هویدای روشنفکر؛ دوست چوبک و محرم ثابتی

افشین متین عسگری-۲: هویدا مسئول بی‌قانونی‌های نظام پهلوی نبود؟
۳۰ فروردین ۱۳۹۳ | ۱۶:۴۳ کد : ۷۷۷۲ چهره ناپیدای هویدا
هویدا در جوانی علاقه به رمان‌نویسانی فرانسوی چون آندره ژید و آندره مالرو داشت...میزان صلاحیت هویدا برای روشنفکر نام گرفتن هیچ رضایت‌بخش نیست. اما میلانی برهانی مهم برای قهرمان کتاب رو می‌کند: هویدا موفق شد «به حلقهٔ دوستان هدایت هم وارد شود». به رغم ادعای میلانی، هیچ سندی نیست که نشان بدهد هویدا حتی به این حلقه نزدیک شده باشد...اتهام اثبات نشدهٔ قاچاق حتی در محاکمهٔ دادگاه انقلاب هم علیه هویدا استفاده شد... شاه مسئول ساواک بود اما قانون مسئولیت اقدامات ساواک با هویدای نخست‌وزیر بود.
هویدای روشنفکر؛ دوست چوبک و محرم ثابتی
ترجمه: بهرنگ رجبی

 

هویدای جوان؛ آیا شبه‌روشنفکر وجود دارد؟

 

ادعاهای روشنفکری هویدا دقیقاً چه بودند؟ فصل‌های ابتدایی کتاب میلانی شرح می‌دهند هویدا و برادرش فریدون چطور به خاطر منصب دیپلماتیک پدرشان در دمشق و بعد در بیروت بزرگ شدند، جاهایی که آن‌ها به مدارس فرانسوی رفتند روحیه‌ای تا حدی «جهان‌وطنی» یافتند. بنا به گفتهٔ فریدون، برادرش امیرعباس در جوانی علاقه به رمان‌نویسانی فرانسوی چون آندره ژید و آندره مالرو داشت. اما میلانی ماجرا را بیش از این‌ها می‌گسترد و اشاراتی قصه‌وار می‌کند دال بر نزدیکی هویدای جوان به یکی از قهرمانان «سرنوشت بشر» مالرو یا چهره‌هایی چون «سن‌ژوست و ایمان خلل‌ناپذیرش به قدرت شفابخش خشونت، آندره ژید و کیش ستایش امیال جسمانی، و حتی تروتسکی و اندیشهٔ انقلاب دائمش».

 

فصل‌های بعدی رشد روشنفکری هویدا را شرح می‌دهند و بنایشان هم عمدتاً بر یادداشت‌های شرح ‌حال‌گونه‌ای است که در زمان نخست‌وزیری او چاپ شد و بر خاطرات برادرش فریدون. اینجا هم باز تصویری که برمی‌آید، ستایش‌آمیز نیست. مثلاً در دوران تحصیلات دانشگاهی‌اش در بروکسل در دههٔ ۱۳۱۰، در می‌یابیم هویدا «شاگردی متوسط» بوده که «بخش مهمی از ذهن تیزبین خود را برای یافتن شاخه گل و کلمات تحسین‌آمیزی به کار می‌گرفت که می‌توانست این دوست را دل‌خوش و آن دیگری را تطمیع کند.»

 

در خرداد ماه ۱۳۱۹ که فرانسه به دست نازی‌ها افتاد، هویدا ظاهراً برای «بدبختی» فرانسه «گریه» کرد؛ در شهریور ماه ۱۳۲۰ هم که نیروهای متفقین ایران را اشغال کردند، باز واکنشش همین بود. با این حال از امتیاز کسانی که می‌توانستند ثابت کنند تبار «آریایی» دارند استفاده می‌کرد تا در تابستان چند باری به پاریس اشغال شدهٔ نازی‌ها سفر کند. آنجا زندگی خوبی داشت و نزدیکانی از خانواده‌اش که مناصب دیپلماتیک بلندپایه داشتند، او را زیر پر و بال خودشان می‌گرفتند. شوهر خاله‌اش سفیر ایران در فرانسه و ضمناً دایی‌اش هم مسئول محوطهٔ سفارتخانهٔ ایران در پاریس بود.

