گفت‌وگو با مجید شریفی، استاد دانشگاه واشنگتن شرقی: مصدق نتوانست دولت ملی تشکیل بدهد

لیلا ابراهیمیان
۰۳ شهریور ۱۳۹۳ | ۱۶:۱۳ کد : ۷۸۲۱ عوامل داخلی کودتای ۲۸ مرداد
به کار بردن «دولت» برای دورۀ مصدق یک اشتباه لفظی است...در دوره مصدق ناسیونالیسم سیاسی شکست خورد...هژمونی دوره مصدق بسیار شکننده بود، ملت به معنای سیاسی آن نداشتیم. نتیجه آن جدایی مردم و شکست پوسته نازک دولت‏‌ها است...مصدق برآمده از دل یک شکست بود و نمی‌‏خواست این شکست دوباره تجربه شود. اما شرایط داخلی و خارجی اجازه نهادینه شدن دموکراسی را در ایران نداد...در دوره مصدق فضا امنیتی نشد چون حکومت پایدار نبود.
گفت‌وگو با مجید شریفی، استاد دانشگاه واشنگتن شرقی: مصدق نتوانست دولت ملی تشکیل بدهد
تاریخ ایرانی: در ادبیات سیاسی ایران، دکتر محمد مصدق را «نخست‌وزیر دولت ملی» می‌نامند؛ خارجی‌ها او را رئیس دولت دموکراتیک ملی‌گرا می‌دانند. اما آیا دولت مصدق، یک دولت ملی به تمام عیار بود؟ دکتر مجید شریفی، استاد دانشگاه واشنگتن شرقی نظری خلاف این دارد. به باور او دکتر مصدق دیکتاتوری نکرد ولی نتوانست یک دولت ملی تشکیل بدهد. نویسنده کتاب «تراژدی ناسیونالیسم ناکام»، در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» از شکست ناسیونالیسم در دوره مصدق می‌گوید؛ هر چند معتقد است کاربرد لفط «دولت» برای دورۀ مصدق اشتباه لفظی و مفهومی است.

 

***

 

چرا «دولت ملی» در دورۀ نخست‏‌وزیری دکتر مصدق ناکام ماند؟

 

اجازه بدهید من پاسخ سؤال شما را با تحلیل خود سؤال روشن کنم. برای بازنمایی دورۀ دکتر مصدق از عنوان «دولت» استفاده می‌‏شود نه رژیم و حکومت، اگرچه کاربرد کلمۀ دولت از نظر علمای سیاست ایراداتی دارد. بین دولت، حکومت و رژیم تفاوت است. مصدق در دولت یک رژیم نوینی ایجاد کرد. به کار بردن دولت برای دورۀ مصدق یک اشتباه لفظی و مفهومی است. برای همین اجازه بدهید من از عنوان دولت به معنای رایج در علم سیاست برای این دوره استفاده نکنم. علوم سیاسی از محتوای تاریخی برای شناخت مسائل حال، تئوری عملی استخراج می‌‏کند و مثل علوم تاریخ به دنبال روایت حقیقت تاریخی نیست؛ من هم وجه تاریخی را در خدمت علوم سیاسی قرار می‌‏دهم و از این منظر به این دوره اشاره می‌‏کنم. از طرف دیگر استنباط و توافق جمعی در ادبیات تاریخی ایران این است که دورۀ دکتر مصدق یک حکومت ملی و مردم‏‌دوست و مردم‌‏سالار سر کار آمده بود که من هم با این استنباط همراهی می‌‏کنم. اما باید این دوره را در زمینه یا بستر محلی، ملی و جهانی آن بررسی کرد. از سال ۱۹۴۷ میلادی، یعنی در دوره شروع جنگ سرد و جهان دو قطبی، مسائل بین‌المللی تغییر می‌‏کند. تا آن موقع کسی دکتر مصدق را نمی‌شناخت. اما در کمتر از سه سال ایشان تبدیل به یک شخصیت ملی می‌‏شود. چرا این اتفاق می‌‏افتد؟ بیشتر اقشار مردم ایران در آن دوره به دنبال دکتر مصدق بودند و مصدق را به عنوان رهبر یک حکومت نوینی می‌‏دیدند که جلوی دول خارجی انگلستان و روسیه بر سر نفت می‌‏ایستد و یک اتحاد درونی ایجاد می‌‏کند. این اتحاد پایه اصلی و مستقیم رژیم مصدق قرار می‌‏گیرد. طوری که اگر حکومت دکتر مصدق ادامه پیدا می‌‏کرد می‌‏توانست وظایف شاه و ارتش را عوض کند. مصدق در سیاست خارجی، موضوع مخالفت با دول خارجی با محوریت مساله نفت را برجسته کرد و به جای طرفداری از شوروی یا انگلیس به سمت غیرمتعهد‌ها حرکت ‏کرد، یعنی حکومت ایشان یک نظرگاه دارد که با دولت قبل و بعد از خود کاملا متفاوت است.

