تئاتر «یرما» به خاطر نازایی ثریا متوقف شد

خاطرات پری صابری- ۲
۱۶ دی ۱۳۹۲ | ۱۴:۲۱ کد : ۷۷۳۳ خاطرات یشایایی، صابری، عدل و نجفی
ابراهیم گلستان و جلال آل‌احمد کارهای من را تائید کردند که باعث تعجب من شد. آقای گلستان خیلی از کار من جانبداری کرد... امثال آقای پرویز صیاد به ما تاختند. به هر حال سلیقه‌های متفاوتی بود و به موقعیت و کار ما حسادت می‌کردند... اولین کار نمایش تئاتری را من در تالار رودکی اجرا کردم و راه را برای دیگران هم باز کرده بودم... تئاتری‌ها در مقابل بازی فروغ فرخزاد مقاومت می‌کردند. آن زمان فروغ مشهور بود و همین شهرت باعث دردسر من شده بود اما کارش در این تئا‌تر بسیار درخشان بود.
تئاتر «یرما» به خاطر نازایی ثریا متوقف شد
فرزانه ابراهیم‌زاده

تاریخ ایرانی:
در قسمت نخست با پری صابری، کارگردان صاحب‌نام تئا‌تر درباره آغاز فعالیت هنری و تجربه‌ حضور در فرانسه دهه ۱۹۵۰ در زمانی که نویسندگانی چون بکت و یونسکو با سختی کارشان را آغاز کرده بودند، گفت‌وگو کردیم. او در اواخر دهه ۳۰ خورشیدی به ایران آمد و در کنار حمید سمندریان گروه تئا‌تر پازارگاد را بنیان گذاشت؛ گروهی که بعد از سال‌ها همچنان یکی از مهم‌ترین گروه‌های تئا‌تر ایران به شمار می‌رفت و نمایش‌های مهمی چون «درس» یونسکو و «گوریل پشمالو» را به صحنه آورد.

 

صابری در دومین بخش گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی»، به گروه پازارگارد و موانعی که بر سر راه فعالیت‌های آن ایجاد کردند، پرداخته است.

 

***

 

یکی از ویژگی‌های فرانسه در دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی یعنی زمانی که شما در آنجا بودید اوج‌گیری جنبش‌های دانشجویی بود. دانشجویانی که با تفکرات چپ و راست و سوسیالیست با هم و با دولت در نزاع بودند.

 

در آن زمان البته کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها در فرانسه قدرت داشتند. همان‌طور که گفتید دانشجویان به راحتی در جریانات سیاسی شرکت و عقایدشان را ابراز می‌کردند. اصولا وقتی شما اجازه بیان دارید، اعتراض می‌کنید. جوان چون عصیانگر است می‌خواهد همه سد‌ها را بشکند. خاطرم هست در مدرسه هنرهای زیبا «بوزار» که در آن تحصیل می‌کردم شب‌ها یا روزهایی بود که می‌توانستید نقدتان را صریح ابراز کنید و کارهایی را انجام دهید تا انرژی‌تان را تخلیه کنید، مثلا بروید در محوطه دانشگاه و فریاد بزنید. این موارد برای من که با تربیت شرقی بزرگ شده بودم خیلی عجیب به نظر می‌آمد. اما آن‌ها این اجازه را به جوانان می‌‌دادند که حس سرکوب شده‌شان را تخلیه کنند، مثل کسی که حالش خوب نیست و در جایی فریاد می‌زند که با این کار استرسش کم می‌شود. یادم هست زمانی که داشتم دیپلم متوسطه می‌گرفتم دوات‌هایی که داشتیم را به نخ‌های بلند می‌بستیم و روی یکی از مجسمه‌ها پرت می‌کردیم. این مجسمه بعد از مدتی معلوم نبود رنگ اصلی‌اش چه بوده است. این کار اوایل برای من خیلی ترسناک بود، اما کم کم توانستم با آن کنار بیایم. به هر حال بعد از یک آزمون بسیار سخت این اجازه را به بچه‌ها می‌دادند و بعد هم این کار تمام می‌شد و ادامه نداشت. اما این تنها چیزی نبود که من در فرانسه آموختم. شاید مهم‌ترین درسی که در این کشور گرفتم سخت‌کوشی بود.