 

هویدا سال ۱۳۲۱ به ایران برگشت و بنا به سنت خانوادگی، درخواست کار در وزارت امور خارجه داد، با این مدعا که «تحصیلات عالیه را در رشتهٔ دیپلماسی به پایان رسانده» در حالی که در حقیقت فقط لیسانسی در رشتهٔ علوم سیاسی گرفته بود. این ادعای مشکوک «تحصیلات عالیه» بعد‌تر بدل شد به موردی تمام‌عیار از «جعل مدرک» که می‌گفت از سوربن دکترا گرفته. هویدا به لطف خویشاوندان و دوستان صاحب‌منصبش، به سرعت استخدام شد. همزمان دورهٔ اجباری دو سالهٔ خدمت نظامش را هم شروع کرد، دوره‌ای که جزو سوابق کارمندی‌اش هم شد.

 

میزان صلاحیت هویدا برای روشنفکر نام گرفتن هیچ رضایت‌بخش نیست. اما میلانی برهانی مهم برای قهرمان کتاب رو می‌کند: هویدا موفق شد «به حلقهٔ دوستان هدایت هم وارد شود»، «هدایت انسانی بیش و کم گوشه‌گیر بود... هر کسی را به حلقهٔ دوستانش راه نمی‌داد. بی‌خردان، مداحان و آنانی را که می‌خواستند از طریق مجاورت با مشاهیر شهرتی کسب کنند برنمی‌تابید.» اما آیا هویدا واقعاً جزو «حلقهٔ دوستان» هدایت بود؟ پاسخ منفی است. ارجاع میلانی فقط به برادر هویدا است و چند نامهٔ منتشر نشده که نشان می‌دهند هدایت، هویدا را می‌شناخته و چندتایی هم کتاب از او گرفته بود. اما در ایران دههٔ ۲۰ یافتن کتاب‌های خارجی یک‌جور کشف بود و هدایت هم احتمالاً آن‌ها را از هویدا قبول کرده بوده بی‌آنکه اجازه دهد او به حلقهٔ دوستانش راه یابد. به رغم ادعای میلانی، هیچ سندی نیست که نشان بدهد هویدا حتی به این حلقه نزدیک شده باشد. دوستی‌ای هم که هویدا بعد‌ها با صادق چوبک نویسنده به هم زد (چوبک از شاگردان هدایت بود) باز سندی برای معاشرت نزدیک او با خود هدایت نیست.

 

اما هویدا موفقیتی خارق‌العاده در راه یافتن به حلقه‌هایی کاملاً متفاوت داشت. بلافاصله بعد از خدمت نظامش برای انجام مأموریتی دیپلماتیک حکم گرفت برود پاریس. آنجا دوستی‌ای با حسنعلی منصور به هم زد که با اهمیت بود، جوانی بلندپرواز از جمع قدر قدرتان سیاسی ایران، مردی که تقدیر این بود هویدا در سال ۱۳۴۳ جانشین او در منصب نخست‌وزیری شود. هویدا همچنین با ادوارد سابلیه هم «دوستانی جدایی‌ناپذیر» شدند، خبرنگار خاورمیانهٔ روزنامهٔ «لوموند». او کار‌ها را جوری راست و ریس کرد که دولت ایران پول سفر سابلیه به ایران را بدهد و «یک فروند هواپیمای خصوصی، یک مترجم جوان زیبا، [و]... دسترسی به... تمام مناطق کشور» برایش مهیا شود. مأموریت سابلیه پوشش بحران سال‌های ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ آذربایجان بود، یکی از نخستین مواجهات دوران جنگ سرد بر سر ایجاد دولتی خودمختار به پشتیبانی شوروی در ایران. این تمرین اولیه در فاسد کردن مطبوعات خیلی زود بدل شد به تخصص هویدا و روال معمول او. سابلیه دیگر به امر هویدا مرتباً اخبار ایران را پوشش می‌داد. خودش اعتراف کرده «برخی از مقالات من در واقع همه اندیشه‌های هویدا بود که به قلم من به شکل مقاله‌ای درآمده بود.»

 

تقریباً همین حوالی بود که هویدا پایش به اصطلاح «داستان پاریس» باز شد. سال ۱۳۲۴ پلیس فرانسه کشف کرد سفارت‌های ایران در پاریس و برن از مصونیت دیپلماتیک اعضایشان برای داد و ستد غیرقانونی طلا و ارز خارجی بین فرانسه و سوئیس استفاده می‌کنند. نمایندهٔ تام‌الاختیار ایران در پاریس و مرشد اصلی آن زمان هویدا جزو حلقهٔ قاچاقچیان بود و به تهران فرا خوانده شد. میلانی عمدهٔ فصل پنجم کتابش را به بررسی مفصل و پر جزئیات اسناد پلیس، مطبوعات و مدارک دیپلماتیک اختصاص می‌دهد تا نشان دهد بر خلاف اتهامات فراگیر موجود، هویدا و برادرش فریدون شخصاً نقشی در این فعالیت‌های مرتبط با قاچاق نداشته‌اند. «داستان پاریس» سایه‌ای سنگین بر کل دوران حرفه‌ای هویدا انداخت؛ اتهام اثبات نشدهٔ قاچاق حتی در محاکمهٔ دادگاه انقلاب هم علیه او استفاده شد.

