچنین در فهرست ۹۱ نفره‌ای وجود دارد که آچلدی در ۴ مه ۱۹۴۳ به مقامات ویشی تحویل داد.

 

خواهرزاده سرداری، فریدون هویدا- نماینده رسمی ایران در سازمان ملل در دهه ۷۰ میلادی و برادر امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر اسبق ایران- در مصاحبه‌ای در سال ۱۹۹۸ چنین عنوان می‌کند که «سرداری در سال ۱۹۴۲ با صدور ۱۵۰۰ پاسپورت ایرانی برای یهودیان غیرایرانی ساکن پاریس که طی جنگ در معرض خطر قرار داشتند، از آنان نیز حمایت کرده بود.» تا به حال هیچ سند یا شهادتی این تعداد غیرقابل باور را تأیید نکرده و هیچ مدرکی دال بر کمک سرداری به غیرایرانیان وجود ندارد.

 

این اما تمام آنچه دربارۀ سرداری گفته شده نیست. این‌ها همه روایت‌هایی است که در راستای تایید کتاب «در سایۀ شیر» به آن‌ها برمی‌خوریم اما تصویر دیگری هم از سرداری وجود دارد. فریبرز مختاری نویسنده کتاب «در سایۀ شیر» دربارۀ جرقه‌های اولیۀ شکل‌گیری ایدۀ کتاب می‌گوید: «وقتی حدود پنج سال پیش کتابی درباره آقای هویدا به قلم عباس میلانی می‌خواندم، دیدم اشاره‌ای به این موضوع (عبدالحسین سرداری) کرده است. من با آقای میلانی تماس گرفتم و ایشان گفتند که این ماجرا را از سه نفر دیگر شنیده است. خلاصه این اشخاص را پیدا کردم و بعد به بایگانی ملی آمریکا رفتم و دیدم بله یک سری نامه هست. بعد با یکی از دوستان دوران دبیرستان خود صحبت می‌کردم که فهمیدم همسرش اقوام و خویشاوندی در فرانسه داشته است. از طریق آن‌ها، با بازماندگان تماس گرفتم و این شد اول کار کتاب.»

 

اشارۀ مختاری به کتاب «معمای هویدا» نوشتۀ عباس میلانی است. کتابی که به واسطۀ اطلاعاتی که دربارۀ زندگی و مرگ نخست‌وزیر ۱۳ ساله دوران پهلوی دوم در آن وجود داشت در زمان انتشار سر و صدای بسیاری به پا کرد و به چاپ‌های فراوان رسید. اما میلانی در این کتاب دربارۀ عبدالحسین سرداری (دایی هویدا) چه نوشته بود که مختاری را به دانستن مطالب بیشتری در مورد سرداری ترغیب کرد؟

 

میلانی در کتاب معمای هویدا می‌نویسد: «وقتی فرانسه به اشغال نازی‌ها درآمد، کشورهایی چون ایران نه تنها روابط خود را با فرانسه اشغالی قطع کردند، بلکه دفا‌تر سفارت خود را هم در شهر پاریس بستند. ساختمان سفارت ایران در اختیار ابوالحسین [عبدالحسین] سرداری قرار گرفت که جوان‌ترین برادر افسرالملوک [مادر هویدا] بود. دیپلماتی حرفه‌ای بود و قبل از حمله نازی‌ها مسوولیت امور کنسولی سفارت ایران در پاریس را به عهده داشت. رفیق‌باز و رفیق‌یاب بود. با برخی از سران ارتش اشغالگر آلمان در پاریس از سر دوستی در آمد. آنان را به مهمانی‌های مجلل در محل سفارت دعوت می‌کرد و خاویار و شامپاینی فراوان و رایگان در اختیارشان می‌گذاشت و برای تفریحشان حتی دختران جوان و زیبا را هم تدارک می‌کرد. رابطش برای تامین این دختران یکی از زنان زیبای پاریس به نام الکساندریا بود. مهمان‌نوازی‌های سرداری هم برای او منشأ منفعت‌ مالی فراوان شد و هم زندگی برخی از یهودیان پاریس را نجات داد. سرداری با استفاده از روابط نزدیکش با آلمان‌ها، جان خانواده‌های یهودی ایرانی مقیم پاریس را از مرگ حتمی نجات داد. او نیز به نوبه خود مقامات آلمانی را متقاعد کرده بود که هر کس گذرنامه ایرانی دارد علی‌رغم وابستگی‌های مذهبی‌اش، شهروند ایرانی و لاجرم از حقوق این شهروندان برخوردار است. سرداری به حدود هزار و پانصد گذرنامه ایرانی دسترسی داشت. وقتی در سال ۱۹۴۲، نازی‌ها بازداشت یهودیان پاریس را آغاز کردند، سرداری تصمیم گرفت این گذرنامه‌ها را به نام برخی از یهودیان غیرایرانی صادر کند. یکی دو سال بعد، نشریات ایرانی از این ماجرا خبردار شدند و به لحنی تند و انتقاد آمیز، می‌پرسیدند چرا سرداری را به رغم فروش گذرنامه به جهودان هنوز از کار برکنار نکرده‌اند... به روایت فریدون هویدا، در سال ۱۹۴۸ من در پاریس بودم وقتی که اعضای جامعه یهودیان ایرانی مقیم پاریس به دیدن دایی من آمدند، سینی‌ای نقره‌ای که امضای روسای جامعه یهودیان در آن نقر شده بود، بر سبیل امتنان و احترام به او هدیه کردند.»