 

شکست این دوره یک شکست ملی است. منظور من از شکست ملی، شکست مردمی بودن نیست. ملی بودن و ملی شدن یعنی حکومتی که قانون، برنامۀ توسعه، استقلال ملی، مردم‌‏سالاری و ایجاد امنیت توسط آن برای همه مردم باشد و همۀ مردم در برابر آن احساس همدلی داشته باشند. حکومت دکتر مصدق محصول مسائل داخلی و جهانی بود و حتما شکست ایشان هم محصول عوامل داخلی و خارجی است. عوامل داخلی مثل مذهبی‏‌ها، شاه، توده‏‌ای‏‌ها و عوامل خارجی با مرکزیت نفت. یکی از محورهای بحث من در کتاب «تراژدی ناسیونالیسم ناکام» این است که دکتر مصدق برای یک سوم جمعیت ایران محبوب بود و مردم‏‌گرا بود ولی شکست خورد؛ چرا؟ آیا این شکست در رژیم‏‌های قبل از آن هم به این معنا وجود داشته یا نه؟ دکتر مصدق در حکومت خود، روی دو مساله تاکید داشت: استقلال و مردم اما شکست خورد. من دلیل شکست را این می‌‏دانم: دولت (state) در ایران ملی (nationalize) نشده است. هر یک از رژیم‌های مستقر در ایران، در ملی‌سازی روایت خاص خود از ایرانی بودن را داشتند اما همه آن‌ها در تولید حس جمعی و سیاسی مشترک که بتواند میان دولت و ملت پیوندی برقرار کند، ناکام مانده‌اند. در ایران، از انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵ تاکنون چند بار رژیم‏‌ها تغییر کرده‏‏‌اند و با هر تغییر رژیم، روایت رسمی از ایرانی بودن بازنویسی نوشته شده است. مرزهایی که باید ایرانیان را از دشمنان وجودی، تاریخی، سیاسی و اخلاقی جدا کند، از نو ترسیم شده است و هیچ یک از این روایت‌ها، تحمل حیات روایت‌های دیگر از ایرانی بودن را نداشته و آن‌ها را با اتهام ضد دولتی از دایره خارج کرده‌‏اند. با هر بازنویسی و مرزگذاری تازه، تعریف حکومت ملی تغییر کرده و همراه با آن روایت‌های پیوست شده به هر رژیم نیز تغییر کرده است. روایت‌هایی که خواست ملی برای اقتدار، توسعه‌یافتگی، دموکراتیک بودن و اتکاء به قانون را بیان می‌کند. همۀ حکومت‌ها در ملی‌سازی خود ناکام بوده‌اند حتی حکومت‌های دمکراتیک. چه این حکومت‌ها دیکتاتور باشند و چه نباشند، قادر به ملی‌سازی نبوده‌اند. دکتر مصدق دیکتاتور نبود ولی کماکان نتوانست یک دولت ملی تشکیل بدهد. البته من قصد ندارم که کسی را سرزنش کنم، برای ریشه‏‌یابی این شکست باید شرایط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی جهانی و محلی را بررسی کرد.