 

اما اتهامات جدی‌تر علیه هویدا نه به میزان درستکاری مالی‌اش بلکه به نقشش در جایگاه بالا‌ترین مقام حکومتی فاسد مرتبط بودند. خود میلانی نمونه‌هایی رسوا از فعالیت‌های مالی غیرقانونی و رانت‌خواری اعضای خانوادهٔ سلطنتی، وزرا و دوستان هویدا در دوران نخست‌وزیری او فراهم آورده. میلانی بی‌هیچ سند متقنی ادعا می‌کند هویدا مخالف چنین فعل و انفعالات مالی بود. اما حتی اگر قضیه این هم بوده باشد، باز هویدا بابت ماندنش بر مسند کار و تحمل این فساد فراگیر تا حدی گناهکار است.

 

هویدا بعد نجات از رسوایی «داستان پاریس» به سرعت خودش را به مرشدی دیگر چسباند. این یکی عبدالله انتظام بود، دیپلماتی کارکشته که «به درستکاری شهره بود» و ضمناً صوفی و فراماسون هم بود. انتظام بعد‌تر او را عضو لُژ ماسونی‌ای کرد که خودش گراند ماسترش بود. به رغم بدنامی گستردهٔ فراماسون‌ها و اینکه آلت‌دست قدرت‌های خارجی و به خصوص بریتانیا هستند، هویدا به آن‌ها پیوست چون «پیوستن به این تشکیلات، ضامن صعود سریع پلکان قدرت و مکنت است.» ارتباط هویدا با انتظام در همهٔ عمرش ادامه داشت و او همیشه او را «پاترون» یا «ارباب» می‌خواند، کلماتی فرانسه و فارسی به معنای «رئیس». در اواسط دههٔ ۱۳۲۰، انتظام مسئول دفتر کنسولی تازهٔ ایران در آلمان اشغال شده شد. هویدا و دیگر دوست مادام‌العمرش حسنعلی منصور هم رفتند زیردست او در اشتوتگارت مشغول به کار شدند. این دو در آن شهر ویران شده از جنگ «خوش‌گذران بودند». همزمان منصور شروع کرد به برقراری ارتباطاتی شخصی با دیپلمات‌هایی آمریکایی، به این امید که چنین روابطی روزی کمکش کند نخست‌وزیر شود.

 

هویدا سال ۱۳۲۹ دوباره برگشت به ایران، اما او و مرشدش انتظام نمی‌توانستند خودشان را با مسیر تازه‌ای که کشور داشت در سایهٔ نخست‌وزیری محمد مصدق طی می‌کرد، وفق دهند. هویدا پُستی در کمیسیون پناهندگان سازمان ملل در ژنو گرفت. سال ۱۳۳۲ کودتایی نظامی به پشتیبانی سی‌آی‌ای و سازمان اطلاعاتی بریتانیا مصدق را برانداخت و شاه را که کشور و تاج و تخت را گذاشته و فرار کرده بود، دوباره به مسندش برگرداند. حزب توده و جبههٔ ملی برچیده شدند و قدر قدرتان قدیمی سیاست ایران که با بریتانیا و آمریکا رابطهٔ حسنه داشتند، دوباره زمام کار را به دست گرفتند. باز شرایط برای سیاستمدارانی چون انتظام و هویدا مهیا شد که ترقی کنند. سال ۱۳۳۴ حمایت‌های انتظام کمک کرد هویدا به مقام بلندپایهٔ سرپرستی امور اداری شرکت نفت برسد. حالا دیگر هویدا هم داشت برای خودش «رئیس»ی می‌شد و دیگر راهیان ترقی در مسیر قدرت را پشت سرش جمع می‌کرد. این‌ها آدم‌هایی بودند مثل پرویز راجی که بعد‌ها با خواهر دوقلوی شاه، اشرف، صمیمی شد و منصب سفیر ایران در بریتانیا را گرفت. یک زیردست دیگر، یدالله شهبازیان، «دوستی‌اش با هویدا را به طلا بدل کرد، یکی از نخستین مغازه‌های زنجیره‌ای در ایران را پی ریخت و سرانجام هم یک شرکت کشتیرانی پُردرآمد تأسیس کرد.» اما یکی دیگر از «آدم‌های هویدا» احسان نراقی بود، جامعه‌شناسی که «در جوانی مدتی وسوسهٔ اندیشه‌های انقلابی شده بود، اما خیلی زود چشمش به حقیقت گشوده شد و شد "منادی همیشگی آشتی میان رژیم و مخالفان".»

