پرویز خرسند: شریعتی حرف‌های مطهری را انقلابی تفسیر می‌کرد

۰۱ دی ۱۳۹۰ | ۱۶:۲۲ کد : ۱۶۳۱ از دیگر رسانه‌ها
تاریخ ایرانی: ماهنامه نسیم بیداری در ویژه‌نامه‌ای به مناسبت زادروز دکتر علی شریعتی با عنوان «شبچراغ»، گفت‌وگویی با پرویز خرسند از فعالان ادبی و سیاسی مشهد در اواخر دهه ۳۰ و نویسنده کتاب «هابیل، شهید همه اعصار» انجام داده که گزیده‌هایی از آن به این شرح است:

 

* ما رفت و آمد زیادی به خانه آقای میلانی داشتیم. حدود سال ۴۱ بود، یعنی قبل از قضایای خرداد ۴۲. یک‌بار وقتی در خانه آیت‌الله میلانی بودیم، دیدم پچ‌پچی در محفل افتاد. می‌گفتند علی شریعتی آمده است. من هیچ‌ گاه از آیت‌الله یک چهره اسطوره‌ای و با تبختر در ذهن نداشتم، اما فراموش نمی‌کنم و برایم عجیب بود که آیت‌الله میلانی یکباره از جا پرید و از طبقه دوم به کوچه آمد تا قبل از اینکه شریعتی به او برسد، او به شریعتی برسد. آن دو همدیگر را بغل کردند و بوسیدند. این جریان خیلی برایم جالب بود. من تا آن روز شریعتی را ندیده بودم و هیچ تصویری از او نداشتم، ولی قبل از آن، او را می‌شناختم و نامش را شنیده و برخی آثارش را خوانده بودم. آن زمان او به دلیل درگذشت مادرش به ایران آمده بود و پس از مدتی اقامت در ایران به فرانسه بازگشت.

 

* من به توصیه منصور بازرگان در جلسات کانون شرکت کردم و به استاد شریعتی علاقه‌مند شدم. بعد‌ها هم که دکتر (شریعتی) به ایران برگشت به دلیل همین پیشینه‌ای که در کانون داشتم و نیز به خاطر فعالیت‌هایی که در حوزه نویسندگی و مبارزه داشتم، ارتباط بیشتری با دکتر پیدا کردم. سال ۴۳ که به تهران آمدم و مدتی در دبیرستان کمال بودم، این ارتباط قطع شد.

 

* دکتر شریعتی از طریق کانون نشر حقایق اسلامی مشهد که پدرش استاد شریعتی و طاهر احمدزاده آنجا را اداره می‌کردند با جوانان مشهدی ارتباط داشت، ولی حضورش در دانشگاه بیشتر بود. اما همین حضور اندک و چهار ـ ‌پنج‌ ساله هم به مذاق خیلی‌ها خوش نمی‌آمد و فضای بدی را علیه دکتر درست کرده بودند. حتی از طرح اتهامات اخلاقی علیه دکتر ابایی نداشتند. حسادت‌های زیادی علیه دکتر حتی در مجامع روشنفکری و غیر‌مذهبی مشهد به وجود آمده بود. مارکسیست‌‌ها هم دل خوشی از دکتر نداشتند.

 

* حدود یک سال بعد از اینکه من به تهران آمدم، دکتر هم به تهران آمد. فکر می‌‌کنم حدود سال ۴۸ بود، یعنی درست بعد از اینکه متینی رییس دانشکده ادبیات شد. دکتر با متینی سر سازگاری نداشت، چون متینی شدیدا چاپلوس بود و همین مساله به اخراج دکتر از دانشگاه مشهد انجامید. دکتر در تهران‌‌ همان کلاس‌های مشهد را در سطح وسیع‌تری در کلاس‌های حسینیه آغاز کرد. یکی از اسناد خوبی که در رابطه با سال ورود دکتر به تهران هست، نامه آقای مطهری به دکتر است که از او مقاله می‌خواهد. یعنی تحت تاثیر سخنرانی خوب دکتر، از او مقاله می‌خواهد که پس از آن شدیدا از آن مقاله خوشش می‌آید. مطهری می‌گفت دو مقاله دستم آمده است که نمی‌دانم با آن دو چه کنم؟ که یکی از آن‌ها مقاله دکتر بود: از هجرت تا وفات.

 

* سبک شریعتی این بود که اصولا کاری به مذهب آدم‌ها نداشت. با مسلمان و مسیحی و بهایی و مارکسیست و خلاصه همه به یک سبک حرف می‌زد. پیش از دومین جلسه‌ای که شریعتی مارکسیسم را توضیح می‌داد داشتیم با هم حرف می‌زدیم که یکباره دیدم که چشمانش آماده گریه کردن است. گفت: «همین الان خیلی‌ها در جلسات روشنفکری فقط بر همین مبنا که من دارم مارکس می‌گویم، می‌گویند الان شریعتی در حسینیه ارشاد مارکس را می‌‌کوبد!» ولی شریعتی واقعا تحلیل می‌کرد.