 

شاید همین تصویر بود که در سریال «مدار صفر درجه» ساختۀ حسن فتحی هم مورد توجه قرار گرفت. سریالی که در میانۀ دهۀ ۸۰ شمسی و همزمان با سخنان محمود احمدی‌نژاد، رییس دولت نهم دربارۀ کشتار یهودیان و بالا گرفتن بحث‌ها دربارۀ هولوکاست در ایران به نمایش درآمد و تولید و ساخت آن از سوی هوادارانش به عنوان یکی از شاخص‌ترین تلاش‌ها جهت «روشنگری اختلاف میان یهودیان و اندیشه صهیونیسم» معرفی شد. در زمان پخش این سریال اکثر بینندگان «مدار صفر درجه» مسحور به تصویر کشیده شدن عشق یک پسر مسلمان به دختری یهودی در تلویزیون شده بودند. موضوعی که تا آن روز در تلویزیون دولتی ایران بی‌سابقه بود. سریال «مدار صفر درجه» قصۀ حبیب پسر جوان یک خانوادۀ متمول ایرانی را روایت می‌کرد که در زمان رضا شاه برای تحصیل به اروپا فرستاده شد و در حین تحصیل در دانشگاه فرانسوی به دختری یهودی دل باخت. با حملۀ آلمان‌ها به فرانسه حبیب برای فراهم آوردن امکان فرار معشوقه و خانواده‌اش از چنگ نازی‌ها، دست به دامان همسر یکی از دیپلمات‌های ایرانی مقیم فرانسه به نام همایون‌پناه می‌شود. چهره‌ای که موقعیت دیپلماتیک، اخلاقیات و ارتباطاتش با مقامات خارجی کاراکتر عبدالحسین سرداری را به ذهن متبادر می‌کند اما نه آنچنان که در کتاب «در سایۀ شیر» آمده بلکه چیزی شبیه به تصویری که در کتاب عباس میلانی دیده می‌شود. مردی خوش‌گذران و وابسته که تعداد زیادی گذرنامه در اختیار دارد که در قبال دریافت پول به خانواده‌های یهودی گرفتار آمده در چنبره نازی‌ها می‌فروشد. این تصویری است که مدار صفر درجه از عبدالحسین سرداری ارایه می‌کند. مردی که از نظر اخلاقی چیز قابل دفاعی در وجودش نیست و علاوه بر این تلاشی هم برای حفظ منافع کشورش نمی‌کند و به تنها چیزی که فکر می‌کند منافع شخصی است.

 

این تصویر نه تنها در مورد اخلاقیات سرداری با تصویر ارائه شده از وی در کتاب فریبرز مختاری متفاوت است که دربارۀ زندگی شخصی او نیز با سرداری «در سایۀ شیر» اختلاف بنیادین دارد. در «مدار صفر درجه»، حبیب برای به دست آوردن گذرنامۀ خروج از پاریس، دست به دامان «همسر» همایون‌پناه می‌شود در حالی که در کتاب «در سایه شیر»، سرداری اساسا به عنوان فردی «مجرد» به تصویر کشیده شده که در آغاز جنگ جهانی دوم، ناگهان خود را رییس سفارتخانه ایران یا ماموری دیپلماتیک می‌بیند. در مدار صفر درجه «همایون‌پناه» به دست همسرش «زینت‌الملوک» کشته می‌شود در حالی که سرداری واقعی تا سال‌ها بعد به زندگی خود ادامه داده است. به نوشتۀ مختاری، سرداری پس از جنگ جهانی دوم، به عنوان کاردار ایران در بروکسل، به خدمت در بخش امور خارجی ایران ادامه داد اما در اواسط دهه ۱۹۵۰ فعالیت دیپلماتیک را ترک کرد و به شرکت ملی نفت ایران پیوست و سرانجام در سال ۱۹۸۱ در اتاقی کرایه‌ای در کرویدون در جنوب لندن در تنهایی درگذشت.

