سیاه‌جامگان ایتالیا

موسولینی رم را فتح می‌کند
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۷ | ۲۰:۰۱ کد : ۸۱۴۱ عصر ظهور فاشیسم
موسولینی از یک انقلابی چپ به یک چهره مرتد بدل می‌شود. با الیت بورژوا دست دوستی می‌دهد و به شدت ضد سوسیالیست می‌شود.
سیاه‌جامگان ایتالیا

گئورگ بونیش / ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی

 

تاریخ ایرانی: بنیتو موسولینی تجارب زیادی در کسوت یکی از رهبران چپ‌گرای ایتالیا به دست آورد و بعد‌ها از همین تجربه‌ها برای ایجاد یک نیروی راست‌گرای جدید بهره زیادی برد. 

 

شنبه ۲۸ اکتبر ۱۹۲۲، ساعت ۹ صبح، رم، کاخ کویرینال اقامتگاه پادشاه. ویکتور امانوئل سوم پادشاه ایتالیا، لوئیجی فاکتا نخست‌وزیر را به حضور می‌پذیرد. ملاقاتی میان دو مرد خسته و درمانده: پادشاهی خسته و عبوس که ترجیح می‌دهد قدرت کمی داشته باشد، مردی که غالبا نمی‌داند چه می‌خواهد. 

 

نخست‌وزیر فاکتا: مردی ناتوان، بی‌اراده با کارنامه‌ای عاری از موفقیت. او در آخرین اقدام زندگی کوتاه سیاسی خود فرمان وضعیت محاصره و به عبارتی فرمان وضعیت فوق‌العاده را به پادشاه تسلیم می‌کند. 

 

وضعیت محاصره البته توضیح اغراق‌آمیزی از آنچه که واقعا در آن سوی دروازه‌های رم می‌گذرد است. شاید عبارت یک تهدید ساختگی برای تشریح این وضعیت مناسب‌تر باشد. البته صحبت بر سر صحنه‌سازی‌ها و نمایش‌هایی است که چند سال پیش یکی از رهبران سوسیالیست‌ها به مورد اجرا می‌گذاشت،‌‌ همان رهبری که انقلابی چپ‌گرایانه را تبلیغ می‌کرد،‌‌ همان مردی که «بنیتو موسولینی» نام دارد. موسولینی، این مرد پرانرژی، این مرد خشن و استاد تبلیغات، مردی که ذاتا یک رهبر است و مبتکر شکل جدیدی از سیاست دولتی که قرار است به مفهومی کلیدی در قرن ۲۰ بدل شود. مردی که غالبا این جمله را می‌گوید: «قرن دموکراسی گذشته و سپری شده است.»

 

ایتالیا از مدت‌ها پیش در آستانه فروپاشی قرار دارد. جنگی روانی بر این کشور حاکم است و یک بازی پوکر جریان دارد. در بیرون از حلقه قدرت، شبه‌نظامیان خشونت‌طلب فاشیست غوغا می‌کنند و مخالفان سیاسی خود را قتل‌عام کرده و کسی را یارای متوقف ساختن آنان نیست. در داخل حلقه قدرت و سیاست، مذاکراتی لاینقطع در جریان است. رهبر فاشیست‌ها که البته فقط از یک اقلیت ضعیف در پارلمان بهره می‌برد اما ارتشی شخصی و ده‌ها هزار نفره موسوم به «سیاه‌جامگان» را در پشت خود دارد، به هر صورت ممکن رئیس بزرگترین حزب کشور را رام کرده و او را تحت امر خود درمی‌آورد. ظاهرا این دسته از رهبران امید دارند که تحت رهبری موسولینی تا اندازه‌ای قدرت خود را حفظ کنند. 

 

از هفته‌ها پیش کاملا روشن است که این جناب موسولینی استراتژی دوگانه‌ای را به خدمت گفته است: از یک سو مذاکراتی پیوسته را دنبال می‌کند و از سوی دیگر تهدید می‌کند که رم را با ابزار خشونت تسخیر خواهد کرد. فرمول دیگر او این است که بر اساس یک طرح دقیق بتواند به کمک ابزار غیرقانونی، به صورت قانونی به قدرت برسد. البته هیچ پنهان‌کاری در این مورد ندارد و حتی سفیر برلین نیز از مدتی قبل یعنی از ماه سپتامبر از همه نقشه‌های موسولینی خبر دارد. 

 

البته این شکل از صراحت و شفافیت نیز یک تاکتیک است، زیرا موسولینی به این صورت به ارتش همواره در حال قدرتمند‌تر شدن حامیان خود علامت می‌دهد که تا چه اندازه برای رسیدن به هدف جدی است و به این صورت خیال آن معدود افرادی را که هنوز تردید دارند راحت می‌کند. او می‌گوید: «ما برنامه روشن و ساده‌ای داریم یعنی می‌خواهیم ایتالیا را اداره کنیم.» اسم شب این خواست وی نیز برگرفته از یکی از شعارهای جوزپه گاریبالدی قهرمان ملی قرن ۱۹ ایتالیا است: «یا رم یا مرگ». 

 

موسولینی البته در این راه از همراهی کارمندان دولت و ژنرال‌های ارتش گرفته تا مادر پادشاه و عموزاده‌های وی نیز برخوردار است و آن‌ها مجذوب شعارهای وی شده‌اند. او با زیرکی تمام شخص پاپ را از وفاداری خود مطمئن می‌سازد،‌‌ همان پاپی که وی را تحقیر می‌کند. در‌‌ همان حال به فراماسون‌های پرنفوذ و قدرتمند و رهبران و صاحبان صنایع بزرگ وعده آزادسازی اقتصادی می‌دهد. شاه را نیز با این جمله آرام می‌کند: «باید جرات سلطنت‌طلب بودن را داشته باشیم.»

