داریوش رحمانیان در گفت‌و‌گو با تاریخ ایرانی: «کار، کار انگلیسی‌هاست»، کار حزب توده بود

آسیه باکری
۰۷ دی ۱۳۹۰ | ۲۰:۵۲ کد : ۷۴۰۷ کار، کار انگلیسی‌هاست؟
بخش عمده‌ای از شکل‌گیری ذهنیت دایی‌ جان ناپلئونی مرهون فعالیت‌ها و تبلیغ فراوان دولت شوروی و حزب توده بود...به قول مرحوم شریعتی اگر همه درد‌ها را گردن انگلیس بیاندازی فرافکنی است...در تاریخ انگلوفیل و روسوفیل داریم، اما نه آنقدر که همه سیاستمداران ما اینگونه بوده‌اند...خیلی از همین انگلوفیل‌ها نمی‌گفتند که برویم نوکر انگلیس شویم، می‌گفتند انگلیس بهتر است چون منافع ما در این ارتباط است.
داریوش رحمانیان در گفت‌و‌گو با تاریخ  ایرانی: «کار، کار انگلیسی‌هاست»، کار حزب توده بود
تاریخ ایرانی: ریشه‌یابی روابط پر فراز و نشیب و تو در توی ایران و انگلیس که گاه به قراردادهایی بحث‌برانگیز و گاهی به کودتا ختم شده، کاری است پیچیده اما ضروری. موضوعی که با دکتر داریوش رحمانیان، استادیار تاریخ دانشگاه تهران در میان گذاشته‌ایم. رحمانیان با تاکید بر اینکه باید به پیشینۀ روابط و تمامی این فراز و نشیب‌ها دقت کرد، می‌گوید: «به هر حال نباید تعجب کرد که بریتانیا یا هر کشور دیگری در رابطه با ایران به دنبال منافع خود باشد و آن‌ها تنها از ضعف‌ها و کاستی‌های درونی ما استفاده کرده‌اند.» این پژوهشگر تاریخ معتقد است باید با دید باز تاریخ را بررسی کرد و نباید تنها به دلیل گرایش‌ رجال به سیاست‌هایی خاص بدون توجه به اعمالشان، آن‌ها را به عناوینی چون انگلوفیل و روسوفیل متهم کرد، هرچند در طول تاریخ برخی افراد وطن‌فروش نیز بوده‌اند اما نمی‌توان یک یا دو نفر را به کل رجال حکومتی تعمیم داد. در ادامه گفت‌وگوی داریوش رحمانیان با «تاریخ ایرانی» را می‌خوانید:

 

***

 

آنچه استعمار پیر یا نفوذ انگلیس در ایران خوانده می‌شود، یک مسالۀ تاریخی است که چنان در رسانه‌های کشور و کتاب‌ها به طرق گوناگون بر آن تاکید شده که به تدریج در اذهان مردم کوچه و بازار جایی پیدا کرده است. اما پیش از آنکه به نوع خاص روابط دو کشور در تاریخ معاصر بپردازیم، پرسش این است که روابط ایران و انگلیس از کجا و بر اساس چه ضرورت‌هایی آغاز شد؟

 