 

 

این ناکامی در ملی‌سازی که حتی مصدق هم به گفته شما دچارش شد، به دلیل بسترهای زمانی و مکانی آن بود یا این روایت‌ها یا گفتمان‌ها بومی و عمومی نمی‌شدند؟

 

ناسیونالیسم چهار خرده گفتمان و معنا دارد: امنیت، توسعه، حکومت قانون و ملی‏‌گرایی. البته همه این چهار گفتمان یا خرده گفتمان مساله جهانی است و فقط منحصر به ایران نیست. در ایران با تغییر هر رژیم به یکی از این گفتمان‏‌ها توجه شده و گفتمان دیگر به محاق رفته است. در حکومت مشروطه به قانون توجه شده است و به بقیه خرده گفتمان‌‏های دولت ملی بی‌‏توجهی شده است. در رژیم رضاشاه این تفکر برجسته شد که اگر ایران از لحاظ اقتصادی رشد کند، توسعه دموکراسی و سیاسی اتفاق می‌‏افتد. بواقع حکومت ملی با محوریت اقتصاد و تجدد و زبان فارسی مورد تاکید قرار گرفت و به بقیه عوامل حکومت ملی بی‌‏توجهی می‌‏شود. این یک تصور ایده‌‏آلی است. مثلا علی‌اکبر داور می‌‏گفت: «ما برای پیشرفت ایران باید از غرب یاد بگیریم. تا زمانی که ما الاغ سوار می‌‏شویم و آن‌ها راه‌آهن دارند باید قبول کنیم که ما به‌‌ همان اندازه عقب‌مانده هستیم.» با این توجیه اقتصادی ساخت راه‌آهن در ایران شروع می‌‏شود. یا می‌‏گفت: «برای پیشبرد اقتصادی ایران یک رهبر لازم داریم. این رهبر حتی لازم باشد باید با شلاق مردم را به راه راست ببرد.» یعنی ملی‏‌گرایی بر محور رهبری قدرتمند و با اولویت‌های توسعه اقتصادی. معنای توسعه در دوران رضاشاه با دوران محمدرضا شاه شبیه نیست. اما رضاشاه هم ناکام ماند. در سال ۱۳۲۰ پس از حمله متفقین، شاه ایران را تبعید کردند و انتظار می‌‏رفت که احساسات مردم جریحه‌دار شود اما نشد. آیا به این دلیل نبود که این حکومت در ایران ملی نشده بود؟ در حکومت دکتر مصدق، نفت در اولویت بود و به سیاست داخلی با محوریت سیاست خارجی و استقلال‏‌طلبی توجه می‌‏شد. در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ همه فکر می‌‏کردند که کودتا شکست خورده است. مردم هم یکدست نبودند و خیلی اعتراضی صورت نگرفت. من قصد ندارم جزئیات تاریخی این مسئله را واکاوی کنم. اما چرا ناکامی اتفاق افتاد و چرا بعد از کودتا و یا در زمان کودتا به شکل واقعی مقاومت ملی شکل نگرفت؟ من معتقد هستم که هر کدام از این گفتمان‏‌ها به یک صورت متفاوت شکست خورده‏‌اند. در ایران از زمان قاجار تا سقوط پهلوی چند بار رژیم عوض شده است: قاجاریه، مشروطه، رضاشاه، حکومت دکتر مصدق و محمدرضا شاه که سه تا از این دولت‏‌ها با دخالت مستقیم بیگانه و دو تای دیگر به دلیل مسائل و زمینه‌‏های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی سقوط کرده‌‏اند. اما در همه این دولت‌ها ناسیونالیسم شکست خورده است. ناسیونالیسم یک احساس ذهنی بین مردم و حکومت است که مولد همبستگی سیاسی است. احساسی سیاسی است و با همبستگی فکری و فرهنگی فرق می‌کند. همبستگی فکری و فرهنگی می‌تواند زمینه‏‌هایی برای ناسیونالیسم فراهم کند اما خود ناسیونالیسم نیست. بطور خلاصه کاری که این رژیم‌ها انجام می‌‏دادند این بود که همه هنجار‌ها و نخبگان کشور را تغییر می‌دادند، اما هیچکدام یک ارتباط سیاسی واقعی با مردم ایجاد نکردند. اگر حکومتی قهرمان ملی باشد چطور ممکن است که مردم آن را قبول نداشته باشند. مگر اینکه بین مردم و حکومت جدایی و شکست اتفاق افتاده باشد و یا اینکه این حکومت، حکومت اقلیت‏‌ها باشد.