 

تصمیم نهایی در مورد رم، در ۲۴ اکتبر و در جریان یک کنگره حزبی فاشیستی در ناپل اعلام می‌شود. بر این اساس قرار است ۴۰ هزار نیروی فاشیست در عرض مدتی بسیار کوتاه تا ۳۰۰ هزار افزایش یابند، نیروهایی که ویژگی اصلی آنان انگیزه بالا و صد البته برخورداری از سلاح‌های گرم است. پلان نخست: تسلیح شبه‌نظامیان، پلان دوم که برای یک روز پس از پلان نخست در نظر گرفته شده: اشغال سریع نقاط مهم استراتژیک یعنی ایستگاه‌های رادیو، ادارات مهم دولتی، پاسگاه‌های پلیس و اداره‌های پست. 

 

اما واقعیت تا اندازه زیادی با ادعا‌ها فاصله دارد. نیروهای فاشیست ۵ هزار نفر هستند که حداکثر به ۱۵ هزار نفر قابلیت افزایش دارند و همگی مردانی بداخلاق و بی‌انگیزه و گرسنه به شمار می‌روند که به زحمت و ناقص مسلح شده‌اند. مکان‌هایی که باید توسط آنان به اشغال درآید به دلیل باران‌های چندروزه در گل‌ولای فرورفته است. همین مساله کار را برای سربازان حرفه‌ای پادگان رم آسان می‌کند و آن‌ها به راحتی خواهند‌ توانست از عهده این شبه‌لشگر از نفس افتاده برآیند. 

 

موسولینی امور مربوط به صدور فرمان‌ها را به یک شورای چهار نفره واگذار کرده و سپس به میلان بازمی‌گردد. کشور بی‌طرف سوئیس تنها دو ساعت با قطار از این شهر فاصله دارد و در صورت شکست کامل طرح محل مناسبی برای فرار محسوب می‌شود. اما محاسبات موسولینی در مورد اجرای یک سناریوی ساختگی برای ایجاد یک بحران دولتی درست از آب درمی‌آید و این همه مدیون یک تغییر و تحول دراماتیک و عجیب است. 

 

هنگامی که نخست‌وزیر فاکتا در روز ۲۸ اکتبر به دیدار پادشاه رفت، کار دیگری به غیر از به امضا رساندن آن فرمان از پیش صادر شده نداشت، اما پادشاه ایتالیا یعنی ویکتور امانوئل از امضای آن فرمان سر باز می‌زند. از دلیل و چرایی این امتناع پادشاه کسی خبر ندارد. شاید از جنگ داخلی وحشت دارد. شاید فکر می‌کند که پسرعمویش برای رسیدن به تاج‌وتخت وی توطئه‌ای چیده باشد. شاید قدرت استدلالش را از دست داده باشد. 

 

در این وضعیت دولت استعفا می‌دهد و آنتونیو سالاندرا جانشین معرفی شده فاکتا تلاش دارد که یک کابینه جدید تشکیل دهد، اما تنها پس از چند ساعت به نحوی رقت‌انگیز شکست می‌خورد و بدین ترتیب است که موسولینی به عنوان نخست‌وزیر جدید معرفی می‌شود. 

 

«حمله به رم» لغو می‌شود. موسولینی روز ۳۰ اکتبر در برابر پادشاه با لحنی نمایشی می‌گوید: «اعلیحضرتا، من همین الآن از جبهه جنگ می‌آیم.» این در حالی است که او با قطار از میلان آمده است و احتمالا خود موسولینی هم باور نمی‌کرد که به این راحتی به وی اعتماد شود و سرنوشت ایتالیا به او یعنی به «دوچه» یا نخستین فاشیست تاریخ سپرده شود. 

 

دوویا، دهکده کوچک و بسیار دورافتاده و فراموش‌شده‌ای در بخش پرداپیو واقع در ناکجاآبادی در امیلیا رومانا است، منطقه‌ای پر از تپه‌های خشک و راه‌هایی خاکی. موسولینی روز ۲۹ جولای ۱۸۸۳ در همین دهکده متولد شد و سه نام کوچک برای او انتخاب کردند: بنیتو، امیل کاره، آندره آ. این سه نام کوچک البته به یاد سه انقلابی چپ‌گرا انتخاب شد. امیل کاره چیپریانی یک آنارشیست پرآوازه بود، آندره آ کوستا اولین نماینده سوسیالیست پارلمان ایتالیا به حساب می‌آمد و بنیتو خوارز رئیس‌جمهور مکزیک و یک اصلاح‌طلب بزرگ بود. 

 

این انتخاب نام می‌تواند نوعی سیگنال مهم تلقی شود. پدر موسولینی الساندرو نام داشت. شغلش نعل‌بندی بود و به عنوان شغل دوم مهمانخانه‌داری می‌کرد. بعد‌ها به معاونت شهرداری پرداپیو رسید. الساندرو نیز مانند پدرش یعنی مانند پدربزرگ موسولینی یک شورشی بود و در منطقه و زادگاه موسولینی البته شورش و درگیری امری رایج به شمار می‌رفت، شورش‌هایی که با خشونت همراه بود. در این منطقه نیز دو دنیای متفاوت و جدای از یکدیگر وجود داشت. در یک طرف دنیای انسان‌های کوچک، کارگران فصلی و یا پیشه‌ورانی که شب و روز برای زنده ماندن می‌جنگیدند و در طرف دیگر دنیای مالکان بزرگ و ثروتمندی که تنگاتنگ کلیسای کاتولیک حضور داشتند. بارها و بار‌ها این خشم علیه قدرتمندان به صورت زدوخورد و درگیری تخلیه شد و الساندرو موسولینی کافر دو بار در جریان این درگیری‌ها به زندان افتاد. مادر موسولینی هم زنی بداخلاق و ترشرو بود اما بر خلاف پدر مذهبی و باایمان بود و به شغل معلمی اشتغال داشت. 

