طبقه بورژوا با سلطنت قهر نکرد

گفت‌وگو با علی‌اکبر مهدی
۱۲ خرداد ۱۳۹۴ | ۱۴:۰۷ کد : ۷۹۱۹ انقلاب ایران به روایت بشیریه
نباید شکاف فرهنگی که برنامه نوسازی پهلوی بین بخش‌های سنتی و مدرن جامعه ایران بوجود آورده بود مورد غفلت قرار گیرد.
طبقه بورژوا با سلطنت قهر نکرد
سامان صفرزائی

 

تاریخ ایرانی: «نابسامانی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی آری، لیکن قهر و آشتی طبقاتی نه.» این پاسخ علی‌اکبر مهدی، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (نورتریج) است به نظر حسین بشیریه، استاد سابق علوم سیاسی دانشگاه تهران که در کتاب «زمینه‌های اجتماعی انقلاب ایران» به تضاد منافع میان نظام پهلوی و بورژوازی اشاره کرده که شاه حمایت برخی از صاحبان صنایع و منافع را از دست داد و تنها با تشدید بحران اقتصادی بود که به بسیج‌زدایی و رفع اعتراض‌های بورژوازی روی آورد که البته تلاشی دیرهنگام بود.

 

مهدی در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» تصریح کرده نارضایتی طبقه بورژوا از سلطنت و قهر سیاسی با آن چندان مصداق عینی نیافت و تبدیل به قهر و آشتی طبقاتی در حوزه اقتصاد نشد. نویسنده کتاب «جامعه‌شناسی در ایران» معتقد است رشد نامتوازن اقتصادی در دوره پهلوی به سرازیر شدن روستاییان به شهرها و ایجاد حاشیه‌نشینی در اطراف شهرهای بزرگ انجامید و لشکریان پیاده تحولات سیاسی بعدی را فراهم آورد.  

 

***

 

حسین بشیریه انقلاب ایران را از نوع «خودجوش» محسوب کرده که «فاقد برنامۀ مشخصی برای ترتیبات سیاسی واقعی و اهداف اجتماعی بعد از انقلاب بود.» تحلیل شما درباره این تحلیل چیست؟ چه نقاط اختلاف و اشتراکی با این نظر دارید؟

 

من با دکتر بشیریه هم‌نظرم که انقلاب در ایران بر اساس الگوی نسبتا کلاسیکی بروز کرد و به ثمر رسید چرا که در طول سال‌های سلطنت پهلوی، حزب مخالف گسترده‌ای که دارای اراده کافی برای کسب قدرت و بدیل‌آفرینی باشد امکان وجود نیافت. حزب توده گسترده‌ترین حزب سیاسی ایران بود ولی فعالیت علنی آن محدود به دوره کوتاهی بود و تحرکات آن هیچ‌گاه نتوانست زمینه‌ساز الگوی حکومتی بدیل گردد. حتی رهبران انقلاب هم از ابتدای فعالیت‌های اعتراضی خود به نظام پادشاهی تصور ایجاد فضای کاملا انقلابی و سقوط ناگهانی سلطنت را تا لحظه خروج شاه نداشتند. در دوره یک ساله پیش از خروج شاه است که آب بیشتری در جویبارهای مخالفان شاه نضج می‌گیرد و در شهریور ۱۳۵۷ در هم آمیخته و سیل انقلاب را بوجود می‌آورد. مخالفان شاه تا آخرین لحظه خروج او هنوز در فکر سقوط نظام پادشاهی بوده و کمتر فرصت یافته بودند که الگوی مطلوب سیاسی خود را برنامه‌ریزی کنند. 

 

پس از خروج شاه هر یک از گروه‌های سیاسی اقداماتی را در جهت هدایت وقایع به انجام رساندند ولی تسلط روحانیت و رهبری آیت‌الله خمینی شرایط انقلابی را تحت کنترل و هدایت خود درآورد. فرصت برای برنامه‌ریزی و رقابت سیاسی بین مخالفان آن قدر کم و محدود بود که جز روحانیون که برداشت دقیق‌تری از انتظارات و توان بخش‌های خفته جامعه داشتند، امکان موثری برای طراحی و تقابل بدیل بین مخالفان بوجود نیاورد. روحانیت رادیکال سال‌ها در مبارزه بود و توانست در شرایط انقلابی از زیرساخت سازمانی و ایدئولوژیک خود بیشترین بهره‌برداری را در بسیج توده‌های شهری و جهت‌بخشی بر فعالیت دیگر نیروهای مخالف شاه بنماید.