بررسی ریشه‌های مناسبات تاریخی ایران و بریتانیا بسیار پر فراز و نشیب است و در واقع برمی‌گردد به دوره ایلخانان و محمود غازان که در زمان او یک نماینده از انگلیس به ایران می‌آید. ایلخانان با اروپاییان به دلیل دشمن مشترکی که داشتند ارتباط برقرار کردند. در آن زمان دولت انگلیس تازه در حال شکل‌گیری بود. بعد‌ها در دوران صفویه و زمان شاه عباس کبیر، مناسبات ایران و بریتانیا جدی‌تر می‌شود، البته پیشتر انگلیسی‌‌ها کمپانی مسکوی را تشکیل داده بودند و نماینده کمپانی شخصی بود به نام جنکین سون. او به دربار شاه طهماسب می‌رفت و بنابر روایات، شاه طهماسب دستور می‌دهد او را از دربار بیرون کنند. وی در گزارش‌ خود نوشته که «وقتی داشتم از دربار بیرون می‌رفتم یک نفر پشت سرم شن می‌ریخت تا جای نجاست رد پای من را پاک کند.» چون ایرانیان و مسلمانان، غیرمسلمانان را ناپاک تلقی می‌کردند. از دوره شاه عباس روابط اقتصادی و سیاسی ایران با بریتانیا گسترش می‌یابد. در این زمان یک رویداد باعث می‌شود که سیاست‌های انگلیس در ایران و منطقه تغییر یابد. این اتفاق تاسیس کمپانی هند شرقی است. در ابتدا انگلیسی‌‌ها به فرمان ملکه الیزابت کمپانی هند شرقی را در ۱۶۰۰ میلادی تشکیل دادند و تاسیس این کمپانی سرآغاز استعمار هندوستان و بخش وسیعی از مشرق زمین بود. در کنار تاسیس این کمپانی توجه انگلیس به ایران جلب شد. بعد از حمله آلبوکرک به سواحل خلیج فارس و اشغال ملوک هرمز، استعمار از راه دریا وارد خلیج فارس و ایران شد و تا یک سده پرتغالی‌ها بر خلیج فارس سلطه داشتند. ایران در دریا ضعیف بود و نقطه قوت استعمار هم دریا بود و این مساله باعث شد ایران کنترل سواحل جنوبی خود را از دست بدهد. اما چندی بعد رقابت استعمارگران با هم باعث شد که پرتغالی‌ها خلیج فارس را ترک کنند. شاه عباس که با انگلیسی‌‌ها اشتراک منافع پیدا کرد، از آن‌ها برای بیرون کردن پرتغالی‌ها کمک خواست. گرچه نام شاه عباس به عنوان اولین کسی که استعمارگران پرتغالی را از بنادر ایران بیرون راند ثبت شده اما این همکاری میان ایران و انگلیس باعث شد که انگلیسی‌ها نفوذشان در ایران بیشتر و بیشتر شود. حق کاپیتولاسیون و تجارت آزاد را برای اولین بار شاه عباس به انگلیسی‌ها داد.

 

هرچند انگلیسی‌ها بعد از پرتغالی‌ها به مدت صد سال با رقیب نیرومندی چون هلندی‌ها روبرو بودند اما سرانجام در اوایل قرن نوزدهم به قدرت بلامنازع خلیج فارس تبدیل شدند و شروع به بریتانیزه کردن خلیج فارس کردند. ایرانی‌ها درست درک نکردند که غرب چرا پیشرفت کرده و پرتغال، انگلیس، هلند و... چرا این قدر نیرومند شده‌اند؟ چرا چند کشور و جزیره کوچک از کیلومتر‌ها دور‌تر آمده‌اند به شرق و تجارت شرق را در دست گرفته‌اند؟ ایرانی‌ها باید خردمندانه ماهیت غرب را به پرسش می‌گرفتند. باید مبانی فرهنگ و تمدن غرب را به پرسش می‌گرفتند، ولی در آن زمان خیلی اعتنایی به این پرسش‌ها نشد. دلیل آن هم شاید این بود که نیازی نمی‌دیدند. جامعه ایران هنوز مانند آنچه که در دوران قاجار شد، خیلی ضعیف نبود. ضمن اینکه غرب هم هنوز خیلی پیشرفت نکرده بود، انقلاب صنعتی هنوز اتفاق نیفتاده بود و فاصله و شکاف میان ایران و غرب زیاد نشده بود.

 

 

آنچنان که از گزاره‌ها و اسناد تاریخی برمی‌آید، روابط ایران و انگلیس در ابتدا بر مبانی اقتصادی و منافع تجاری استوار بوده اما از چه زمانی نوع روابط ایران و بریتانیا تغییر پیدا می‌کند و تبدیل به روابط سیاسی می‌شود و چرا این اتفاق می‌افتد؟

 