 

بنیتو شاگردی تقریبا زرنگ بود و در سال ۱۹۰۱ دیپلم دبیرستان را گرفت. او بر خلاف دیگر اهالی مناطق روستایی ایتالیا، زبان مادری خود را سلیس و بدون لهجه صحبت می‌کرد. موسولینی جوان ویولن می‌نواخت و بسیار کتاب می‌خواند و خیلی زود و به تبعیت از پدرش به سیاست و بحث‌های سیاسی و هیجان‌انگیز علاقه‌مند شد. 

 

راست‌گرایان و سرمایه‌داران در امیلیا رومانا، از این بیم داشتند که سوسیالیست‌ها بیش از پیش قدرت بگیرند، زیرا تا‌‌ همان جای کار نیز چپ‌گرایان اعتصاب‌ها را سازماندهی کرده و به تقویت بنیه آموزشی خود همت گماشته و روزنامه‌های متعدد منتشر می‌کردند. همین پویایی و تحرک‌ها بود که البته با برخورداری از خودآگاهی‌های بزرگان سیاسی محلی به مذاق جوانان خوش می‌آمد و برای آن‌ها جذابیت داشت. بعد‌ها موسولینی خواهد گفت که یکی از شانس‌ها و برگ‌های برنده زندگی وی همین تولد و زندگی در آن منطقه خاص و در میان طبقه کارگر بود. 

 

هانس وولر، مورخ اهل مونیخ و کار‌شناس ارشد امور ایتالیا در رابطه با زندگی خانوادگی موسولینی می‌گوید: «پدر موسولینی نگاهی تحقیرآمیز به لیبرالیسم فاسد طبقات بالا داشت. از کلیسا متنفر بود زیرا عقیده داشت که کلیسا فقر و مردمان روستایی را نادیده می‌گیرد. جمهوری را بهترین شکل حکومت می‌دانست اما به باور وی جمهوری‌خواهان در رابطه با مسائل اجتماعی بسیار خام و نادان بودند.»

 

موسولینی به دلیل تنگناهای مالی پدر و مادرش نتوانست به دانشگاه برود و به همین خاطر آرزوی خود برای برخورداری از آموزش آکادمیک و سیستماتیک را سرکوب کرد. بدین ترتیب در ۱۹ سالگی به عنوان معلم کمکی با دستمزدی اندک مشغول به کار شد که البته شش ماه بیشتر دوام نیاورد، زیرا در‌‌ همان زمان ماجرای عشقی و رسوایی او با یک زن شوهردار فاش شد. این رسوایی غیراخلاقی به شدت در تغییر و دگرگونی این مستبد آینده نقش داشت. 

 

در تابستان ۱۹۰۲ به عنوان کارگر خارجی و سرباز فراری به سوئیس رفت. در شهرهای بزرگ سوئیس کلونی‌های ایتالیایی‌ها همراه با سندیکا‌ها و انجمن‌های فرهنگی آن به شدت فعال بود. اما موسولینی که خود را در حد و اندازه یک پروفسور می‌دید با تفرعن خاص خود از این نهاد‌ها دوری می‌کرد و به کارهایی مانند فروشندگی و پادویی در کارگاه‌های ساختمانی مشغول بود. شب‌ها را در زیر پل‌ها به صبح می‌رساند و همیشه گرسنه بود و معمولا پولی در بساط نداشت. تنها شیئی که کمی ارزش داشت و همیشه با خود حمل می‌کرد‌‌ همان مدال از جنس نیکل بود که نقش برجسته کارل مارکس را بر آن حک کرده بودند. 

 

شاید عجیب باشد اما موسولینی نیز مانند بسیاری از شخصیت‌های به اصطلاح افسانه‌ای که از طبقات پایین اجتماع برآمده‌اند، دگرگونی‌های شگرفی داشت. این افسانه نیست که موسولینی واقعا مارکس را تحسین و تمجید می‌کرد و او را بزرگترین «تئوریسین سوسیالیسم» می‌خواند. جنگ طبقاتی مارکس برای موسولینی جذابیت داشت و او نیز از دیکتاتوری پرولتاریا و ثروت اشتراکی به جای ثروت شخصی حمایت می‌کرد. تعارض پیوسته میان سرمایه و کار یعنی‌‌ همان نظریه‌ای که فیلسوف آلمانی زمانی اعلام کرده بود، در آن زمان از جمله باورهای خلل‌ناپذیر موسولینی محسوب می‌شد و اعتقادی راسخ به آن داشت. 

 

موسولینی به‌‌ همان اندازه نیز مجذوب نظریه‌های فیلسوف اجتماعی فرانسوی «ژرژ سورل» بود و به ویژه سندیکالیسم انقلابی و خشم علیه بورژوازی او را می‌پسندید. صد البته نظریه‌های سورل چیزی بیش از «ضرورت استفاده از خشونت» نیست. به باور موسولینی، سورل روشن کرد که برای رسیدن به هدف، خونریزی امری واجب و ضروری است: «همه دگرگونی‌های بزرگ اجتماعی با خون انسان‌ها رقم خورده‌اند. این خون، خونی پرثمر است که برای ما جنبه تقدس دارد.» ولفگانگ شیدر، مورخ آلمانی نیز این استدلال را دارد که موسولینی خشونت را بالا‌ترین شکل «سیاست» می‌دید. 

 

برای مدتی کوتاه در دانشگاه لوزان نام‌نویسی کرد و گاه در سمینارهای جامعه‌شناس معروف «ویلفردو پارتو» شرکت می‌کرد زیرا تئوری «گردش نخبگان» او را می‌پسندید. موسولینی این تعریف پارتو را به این صورت خلاصه می‌کند: «تاریخ چیزی به غیر از تسلسل الیت حاکم نیست.‌‌ همان‌گونه که بورژوازی در مقام روحانیون و اشراف قرار گرفت، پرولتاریا جای بورژوازی را خواهد گرفت و به الیت اجتماعی جدید بدل خواهد شد.»