 

 

دکتر بشیریه نقش نوسانات اقتصادی دهه ۱۳۵۰ را در ایجاد نارضایتی منجر به انقلاب ۱۳۵۷ بسیار حیاتی می‌داند. او با دیدگاه جیمز دیویس جامعه‌شناس و صاحب ‌نظریه «منحنی جی» در انقلاب‌ها موافق است که می‌گوید: «به احتمال زیاد انقلاب‌ها زمانی رخ می‌دهند که دوره‌ای طولانی از توسعه اجتماعی و اقتصادی با دوره‌ای کوتاه از بازگشت سریع همراه می‌شود.» دو پرسش در این ارتباط دارم، اول اینکه آیا اساسا اقتصاد ایران در سطح ملی در دهه ۱۳۵۰ در یک وضعیت مساعد و بهشت‌گونه قرار داشته است و تمامی طبقات اجتماعی و شهری و روستایی ایران به دلیل افزایش قیمت نفت از اوضاع خوبی برخوردار بوده‌اند که بر هم خوردن این اوضاع و وقوع بحران اقتصادی موجب وقوع نارضایتی بر اساس نظریه جیمز دیویس شده است؟ پرسش دوم این است که اساسا چقدر این نظریه مورد حمایت شماست که موتور محرکه اصلی نیروهای اجتماعی درگیر انقلاب، مساله اقتصادی بوده و هسته اولیه انقلاب به دلایل بروز نارضایتی عمومی از اقتصاد پدیدار شده است؟

 

در پاسخ سؤال اول شما باید گفت که بهبود اوضاع اقتصادی کشور از اواخر دهه ۱۹۶۰ تا نیمه اول دهه ۱۹۷۰ واقعیت داشت ولی واقعیتی که در خود تضادها و تناقضات بسیاری را پنهان داشت. جامعه شهری از موقعیت اقتصادی بهتری برخوردار شد و پول نفت اقتصاد کشور را به تحرک در آورد ولی این رشد هم نامتوازن بود و هم نامتقارن. شهرهای بزرگ از مزایای این رشد برخوردار شدند ولی بسیاری از روستاها از آن بی‌بهره ماندند. رشد نامتوازن اقتصادی خود به سرازیر شدن روستاییان به شهرها و ایجاد حاشیه‌نشینی در اطراف شهرهای بزرگ انجامید و لشکریان پیاده تحولات سیاسی بعدی را فراهم آورد.  

 

در پاسخ به سؤال دوم نیز معتقدم که نظریه جیمز دیویس نظریه معتبری است و در توجیه رفتار طبقه متوسط شهری ایران در فضای قبل از انقلاب کارآمدی دارد، لیکن توجیه کننده کلیت پیدایش و رشد و نتیجه انقلاب نیست. حتی الگوها و تحولات و طبقات انقلاب‌های کلاسیک هم از تجانس و تقاربی یکدست برخوردار نیستند که همه آن‌ها را بشود با یک نظریه سیاسی توضیح داد. در هر انقلابی عوامل گوناگونی موثر هستند که بعضا با نظریات مختلف باید مورد بررسی قرار گیرند. این امر در مورد نظریه‌پردازی خود دکتر بشیریه نیز صادق است. اگرچه نظریه ایشان درباره انقلاب ایران تا حدودی متاثر از افکار نئومارکسیستی است، لیکن بی‌بهره از نظرات محققان مختلف، از جمله جیمز دیویس آمریکایی نیست. به نظر من تمامیت انقلاب ایران را با یک نظریه نمی‌توان توضیح داد. نظریات اقتصاد سیاسی بی‌شک توجیه کننده تحولات اقتصادی و سیاسی و تاثیر آن‌ها بر رفتار و تحرکات طبقاتی می‌باشند و این‌ها عواملی است که در انقلاب ایران نقش تعیین کننده‌ای داشته‌اند. لیکن انقلاب ایران از عناصر فرهنگی و سیاسی قوی و پررنگی برخوردار است که آن‌ها را فقط با تحلیل‌های اقتصادی نمی‌توان توضیح داد.