از اواخر قرن هجدهم و بیرون راندن فرانسوی‌ها از هند توسط انگلیس، کمپانی هند شرقی تاریخ جدیدی را آغاز می‌کند. انگلیسی‌ها در هند فرمانداری کل تشکیل می‌دهند و برای فروش کالاهایی که در هند مصرف نمی‌شود خلیج فارس و ایران اهمیت اقتصادی پیدا می‌کنند و تبدیل به بازار تجاری بریتانیا می‌شوند. از اینجا به بعد خلیج فارس فقط اهمیت اقتصادی ندارد، اهمیت نظامی و سیاسی نیز پیدا می‌کند و از سویی حفظ هند برای انگلیس بسیار پراهمیت می‌شود. در اوایل دوران قاجار ناپلئون به دنبال بسط قدرت خود در اروپا بود اما تشکیل اروپای واحد و ناپلئون دو رقیب مهم داشت، یکی روسیه و دیگری انگلیس. چون انگلیس از نظر دریایی بسیار قوی بود و ناپلئون از طریق دریا نمی‌توانست آن را شکست دهد، پس به این فکر می‌افتد که گلوی انگلیسی‌ها را در هند بفشارد زیرا با شکست آنان می‌توانست به راحتی اروپا را تحت سلطه خود درآورد. در این هنگام ناپلئون متوجه ایران می‌شود و ایران به یک باره در کانون توجه قدرت‌های اروپایی قرار می‌گیرد. روسیه هم که رقابت شدیدی با انگلیس داشت نمی‌خواست انگلیس در ایران نفوذ داشته باشد. این مقطع را می‌توان نقطه عطفی در تاریخ روابط ایران و انگلیس برشمرد. انگلیسی‌ها از سویی می‌خواستند ایران تبدیل به یک دولت حائل یا یک دولت پوشالی شود و آنقدر قوی نباشد که زمانی هند را تهدید کند و از سوی دیگر نمی‌خواستند آنقدر ضعیف شود که به آسانی در اختیار روسیه قرار بگیرد. آرتور کانلی که برای جاسوسی از طرف کمپانی هند شرقی به بخارا می‌رود، اسم رقابت میان انگلیس و روسیه را «بازی بزرگ» می‌گذارد که این بازی بزرگ یک قرن طول می‌کشد و میدان رقابت هم ایران و آسیای مرکزی بود. از این تاریخ ایران اهمیت سیاسی پیدا کرده و بریتانیا در ایران سفارتخانه دائمی تاسیس می‌کند. این تاریخ سرآغاز روابط دیپلماتیک ما و بریتانیاست.

 

 

به جز موضع‌گیری سیاستمداران و تبلیغاتی که انجام شده یک مساله همواره در گوشۀ ذهن بیشتر مردم ایران بوده است. نوعی هراس، سوءظن و یا در برخی موارد احساس تنفر شاید از اجحافی که گفته می‌شود توسط کشورهای غربی در طول تاریخ در حق مردم ایران روا داشته شده است. دلیل این احساس چیست؟

 