 

 

اما مشخصه و اولویت اصلی دوره دکتر مصدق، دموکراسی، قانون‌ و مردم‌‌گرایی بود.

 

من هم مثل شما تمام اصلاحات حکومت مصدق و مشخصه‏‌های این دوره را قبول دارم. اما حرف من چیز دیگری است. فکر می‌‏کنم شکست‏‌ها در ایران، شکست دولت‏‌ها نیست. شکست یک پروژه است و آن پروژه ناسیونالیسم است. یکی با اولویت قانون و دیگری با اولویت توسعه و در دوره دکتر مصدق هم با اولویت نفت اما این ناسیونالیسم سیاسی در ایران شکست خورد. دکتر مصدق می‌‏گفت قانون برای مردم است نه مردم برای قانون. ایده دکتر مصدق در برابر ایده دولت مشروطه بود. میرزا ملکم‌خان می‌‏گفت همه برای قانون، اما مصدق قانون را برای مردم می‌‏دانست. هژمونی دوره مصدق بسیار شکننده بود، یعنی ملت به معنای سیاسی آن نداشتیم. نتیجه آن جدایی مردم و شکست این پوسته نازک دولت‏‌ها است.

 

 

شما در تحلیل دوره مصدق مناسبات جهانی را در پرتو یک سلطه امپریالیستی تحلیل می‌‏کنید و به مسائل داخلی خیلی اولویت نمی‌‏دهید.

 

اگر این عوامل را از هم جدا نکنیم نتیجه بهتری خواهد داشت. من خارج از بستر زمان و مکان نمی‌‏توانم حرکت کنم. آن زمان جنگ کمونیسم و کاپیتالیسم شروع شده بود؛ شوروی، انگلیس و آمریکا به ایران آمده بودند. سیاست‌های خارجی آمریکا و انگلیس در تعامل و تقابل با هم بودند و نتیجه این کار آزادی نسبی است که در نتیجه آن ده‏‌ها حزب و مطبوعات فعال می‌شوند. در این زمان هیچ وزنه‌‏ای سنگین‏‌تر از وزنه دیگر نیست و تسلط یکی بر دیگری معنی ندارد. تا تشکیل حکومت مصدق دوره تعاملات و تقابل اجتماعی است. ناصرخان و خسروخان قشقایی با پایه اجتماعی ایلات پسوند حزب خود را «دموکرات» انتخاب می‌‏کنند؛ پسوندی که بسیار پارادوکسیکال است؛ دموکراسی با پایگاه ایلی یا امت‌‏گرایی و ملت‏‌گرایی در تضاد هستند. در این دوره نیروهای اجتماعی در تقابل با هم قرار می‌گیرند. به نظر من این تقابل کثرت‏‌گرایی تجربی و اجباری بسیار مهم بود. من تلاش می‌‏کنم که شکست ناسیونالیسم ملی را در کنار مسایل ملی و جهانی ببینم. ما نمی‌توانیم تاسیس و سقوط دولت‏‌ها را بدون در نظر گرفتن مسائل داخلی و خارجی ببینیم. تحلیل مسائل سیاسی در ایران تک عاملی نیست. ما نمی‌‏توانیم بگوییم شاه به تنهایی، حزب توده و یا مردم طبقات پایین به تنهایی باعث شکست دکتر مصدق شدند. برای من پذیرش اینکه شعبان بی‏‌مخ و یا زاهدی به تنهایی باعث شکست مصدق شدند سخت است. حکومت مصدق پایه خود را در هر دو حوزه، مسائل جهانی و داخلی بر ملت می‌گذارد. مجلس جایی است که مردم آنجا هستند ولی آیا برجسته کردن مردم، رژیمی را مردمی می‌‏کند؟ استقلال، امنیت، دموکراسی، قانون، سیاست خارجی، مسائل جهانی و داخلی و توسعه همه به هم مرتبط هستند اما در ایران در هر دوره یکی را برجسته کرده و به دیگری بی‌تفاوت بودند. من فکر می‌‏کنم که شکست دکتر مصدق به دلیل همین بی‏‌توجهی به عوامل دیگر و در ‌‌نهایت شکست ناسیونالیسم است. اما این یک شکست نسبی است نه شکست مطلق. اگر nation-state  (دولت - ملت) شکست خورده و یا به موانعی برخورد کند مجبور است که چندین فاکتور را برای بقا در اولویت قرار دهد. اولا مجبور می‌‏شود تمام فضاهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را امنیتی کند. همانطوری که در دوره مشروطه و رضاشاه و محمدرضا شاه فضا امنیتی شد.