 

در دهه ۱۹۷۰، عدم توازن بین توسعه اقتصادی و افزایش انتظارات در میان طبقه متوسط امکان زیادی را برای رشد نارضایتی عمومی و سرازیر شدن آن به سیاست بوجود آورد، ولی چنین رویکرد سریع توده‌ها به سیاست و درخواست تغییرات سیاسی صرفا ناشی از دگرگونی اقتصادی نبود. فشار بین‌المللی به دولت پهلوی برای گشایش سیاسی نقشی موثر در بازآفرینی روحیه مخالفان و تحرک سیاسی در میان آن‌ها داشت. افزایش تعداد دانشجویان و ورود بخش عظیمی از جوانان شهرستانی و حتی روستایی به دانشگاه‌ها به گسترش آگاهی عمومی و بعضا ایجاد تضادهای سیاسی در حوزه فرهنگ و دانشگاه یاری رساند. تحولات اقتصادی این دوره در بستر استبداد مطلق‌گرای سیاسی سلطنت، مبارزات دیرینه کنشگران فرهنگی و سیاسی، شکاف عمیق فرهنگی در میان بخش‌های مدرن و سنتی در اقتصاد و سیاست و اجتماع ایران شکل گرفت و آمیزه‌ای از نارضایتی سیاسی را فراهم آورد که سلطنت نه انتظارش را داشت و نه توان مقابله با آن‌ها را.   

 

 

بشیریه می‌گوید شاه از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ به سیاست‌های اقتصادی پوپولیستی روی آورده بود که موجب نارضایتی طبقه بورژوا شد، اما از آن سال مجددا سعی کرد سیاست‌های آزادسازی اقتصادی را در پیش گیرد. همزمان مایل بود دولت دست بالا را در تنظیم بازار داشته باشد و این همه موجب بحران در مدیریت اقتصادی شد. شما با چنین تحلیل‌هایی موافق هستید؟ اینکه مثلا شاه سیاست پوپولیستی داشته است یا می‌خواسته سیاست‌های لبیرالی اجرا کند تا با طبقه بورژوا آشتی کند؟

 

برنامه‌های اقتصادی دولت پهلوی در دهه ۱۹۷۰ با تضادهای زیادی مواجه بود که اغلب اثرات متضادی را در حوزه‌های مختلف بوجود آورد. از آنجا که این برنامه‌ریزی‌ها بیشتر متکی بر یک سلسله پیش‌فرض‌های غلط و بی‌تفاوت نسبت به واقعیات زیرپوستی اقتصاد و فرهنگ جامعه ایران شکل گرفت و با دیدگاه خودبزرگ‌بینانه سلطنت نسبت به خود و کشور درآمیخته شد و نوعی آشفتگی عمیق اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را در زیر آرامش سیاسی بوجود آورد. دقیقا در چنین فضایی است که جنبش چریکی در میان جوانان سر برمی‌آورد و با کمترین وزن سیاسی، خواب سلطنت را آشفته داشته و شاه را در تحلیل دگرگونی‌ها دچار اشتباهات فاحش می‌کند.

 

درست است که شاه در این دوره با بحران مدیریت اقتصادی مواجه بود، سیاست‌های اقتصادی وی در این دوره دچار نوسانات تدافعی زیادی شد که بخشی ناشی از عدم دقت در برنامه‌ریزی، بخشی ناشی از نوسانات اقتصادی و بخشی زاده واکنش‌های غیرقابل پیش‌بینی جامعه نسبت به این برنامه‌ها بود. شاه واقعا معتقد شده بود که تزریق سریع پول نفت به اقتصاد و اجتماع می‌تواند به شکوفایی اقتصادی و ایجاد وفاداری سیاسی طبقه متوسط شهری، بویژه دانش‌آموزان و دانشگاهیان نسبت به سلطنت بینجامد. او غافل از این واقعیت بود که همزمانی مطلق‌گرایی سیاسی او با افزایش انتظارات اقتصادی در فضای گسترده مصرفی در این دوره می‌تواند به هرج و مرج و انفجار سیاسی بینجامد. توزیع امکانات اقتصادی او در شهرها نه از برنامه‌ریزی منسجم و حساب شده‌ای برخوردار بود و نه می‌توانست متکی بر یک سیاست پوپولیستی منسجم استوار باشد. همه چیز در این دوره «شبه آفرینی» بود – شبه توسعه، شبه حزب، شبه سیاست! - نارضایتی طبقه بورژوا از سلطنت و قهر سیاسی با آن چندان مصداق عینی نمی‌یابد و هیچ تحرک سیاسی و اقتصادی لازمی را ما در این دوران در تقابل با سیاست‌های سلطنت نمی‌بینیم که بتوانیم توجیهی برای یک قهر و آشتی طبقاتی در حوزه اقتصاد بیابیم. نابسامانی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی آری، لیکن قهر و آشتی طبقاتی نه.