 

* من یک‌ بار داشتم طبق معمول از پله‌های ساختمان بالا می‌رفتم که دیدم پرویز ثابتی معروف به مقام امنیتی، نفر دوم ساواک از پله‌های آنجا پایین آمد. تعجب کردم و نگران شدم. وقتی پیش دکتر رفتم با تعجب دیدم دکتر بیش از اندازه شاد است! وقتی علت را پرسیدم دکتر گفت: «من تا حالا نمی‌دانستم کارم تاثیر دارد یا نه؟ ولی امروز ثابتی آمد اینجا به من گفت حیف است در ایران بمانم و پیشنهاد داد برای ادامه تحصیل و یا تدریس به هرکدام از دانشگاه‌های خارجی که می‌خواهم بروم، ولی من گفتم ترجیح می‌دهم در ایران بمانم؛ حتی اگر نتوانم تدریس دانشگاهی داشته باشم.» همین حرف ثابتی دکتر را به شعف آورده بود که بالاخره فهمیدم من مثل کسانی نیستم که بود و نبودشان یکسان است و رژیم به نبودن من می‌اندیشد و این، نشانه تاثیر است و احساس خطر رژیم از وجود من است.

 

* دکتر دل خوشی از میناچی نداشت و حتی از او بد می‌گفت. میناچی رییس هیات مدیره بود، ولی یک سهم جزیی از حسینیه هم داشت و خانه‌اش نزدیک حسینیه بود. اما سرمایه اصلی حسینیه از آن همایون بود و حتی از سرمایه او دستگاه چاپ خریدند. جذب شریعتی به حسینیه هم از طریق مرحوم همایون بود که او عاشق شریعتی بود، اما شریعتی از خیلی وقت پیش از (بحث اخراج) من، از میناچی بدش می‌آمد.

 

* بیرون انداختن مطهری زیر سر میناچی بود. من خودم شاهد بودم که میناچی داشت با مطهری صحبت می‌کرد و می‌گفت: «هیات مدیره به این نتیجه رسیده‌ که بین شما و شریعتی یک کدام بایستی بماند.» من خیلی از این حرف عصبانی شدم. آن زمان فکر می‌کردم شریعتی هم جزو هیات مدیره محسوب می‌شود. با‌‌ همان حالت وسایلی را که گرفته بودم بردم به دکتر دادم؛ دکتر علت ناراحتی‌ام را پرسید، گفتم: «من از شما انتظار نداشتم. چه خوشتان بیاید یا بدتان بیاید، چرا مطهری را بیرون کردید؟ مگر ما قرار است از هرکس خوشمان نیامد، بیرونش کنیم؟» دکتر متعجب شد و داستان را پرسید و من هم تعریف کردم. شریعتی شدیدا عصبانی شد و گفت: «یعنی چه؟ کار ما دو مقوله مختلف است. من جامعه‌‌شناسی می‌گویم، او حکمت اسلامی. مثل این است که یک معلم شیمی با معلم ادبیات در بیفتد. حالا به‌ هر بهانه‌ای باشد، احمقانه است.» چند سال پیش بود که من یک بار میناچی را دیدم؛ به او گفتم: «خودمونیم، خوب حسابش رو رسیدی ها» و اصلا اسمی نیاوردم. او هم حرف مرا تأیید کرد و گفت: «خوشت اومد؟ پدرش رو درآوردم. پایش رو بروندم از حسینیه.»

 

* من یک نوار از شریعتی گوش کردم که بدون اینکه خودش بفهمد توسط خانواده‌اش ضبط شده بود. در آن نوار شریعتی برای فرزندش بعضی حرف‌های مطهری را انقلابی تفسیر می‌کرد تا نکند یک وقت شخصیت او پیش فرزندش بشکند. برخلاف دکتر، خود مطهری شدیدا در مقابل شریعتی جبهه گرفت. شریعتی ممکن بود با نورایی یا حکیمی بحثی داشته باشد، ولی با مطهری اگرچه اختلاف نظر داشت، ولی بحث خاصی نداشتند. شریعتی کارش را می‌کرد و برایش مسخره بود که مخالفانش را راضی کند. حتی در مورد نورایی و حکیمی مشکلش این بود که می‌گفت این‌ها خیلی خاطر جمعند و خیال می‌کنند من یک عمر وقت دارم، یا خودشان یک عمر وقت دارند.

کلید واژه ها: پرویز خرسند علی شریعتی آیت الله مطهری میناچی


نظر شما :