 

سوئیس برای این مرد جوان و ۲۰ ساله محیط مناسبی بود. در همین کشور بود که با آن مارکسیست و فعال حقوق زنان یعنی آنشلیکا بالابانووا آشنا شد. آنشلیکا دختر یک خانواده ثروتمند و یهودی اهل اوکراین بود که در لایپزیک و برلین تحصیلات خود در رشته اقتصاد را به پایان برده و برای موسولینی یعنی‌‌ همان جوانی که پنج سال از وی کوچکتر بود، حکم یک معلم سیاسی را داشت. حزب سوسیالیست ایتالیا در آن زمان از پایگاهی مهم در سوئیس برخوردار بود و اتحادیه کارگران ساختمانی ایتالیایی در لوزان بسیار فعال بود و موسولینی هم توانست در همین شهر شغلی به دست آورد و به عنوان منشی سندیکا و نویسنده ارگان هفتگی آن موسوم به «آینده کارگر» به کار مشغول شود. 

 

موسولینی هر دو کار یعنی سازماندهی و روزنامه‌نگاری را خیلی زود فراگرفت. به نحوی خستگی‌ناپذیر می‌نوشت و برای مخاطبان متوسط آن نشریه موضوع‌هایی (غالبا در زمینه سندیکا‌ها) را آماده می‌کرد و با زبانی ساده پیچیدگی‌های موضوعی را برای آنان شرح می‌داد. از انقلاب کبیر فرانسه و فردیناند لاسال فعال سوسیال‌دموکرات آلمانی می‌نوشت و از پارتو و مارکس و شاعرانی چون «آگوست فون پلاتن» و «فریدریش گوتلیب کلوپ اشتوک» می‌گفت. به علم جدل نیز به‌‌ همان اندازه طنز و هجو تسلط داشت. 

 

به هر حال موسولینی به انتخاب دوگانه‌اش وفادار ماند و افزون بر روزنامه‌نگاری به عنوان یک فعال اجتماعی نیز به کار خود ادامه داد. او در ترینت یعنی در قلب دشمن و به عبارتی در مرکز هواداران خاندان هابسبورگ فعالیت‌های مطبوعاتی خود را گسترش داد و با چاپ و انتشار یک نشریه به اصطلاح بلواری حساسیت مقامات را برانگیخت. به همین دلیل و به اتهام «فتنه‌گر خارجی» طی یک محاکمه کوتاه محکوم شد. 

 

اما این محکومیت و محدودیت نیز خدشه‌ای در انگیزه‌های موسولینی ایجاد نکرد و در‌‌ همان زمان هفته‌نامه‌ای به نام «جنگ طبقاتی» را در شهر فورلی واقع در ۱۵ کیلومتری پرداپیو منتشر کرد. این نشریه البته از سوی رفقای حزبی برای موسولینی ترتیب داده شده بود اما چیزی نگذشت که وی در شهر ترنتینو به سرعت ترقی کرد و به یکی از روسای حزب بدل شد. موسولینی ظرف مدتی کوتاه به مردی مشهور تبدیل شد و شهرت وی حتی به بولونیا، میلان و رم نیز رسید. یکی از طرفداران موسولینی در آن زمان از وی چنین یاد کرده است: «مردی جوان و شگفت‌انگیز، لاغراندام، با زبانی فصیح، خشن، پرحرارت، اصیل. او آینده بزرگی دارد و از وی بسیار بیشتر خواهیم شنید.» این چهره تازه سیاسی خیلی زود صاحب یک لقب شد: «دوچه» به معنی رهبر و پیشوا. 

 

آنچه را که موسولینی در منطقه اچ مشاهده کرده بود یعنی رقابت سخت میان اتریشی‌ها و ایتالیایی‌ها در جنوب گذرگاه برنر، به شدت بر وی تاثیر گذاشت. به همین خاطر یک رساله تحقیقی کوچک به نام «ترنتینو از نگاه یک سوسیالیست» نوشت و این رساله از نظر کار‌شناسان تنها کار علمی وی به شمار می‌رود. موسولینی در این رساله از تلاش‌ها برای به انزوا کشاندن زبان ایتالیایی به نفع زبان آلمانی به شدت انتقاد کرده و آن را نوعی «پان‌ژرمنیسم» نامیده است. او عقیده دارد که یک امپریالیسم معنوی سرتاپا آلمانی قصد دارد هویت ایتالیایی را زیر سؤال ببرد. 

 

آیا این همه نشانه‌هایی از یک ناسیونالیسم در حال رشد به حساب می‌آمد؟ آنچه که مسلم است اینکه موسولینی بعد‌ها از مارکس به عنوان «مامور مخفی» این پان‌ژرمنیسم نام برد و او را تحقیر کرد و تبار یهودی وی را مورد استهزا قرار داد. 

 

از‌‌ همان روز‌ها و شاید کمی پیش از آن بود که نفرت و کینه از یهودیان در وجود موسولینی رشد کرد. مطالعه آثار ادبی ضد یهود را آغاز کرد اما مشخص نیست که آیا در‌‌ همان دوره از یهودی‌ها فاصله گرفت یا نه. از نظر موسولینی در آن زمان مارکسیست، یهودیان «ملت انتقامجو» بودند و این صفت البته در مدل فکری مارکسیسم هیچ جایی نداشت. 

 

فعالیت‌های موسولینی در فورلی مشابه یک ایستگاه موقت در مسیر ترقی است. در دسامبر ۱۹۱۲ یعنی یک سال و نیم پیش از شروع جنگ جهانی اول، موسولینی به سمت سردبیر روزنامه حزبی و سوسیالیستی «آوانتی» در میلان منسوب می‌شود و در واقع به یکی از رؤیاهای خود دست می‌یابد اما این رویا به مثابه کابوسی برای اکثر همکاران وی است. او روشی بسیار اقتدارگرایانه دارد و رفتاری دیکتاتورمآبانه از خود نشان می‌دهد. تسلطش بر هنر روزنامه‌نگاری امری تردیدناپذیر است و مقالات مدرن، تیترهای جنجال‌برانگیز و کاریکاتورهای گزنده از نشانه‌های این استعداد به شمار می‌رود. 