در قرن نوزدهم ملت‌هایی که دولت ملی داشتند در عرصه مناسبات بین‌المللی از حقوقی برخوردار بودند اما کشورهای مستعمره مانند هند و اندونزی و برزیل، دارای حقوق ملی نبودند. استقلال ایران به دلیل «بازی بزرگ» حفظ شد اما دولت مستقلی که بتواند حقوق ملی مردمش را پاس بدارد در قدرت نبود. از دوره جنگ‌های ایران و روسیه به بعد، بخش‌های زیادی از خاک ایران که تا آن زمان کانون توجه قدرت‌های جهانی بود و اسم و قدرتی در منطقه داشت، به دلیل تضعیف کشور تصرف می‌شود. دولتی که قانون بر سیاست‌هایش حاکم باشد هم در راس کار نبود و اراده ملی در سیاست‌هایش نقشی نداشت. در نتیجه روندی آغاز می‌شود که می‌توان آن را روند «نیمه مستعمره» شدن ایران نامید و تا اواخر قرن نوزدهم این روند تکمیل می‌شود. از این تاریخ رفتار روس و انگلیس با ایران مانند یک دولت زیرنفوذ بود، چنانکه حقوق ملی ما را رعایت نمی‌کردند و این رفتار آن‌ها احساسات و غرور ملی ایرانیان و وطن‌دوستان را جریحه‌دار کرد. این روند باعث شد تا آن سوالی که ایرانیان در زمان صفویه نپرسیده بودند در این زمان از خود بپرسند که چرا غرب این قدر پیشرفت کرد و ما این قدر ضعیف شدیم؟ سفرنامه‌نویسان ایرانی که به غرب رفتند این پرسش را به شکل اساسی مطرح کردند. اما‌‌ همان زمان برخی رجال دولتی که می‌خواستند به نحوی ایران را نجات دهند، به این نتیجه رسیدند که برای حفظ استقلال کشور مجبورند هر امتیازی که به روسیه می‌دهند، به انگلیس هم بدهند. این سیاست در دورۀ ناصرالدین شاه زمینه‌ساز «عصر امتیازات» یا «عصر بی‌خبری» شد، به روس‌ها امتیاز می‌دادند انگلیس تقاضای امتیاز می‌کرد و بالعکس. ولی از‌‌‌ دهه ۳۰ قرن نوزدهم میلادی تفکر دیگری مقابل تفکر موازنه مثبت شکل گرفت و شاید بتوان سرآغاز این تفکر را در گفتمان میرزا ابوالقاسم قائم‌ مقام فراهانی صدراعظم محمد شاه قاجار، که به دستور شاه شهید شد، سراغ گرفت. وقتی سفیر انگلیس از او خواست که امتیازات ترکمانچای را به انگلیس‌ها هم بدهد، پاسخ‌ داد که «ایران مانند شکار نیمه‌جانی است که بین دو شیر گرفتارشده. با قرارداد ترکمانچای یکی از این شیر‌ها پنجه‌های خود را در تن نیمه جانش فرو برده و من اجازه نمی‌دهم که شیر دیگر نیز پنجه‌هایش را در این بدن نیمه جان فرو برد. اگر من بتوانم تلاش می‌کنم پنجهٔ دیگری را نیز بیرون بکشم.» این تفکری است که بعد‌ها مرحوم مصدق نام موازنه منفی را بر آن نهاد. البته پیش از مصدق، مرحوم مدرس با معنایی کمی متفاوت از «موازنه عدمی» سخن می‌گفت. بعد از قائم مقام و جدا شدن هرات در دوران ناصری، عهدنامه صلح پاریس یادآور قرارداد ترکمانچای بود. این اتفاق برای ایرانیان بسیار دردآور بود و متاسفانه دولت‌های کوچکتر هم همین حقوق را از ایران گرفتند. در دورهٔ قاجار اصل نیروی سوم نیز شکل گرفت که مبتنی بر این بود که یک دولت و نیروی سومی را وارد ایران کنیم و سرمایه‌گذاری کند تا با کمک آن روس و انگلیس را از ایران بیرون کنیم. این کار در دوره امیرکبیر با بستن قراردادهایی با اتریش، مجارستان، فرانسه و... آغاز شد و بعد‌ها تا دوران محمدرضا شاه و قوام‌السلطنه نیز ادامه پیدا کرد.

 

 

ذهنیت دیگری که در میان ایرانیان در گذشته و حال وجود دارد نظریه «کار، کار انگلیسی‌هاست» است. حتی در زمان پهلوی اول و دوم هم ما شاهد چنین گفتمانی هستیم، که ریشۀ بسیاری از نابسامانی‌ها و ناکامی‌ها را در دخالت انگلیسی‌ها در امور داخلی ایران می‌داند. ریشۀ این تفکر در کجاست؟

 

در دوره مشروطه انگلیسی‌ها سعی کردند با آن جریان همراهی کنند. در مقابل مشروطه‌خواهانی هم رفتند در سفارتشان بست نشستند و انگلیسی‌ها در موارد مختلف از ایرانی‌ها دلجویی کردند، ولی خود این عمل به مشروطه آسیب زد. بعد‌ها این ایده پدید آمد که مشروطه اساسا مخلوق انگلیسی‌ها بوده و به قول معروف آشی بوده که انگلیسی‌ها در سفارتشان برای ما پختند. شاید بتوان برعکس این را گفت که ممکن است انحراف در مشروطه آشی بوده که بیگانگان برای ما پختند. انگلیسی‌ها خوششان نمی‌آمد که در ایران دموکراسی‌خواهی و مشروطیت پیشرفت کند زیرا برخلاف منافع نفتی آنهاست. بعد‌ها هم که برای حفظ منابع نفتی و مقابله با شوروی، دولت ملی دکتر مصدق در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برکنار شد، نقشه کودتا از انگلیسی‌ها بود و اجرا از آمریکایی‌ها.