 

 

بشیریه معتقد است که پیش از جمعه سیاه در میدان ژاله، دو نوع گروه سیاسی اپوزیسیون در ایران وجود داشته است. نخست اپوزیسیون مشروطه‌خواه لیبرال، متشکل از جبهه ملی، نهضت آزادی، کانون وکلا، حزب سوسیال دموکرات (اقلیتی مشروطه‌خواه) و علمای ارشدی مانند آیت‌الله شیرازی و شریعتمداری. گروه دوم نیز جنبش انقلابی به رهبری آیت‌الله خمینی. بشیریه می‌گوید گروه اول تا جمعه سیاه اصلاح‌طلب بودند و شاه نیز با آن‌ها مذاکره می‌کرد، اما پس از سرکوب شهریور ۵۷ آن‌ها رغبت کمتری به پذیرش امتیازات شاه نشان دادند و دست بالا با جنبش انقلابی بود. اولا آیا شما با چنین دسته‌بندی برای توصیف نیروهای اپوزسیون موافق هستید؟ دوم اینکه شما نیز جمعه سیاه را یک نقطه عطف در سرازیر شدن انقلاب و همسو شدن نیروهای اپوزیسیون در برگزیدن راه‌حل انقلاب می‌دانید؟ یا اینکه این نقطه عطف پیش از این رقم خورده بود؟

 

در تقسیم‌بندی مخالفان سیاسی حکومت پهلوی می‌توان معیارهای مختلفی را در نظر گرفت. به نظر من تا قبل از وقایع سال ۱۳۵۶، یعنی بروز گسترده نارضایتی سیاسی در دانشگاه‌ها و مساجد، مخالفان سلطنت متمرکز بر مصالحه یا مقابله با شاه بودند اما بطور علنی و عینی نشانی از بدیل‌آفرینی موثر و گسترده در دست نداریم. اینکه مخالفان در دو قطب اصلاح‌طلب و رادیکال قرار می‌گرفتند نیز صحیح هست ولی این تقسیم‌‌بندی فقط از زاویه شیوه مبارزه با پهلوی بود تا برنامه‌ریزی برای حکومتی جانشین. آیت‌الله خمینی نیز در درس‌های خود طرح حکومت اسلامی را نظریه‌پردازی کرده بود ولی تا آن زمان این طرح جنبه عملیاتی نداشت. اگرچه مبارزه آیت‌الله خمینی متمرکز بر سیاست بود و بالطبع نظریه‌پردازی او سیاست اسلامی را در بر می‌گرفت، ولی روحانیون دیگر مثل آیت‌الله طالقانی و مطهری و روشنفکران دینی مثل علی شریعتی و مهدی بازرگان نیز تلاش‌های نظریه‌پردازانه اسلام‌گرایانه خود را در حوزه‌های دیگر، از قبیل جامعه‌شناسی اسلامی و اقتصاد اسلامی و غیره، دنبال می‌کردند. وقایع سال‌های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ نقش تعیین کننده‌ای در جهت‌گیری مخالفان و شکل‌گیری تحولات آینده داشت. فعال شدن انجمن‌های مذهبی در دانشگاه‌ها و سپس تظاهرات مذهبی پس از سخنرانی‌ها در مساجد گویای گسترش فعالیت مخالفان مذهبی بود. شکاف در جنبش چریکی و حتی خط کشی‌های آن‌ها در زندان‌ها همه و همه نشان از حرکت مخالفان در دو مسیر متفاوت داشت. بروز اولین تظاهرات بزرگ در روز عید فطر و روز بعد از آن، یعنی جمعه سیاه، نقطه عطفی برای سرازیر شدن این دو جریان در یک رودخانه عظیم مخالف با سلطنت بود. از این روز به بعد، فرمان وقایع بطور منحصرانه‌ای در دست آیت‌الله خمینی قرار گرفت. خروج شاه از کشور و ضعف نیروهای انتظامی و ارتش در سرکوب تظاهرات و تحرکات سیاسی مخالفان، جامعه را به سوی انقلاب هدایت کرده و سرنوشت آن را به دست رقابتی فشرده و نامتوازن سپرد. 