 

 

اما در دوره مصدق گروه‏‌های سیاسی موافق و مخالف به یک اندازه از آزادی برخوردار بودند.

 

بله در آن دوره فضا امنیتی نشد چون حکومت پایدار نبود. در آن زمان دو سوم مردم با دکتر مصدق همراه نبودند. به مطبوعات آن زمان دقت کنید. ببینید چقدر مطلب علیه ایشان نوشته می‌‏شد. چون حکومت دکتر مصدق مثل حکومت‏‌های قبل از خود برآمده از اقلیت بود باید امنیتی می‌‏شد. یکی از مشخصه‏‌های امنیتی بودن استفاده از نیروهای خاص در دولت است. یعنی دولت‏‌ها مجبور هستند که به اقلیت تکیه کنند و کثرت‌‏گرایی معنای واقعی خود را از دست می‌‏دهد. دولت به نخبگانی متکی می‌‏شود که مورد اعتماد هستند و در ساختار یک حکومت به اقلیت می‌رسیم.

 

 

شما برآمدن حکومت ملی دکتر مصدق را نتیجه شکست تاریخی ناسیونالیسم در ایران می‌‏بینید. آیا می‌‏توان اینطور برآورد کرد که دکتر مصدق با شناخت ضعف تاریخی ایران برای جبران آن دست به کار شد؟

 

روی کار آمدن دکتر مصدق می‌‏تواند به دلیل شناخت از مسائل تاریخی باشد که البته مسائل جهانی بر آن تاثیرگذار بود. در آن دوره قدرت‌های بزرگ خارجی، کشورهای دیگر را به حال خود‌‌ رها کرده و خود درگیر جنگ بودند و دموکراسی نسبی در حال رشد و شکل‏‌گیری بود. من در تبیین این مساله به دنبال چرا‌ها هستم. حالا به این توجه کنید که ۶۱ سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد عده‌ای آن را کودتا و عده‌ای غیرکودتا می‌‏دانند و قرائت‏‌های متفاوتی از این شکست دارند. ما در درک صورت مساله مشکل داریم. اسناد منتشر شده وقوع کودتا و نقش عوامل خارجی و داخلی را مشخص کرده است. اما اینکه چرا این تجربه شکست را نمی‌‏خواهیم بپذیریم‌‌ همان دلایل ناکامی در پروژه ناسیونالیسم است؛ این ناکامی می‌‏تواند فرا‌تر از یک واقعیت تاریخی برای ملت‏‌ها باشد؛ قرائتی که ۲۸ مرداد را از کودتا تا انقلاب و خواست فردی دکتر مصدق برای بقا در تاریخ معرفی می‌‏کند. اما من معتقدم که تاریخ هر قرائتی داشته باشد اما یک مساله در آن آشکار است و آن اینکه حکومت ملی نشده بود، در نتیجه به دلایل داخلی و خارجی کودتا شد و سقوط کرد. در اینجا منافع اقشار مختلف به خطر افتاده بود و با هم برای ناکام گذاشتن این حکومت متحد شدند و چون حکومت به اجزای گفتمان ملی‏‌گرایی بی‏‌توجه بود پس همه مردم حکومت را از خود نمی‌‏دانستند.

 

 

وقتی مصدق شکست می‌خورد، دوباره همه را متهم می‌کنند. توده‏‌ای‏‌ها، مذهبی‏‌ها و ملی‏‌ها و این قرائت‏‌های متفاوت تا به امروز ادامه دارد. هر دسته و گروهی به دنبال تبرئه خود و مقصر دانستن دیگران هستند.