 

در مورد نظریۀ توطئه امپریالیسم و انگلیس یا‌‌ همان «کار، کارِ انگلیسی‌هاست»، باید بگویم که دولت شوروی و حزب توده، برای بسط این نظریه تلاش فراوانی انجام دادند و شاید بخش عمده‌ای از شکل‌گیری ذهنیت دایی‌ جان ناپلئونی مرهون فعالیت‌ها و تبلیغ فراوان آن‌ها باشد. البته من نمی‌خواهم بگویم توطئه و دسیسه نبوده یا نیست، ولی به این شکل افراطی که ما بگوییم اگر یک خروس بی‌محل هم در سیستان خواند، کار انگلیسی‌ها بوده یا پسر فلان وزیر در مدرسه نمره بد گرفت، کار انگلیس بوده، دیگر یک بیماری است. به قول مرحوم شریعتی اگر همه درد‌ها را گردن انگلیس بیاندازی فرافکنی است و انگلیس جای‌‌‌ همان شیطان و فلک قدار و کج مدار در فرهنگ قدیم ایرانی را می‌گیرد. آمریکا و انگلیس که نعوذبالله خدا نیستند که فعال مایشاء باشند و هر کاری که خواستند بکنند، اگر کاری هم کرده‌اند و توانسته‌اند انجام دهند، از بیماری‌ها و نواقص درونی خود ما سوءاستفاده کردند برای منافع خودشان.

 

 

مساله دیگر در روابط ایران و انگلیس اتهامی است که به برخی از رجال دولتی در طول تاریخ به ویژه تاریخ معاصر و پس از مشروطیت زده شده است. بسیار پیش آمده که نویسنده‌ای در کتابش نوشته که فلانی انگلوفیل بوده و فراماسون و خائن. در برخی منابع نیز افراد به صرف همین عناوین محکوم شده‌اند و سوابق ظاهرا خوبشان یکسره ذیل عنوان «وابستگی» مورد تشکیک قرار گرفته است. این نوع گفتار و نگاه به تاریخ تا چه حد درست است و آیا می‌تواند سندیت تاریخی داشته باشد؟

 

این نقل قول‌ها بیشتر از روی دشمنی‌ها و افراط و تفریط‌ها بوده؛ مثلا مرحوم اسماعیل رائین زمانی کتابی نوشت با عنوان «حقوق‌بگیران انگلیس در ایران». این کتاب در رشد نظریۀ توطئه بسیار موثر بود. در تاریخ انگلوفیل و روسوفیل داریم، اما نه آنقدر که همه سیاستمداران ما اینگونه بوده‌اند. نخستین سفیر شوروی در ایران به نام تئودور روتشتاین در‌‌‌ همان اوایل روی کار آمدن رضاخان، در گزارش‌هایش می‌نویسد: «ایرانی‌ها خیلی نابکار و هوشمند و زیرک‌اند. ما و قدرت‌های دیگر مانند انگلیس را گول می‌زنند. رجالشان به اسم تامین منافع ما پول را از ما می‌گیرند، امتیاز می‌گیرند، ولی آخر منافع وطنشان را حفظ می‌کنند، یعنی خیلی وطن‌فروش نیستند.» در ایران وطن‌فروشی هم شده ولی اینکه همه رجال یا انگلوفیل بودند یا روسوفیل، درست نیست. خیلی از همین انگلوفیل‌ها نمی‌گفتند که برویم نوکر انگلیس شویم، می‌گفتند انگلیس بهتر است چون منافع ما در این ارتباط است، ما در ارتباط با انگلیس می‌توانیم استقلال‌مان را بهتر حفظ کنیم. حالا حرف درستی نبود ولی منظور من این است که چه بسا انگیزه‌های خوب در پس این گرایش‌ها بود. من معتقدم که جامعه ما به ویژه امروز نیاز دارد که داوری‌های درست و دقیق انجام دهد و از بزرگنمایی و گزافه‌گویی، دربارۀ تاریخ دست بردارد و سعی کند درست و مستند ببیند. خیلی از رجال که امروز متهم به وابستگی شدند، به عنوان مثال احمد قوام‌السلطنه که در ماجرای سی تیر مشهور شد به این وابستگی، تاریخ و اسناد نشان دادند که واقعا چنین مساله‌ای نبوده است.

کلید واژه ها: ایران و انگلیس داریوش رحمانیان دایی جان ناپلئون


نظر شما :