 

سال ۱۳۳۹ هویدا شروع کرد به سردبیری و انتشار مجله‌ای به نام «کاوش» برای شرکت ملی نفت ایران. «کاوش» در آغاز ادای فرهیختگی فرهنگی می‌آمد و به «نام‌آورترین روشنفکران ایران» پول خوب می‌داد تا برایش بنویسند. اما ادعای استقلالش نپایید چون خیلی زود شروع کرد به چاپلوسی مرسوم و مشهود شاه. می‌بینیم هویدا برای مجلهٔ خودش هم چیز با ارزش و قابل‌ توجهی ننوشت. مثلاً دربارهٔ لزوم آموزش تکنوکرات‌های ایرانی برای ادارهٔ پروژه‌های عمرانی کشور نوشت و در ادامه این بحث را پیش کشید که ایرانیان باستان در روزهای فرمانروایی داریوش انسان‌هایی خلاق و مبتکر بودند و شروع کردند به ساختن چیزی که ۲۵۰۰ سال بعد‌تر بدل شد به کانال سوئز.

 

 

هویدای نخست‌وزیر: «لیبرال»ی مسئول سانسور، سرکوب و فساد دولتی

 

فصل هفتم کتاب بحث خوبی دارد در مورد رخدادهایی که نهایتاً به «انقلاب سفید» منتج شدند، برنامه‌ای اصلاحی که شاه در اوایل دههٔ ۱۳۴۰ زیر فشار ایالات متحده انجام داد. آن زمان ستارهٔ سیاسی منصور، دوست قدیمی هویدا، رو به صعود بود و جای شگفتی نداشت که هویدا هم «امید و آیندهٔ خود را به این ستاره بسته بود.» منصور و هویدا حالا مرکزیت گروهی سیاستمدار و تکنوکرات جوان و تحصیلکردهٔ فرنگ شدند که «کانون مترقی» را تشکیل داده بودند و اسمشان هم ظاهراً اشاره به مشکلات مبرم اجتماعی و اقتصادی ایران داشت. دقیق‌ترش اینکه کانون مترقی وسیله‌ای بود برای منصور تا با تکیه بر روابطش با آمریکایی‌ها و سی‌آی‌ای نخست‌وزیر شود. این گروه همزمان «بازوی شبه‌رسمی دولت» هم بود که زیر نظارت دقیق ساواک فعالیت می‌کرد.

 

در فاصلهٔ سال‌های ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲، ائتلافی گسترده از نیروهای مخالف، عمدتاً هم به سرکردگی جبههٔ ملی، صراحتاً این بحث را مطرح می‌کردند که اصلاحات باید به میانجی بازگشت به دولت پارلمانی و حکومت مشروطه اجرا شود. روایت میلانی عمدتاً این سویهٔ دموکراتیک و مستقل در عرصهٔ سیاست ایران را نادیده می‌گیرد یا اهمیتش را کمتر از آنچه واقعاً بود نشان می‌دهد. به عوض، کانون تمرکزش را می‌گذارد روی مخالفان انقلاب سفید به رهبری آیت‌الله خمینی. چنین برخوردی این تلقی را به مخاطب می‌دهد که در ایران، انتخاب میان انقلاب سفید شاه و تعصب مذهبی بود و بدین‌ ترتیب، برنامهٔ منصور ـ هویدا برای خدمتگزاری شاهی مستبد اما اصلاح‌خواه احتمالاً موجه‌تر جلوه خواهد کرد. چنین قرائت‌هایی از انقلاب سفید، که معمول وزارت امور خارجهٔ ایالات متحده و رسانه‌های آن زمان بود، اکنون بدل به اعتقاد راسخ پیروان دوآتشهٔ حکومت پیشین ایران شده است.