 

البته کسب موفقیت حق مسلم موسولینی در این عرصه است. تیراژ روزنامه به اوج خود یعنی به ۱۰۰ هزار نسخه در روز می‌رسد و به موازات رشد تیراژ روزنامه، حزب سوسیالیست نیز به همین صورت راه ترقی را در پیش می‌گیرد. این حزب در انتخابات سال ۱۹۱۳ موفق می‌شود که رقمی قابل توجه یعنی ۱۸ درصد آرا را به خود اختصاص دهد. 

 

موسولینی نه تنها یک روزنامه‌نگار بلکه یک فتنه‌گر و آشوبگر نیز هست، یک «مارات جدید» [ژان پل مارات فیزیکدان، نظریه‌پرداز سیاسی و روزنامه‌نگار مشهور انقلاب کبیر فرانسه] که قصد دارد «جنگ مقدس پرولتاریا» را آغاز کند.‌ گاه در چهره یک آنارشیست و گاه در کسوت یک سندیکالیست ظاهر می‌شود و می‌توان وی را یک انقلابی سندیکالیست عنوان کرد. کسی که مانند لنین در روسیه قصد دارد الیتی از انقلابی‌های حرفه‌ای را به سوی خود جذب کند و از جنگ و خشونت برای رسیدن به قدرت استقبال می‌کند. «جنگ طبقاتی» از نظر وی مساله اقلیتی است که از توده‌ها پیروی کرده و آن را تحمل می‌کند. او طی مقاله‌ای می‌نویسد: «توده ساکن است و اقلیت پویاست.»

 

البته موسولینی بر خلاف لنین بسیار بدبین است و این بدبینی را نشان می‌دهد. از نظر وی پروژه انقلابی چپ رادیکال محکوم به شکست است و این مساله را با عدد و رقم ثابت می‌کند. 

 

در خلال یک هفته خشونت دولتی و مقاومت و مقابله مدنی در ژوئن ۱۹۱۴ یعنی‌‌ همان روزهایی که در تاریخ ایتالیا به عنوان «هفته سرخ» به ثبت رسید، اعتصاب عمومی کشور را فلج کرده است. بر اساس محاسبه موسولینی حزب سوسیالیست از «جمعیت هفت میلیونی پرولتاریا» تنها یک میلیون را به عرصه اعتراض‌ها کشاند و بر همین اساس محاسبات سندیکا‌ها نیز حکایت از این دارد که اکثریت اعضا بدون هرگونه اعتراضی به خانه‌های خود رفتند: «انقلابی‌های شجاع، خیلی شجاع!»

 

اما موسولینی هنوز شانسی در این جنگ قائل است. همه احزاب چپ اروپا در وضعیت غامض مشابهی گرفتار شده‌اند به این صورت که یا باید از سرزمین مادری دفاع کنند و یا به جبهه مخالفان رادیکال جنگ بپیوندند. فرانسوی‌ها، آلمانی‌ها و بریتانیایی‌ها دفاع از سرزمین مادری را انتخاب می‌کنند. اما حزب سوسیالیست ایتالیا و موسولینی راه دوم را برمی‌گزینند زیرا بر این باورند که کارگران در این جنگ به نفع سرمایه‌داران فدا می‌شوند. در اکتبر ۱۹۱۴ است که تغییرات شگرفی روی می‌دهد، تغییراتی که از رویدادهایی در آینده خبر می‌دهد. جناب دوچه رفقای سوسیالیست خود را علیه سیاست بی‌طرفی فرامی‌خواند و بر خلاف گذشته از شرکت ایتالیا در جنگ و همکاری این کشور با متفقین یعنی بریتانیا، فرانسه و روسیه حمایت می‌کند. او می‌گوید که این کشور «حق ندارد در جنگ خلق‌ها شرکت نداشته باشد. ایتالیا این توان دارد که یک جنگ را به پیش ببرد، یک جنگ بزرگ.»

 

متعاقب این اظهارنظرها و اقدامات، از حزب اخراج و دلیل این اخراج «رفتار از نظر سیاسی و اخلاقی غیرقابل قبول» اعلام می‌شود. موسولینی مدتی قبل از اخراج از حزب، حکم اخراج از نشریه آوانتی را نیز می‌گیرد و کمی بعد روزنامه خودش به نام Popolo dItalia را منتشر می‌کند. البته این بار پول هنگفتی در اختیار دارد، پولی که از سوی صنایع طرفدار جنگ و اربابان شکر و کشتیرانی و یا کمپانی آنجلیس -فیات تامین شده است. صد البته کاملا آشکار است که موسولینی برای کارهای خود از کمک‌ اسپانسرهای آمریکایی، بریتانیایی و روسی نیز بهره می‌برد. 

 

در این برهه است که موسولینی از یک انقلابی چپ به یک چهره مرتد بدل می‌شود. با الیت بورژوا نیز دست دوستی می‌دهد و ناگهان اهداف استراتژیک جنگ طبقاتی را فراموش کرده و در کسوت رئیس یک نهاد به شدت ضد سوسیالیست ظاهر می‌شود. به گفته آن تاریخ‌نگار یعنی وولر: «موسولینی شبیه به یک طرفدار انقلاب جهانی است که در صف انتظار فاشیست‌ها ایستاده است.»