 

فرانسه کشوری است که آسان به شما دیپلم نمی‌دهد و در درس‌ها خیلی سختگیر هستند. برعکس در آمریکا فکر می‌کنند هر کسی یک استعداد دارد و باید با دادن فرصت این استعداد‌ها بروز کند. وقتی وارد دانشگاه می‌شوید دوران سختی شروع می‌شود. در فرانسه فقط نخبه‌ها را می‌خواهند و با افراد معمولی کاری ندارند. سخت درس خواندن را در پاریس آموختم و یادم است آنجا قرار بود آخر سال به اسپانیا به دنبال کولی‌ها برویم و فیلم مستندی بر اساس زندگی‌شان بسازیم. ما پول و زمان محدودی داشتیم و از طرف دانشگاه به ما گفته بودند که حق نداریم از خانواده‌هایمان هم کمک مالی دریافت کنیم چون کنترل می‌شدیم. اما به اسپانیا که رسیدیم در فرانسه به مدت یک ماه اعتصاب شد و ما هیچ راه تماسی برای دریافت هزینه‌هایمان نداشتیم. آن سخت‌ترین سفرم بود. من به نوعی نازپرورده بودم و یاد گرفتم برای رسیدن به هدف باید از تمام سختی‌ها گذشت. یادم است یک شب را در طویله خوابیدیم. واقعا این چیز‌ها را یاد گرفتیم که بتوانیم به هدفمان برسیم. به هر شهری که می‌رسیدیم به سراغ شهرداری‌ها می‌رفتیم و با صحبت آن‌ها را قانع می‌کردیم که به دلیل اعتصاب فرانسه به کمک نیاز داریم. اولین بار هم که از شهردار یکی از شهر‌ها درخواست کمک کردم احساس خیلی بدی داشتم، اما دوستانم گفتند که تو باید بروی از شهردار درخواست کمک کنی. اولش برایم خیلی سخت بود اما آن‌ها ما را با آغوش باز پذیرفتند و این‌طور دو ماهی که در اسپانیا بودیم کار کردیم و با دست پر برگشتیم. فرانسوی‌ها به من یاد دادند انسان نباید از هدفش فاصله بگیرد و بترسد.

 

 

برای همین همیشه در بد‌ترین شرایط کارتان را روی صحنه می‌برید؟

 

بله، چون اعتقاد دارم اگر هدف درست باشد هر چه راه سخت باشد مهم نیست.

 

 

به نظرم شما یکی از اولین کارگردان‌های زن تئا‌تر ایران هستید. در جامعه مردسالار آن زمان شما چطور تئا‌تر را روی صحنه بردید؟

 

آن زمان چند کار روی صحنه بردم که اولینش «هویج فرنگی» بود که محمدعلی کشاورز، اسماعیل محرابی، عزت پریان و پوران رجبی‌پور در آن بازی می‌کردند. یادم هست که چند نفر از مهم‌ترین منتقدان آن روز به کارهای من نقد نوشتند. کسانی مثل ابراهیم گلستان و جلال آل‌احمد کارهای من را تائید کردند که باعث تعجب من شد. آقای گلستان خیلی از کار من جانبداری کرد.

 

 

جالب است که گلستان و آل‌احمد تند‌ترین نقد‌ها را درباره کارهای تئا‌تر می‌نوشتند.

 

یادم است وقتی کار را شروع کردم به دلیل علاقه‌ای که داشتم و سخت‌کوشی‌ام، از اینکه کاری غیرمتداول را روی صحنه ببرم نمی‌ترسیدم. وقتی قرار بود «شش شخصیت در جستجوی نویسنده» لوئیجی پیراندلو را روی صحنه ببرم، فروغ فرخزاد آمد و خواست که در آن بازی کند. دوستان نزدیکم به من نمی‌گفتند این کار سخت است، می‌گفتند تو چطور می‌خواهی این کار را با بازی فروغ روی صحنه ببری؟ وقتی کارم موفق می‌شد تعجب می‌کردند.

 

 

این کار یکی از موفق‌ترین نمایش‌ها در آن زمان و تاریخ تئا‌تر ما است. از آن کارهایی است که هنوز هم بعد از گذشت ۴۰ و چند سال هنوز هم خیلی‌ها درباره‌اش حرف می‌زنند.