 

شاه سال ۱۳۴۲ حمایتش را از کانون مترقی اعلام کرد، کانون آن زمان دیگر شده بود حزب ایران نوین و همکاری نزدیکی با شاه و ساواک به قصد «برنده» شدن در انتخابات بعدی مجلس شورا داشت.‌‌ همان سال، مخالفان واقعی حکومت در مواجهه‌ای خونین تمام و کمال در هم شکستند. در اسفندماه ۱۳۴۲ منصور بالاخره نخست‌وزیر شد و هویدا، وزیر دارایی ــ با اینکه وزارت امور خارجه را می‌خواست. اگرچه کاملاً روشن بود اما روابط منصور با آمریکایی‌ها وقتی برملا شد که بلافاصله بعد نخست‌وزیر شدن، با فشار تصویب لایحه‌ای را از مجلس گرفت که به نظامیان آمریکایی و وابستگانشان در ایران، مصونیت دیپلماتیک می‌داد. آیت‌الله خمینی را به خاطر مخالفتش با این لایحه به تبعید فرستادند و خیلی نگذشت که یکی از پیروان جوان آیت‌الله، نخست‌وزیر را با تیر زد و کُشت. حالا نوبت هویدا بود که بلندمرتبه‌ترین مقام انتصابی کشور را از آن خود کند. بزرگسالی را یکسر منتظر این لحظه مانده بود و نصیحت‌های هشدارآمیز دوستانی دست‌چپی چون صادق چوبک هم نمی‌توانست بازش بدارد.

 

در بحث خیلی پُر طول‌ و تفصیل میلانی دربارهٔ شرایط خاصی که هویدا را به نخست‌وزیری رساند، او اشاره می‌کند که این بار به خاطر گرایش‌های استبدادی روزافزون شاه، قدرت و استقلال اندکی برای این مقام باقی مانده بود. بعد در ادامهٔ بحث پرسشی را طرح می‌کند که باید مسألهٔ محوری کتاب بوده باشد: «آیا هویدا حق داشت بعد‌ها ادعا کند که مسئولیت دخالت‌های خلاف قانون شاه در سیاست با او نبود؟ آیا این واقعیت که این دخالت‌ها پیش از آغاز صدارت او رواج پیدا کرده بود، شاهدی بر بی‌گناهی هویدا محسوب می‌شود؟ آیا کسانی که آفرینندهٔ یک نظام غیرقانونی و معیوب نیستند اما به تداومش مدد می‌رسانند، هیچ مسئولیت قانونی در قبال عملکرد این نظام ندارند؟»

 

همه چیز به کنار، حتی مرشد قدیمی هویدا، انتظام، هم دیگر «بازنشستگی را بر تمکین سودای قدرت‌طلبی شاه رجحان نهاد. در مقابل، هویدا از‌‌ همان دیدار نخست با شاه، خادم این سودا شد.» اما روایت میلانی درجا این محک شفاف را کناری می‌گذارد و به جمع کردن جزئیات روی جزئیات و فرعی زدن‌هایی ادامه می‌دهد که اغلب جالب و در برگیرندهٔ اطلاعاتی تازه‌اند اما می‌خواهند به داوری‌ای روشن ابهام ببخشند.

 

حقیقت اینکه انتخاب‌های سیاسی راهبردی هویدا همان‌قدر روشن‌اند که سوابق معاشران جدیدش. حالا به عوض نیمه مستقل‌هایی چون انتظام، به آدم‌هایی نزدیکتر شد چون پرویز ثابتی، رئیس بدنام «ادارهٔ سوم» ساواک که مسئول امنیت داخلی کشور بود. ثابتی، که مخالفان ازش متنفر بودند و او را آدم اصلی پشت پردهٔ دستگاه شکنجه، سانسور و ستم می‌دانستند، شد «دوست و محرم نزدیک» هویدا و همچنین آدمی بی‌اندازه قدرتمند. «همهٔ انتصابات مهم ــ از وزرا و اساتید دانشگاه تا معلم‌های دبستان و اغلب مناصب دولتی ــ نیاز به اجازهٔ ادارهٔ او داشت.» بعلاوه، ساواک رسماً بخشی از نخست‌وزیری بود. در واقعیت شاه مسئول ساواک بود اما قانون مسئولیت اقدامات ساواک با هویدای نخست‌وزیر بود. در نتیجه وقتی شاه برافتاده در «پاسخ به تاریخ»ش کردارهای ساواک را به گردن هویدا می‌انداخت، داشت تقلب می‌کرد اما احتمالاً حرفش به لحاظ فنی درست بود.

 

ادامه دارد...

 

منبع:

The Transparent Sphinx: Political Biography and the Question of Intellectual Responsibility

Afshin Matin-asgari

Critique, No. 19, Fall 2001

کلید واژه ها: هویدا افشین متین عسگری


نظر شما :