 

همزمان با پایان جنگ جهانی اول، دستاورد‌ها و بیلان به شدت منفی آن در ایتالیا کاملا مشهود می‌شود. تقریبا همه آن کشاورزان و کارگران روستایی که بیش از نیمی از پنج میلیون سرباز ایتالیایی را تشکیل می‌دادند چاره‌ای به غیر از خدمت در پیاده نظام نداشته‌اند و به همین خاطر ۹۵ درصد از آن‌ها تلف شده و جان خود را از دست داده‌اند. 

 

موسولینی به مدت یک سال و نیم و به عنوان درجه‌دار در ارتش خدمت می‌کند. بر خلاف آنچه که بعد‌ها فاشیست‌ها ادعا می‌کردند، موسولینی به اجبار و نه به عنوان داوطلب در ارتش حضور داشت. او به صورت رسمی به خدمت زیر پرچم احضار و در فوریه ۱۹۱۷ (نه در جبهه جنگ بلکه در خلال یک تمرین نظامی) به شدت مجروح شد. همین جراحت بود که به وی کمک کرد خود را به عنوان قهرمان جنگ معرفی کرده و پا را از این نیز فرا‌تر گذاشته و ادعا کند لحظه‌ای که آن جراحت را برداشته زیبا‌ترین لحظه زندگی‌اش بوده است! 

 

موسولینی خیلی زود متوجه شد که افراد بازگشته از جنگ یکی از ایده‌آل‌ترین ابزار‌ها برای ایجاد یک جنبش سیاسی جدید محسوب می‌شوند و این پتانسیل را دارند که تشکل‌های قدیمی را احیا کرده و مناسبات قدرت تازه‌ای را رقم زنند. پیش از آن یعنی در‌‌ همان سال ۱۹۱۷ نیز از یک «دولت متشکل از مردان سنگر‌ها» گفته بود و در سال ۱۹۱۸ بود که در زیر لوگوی روزنامه Popolo dItalia این عبارت جدید نقش بست: «روزنامه جنگاوران و تولیدکنندگان». در آن زمان سوسیالیست‌ها بسیاری از سربازان بازگشته از جنگ را مجازات می‌کردند و این سختگیری‌ها به ویژه در مورد افسران بیشتر بود. به همین دلیل بود که موسولینی طی نامه‌ای به روبرتو فاریناچی، دبیرکل آینده حزب از «فاشیست‌ها» به عنوان «فرزندان واقعی جنگ» یاد کرد و از «تاریخ خودنوشته و خودساخته انتقام‌گیرندگان» نوشت. 

 

اتمسفر ایتالیا افزون بر غوغای تورم، آکنده از هراس از بلشویسم بود و این ترس به صورتی کاملا پوپولیستی نمایان می‌شد. افزون بر آن پیروزی بر یگان‌های اتریش -مجارستان در پاییز ۱۹۱۸ در ویتوریو ونتو آن‌ هم پس از شکست سهمگین یک سال پیش، اولین پیروزی ملی به حساب می‌آمد. موسولینی در این مورد نوشت: «بزرگترین پیروزی در تاریخ جهان، ایتالیایی‌ها‌‌ همان ملت آینده هستند،‌‌ همان ملتی که نیروهای گذشته را نابود کرده‌اند.» 

 

تغییر و دگرگونی موسولینی از چپ به راست با انتخاب واژه‌ها از سوی وی بیشتر مشخص می‌شود. او در این مقطع از مارکسیسم با عنوان «توده زباله» و از سرمایه‌داری به عنوان پدیده‌ای که نه تنها در پایان راه نیست بلکه پدیده‌ای کاملا تشکل‌پذیر یاد می‌کند. جنگ طبقاتی و دیکتاتوری پرولتاریا را تکه‌های خاک گرفته یک دکترین کهنه می‌داند. جالب آنکه این تضاد‌ها و تناقض‌گویی‌های فراوان موسولینی به هیچ عنوان نظر منفی پوپولیست‌ها را به خود جلب نمی‌کند زیرا از نظر آنان سرگشتگی و این‌گونه اشتباه‌ها از جمله ویژگی‌های وضعیت روحی و روانی مردم ایتالیای بعد از جنگ محسوب می‌شود. در‌‌ همان زمان متن‌های متعددی در مورد داستان زندگی موسولینی از سوی افراد زرنگ و فرصت‌طلب منتشر می‌شود و در همه این متون از وی به عنوان «شخصیتی سازش‌ناپذیر» یاد می‌کنند. شخص موسولینی که به ‌زودی سیستم پارلمانی را از گردونه خارج می‌کند، یک موجود زیرک و فرصت‌طلب است. 

 

مکان: میلان، میدان سن‌سپولچرو. زمان: یکشنبه ۲۳ مارس ۱۹۱۹. اولین گردهمایی طرفداران موسولینی امروز برگزار می‌شود. اگرچه جمعیت زیادی در این تجمع حضور ندارند اما همین ۳۰۰ نفر نیز به نوعی نماینده همه گروه‌ها را در خود دارند: سوسیالیست‌هایی که مانند «دوچه» از حزب اخراج شده‌اند، کاتولیک‌ها، چندین آنارشیست و سندیکالیست، عده‌ای دانشجو، روزنامه‌نگار، هنرمندان آوانگارد، افسرانی که عده‌ای از آنان جنگ را تجربه کرده‌اند. 

 

اگرچه در این گردهمایی بیانیه‌ای منتشر نمی‌شود اما حاصل آن تاسیس «جمعیت فاشیست ایتالیا» است. اتحادیه‌ای جنگی شبیه به «سپاه داوطلبان» یا‌‌ همان فرای کورپس در آلمان و یا «ارتش حامی وطن» در اتریش، اما این گروه فاقد آن ادبیات انقلابی معمول است. موسولینی در نطق خود علیه دو خطر موجود موضع می‌گیرد: «ما با نفرت علیه چپ‌ها و عطش تخریب و نابودی مخالفیم.» 