 

 

بشیریه درباره نقش روابط ایالات متحده و شاه در انقلاب می‌نویسد: «سیاست آمریکا در برابر رژیم به گونه‌ای ابزاری عمل کرد. سیاست آزادسازی که سیاست پیش از انقلاب بود، از سوی خود آمریکا، که حامی اصلی رژیم اقتدارگرای شاه محسوب می‌شد، تجویز شده بود. بنابراین از یکسو، آمریکا تا پیش از پایان رژیم سلطنتی از شاه حمایت می‌کرد و از سوی دیگر، همزمان شاه را برای آزادسازی تحت فشار قرار می‌داد. اگرچه ممکن است این سیاست دوپایه ای در شرایط عادی جواب دهد، اما در وضعیت انقلابی متناقض و خطرناک خواهد بود. بنابراین تلاش شاه در آزادسازی هم کارایی دستگاه‌های سرکوب را کاهش داد و هم موجب افزایش مخالفت‌های مردمی شد.» از نظر شما واقعا این روابط نقشی بنیادین در خارج شدن اوضاع سیاسی از دست شاه ایفا کرد؟

 

بی‌شک فشار کارتر به شاه برای گشایش سیاسی نقش موثری در تحولاتی که به انقلاب انجامید داشت، لیکن این فشار تنها عامل افزایش نارضایتی‌ها نبود. گشایش سیاسی به نیروهای سیاسی قوت قلب بیشتری داد، فضا را برای فعالیت‌های آن‌ها گسترده‌تر کرد و بالاخره نارضایتی پنهان در میان مردم را آشکار نمود. این فرمول همیشه در ساختارهای دیکتاتوری کارآمد بوده است. دیکتاتورها برای رهایی از بحران مجبور به گشایش سیاسی می‌شوند، لیکن همین گشایش به بروز اعتراض سیاسی بیشتر انجامیده و چه بسا آغاز پایان کار آن‌هاست.

 

 

بشیریه چند عامل را در بروز انقلاب بااهمیت می‌داند: بحران اقتصادی و مهاجرت، شبکه‌های مسجدها، اعتصاب‌ها، نقش بازار در تامین مالی انقلاب و رهبری آیت‌الله خمینی و ارتباط دوگانه ایران و آمریکا. شما چه عوامل دیگری را می‌توانید به این فهرست بشیریه اضافه کنید؟

 

دکتر بشیریه تقریبا از تمامی عواملی که به بروز انقلاب انجامیده است در کتاب خود یاد می‌کند، لیکن وزن و اهمیت آن‌هاست که بین او و دیگر نظریه‌پردازان تمایز ایجاد می‌کند. به نظر من تحلیل‌های اقتصادی به تنهایی نمی‌توانند توضیح کافی برای پدیده پیچیده‌ای همچون انقلاب ایران باشند. این تحلیل‌ها باید با تحلیل‌های فرهنگی نیز همراه باشد، چنانکه گرامشی و نظریه‌پردازان انتقادی نیز در این مورد متذکر بوده‌اند. به نظر من نباید تضادهای فرهنگی که به از خود بیگانگی جوانان دامن زده بود و شکاف فرهنگی که برنامه نوسازی پهلوی بین بخش‌های سنتی و مدرن جامعه ایران بوجود آورده بود مورد غفلت قرار گیرد. همچنین رشد و گسترش اسلام سیاسی در قالب افکار دکتر شریعتی و جنبش چریکی در میان جوانان نقش بسزایی در زمینه‌سازی برای تحولات انقلاب داشتند که نباید مورد بی‌اعتنایی قرار گیرند.

کلید واژه ها: علی‌ اکبر مهدی بشیریه انقلاب اسلامی


نظر شما :