 

اما این موفقیت به دلیل حضور فروغ نبود، در حالی که ایشان را بی‌‌‌نهایت قبول داشتم. زمانی هم که خواست در این کار بازی کند تئاتری‌ها مقاومت می‌کردند. آن زمان فروغ مشهور بود و همین شهرت باعث دردسر من شده بود اما کارش در این تئا‌تر بسیار درخشان بود.

 

 

«شش شخصیت در جست‌وجوی نویسنده» فکر می‌کنم در آذرماه ۱۳۴۲ به مدت هفت شب در انجمن ایران و ایتالیا به روی صحنه رفت. خودتان هم بازی می‌‌کردید؟

 

کارم را با بازیگری شروع کردم اما تصمیم گرفتم فقط نویسندگی و کارگردانی کنم. چون احساس کردم من کارگردان و مترجم و طراح صحنه و لباس هستم و مورد حسادت بقیه قرار می‌‌گرفتم. مشکلاتی پیش آمد که باعث شد تصمیم بگیرم از بازیگری کناره‌گیری کنم.

 

 

گروه تئا‌تر پازارگاد اولین شرکت تعاونی تئا‌تر بود که به صورت خصوصی کار می‌کرد. شما و دیگر متولیان این گروه تحصیلکرده‌های اروپا بودید و در ایران کارهای مدرن روز را روی صحنه می‌بردید. به نظرم این اتفاق جدیدی بود که هنوز هم تکرار نشده است.

 

من و کسانی که با هم کار می‌کردیم وقتی به ایران آمدیم به سرعت ما را قبول و استخدام می‌کردند. به کسانی که در خارج از کشور تحصیل کرده بودند امتیاز قائل می‌شدند. آن زمان من و آقای سمندریان و... حقوق بالایی دریافت می‌کردیم که مورد حسادت و تعجب خیلی‌ها بود، مثلا من هزار تومان دریافت و حتی خانواده‌ام را اداره می‌کردم. کسانی که در سنین ما بودند معمولا عصیانگر هستند و می‌خواهند مملکت را درست کنند. همسرم بعد‌ها یکی از برجسته‌ترین اطبای جهاز هاضمه شد. دوستانش هم همین‌طور که همه‌شان دلسوز بودند و می‌خواستند کشور را درست کنند. اما توان کار کردن را از ما می‌گرفتند. یک روز همه‌شان تصمیم گرفتند در مطب‌های خودشان کار کنند و بعد از یکی دو سال جزو معروف‌ترین اطبا بودند. تا آن زمان من مخارج زندگی مشترکمان را متقبل می‌‌شدم.

 

 

شما با سنت تئا‌تر فرانسه و آقای سمندریان با سنت تئا‌تر آلمان به ایران آمدید. شما در گروه تئا‌تر پازارگاد با هم کار کردید. این تقابل چطور به وجود آمد؟

 

هر دوی ما کسانی بودیم که در وزارت فرهنگ و هنر موقعیت اداری خوبی داشتیم اما در گیرودار اداری اجازه کار کردن به ما نمی‌دادند. اینکه ما وارد کار تئا‌تر شویم خیلی برایشان قابل هضم نبود. تصمیم گرفتیم خودمان یک گروه تشکیل دهیم و شروع به کار کنیم. آن زمان بنده و آقای سمندریان هر کدام ۲۰ هزار تومان برای این کار اختصاص دادیم. افرادی مانند پورصمیمی، پورحسینی و فنی‌زاده نوپا بودند. این‌ها در گروه پازارگاد مشهور شدند چون افراد بااستعدادی بودند اما پیشینه‌ای نداشتند. با این حال به خاطر جو مردسالارانه نمی‌خواستند من را به عنوان یک شریک قبول کنند. آقای گلستان یکی از دوستان نزدیک والدین من بود و از ما خیلی حمایت و از کارمان پشتیبانی کرد. گروه پازارگاد خیلی مورد توجه مردم قرار گرفت.

 

 

شما در آن زمان کار مدرنی انجام دادید.