 

موسولینی با یادآوری همبستگی تاریخی انقلابی‌های سوسیالیست به ویژه در سیسیل که «اتحادیه کارگران» نام داشت، از جمعیت متبوع خود با نام «فاشی» یاد می‌کند. مفهوم «فتشیو» مشتق از واژه لاتین «فاشیس» است،‌‌ همان گروهی که در دوره جمهوری رم و با شرکت نویسندگان، کارمندان و به ویژه کنسول‌ها به وجود آمد و به عنوان نمادی از خشونت دولتی و خشونت بر سر مرگ و زندگی شهرت یافت. 

 

فاشیسم آن روز‌ها هیچ سنخیتی با یک حزب متشکل دارای برنامه و اساسنامه ندارد. فاشیسم آن روز‌ها در واقع ملغمه‌ای است از ایده‌های سوسیالیستی که در جوهر خود نوعی امپریالیسم را نهان دارد و هنوز هم در نگاه نخست تا اندازه‌ای شبیه اندیشه‌های چپ به نظر می‌رسد. اما فاشیسم در واقع در تضادی شدید با چپ است و به شدت تمایل به راست دارد. به گفته آن مورخ یعنی وولر، فاشیسم از «مجموعه باور‌ها و احساسات و مبارزات شبه‌نظامی» تشکیل می‌شود. 

 

انتخابات پارلمانی نوامبر ۱۹۱۹ برای فاشیست‌ها فاجعه‌بار و تلخ بود. آن‌ها در ‌‌نهایت یک کاندیدا را وارد مجلس کردند در حالی که حزب سوسیالیست ۱۵۶ کرسی را از آن خود کرد. در میلان از ۲۷۰ هزار رای ماخوذه تنها ۴۶۵۷ رای به کاندیداهای فاشیست تعلق گرفت. در‌‌ همان زمان روزنامه آوانتی که زمانی موسولینی سردبیری آن را بر عهده داشت در کنایه‌ای آشکار به وی می‌نویسد: «این جنازه متعفن را باید از آب بیرون کشید.»

 

این روز‌ها از جمله تلخ‌ترین دوران موسولینی است. بسیاری از او روی برمی‌گردانند، به عنوان مثال آن رهبر ارکستر با شهرت جهانی یعنی آرتورو توسکانینی که یکی از کمک‌دهندگان مالی بزرگ وی نیز به شمار می‌رود. تیراژ روزنامه Popolo dItalia نیز به شدت افت می‌کند و کار به جایی می‌رسد که موسولینی به فکر مهاجرت می‌افتد. با این حال افسردگی موسولینی دوام چندانی ندارد زیرا معشوقه‌اش مارگاریتا سارفاتی که یک افسونگر اهل منیز است به او امیدواری می‌دهد و موسولینی هم بار دیگر توانایی‌های خود به عنوان یک مبارز و تحلیلگر را کشف می‌کند. 

 

از مدت‌ها پیش تردید ندارد که فاشیسم به عنوان یک جنبش چپ هیچ تاثیر و جذابیتی نخواهد داشت و باید این جنبش را به اردوگاه بورژوازی رساند و حد و مرز آن را با سوسیالیسم و کمونیسم مشخص کرد. موسولینی توضیح می‌دهد و روشن می‌کند که کمونیسم در ایتالیا یعنی در این‌‌ «فردگرا‌ترین کشور جهان» جایی ندارد: «در اینجا هر کس یک فرد خاص است و نه یک شماره. من از هر آن چیزی که فردیت را تقویت کرده و ارتقا دهد حمایت می‌کنم.» اینکه طبق قانون جدید انتخابات احزاب کوچک هم می‌توانستند به پارلمان راه بیابند به هر صورت به نفع موسولینی است، زیرا بدین ترتیب تشکیل یک حکومت ائتلافی کارآمد غیرممکن می‌شود و شکاف‌ها میان ائتلاف‌های گذشته و حال افزایش می‌یابد. 

 

به‌‌ همان اندازه شمار اتحادیه‌های جنگی نیز افزایش می‌یابد و عملیات‌های خشونت‌بار جایگزین رفتار مدنی می‌شود. گزارش‌ها نشان می‌دهد که ۱۲۰ اقدام خشونت‌آمیز در ماه مه سال ۱۹۲۰ به ۱۹۰ اقدام از این دست در ماه اکتبر افزایش یافته و در پایان‌‌ همان سال از مرز ۸۰۰ مورد نیز فرا‌تر می‌رود. به موازات این جریان قدرت پارلمانی سوسیالیست‌ها افزایش می‌یابد و آن‌ها در انتخابات محلی در فصل پاییز یک چهارم کرسی‌های شورا‌ها و انجمن‌های شهر را به خود اختصاص می‌دهند و در روستا‌ها به موفقیتی بیش از این نیز دست پیدا می‌کنند. این وضعیت به ویژه کار را برای مالکان بزرگ دشوار‌تر می‌کند و قدرت آنان از سوی جنبش‌های کارگری و انقلابی و کشاورزان و رعایا به شدت مورد تهدید قرار می‌گیرد. 

 

گروه‌های فشار فاشیستی که به دلیل شکل اونیفرم‌هایشان به «سیاه‌جامگان» معروف شدند، در مرحله نخست به منطقه جولیش - ونتین رفته به صورت وحشیانه‌ای به ساکنان اسلاو این منطقه حمله می‌برند. سپس نوبت به ایالات کشاورزی اومبرین، لومباردی و توسکانا و پیمونت می‌رسد،‌‌ همان ایالاتی که ثروتمندان کمک‌های مالی زیادی به فاشیست‌ها کردند تا آنان را در برابر حملات احتمالی سوسیالیست‌ها حفظ کنند. سراسر این مناطق توسط گروه‌های فاشیستی به اصطلاح آزاد می‌شود و مخالفان سیاسی مورد ضرب و شتم قرار گرفته و محصول روغن کرچک آن‌ها مصادره می‌شود. در آن زمان نام روغن کرچک یادآور فاشیست‌های ایتالیا بود. 