 

ناکامی ناسیونالیسم تجربه تلخی برای یک ملت است. اگر نهادهای مدنی در ایران ضعیف نبودند و اگر آن تعامل و تقابل هفت ساله تا روی کار آمدن مصدق ساله ادامه داشت حتما از دل آن تجربه اجتماعی موفقیت و همگرایی بیشتری حاصل می‌شد. اما من فکر می‌‏کنم که دکتر مصدق به خوبی توانست پرچمدار دموکراسی واقعی در ایران شود. منظور او از ملت این نبود که همه را کنار بگذارد و فقط به طرفداران خود اجازه فعالیت دهد؛ مشخصه‌‏ای که خیلی‌ها به آن ایراد می‌‏گیرند که اگر به فلان نشریه و حزب و طیف فکری اجازه نمی‌‏داد شاید این اتفاق نمی‌‏افتاد. اما ما پروژه ملی‏‌خواهی را باید در یک روند ببینیم. مصدق برآمده از دل یک شکست بود و نمی‌‏خواست این شکست دوباره تجربه شود. اما شرایط داخلی و خارجی اجازه نهادینه شدن دموکراسی را در ایران نداد.

 

 

منافع چه گروهی در ایران با روی کار آمدن مصدق به خطر افتاده بود؟

 

مسائل سیاسی - اجتماعی را نباید به صورت تک عاملی تحلیل کرد. اگر مردم ایران یک تجربه مشترک داشتند شاید از آمدن دکتر مصدق بهتر بهره می‌‏گرفتند. در آن دوره نخبگان سیاسی و دانشگاهی دنبال دموکراسی‏ بودند. همه مردم فرصت تجربه کردن نداشتند. اما این نخبگان می‌‏خواستند خودشان حکومت کنند نه اینکه حکومت را ملی کنند. دربار دنبال منافع خود بود؛ توده‏‌ای‏‌ها همینطور و حتی مذهبی‏‌ها و روحانیون. روزی که کودتا شد رهبران حزب توده در خانه ماندند. آن‌ها می‌‏گفتند حالا که شاه رفته، الان ایران یا جای مصدق است یا ما، پس بگذار آمریکا، مصدق را برکنار کند و ما بمانیم. رقابت منافع حاکم بود. برای همین حکومت مصدق شکست خورد اما کثرت‏‌گرایی و ملی‏‌گرایی یک پروسه است و باید قبول کرد پروسه مهم‌تر از هدف است.

 

 

تجربه‏‌های متعدد شکست ناسیونالیسم چه تاثیر روانی در شکست‏‌های بعدی دارند؟

 

مهم‌ترین عواقب این شکست‏‌ها بوجود آمدن «مقاومت» در میان مردم است. مردم در کنار قدرت زندگی می‌‏کنند اما با آن احساس همدلی و همراهی نمی‌‏کنند. این مقاومت به شیوه‏‌های متعدد در جامعه تجلی پیدا می‌‏کنند. اما خود مقاومت محصول نشنالیزه نشدن است. مردم هر روز میلیون‏‌ها مرتبه مقاومت نشان می‌دهند و این مقاومت به معنای کلاسیک آن نیست. از بی‌‏اعتمادی مردم تا نارضایتی از وضعیت‏‌ و پایین آمدن عقلانیت در جامعه و ایجاد خودخواهی، فردگرایی و احساس جدایی از حکومت ادامه دارد. بعدا انباشت مقاومت‏‌ها به انفجار می‌‏رسد. در سقوط حکومت پهلوی انفجار مقاومت‏‌هایی را داشتیم که محصول شکست قبلی بود، یعنی مردم اگر در دوره حکومت مصدق با او همدل نبودند بعد از او هم به دلیل همدل نبودن با محمدرضا شاه او را ساقط کردند. شاید این بار با بازگشت به عقب نمودهای ناسیونالیسم را در دوره قبلی بیشتر متوجه می‌‏شدند. اما همه این شکست‏‌ها تراژدی ناسیونالیسم در ایران است.

کلید واژه ها: مجید شریفی مصدق کودتای 28 مرداد


نظر شما :