 

بله و خیلی هم مورد توجه قرار گرفت. خاطرم است دو کار همزمان «درس» یونسکو و «جلسه سری» را روی صحنه بردم که آقای طاهباز نقد جالبی بر این کار‌ها نوشت و خواست که با من مصاحبه کند. آرام آرام مطالبش را بیان کرد و کار من را تحلیل کرد. به هر حال این افراد از ما حمایت کردند. امثال آقای پرویز صیاد به ما تاختند. به هر حال سلیقه‌های متفاوتی بود و به موقعیت و کار ما حسادت می‌کردند. آن ۱۰ سال مهم‌ترین کارهای تئاتری روی صحنه آمد و استقبال عجیبی از سوی مردم شد. مردم اگر تشویق نکنند که سالن خالی است. حمایت عده‌ای از روشنفکران آن زمان هم خیلی کمک‌کننده بود.

 

 

در آن زمان با توجه به حضور منتقدانی مثل آل‌احمد و شاملو که خیلی با دقت کار‌ها را دنبال می‌کردند و نقدهای تندی روی کار‌ها می‌نوشتند، کار کردن سخت‌تر از الان بود؟

 

آن‌ها منتقدانی بودند که چشم‌های تیزی داشتند. زمانی که قرار بود «مرغ دریایی» را روی صحنه ببرم آقای آل‌احمد تصور می‌کرد من نباید در این مورد کار کنم، در این باره هم نوشت. اما بعد از نتیجه کار آن را تائید کرد. برخی از نویسنده‌ها برایشان قابل دسترسی نبودند. برای آل‌احمد و دوستان همفکرش، چخوف کسی بود که هر کسی نمی‌توانست به طرفش برود. اما من قبل از این دوره در فرانسه روی کارهای چخوف کار کرده و شناخت داشتم. اما این سختی‌ها بعد از یک دوره تمام و راه من باز شد. البته اجرای نمایش پیراندلو هم خیلی اثرگذار بود.

 

 

شما کارهای خیلی از نویسندگان بزرگ دنیا مثل لورکا را روی صحنه بردید. مثلا «یرما» که فکر می‌کنم نخستین متن لورکا بود که به فارسی اجرا شد.

 

بله، یرما را خودم ترجمه کرده بودم، یدالله رویایی هم اشعارش را ترجمه کرده بود. تالار رودکی در سیطره گروه اپرا و باله و ارکستر سمفونیک بود و اینکه قرار بود تئا‌تر به آنجا برود برایشان خیلی سخت بود و اجازه نمی‌‌دادند. یک روز تصمیم گرفتم آقای پهلبد - وزیر وقت فرهنگ و هنر- را ببینم و مشکل را با ایشان در میان بگذارم. همه من را از این کار منع می‌کردند به این خاطر که می‌گفتند ایشان قبول نمی‌کند و تو سنگ روی یخ می‌شوی. گفتم اشکالی ندارد حرفم را که می‌زنم. رفتم و نیم ساعت با ایشان صحبت کردم و گفتم چرا باید از حضور در این سالن محروم باشیم. ایشان قبول کرد و اجازه داد که در سالن رودکی کار کنیم. زمانی که خبر دادم کار درست شده باز هم شروع به نقد کردند. بعد‌ها با آقای صیاد دوستی نزدیکی داشتیم اما نمی‌دانم چرا در ایران یک نوع پرخاشگری رواج دارد و همه به هم می‌‌تازند. با اینکه در هنگام نمایش یرما (۱۳۴۷) یک جای خالی هم نبود اما آنقدر سعایت کردند و بد گفتند که آقای پهلبد جلوی ادامه کار را گرفت. گفته بودند خانم صابری با ملکه ثریا مشکل دارد و می‌خواهد با این کار نازایی او را به رخش بکشد. در حالی که این کار اصلاً از متن اصلی لورکا گرفته شده بود. [این نمایشنامه درباره زنی نازا به نام یرما است] من کار را انجام دادم اما بچه‌ها به کار من حمله کردند. اولین کار نمایش تئاتری را من در تالار رودکی اجرا کردم و راه را برای دیگران هم باز کرده بودم. دکتر ممنون مقاله‌ای نوشته بود و من جواب تندی به ایشان دادم. نمی‌دانستند چطور زنی مانند من را که وارد تئا‌تر شده و جسارت‌های خاص خود را دارد هضم کنند.

کلید واژه ها: پری صابری


نظر شما :