 

نیروهای پلیس، ارتش و بزرگان و ریش‌سفیدان غالبا دخالتی نمی‌کنند و به نوعی بی‌طرفی را پیشه کرده‌اند. حمله‌کنندگان از نوعی مصونیت قضایی برخوردارند. در ۲۱ نوامبر ۱۹۲۰ گروه‌های فاشیست به قلعه بولونیا حمله برده و ۱۰ نفر را کشته و ۵۰ نفر را زخمی می‌کنند اما هیچ مهاجمی مجازات نمی‌شود و در عوض صد‌ها سوسیالیست به زندان می‌افتند. 

 

به دستور موسولینی هر گروه محلی فاشیستی موظف به راه‌اندازی یک واحد یا یگان می‌شود. در پایان سال ۱۹۲۱ به گفته خود موسولینی شمار مردان تحت فرمان وی بالغ بر ۴۰۰ هزار نفر می‌شوند. البته این رقم کاملا اغراق‌آمیز است، درست مانند دیگر ادعای موسولینی در این مورد که تشکیل یگان‌های فاشیستی محلی مقدمه پیروزی نهایی است. به هر حال دوک‌نشین‌های محلی و خودمختار به ویژه آن‌هایی که به نوعی لقب‌های نژادی بر خود دارند به شدت از فعالیت‌های مردان موسولینی در نگرانی بسر می‌برند. هر دوک‌نشین و خانواده اشرافی که نفوذش بیشتر از فاشیست‌ها بوده و یا از اندک محبوبیتی برخوردار باشد یک خطر بالقوه محسوب می‌شود و اهمیتی ندارد که این دوک‌نشین در لوکا، برسیکا و کارارا باشد یا در مانتوآ، پیاچنزا، پروجا و یا سرمونا. با این وجود این ساختار قدرت در ایتالیا تا مدت‌ها به همین صورت باقی می‌ماند و موسولینی نمی‌تواند آن را نابود کند. 

 

روز ۷ آوریل ۱۹۲۱ پادشاه ایتالیا پارلمان این کشور را منحل و فرمان برگزاری انتخابات جدید در روز ۱۵ مه را صادر می‌کند. از یک سو جیووانی جیولتی نخست‌وزیر لیبرال امید دارد که با این حرکت شطرنجی بتواند در آینده رقبای سوسیالیست‌ها و کاتولیک‌های «پوپولاری» را از گردونه خارج کرد. از سوی دیگر اما امید دارد که جنبش فاشیستی به این طریق به سوی تبدیل شدن به یک «نهاد» حرکت کرده و بتوان از قدرت این نهاد در جهت تضعیف دیگر احزاب اپوزیسیون استفاده کرد. 

 

موسولینی به «ناسیونالی بلوچی» می‌پیوندد یعنی‌‌ همان گروهی که کاندیداهای فاشیست را در فهرست خود جای داده است. آنجلو تاسکا، نویسنده و از جمله مؤسسان حزب کمونیست ایتالیا در سال ۱۹۲۱ از این حرکت موسولینی به عنوان اقدامی فرمالیته در جهت مشروعیت بخشیدن به جنایات کاندیداهای فاشیست یاد کرده است. از نظر تاسکا این اقدام موسولینی «اولین گام بازگشت‌ناپذیر در جهت خودکشی یک کشور دموکراتیک» است. 

 

با این حال فاشیست‌ها تنها ۳۵ کرسی از ۵۳۵ کرسی پارلمان را از آن خود می‌کنند و موفقیت چشمگیری به دست نمی‌آورند. اما چند ماه بعد یعنی در ماه نوامبر‌‌ همان سال از شکل جنبش خارج شده و به یک حزب بدل می‌شوند، حزبی به نام «حزب ملی فاشیست» یا‌‌ همان PNF. این حزب جدید اما ۳۲۰ هزار عضو دارد و از این نظر هیچ حزب دیگری در ایتالیا قدرتمند‌تر و بانفوذ‌تر از آن نیست و هیچ حزب دیگری قدرت سازماندهی نظامی ندارد. 

 

این سازماندهی در سال ۱۹۲۲ کامل شده و از‌‌ همان زمان افسانه و آرزوی «رژه رم» شکل می‌گیرد و همه آن دنیای افسانه‌ای فاشیست‌ها را مشاهده می‌کنند. در آن روز است که ویکتور امانوئل پادشاه ایتالیا از امضای اعلامیه‌ای که رم را شهری تحت محاصره اعلام کرده است، سر باز می‌زند. 

 

 

منبع: اشپیگل

موسولینی (سمت راست) در کنار ویکتور امانوئل سوم پادشاه ایتالیا، سال ۱۹۲۵. در آن زمان موسولینی از درگیری با پادشاه خودداری می‌کرد. 


در اکتبر ۱۹۲۲، موسولینی بلافاصله پس از دریافت حکم نخست‌وزیری همراه با پادشاه در بالکن کاخ سلطنتی حضور می‌یابد. 

 

پرونده‌ای که پلیس سوئیس در سال ۱۹۰۳ برای موسولینی ۲۰ ساله به عنوان یک آنارشیست تشکیل داد. 

 

موسولینی (وسط) در جمع گروه موسوم به سیاه‌جامگان در اکتبر سال ۱۹۲۲. این عکس همزمان با راهپیمایی رم گرفته شده است. نفر اول از سمت چپ مارشال امیلیو دو بونو است که در سال ۱۹۴۴ به جرم خیانت تیرباران شد. 

 

رژه بزرگ رم و به عبارتی راهپیمایی بزرگ فاشیست‌ها در سال ۱۹۳۲ در رم، ملت ایتالیا را به شدت تحت تاثیر قرار می‌دهد.  

کلید واژه ها: ایتالیا فاشیسم موسولینی


نظر شما :