 

سرداری در آوریل ۱۹۷۸- سه سال پیش از مرگ خود- به پرسش‌های موزه ملی یادبود هولوکاست در اسرائیل به نام «ید و شم» درباره فعالیت‌های خود چنین پاسخ داده است: «همان‌طور که می‌دانید، من افتخار این را داشتم که طی اشغال فرانسه توسط آلمان، سفیر ایران در پاریس باشم و به همین دلیل وظیفه داشتم تا تمام ایرانیان، از جمله یهودیان ایرانی را نجات دهم.»

 

مختاری نویسنده کتاب «در سایۀ شیر» دربارۀ ویژگی‌های شخصیتی سرداری می‌گوید: «آقای سرداری در کنسولگری سفارت ایران در پاریس کار می‌کرد و موقعی که در تابستان سال ۱۹۴۰ آلمان‌های نازی پاریس را اشغال کردند تمام سفارتخانه‌ها مجبور بودند که به شهر ویشی بروند و سفیر ایران آقای انوشیروان سپهبدی و خانواده ایشان هم روز بیست و شش اکتبر ۱۹۴۰ پاریس را به قصد ویشی ترک کردند. در آن روز آقای سپهبدی آقای عبدالحسین سرداری را به عنوان محافظ امور ایرانیان و امور سفارت ایران در پاریس گذاشتند و از آن روز آقای سرداری کارهای خودش را شروع کرد. جالب این هست که آقای سرداری شخص تحصیلکرده‌ای بود. دکترای حقوق از سوئیس داشت. چند زبان می‌دانست و خیلی مردم‌دار و به اصطلاح تو دل برو بود و چون ایران در آن زمان بی‌طرف بود، در جنگ توانست که با آلمان‌ها طرح دوستی بریزد و از این طریق به آلمانی‌ها بقبولاند و آنان را متقاعد بکند که یهودیانی که ایرانی هستند، در حقیقت از نظر ‌نژاد و خونی ایرانی‌الاصل هستند و با یهودیان اروپایی کاملا فرق دارند و این اولین قدم کارهای آقای سرداری برای نجات یهودیان بود.»

 

نزدیکان سرداری هم‌نوا با مختاری او را ناجی یهودیان ایرانی در پاریس و چهره‌ای بشردوست و هنرمند لقب داده‌اند. از آن جمله فرهاد سپهبدی سفیر ایران در مراکش پیش از انقلاب اسلامی، خواهرزادۀ سرداری و فرزند انوشیروان سپهبدی است. او دربارۀ دایی‌اش می‌گوید: «آقای سرداری خیلی میهمان‌نواز بودند. خیلی انسان دوست بودند. حرفه‌های دیگری هم داشتند. ایشان عکاس درجه یکی بود و در پاریس یک استودیو داشت.»

 

با توجه به سخنان متناقضی که دربارۀ مسوول کنسولی ایران در فرانسه در سال‌های اشغال پاریس گفته شده است، هنوز نمی‌توان تصویر درستی از عبدالحسین سرداری به دست آورد. او از سوی برخی همچون مختاری به خاطر اقداماتش برای نجات جان یهودیان با کوروش هخامنشی مقایسه شده و لقب شیندلر ایرانی را دریافت کرده است، بعضی دیگر چون عباس میلانی او را فردی خوشگذران می‌دانند که در قبال دریافت پول از یهودیان با جعل پاسپورت ایرانی جان آنان را نجات داده و برخی دیگر با استناد به اینکه تهران در سال‌های جنگ جهانی دوم مهم‌ترین مقر صهیونیست‌ها برای انتقال یهودیان به سرزمین‌های اشغالی بوده او را عامل آژانس یهود می‌دانند که با نجات جان یهودیان و فرستادن آن‌ها به مقصد تهران زمینۀ سفرشان به فلسطین اشغالی را فراهم کرده است. در تمامی این روایت‌ها فارغ از زاویه پردازش، یک چیز مشترک است و آن بحث نجات جان گروهی از یهودیان توسط سرداری است که به هر انگیزه‌ای که بوده مورد تایید قرار گرفته است. بنابراین می‌توان گفت که سرداری هر کدام از این‌ها باشد چهره‌ای به غایت موثر در برهه‌ای از تاریخ ایران است. مقطعی که روزی باید گرد ابهام از آن زدوده شود تا تاریخ را آنچنان که به واقع بوده است، بخوانیم.

 

 

منابع:

 

معمای هویدا، عباس میلانی، نشر اختران

هفته‌نامه صبح ‌صادق، ۲۶ آذر ۱۳۸۶، شماره ۳۳۱، صفحه ۱۳

شیندلر ایرانی؛ ناجی یهودیان از دست نازی‌ها، برایان ویلر، بی‌بی‌سی

گفت‌وگو با فریبرز مختاری و فرهاد سپهبدی، بخش فارسی رادیو امریکا، دی‌ماه ۱۳۸۵

کلید واژه ها: عبدالحسین سرداری یهودیان ایران هولوکاست


نظر شما :